
اپيزود نخست: ديشب خواب عجيبي ديدم. حضرت امام خميني(ره) به خوابم آمدند و در حالي که در خواب ميدانستم ايشان در قيد حيات نيستند، خيلي به من لطف داشتند. بعد فرمودند:«نامحرمانهات خيلي خوب است و من هر روز ميخوانم.» بعد از اين جانب خواستند مطلبي را در وبلاگ بنويسم.
ايشان فرمودند:«چون تو رزمنده و جانباز شيميايي هستي، حرفت به غايت تأثير گذار است. برو در وبلاگت بنويس هاشمي رفسنجاني دروغ ميگويد.:» گفتم:«چه چيز را دروغ ميگويد؟» گفتند:«به مزار من آمده و در حضور من گفته که خميني در ماه مبارک به خوابش رفته. بنويس .... کرده است. بنويس من اگر دلم هم بخواهد به خواب او هم بروم و نصيحتش کنم اذن ندارم!» گفتم:«اي امام! من نميدانم او دقيقا چه گفته تا بتوانم مطلب را پرورش دهم؟» ايشان فرمودند:«برو در سايت جماران بخوان.» بعد فرمودند:«از قول من بنويس مگر من بارها به تو نگفتم که سياست مختلط با دروغ را اسلام قبول ندارد؟ اما تو چند بار گوش ندادي و نتيجهاش را هم ديدي و ما هم ديديدم. مگر نديدي آن وقتها که بچههايت کوچک بودند چقدر به ديگران سفارش ميکردم مراقب رفتار بچههايتان باشيد؟ مگر يادت رفته يک بار من و تو با هم بوديم، همان روزي که يک کلت درآوردي و کناري گذاشتي و گفتي اين سلاح را از سوريه برايت آوردهاند. آن روز در مورد آقاي [...] گفتم ايشان که امروز پاي حکم اعدام پسرش را امضا کرده مسلمان واقعي است؟ چرا مواظب اهل بيت خودت نيستي؟» بعد امام(ره) فرمودند:«بنويس مگر يادت رفته چقدر سفارش خامنهاي را به تو کردم. حالا که او ولي فقيه مسلمين هم هست. مگر تو نميداني که اطاعت از او فرض است؟ چرا خلاف عمل ميکني؟»
به ياد سيدحسن افتادم و خواستم در مورد او سؤال کنم، اما زبانم نچرخيد. امام(ره) انگار ذهنم را خوانده باشند گفتند:«براي او به شما پيغامي ندارم» و اضافه کردند:«حجت بر او تمام است». بعد خواستند بروند که گفتم لطفا مرا هم راهنمايي کنيد. فرمودند: مشکلت چيست؟ گفتم: زندگيام راضيام نميکند. دلم هواي جبهه و شهادت را دارد اما آن فضاي معنوي جبههها در شهر پيدا نميشود. فرمودند:«گناه هم ميکني؟» گفتم:«زياد.» گفتند:«توبه کن!» گريه کردم و از خواب بيدار شدم.
اپيزود دوم: آيا شما اپيزود اول را باور داريد؟ آيا آن را رد ميکنيد؟ آيا از امير عباس مدرک ميخواهيد؟ درست است. شما حق داريد به همين راحتي خواب مرا رد کنيد. ميتوانيد مدعي باشيد که دروغ ميگويم. اگر بخواهيد به بنده ارفاق کنيد، ميتوانيد بگوييد حتي اگر دقيقاً اين خواب را هم ديده باشي، باز خواب تو حجت نيست. ميتوانيد بگوييد براي خودت هم اگر حجت باشد، اما براي ما حجت نيست.
به همين دليل سخن ما با حجة الاسلام هاشمي رفسنجاني که در مرقد امام(ره) به نقل خواب پرداخته است، همين است. آقاي هاشمي! شما به چه حقي اين همه بيانات مستند حضرت امام(ره) را رها کردهايد و به تعريف خوابهايي پرداختهايد که ما اجازه داريم از اصل وجودش را قبول نکنيم؟ آيا هيچ کلام مستندي از حضرت امام خميني(ره) که سازگار با شرايط کنوني جامعه باشد، سراغ نداشتيد؟ يا اينکه براي فرار از واقعيت موجود، مصلحت را سير در فضاي وهم آلود خواب تشخيص داديد؟ شما خودتان هم در هنگام تعريف خواب گفتهايد:«البته اينها خواب هستند و نميشود اينها را حجت دانست»، سلّمنا، پس چرا با تعريف خوابهاي بياهميت که هيچ حجت شرعي، عرفي و عقلي ندارد، وقت مردم را ميگيريد؟ ما حق داريم از شما همراهي با نظام مقدس جمهوري اسلامي و سربازي ولايت فقيه را مطالبه کنيم. ما از شما ميخواهيم به جاي اين حاشيه رفتنها به تکليف خود عمل کنيد. بعد از همراهي با ولايت به عنوان يک سرباز – و نه به عنوان همرزم قديمي و مدعي سهمخواهي از قانون و مردم و بيت المال – از شما مطالبه ميکنيم که دست از ياري منافقين و فتنهگران برداريد و آنها را محکوم کنيد و خود برايشان طراحي نقشه نکنيد و در سينههاي بيمار، آتش ندميد و آتشفشاني را که خود روشن کردهايد به رخ مقام معظم ولايت نکشيد! از شما انتظار داريم واقعاً انقلابي و ولايتمدار باشيد و گرنه شما که ميدانيد پاسخ نهايي اين ملت به آنها که از ولايت ميبرند چه خواهد بود؟!
اپيزود سوم: اين جانب احترام زايد الوصفي براي خانواده محترم شهدا قائل هستم. ما هرچه داريم از شهداست و محترمترين قشر جامعه را ايشان ميدانم. اما گاه در ميان هزاران، موردي پيدا ميشود که پشت پا به راه و رسم عزيزانشان ميزند.
ماجرا از اين قرار است که چندين سال پيش (اتفاقاً در دوران رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني) داماد ما يک منزل مسکوني را براي خريد قولنامه کرده بود. مالک که همسر يک شهيد بود و به گفته خودش به همراه برادرش در بنگاه حاضر ميشد. مرد مذکور همواره بيسيمي به همراه داشت و ميگفت اطلاعاتي است. تا معامله به مرحله ثبت رسمي برسد، مبلغ قابل توجهي به بهاي ساختمان اضافه شد. همسر شهيد با بالارفتن قيمت خواستار فسخ قولنامه بدون پرداخت مبلغ واقولي شده بود و گفته بود که همسرم به خوابم آمده و گفته که به خاطر بچهها خانه را نفروش. خواهر بنده و دامادمان با اينکه ميدانستند او راست نميگويد، ولي با اين اوضاع خجالت ميکشيدند خلاف ادعاي او سخني بگويند. همسر شهيد منزل ديگري متعلق به خودش را در نقطهاي ديگر از شهر معرفي کرده بود و به قيمت روز (با کلي ضرري که شامل حال داماد ما شده بود) قولنامه کرده بودند. تا اينکه روند صعودي قيمت املاک ادامه داشت و حاجخانم باز هم ياد خواب ديدن افتاد. خواهرم با بنده تماس گرفت و گفت:«در بنگاه هستيم و همسرشهيد ميگويد که همسرم را خواب ديدهام و گفته است که اصلاً از فروش ساختمان منصرف شو.» خواهرم همچنين گفت:«ما در اين چند ماه به خاطر معطل کردن اين زن و بالارفتن قيمتها کلي عقب افتادهايم، اگر از ابتدا با شخص ديگري معامله کرده بوديم، اکنون کلي جلو بوديم.» به خواهرم گفتم:«بگو بايد فکر کنيم و روز ديگري را در بنگاه قرار بگذار.» ايشان پرسيد:«طرحت چيست؟» گفتم:«فعلا قرار را به تعويق بيندازيد.» از آنجا که از ابتدا معلوم بود آن شخص بيسيم به دست هر که باشد اطلاعاتي نيست، از دوستان خواستم آمارش را دربياورند.
از قضا آن شخص در سازمان منابع طبيعي کار ميکرد نه اطلاعات و ثانياً برادر حاجخانم نبود، بلکه شوهر او بود و براي اينکه حقوق زن از بنياد شهيد قطع نشود، موضوع را علني نکرده بودند! به خواهرم گفتم:«وقتي رفتيد بنگاه بگو من شوهرت را خواب ديدهام و گفته زنم دروغ ميگويد و معامله را به هم نزنيد. اگر اعتراض کرد بگوييد شوهرت گفته اين مرد هم که در بنگاه است نه اطلاعاتي است و نه برادرت.» اگر باز سماجت کردند، تماس بگير تا اطلاعات دقيقتر بدهم. در بنگاه حاضر شده بودند و موضوع خواب و دروغ حاج خانم را که گفته بودند، حاج خانم ابتدا شلوغکاري کرده بود و بعد آنها بدون اشاره به موضوع شغل، گفته بودند:«اگر اين مرد برادرت است بگو کارت شناسايي ارائه کند.» در اين حين و در شلوغي، معلوم نشده بود که آن مرد بينوا چگونه و چه زمان از بنگاه متواري شده است. باري معامله فسخ نشد و دروغگو رسوا گشت.
آري عزيزان، دروغگو دشمن خداست و سرنوشتي جز رسوايي در انتظار او نخواهد بود.