به دنبال جایی برای نماز می گردیم اما پیدا نمی کنیم. عجیب است که اطراف مصلی به آن بزرگی باید دنبال جایی برای نماز گشت. رفیقمان یادش هست که زمانی بر همین خیابان بهشتی قبل نرسیده به خیابان پاکستان یک مسجد بود که خرابش کردند و انداختند سر پارکینگ مصلی و مصلی هم شده محل برگزاری نمایشگاه! بعید نیست پس فردا مثل تالار وحدت که خودروی رنو بردند روی سن اینجا هم توی محراب شبستان ادوات سنگین حفر چاه پارک کنند در یکی از همین نمایشگاه ها! البته که یادمان نرفته آن سالهایی که موشک ماهواره بر توی حیاط همین مصلی بود در نمایشگاه کتاب تهران! حالا دیگر نه از صنعت فضایی چیزی مانده و نه نمایشگاه کتاب تهران اینجا برگزار می شود. یک ساعتی را به نهار خوردن با همین حرفها طی می کنیم و به مصلی بزرگ تهران باز می گردیم. معلوم است راننده ون جلوی در هم چندان سر کیف نیست اما از خلوتی خرسند است. سه چهار نفر که می شویم دستی را شل می کند و گاز می دهد توی سربالایی تا جلوی پله های شبستان و فرش قرمزی که گسترده اند برای مهمان ها.
کاش همانها بیایند ببینند
سوت و کور است، پشه هم پر نمی زند. کل نمایشگاه ملی کتاب دفاع مقدس دو راهرو است در بالکن شبستان مصلی راهروهای گل و گشاد هم این دو لاین اصلی را به هم وصل کرده است. هنوز متصدی بخشی از غرفه ها نیامده اند. آنهایی هم که هستند مشغول ناهارند. با مرام هایشان جلوی غرفه که می رسیم بفرمایی هم می زنند. همه ناشران سرشناس دفاع مقدس هستند. اما در نمایشگاه خبری نیست. اصل کار که بازدید کننده باشد نیست. روزهای نمایشگاه از نیمه گذشته ولی خبری نیست. یادم می آید به آن دوره ای که توی اصفهان برگزاری شده بود یک روز وسط هفته حوالی همین ساعت ها بود که رفتیم. غلغله ای برپا بود با اینکه مکان نمایشگاه توی خیابان آتشگاه بود و از مرکز شهر اصفهان دور ولی رونق را می شد دید. یا سالی که شیراز میزبان بود. آن هم جایی بود دور از مرکز شهر اما لااقل بازدیدهای گروهی دانش آموزی و دانشجویی نمایشگاه را شلوغ می کرد. همان موقع خیلی ها انتقاد کردند که چه وضعی است که اینطور دانش آموز می آورید و حرف از مخاطب کیفی می زدند و انگار دانش آموز آدم نیست و کتاب خواندن سرش نمی شود. کاش همانها حالا بیایند ببیند از همان دانش آموز هم خبری نیست.
غریب تر از همیشه
این چند سال که نمایشگاه ملی کتاب دفاع مقدس به تهران آمده غریب تر از همیشه است. چه آن موقع که رفت به باغ موزه دفاع مقدس و چه حالا که برگشته به مصلی. توی این شهر هرکس کتاب می خواسته سه چهار ماه پیش در نمایشگاه کتاب تهران با حضور همین ناشران بیخ گوشش برگزار شده است. غرفه همین ناشران هم پر از آدم بوده و خوب هم فروخته اند. حالا ماجرا بیشتر شبیه یک مهمانی دور همی است که هیچ کس توی رو در بایستی حال بی خیال شدنش را ندارد.
سرکلیدی کلاه آهنی و گلوله توپ پلاستیکی
یکی از غرفه ها تصویر بی کیفیت رامبد جوان در خندوانه را که کتابی در دست دارد روی بنر چاپ کرده و زده بالای سرش. یکی دیگر کتابهای آن یکی ناشر را گذاشته روی پیشخوان برای فروش، یک ناشر مطرح دیگر اصلا تخفیف نمی دهد برای کتابهایش! دنبال چند ناشر خوب شهرستانی می گردم ولی نیامده اند. آن وسط یک غرفه هم اسباب بازی جنگی می فروشد که عبارت است از نارنجک و مین والمر و ضد نفر پلاستیکی و تازه ترین محصولش هم سر کلیدی با طرح کلاه آهنی است و گلوله توپ پلاستیکی در اندازه واقعی! از رسانه ها هم همشهری پایداری آمده. از چند ناشر سراغ تازه های نشر را می گیریم. می گویند اردیبهشت رونمایی کردیم در شهر آفتاب. یکی از ناشرها 50 درصد تخفیف زده ولی کتاب دندان گیری ندارد، یک جور ته انباری های دفاع مقدس به نظر می رسند. یک آشنا می بینیم و بعد سلام علیک از رونق و بازدید کننده می پرسیم. می گوید بقیه زمانها هم همینطور است. حتی روز افتتاحیه هم خبری نبوده.
شهرهای دیگر بهتر قدر می دانند
میان راهروها راه می رویم و صحبت می کنیم یک ساعتی می گذرد ولی هنوز بعضی غرفه ها متصدی فروششان نیامده. موقع خروج چشممان می خورد به سه مزار نمادین که عکس سه شهید سرشناس بالای این مزارهاست. بدون هیچ جذابیت و خلاقیت هنری. دور مزارها هم چهارتا گلدان آپارتمانی است و پر از کابل و سیم. فاتحه ای نثار شهدا و نمایشگاه کتاب دفاع مقدس می کنیم و خارج می شویم. کاش کسی پیدا بشود و این نمایشگاه را از تهران بردارد و ببرد توی استانهای دیگر. کتاب دفاع مقدس واقعا اینقدر بی ارج و قرب نیست، آمار پرفروش ترین کتابهای کشور این را می گوید. اما مردم دور تر از پایتخت قدر این نعمت ها را بهتر می دانند، اینطوری توی تهران اگر نباشد آبرومند تر است.