به گزارش مشرق، فروپاشی شوروی که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، از آن به عنوان «بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیکی قرن بیستم» یاد کرده است، باعث شد تا مسکو روز به روز حوزههای نفوذ خود را به غرب واگذار کند. روسیه تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، همواره از نفوذ بالایی در منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا برخوردار بود.
در آن زمان، اکثر کشورهای این منطقه در زمرهی دولتهای بلوک شرق بودند، اما فروپاشی کمونیسم سبب ایجاد تغییراتی عمیق شد که کاملاً به زیان روسها بود. قدرتهای غربی و در رأس آنها ایالاتمتحده از خلأ قدرت به وجود آمده نهایت استفاده را کردند و در حوزههای مختلفی به منافع روسیه تاختند.
روسها علاوه بر اینکه در مناطق شرقی اروپا و کشورهای سابق عضو پیمان ورشو با چالش مواجه شدند و بهطور مکرر شاهد گسترش ناتو به سمت مرزهای شرقی خود بودند، در مناطقی دیگر از جهان نظیر غرب آسیا و شمال آفریقا نیز منافع پیشین خود را از دست دادند.
عقبنشینی روسیه از حوزههای نفوذ خود در جهان و شکستهای پیدرپی از غرب دستکم تا یک دهه پس از فروپاشی شوروی ادامه پیدا کرد، اما از اوایل سال 2000 میلادی بود که روسها بهآرامی درصدد افزایش نفوذ خود در صحنه بینالملل و بازیابی قدرت و نفوذ پیشین شدند.
یکی از پرسشهای مهمی که دربارهی روسیه و سیاست خارجی این کشور در قبال منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا مطرح میشود، میزان نفوذ کنونی سیاست مسکو در این منطقه است. در پاسخ به این پرسش فرضیهها و دیدگاههای مختلف و متنوعی مطرح میشود که سعی داریم در این مطلب به آن بپردازیم.
حوزه غرب آسیا
حمله آمریکا به عراق در سال 2003 باعث بروز تغییر و تحولات وسیعی در منطقه غرب آسیا شده است که روسها علت آن را بیثباتی نشأتگرفته از تصمیمات اشتباه واشنگتن در آن مقطع میدانند. بااینحال همین تصمیم آمریکا و بیثباتیهای کنونی در منطقه زمینه را برای ایفای نقش بیشتر روسیه در تحولات و تصمیمگیریهای منطقه فراهم نموده است.
بدون شک اکنون سوریه به نمود اصلی سیاستهای مسکو تبدیل شده است. سوریه اکنون تنها کشوری است که خارج از کشورهای مستقل مشترکالمنافع، میزبانی از پایگاه نظامی روسیه را دارد. همین مسئله در کنار عوامل ژئوپلیتیک دیگر موجب شده است تا حفظ دولت کنونی دمشق در رأس سیاستهای کرملین قرار بگیرد.
بر اساس برخی دیدگاهها، حمایت مسکو از دولت اسد، ضمن ارائهی تصویری ناخوشایند از این کشور در میان اعراب، باعث کم شدن نفوذ تاریخی روسیه نیز شده است و این کشور تنها در صورتی میتواند نفوذ خود را افزایش دهد که روابط آمریکا با کشورهای اسلامی منطقه کاهش یابد. در نقد این دیدگاه باید گفت روسیه همچنان دارای پایگاههای نفوذ متعددی در غرب آسیا است.
روابط رسمی با گروه حماس و تروریستی محسوب نکردن این گروه، حمایتهای ضمنی از برنامهی هستهای ایران، مشارکت در فرآیند مذاکرات صلح رژیم صهیونیستی و فلسطین، داشتن پایگاه نظامی در سوریه و حمایت وسیع از دولت این کشور و روابط رو به گسترش با عراق، از جمله مهمترین دلایلی است که ما را به این باور میرساند که مسکو همچنان دارای منافع عظیمی در غرب آسیا است.
حوزه شمال آفریقا
بعد از سقوط دولت معمر قذافی در لیبی (که روسها بارها عنوان کردهاند که بعد از این جریان دیگر فریب وعدههای غرب را نمیخورند) دست روسیه از وجود کشوری دوست در شمال آفریقا خالی شد. با این حال تغییر و تحولات مکرر صورت گرفته در این منطقه و اهمیت ثبات و امنیت از دیدگاه روسیه و متهم کردن غرب به تلاش برای بیثباتی در کشورهای دنیا باعث شده است تا رویکرد روسیه، مورد توجه برخی کشورهای حوزه شمال آفریقا از جمله مصر شود. طی مدت اخیر، مناسبات مسکو و قاهره در تمامی زمینهها با رشد مواجه شده است.
مصریها معتقدند در صورت عدم تمایل آمریکا به همکاریهای امنیتی با قاهره، این کشور به سوی روسیه خواهد رفت که به نظر میرسد این امر اکنون در حال رخ دادن است. علاوه بر مواضع سرسخت کرملین در قبال اسلامگرایان رادیکال (که همواره یکی از چالشهای اساسی قاهره بوده است) مسکو بیش از پیش بهعنوان کنشگری خارجی تلقی میشود که همکاری با آن میتواند شرایط را برای آمریکا سختتر سازد.
مواضع مقامات روسی حاکی از آن است که روسیه به مصر بهعنوان یک شریک موقتی نمینگرد و مایل است منافع پایدارتری را در این کشور دنبال کند و نه آنکه صرفاً به دنبال فشار بر آمریکا و ایفای نقشی نمایشی در خلأ بهوجودآمده باشد.
اهداف روسیه از حضور در منطقه (سطح ملی، منطقهای و بینالمللی)
روسیه دو دهه پس از فروپاشی شوروی اکنون سعی میکند حوزههای نفوذ خود را از محدوده خارج نزدیک (کشورهای استقلال یافته از شوروی) فراتر نهد و در این راه اهداف متعددی نیز دارد. اهدافی که گاه از منظر ملی اهمیت پیدا میکند و گاه از دیدگاه منطقهای و بینالمللی.
از نظر ملی باید گفت روسها همواره از تروریسم زیان دیدهاند، در نتیجه مبارزه با تروریسم و افراطگرایی را یکی از تهدیدات امنیت ملی خود میدانند. روسیه 20 میلیون مسلمان دارد و قطعاً بیثباتی در منطقه در این کشور نیز اثر میگذارد. علاوه بر این دولتمردان روس میخواهند از منظر ملی افکار عمومی خود را قانع کنند که روسیه با وجود فروپاشی شوروی و تحریمهای غرب، همچنان قدرتمند است.
از طرف دیگر در حال حاضر با موجی از گرایش جوانان روس به گروههای تکفیری و افراطی روبرو هستیم و روسها برای تأمین امنیت خود به سمت ابزار نظامی و اقدام در کشورهایی مانند سوریه رو کردهاند.[1]
از نظر منطقهای نیز باید گفت تحولات سالهای اخیر در غرب آسیا و شمال آفریقا باعث شد تا روسیه متحدینی مانند لیبی را از دست بدهد. در نتیجه آنها میکوشند تا با بازیابی قدرت، حوزههای نفوذ سابق را حفظ و تقویت کنند و یا کشورهای دوست جدیدی پیدا کنند.
از دید بینالمللی نیز روسها پایان جهان تکقطبی به هژمونی آمریکا را هدف قرار دادهاند- هرچند برخی از روسها سالهاست که از پایان دنیای تکقطبی سخن میگویند. هدف دیگر این است که آنها خواهان حضور در جمع قدرتهای بزرگ و اثبات این موضوع هستند که کرملین نیز دارای منافعی خواهد بود.
به این دلایل فروش تسلیحات را نیز میتوان نام برد که طی سالهای اخیر یکی از ابزارهای مسکو برای اثبات قدرت خود در صحنه بینالملل بوده است. بدون شک فروش نزدیک به 15 میلیارد دلار تجهیزات نظامی در سال از سوی روسیه به کشورهای مختلف به معنای تحقق پیدا کردن برنامههای مقامات کرملین در زمینهی بالا بردن نقش این کشور بهعنوان یکی از کشورهای عمدهی صادرکنندهی تسلیحات در جهان است.
نظم مطلوب منطقه از نگاه روسیه و راه دستیابی به آن
الکساندر اول، تزار روسیه، در سال 1815 با همکاری مترنیخ اتحاد مقدسی را تشکیل دادند که ویژگی اصلی آن محافظهکاری بود. طرفهای این معاهده که اعضای یک خانواده مسیحی بودند، تعهد کردند که جنبشهای انقلابی را سرکوب کنند، زیرا این نوع جنبشها را تهدیدی علیه حکومتهای خود میدانستند.
شاید بتوان چنین ویژگی محافظهکاری را هماکنون نیز در دولتمردان روسیه و از جمله پوتین مشاهده کرد. مقامات روسی طی سالهای اخیر همواره ثبات را بر هر موضوع دیگری ترجیح دادهاند. با این حال باید تفاوت عمدهای را میان محافظهکاری آن مقطع روسیه و زمان کنونی دانست.
تلاشهای آلکساندر اول در جهت تشکیل «اتحادیه مقدس» به عنوان یک نوع سیستم امنیت اروپایی بر اساس تعادل منافع بعد از جنگها با ناپلئون با شکست روبهرو شد، چراکه بر اساس آرمانگرایی سیاسی بنا شده بود.
اما روسیه از آن زمان درس گرفته و از آرمانگرایی سیاسی دست کشیده است. شاید بتوان گفت سیاست کنونی روسیه، واکنشی به اشتباهات آن دوران هم میباشد.
اکنون باید این پرسش را مطرح کرد که نظم مطلوب منطقه از نگاه روسیه چگونه است؟ به موازات این پرسش سؤالات دیگری نیز مطرح میشود از این قبیل که نقش ایران در چنین نظمهایی چگونه است و سؤال دیگر این که روابط روسیه با عربستان و رژیم صهیونیستی در نظم مطلوب چگونه خواهد بود؟
نخست باید گفت سیاست خارجی کلان روسیه اصولی دارد:
اصل نخست؛ همان نظام بینالمللی چندقطبی است.
اصل دوم؛ محافظهکاری در نظام وستفالیایی است که بر حاکمیت ملی، عدم مداخله و مرزهای ملی تأکید دارد.
اصل بعدی؛ به بازی بزرگ مربوط میشود به این مفهوم که روسیه همچنان قائل به نقشآفرینی قدرتهای بزرگ بر اساس بازی واقعگرایانه و قدرتمحور است.
اصل دیگر نیز اصل «کنسرت» در چارچوب موازنه قوا است. یعنی تضمین ثبات و امنیت بینالمللی با موازنه میان قدرتها و ایجاد کنسرتهایی برای حل و فصل موضوعات به شکل مقطعی با حضور دولتهای قدرتمند و یا به شکل دائمی در شورای امنیت سازمان ملل متحد.[2]
باید نگرش روسیه به نظم بینالمللی را اینگونه تحلیل کرد که روسها به بازی قدرت در نظام بینالملل آگاه هستند. آنها معتقد هستند که نظام بینالملل یک سیستم چندجانبه است. به این امر آگاه هستند که دولتهای بزرگ میتوانند از طریق قدرت نظامی منافع خودشان را تأمین کنند و به وسیله یک موازنه قدرت میتوانند ثبات سیستم بینالمللی را تأمین کنند. از نگاه دولت روسیه حفظ دولتهای دارای حاکمیت ملی و اصول روابط بینالملل، اصل عدم مداخله، اصل احترام به دولتهای حاکم، اینها موضوعاتی است که در روابط بینالملل بایستی ساری و جاری باشد. از نگاه دولت روسیه تجربه لیبی، مصر و یمن نشان داده است که اگر دولتهای موجود در جهان ضربه ببینند، جایگزین آنها دمکراسی نیست، بلکه هرجومرجی خواهد بود که همه از آن متضرر خواهند شد. این نگرشی که روسیه به روابط بینالملل دارد سبب میشود تا به حمایت نظامی از دولت اسد و تلاش برای حفظ آن اقدام کند.[3]
نقش ایران در نظم مطلوب منطقه از نگاه روسیه
درباره این مسئله که نقش ایران در نظم جدید چگونه خواهد بود نیز باید گفت روسها تلاش داشتهاند تا در تحولات غرب آسیا امکان گفتگو با همه طرفها را داشته باشند؛ در نتیجه ایران، عربستان و حتی رژیم صهیونیستی نیز در این رابطه مهم تلقی میشوند.
مسکو تنها و تنها به منافع خود میاندیشد و هیچگونه تضمینی وجود ندارد که منافع بعضاً مشترک این کشور با ایران باعث شود تا روسها منافع ایران در منطقه و کشورهایی چون سوریه را به رسمیت بشناسند. البته روسیه از این موضوع که ایران چالشی در برابر یکجانبهگرایی آمریکاست استقبال میکند.
همچنین باید گفت متضرر شدن همیشگی روسیه از جریان سلفیگری و وجود اسلام میانهرو در ایران باعث میشود تا مسکو بتواند نگاه مثبتی به ایران داشته باشد، هرچند از این پتانسیل تاکنون استفاده نشده است.
از طرف دیگر روابط روسیه و عربستان هیچگاه دوستانه نبوده است و تحولات نیز به سمتی میرود که بعید است رویداد خاصی در این زمینه صورت گیرد، چراکه عربستان یکی از متحدین اصلی آمریکا در منطقه است و قطعاً نمیتواند مناسبات نزدیکی با مسکو داشته باشد هرچند دو کشور به صورت عملگرایانه و مبتنی بر منافع، به هم نزدیک میشوند.
در ارتباط با رژیم صهیونیستی نیز باید گفت دولت روسیه فارغ از هر مسئلهای همواره روابطی دوستانه با تلآویو داشته و به صورت کلان، در نظم مطلوب روسیه در منطقه، رژیم صهیونیستی نباید مورد تهدید جدی قرار گیرد.
نتیجه
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جهان دوقطبی، امریکا به ابرقدرت واحد تبدیل شد و توانست بدون ایجاد مزاحمت خاصی، سیاستهای خود را در پهنه عظیم گیتی به مرحله اجرا بگذارد. روسیهی تازه متولدشده از فروپاشی شوروی به رهبری «بوریس یلتسین» آنقدرها گرفتاری داخلی داشت که نتواند در برابر یکجانبهگراییهای امریکا در جهان ایستادگی نماید.
اما اکنون روسیه پس از عبور از یک دورهی گذار و فائق آمدن بر مشکلات و تنگناهای اقتصادی، به یُمن وجود منابع عظیم انرژی، در حال بازسازی قدرت است. به همین دلیل میکوشد تا بار دیگر جایگاه خود را بهعنوان قدرتی بزرگ و تأثیرگذار در نظام بینالملل بازیابد.
پوتین، فروپاشی شوروی را تراژدی غیرقابل تحملی میپندارد و غرب را علت اصلی این توطئه تلقی میکند. هرچند فروپاشی شوروی باعث تحدید قدرت و نفوذ مسکو در پهنه گیتی شد، اما روسها نشان دادند که همچنان در برخی مناطق حوزههای نفوذی دارند که دستاندازی به آن با واکنشی تند مواجه خواهد شد. تلاش گرجستان برای پیوستن به ناتو در سال 2008 را روسها با آغاز جنگی سهمگین و ساقط کردن دولت غربگرای ساکاشویلی پاسخ دادند.
به نظر میرسد پوتین راه خود را در سیاست خارجی یافته و هدفش به کرسی نشاندن و ایفای نقش از سوی روسیهای مقتدر، منحصربهفرد و بیهمتا در عرصه داخلی و جهانی است. اگرچه ممکن است او «امپراتوری» خاص خود را در ذهن داشته باشد که مرزهایش هنوز معلوم نیست، اما او میخواهد سایر دنیا را متقاعد سازد که باید با «امپراتوری جدید روس» تعامل کنند.
روسها اکنون و بهواسطه بحرانهای کنونی در عراق، سوریه و یمن، از یکسو به نقشآفرینی در حلوفصل این بحرانها مشغولاند و از این طریق به افزایش نفوذ خود در منطقه و جهان میپردازند و از سوی دیگر از طریق ایجاد ارتباط با کشورهای منطقه منافع سیاسی و اقتصادی خود را تأمین میکنند.
پی نوشت ها:
[1]. http://www.isna.ir/fa/news/94081911774/%DA%A9
[2]. https://www.tabnak.ir/fa/news/539363/
[3]. http://www.khabaronline.ir/detail/458675/World/middle-east
احسان تقوایینیا - اندیشکده تبیین