گروه جهاد و مقاومت مشرق - روزهای آخر جنگه و نیروهای بعثی آخرین زورشون رو گذاشتن تا شاید بتونن ابتکار عمل رو بدست بگیرن برای همین همزمان از چند جبهه اقدام به تک می کنه. دیدبانی که در محور شلمچه مستقره از صبح یه ریز درخواست آتیش کرده و الانم دیگه نایی براش نمونده. پشت بیسیم با صدایی خسته امّا عجول مختصاتی رو به مرکز تطبیق آتش می ده و می گه: هر چی می تونید با تمام عناصر روی این مختصات آتیش بریزید. فقط زود باشید که وقت زیادی نداریم. حلالم کنید. لحظاتی بعد تطبیق آتش خطاب به دیدبان می گه: کربلا ، کربلا، شاهد، محمد رضا! این که جای خودته! محمدرضا!؟ محمدرضا!؟
از راست به چپ : سیدداود آیتی . حجت ایروانی . عزت الله رزجی . شهید محمدرضا مهدوی . ناشناس . برادر موسایی
پیکر مطهر محمد رضا مهدوی که دیگه فقط چند تکه استخون بیشتر نبود با تلاش بچه های تفحص بعد از 15 سال به آغوش خانوادش برگشت. آری این شهید برای اینکه حتی یه وجب از خاکمون دست دشمن نیفته چه مردونه پای غیرت و اعتقادش ایستاد و از جونش مایه گذاشت. روحش شاد و راهش پر رهرو.
راوی: میثم نجفی
روزای آخر جنگ تو محور شلمچه / یه کاری کرد کارستون رو معبر شلمچه
با دوربینش نگاه کرد انگار خبرایی بود / گرد و غبار و آتیش بازم کربلایی بود
دشمن بی مروت با تانکای فراوون/ زد به دل شلمچه بچه ها موندن حیرون!
با چند تا آرپی جی و کلاش و دست خالی / واستادن تا پای جون با اعتقادی عالی
وقتی که دشمن اومد خط اول و شکست / محمدرضای ما غصه تو قلبش نشست
از اول صبح یه ریزآتیش ریخته رو دشمن / همش گـولّه گرفته تو امتداد لجمن
شاهد، شاهد، کربلا، این مختصات منه/ آتیش بریز بی امون اینجا پر دشمنه
مارمیت اذرمیت اینجا عروسی داریم /نقل بریزید رو سرم تاج خروسی داریم
پشت بیسیم صدا کرد بابچه ها وداع کرد /گرای خودشو داد چه مردونه دفاع کرد