کار کردن در رسانه‌های آمریکایی دشوار است زیرا آمریکا‌یی‌ها به برنده نشدن آمریکا عادت ندارند. فرو رفتن در چنین دنیایی آدم را دیوانه می‌کند اما عادی شده است و این عجیب‌ترین بخش ماجراست. آن نشانه‌گرایی و پیکرنگاری بخشی از زندگی روزمره شده و این یک کم غیرعادی است.

گروه فرهنگ و هنر مشرق- مجموعه نخست از سریال مرد قصر مرتفع به پایان رسید. سریالی که اقتباسی از آثار فیلیپ کی دیک است و عوامل سازنده نظرات و آراء خودشان را چنین بیان کرده‌اند:

فرانک اسپاتنیتز

*طراح و سرپرست نویسندگان


من سرعت داستان را بسیار پایین آوردم تا به خود شخصیت‌ها بپردازم و این حقیقت را به تصویر بکشم که زندگی در دنیای شبیه به این چگونه خواهد بود. البته این سریال شبیه فیلم‌ها نیست که به کمک خط داستانی پیش می‌روند. شبیه داستان‌های علمی – تخیلی هم نیست. در واقع درباره‌ی زندگی و این دنیاست. من واقعا وقتی می‌بینم افراد این سریال را تماشا می‌کنند تا ببینند چگونه فیلمی است ناامید می‌شوم. بله، بخشی از آن فیلم است اما دلیل دیدنش این نمی‌تواند باشد. دلیل تماشای این سریال افرادی هستند که در آن با آنها آشنا می‌شویم. نکته‌ی دیگری که بسیار به آن فکر می‌کردم این بود که ماجراجویی که بازیگر اصلی من درگیر آن می‌شود چیست؟

آمریکا‌یی‌ها به برنده نشدن آمریکا عادت ندارند!

یکی از تجربیاتی که از تماشای پرونده‌های مجهول یا لاست تا حدی به دست آوردم این بود که می‌توان پاسخ طرح‌های داستانی خود را داشت و آنها می‌توانند بی‌نظیر باشند. اما بیننده هم می‌تواند پاسخ‌های خودش را به این پلات‌ها داشته باشد و اگر این تمام چیزی است که در پایان به بیننده می‌دهیم پس کافی نیست. داستان درباره‌ی سفر یک شخصیت است بنابراین اگر سریال یک سال پخش شود یا ده سال یا حتی اگر پس از یک سال پخش شدن تولیدش لغو شود، قرار نیست حتما پایانی پیچیده داشته باشد. اما اگر دو سال یا ده سال طول بکشد من باید بدانم که چطور قرار است تمام شود.


 می‌دانم که ماجراجویی جولیانا به عنوان شخصیت اصلی به کجا ختم می‌شود. داستان براساس رمانی است که واقعیتی جایگزین را به تصویر می‌کشد و این که اگر ابعاد دیگری در دنیا واقعی وجود داشتند چه اتفاقی می‌افتاد؟ این ایده‌ای است که برای ما معنی دارد حتی اگر در دنیای علمی-خیالی زندگی نکنیم. این سریال در واقع می‌خواهد بپرسد حقیقت انسانی در دنیای ما چیست؟ داستان این عناصر را به شکلی آرام و به مرور به نمایش می‌گذارد. اما حتی پس از معرفی این عناصر شما خود را ناگهان در دنیای علمی-خیالی نمی‌بینید. ما سعی می‌کنیم که این روند را حفظ کنیم، حتی شخصا به واقعیت جایگزین اهمیتی نمی‌دهم ولی اگر واقعا حقیقت جایگزینی وجود داشته باشد چطور؟ به عنوان یک انسان برای من چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ داستان این سریال یک حماسه است. فکر نمی‌کنم هر دو فصل مشابه باشند. شخصیت‌ها ممکن است به هر سویی بروند. این مفهومی بزرگ است. شما دنیایی دارید که می‌توانید آن را کشف کنید. داستان فیلم کاملا دنباله‌دار است و بیننده می‌تواند تمام ده ساعت را یکجا به عنوان یک داستان ببیند.


*الکسا داوالوس

بازیگر نقش جولیانا کرین

کار کردن در رسانه‌های آمریکایی دشوار است زیرا آمریکا‌یی‌ها به برنده نشدن آمریکا عادت ندارند. فرو رفتن در چنین دنیایی آدم را دیوانه می‌کند اما عادی شده است و این عجیب‌ترین بخش ماجراست. آن نشانه‌گرایی و پیکرنگاری بخشی از زندگی روزمره شده و این یک کم غیرعادی است. بازی کردن در این سریال یکی از تجربه‌های بسیار جدی من به خصوص در تلویزیون است. ماجرا به طور کلی پیچیده بود، بحث‌های زیادی درباره‌ی لباس‌های ما در آن دوران بود، مخصوصا که اتفاقات در همان دهه‌ی شصتی که ما می‌شناسیم رخ نمی‌دهند. به ویژه برای شخصیت من که مهم بود هیچ وقت تندرو نیست و کمی خنثی است. یکی از چالش‌های بزرگ برای من زمانی بود که جولیانا خواهرش را در خیابان می‌بیند و اتفاقی برای او می‌افتد و دیگری زمانی بود که به خاطر اتفاقات افتاده گریه می کند.

آمریکا‌یی‌ها به برنده نشدن آمریکا عادت ندارند!
اینها هیچ کدام در کتاب نبودند. من برای آن جنگیدم زیرا واقعاً معتقدم به عنوان یک انسان فارغ از این که چقدر در زندگی آسیب خورده باشید، دیدن چنین رخدادهایی انسان را منقلب می‌کند و به عنوان بازیگر باید بتوانید این حس را منتقل کنید. با این حال باید بگویم اتفاقی که برای جولیانا رخ می‌دهد امری طبیعی است،‌ یک فقدان طبیعی است و او باید به دنبال عدالت برود. شخصیت من در فیلم قبلا پدرش را از دست داده است، برادارانش و بقیه‌ی نزدیکانش در جنگ با ژاپنی‌ها کشته شده‌اند بنابراین او توانایی دوام آوردن را دارد که برای من اجرای آن کار دشواری بود. نشان دادن تمام این احساسات کار خیلی سختی بود. او همیشه کمی با آنچه که انتظار دارد باشد فاصله دارد. بنابراین درگیر شدن در آیکیدو، داشتن رفتارهای ژاپنی در حرکات و بقیه‌ی چیزها برایم خیلی مهم بودند و مهم است شما هم موقع تماشای سریال متوجه شوید تمامی این احساساتتان برانگیخته شده است. من فکر می‌کنم وقتی نوع بشر در جایی که خطر وجود دارد در کنار هم قرار می‌گیرند به هم نزدیک می‌شوند. این ریشه‌ی ارتباط جو و جولیاناست. نوعی حس نیاز وابستگی و دوری از تنهایی. رخدادهای بسیاری در سریال هست که منحصراً‌ عاشقانه نیست. رابطه‌ای که با جو وجود دارد اصلا عاشقانه نیست. حتی از آن فراتر است. اما در نهایت مثلثی وجود خواهد داشت که فرانک اسپانتیتز چیزی درباره‌ی آن به من نمی‌گوید. من تجربه‌ی تلویزیونی فراوانی داشته‌ام اما این یکی واقعا متفاوت است. فرانک فوق العاده است و به شدت به سلایق و علایق ما اهمیت می‌دهد. داشتن کسی که برای درک شخصیت‌هایی به این پیچیدگی کمکت کند واقعا نعمت بزرگی است. شخصیت جولیانا در کتاب تاریک‌تر و سردتر است و در سر او سوالات زیادی وجود دارد. من با او خیلی خوب ارتباط برقرار کردم. زمانی که با فرانک صحبت کردم به من گفت همین را می‌خواهیم. بنابراین من تمامی ویژگی‌های او را با خود دارم. شخصیت من خیلی متفاوت از جولیانا است و بازی کردن نقش آن برایم جذاب است.



*لوک کلینتانک


بازیگر نقش جو بلیک

جو بلیک در دوره‌ی اشغال نازی‌ها بزرگ شده است. بنابراین این زندگی برای او عادی است. این شبیه آن است که در شرایط عادی سرباز ارتش یا جاسوس باشی. فکر می‌کنم یکی از اصلی‌ترین انگیزه‌ها برای دنبال کردن سریال این باشد که بفهمیم پدر جو شخصیتی مهم در دنیای نازی بوده است و بنابراین او تلاش می‌کند چیزی را به پدرش ثابت کند. پدری که هرگز او را ندیده است. درباره‌ی شخصیت جو باید بگویم من فکر نمی‌کنم هیچ کس در دنیا خودش را بد تلقی کند. این فقط روشی از زندگی است. آدم‌های خوب و بدی در دنیا وجود دارند که هرگز خود را بد نمی‌دانند. جو در داستان به فکر فرو می‌رود و درباره‌ی حقیقت از خود سوال می‌کند. بیننده هم از خودش سوال می‌کند که آیا فیلم‌هایی که جو دیده است همان‌هایی است که جولیانا دیده یا با هم فرق دارند. اگر این طور بود ترس وجود او را فرا می‌گرفت چرا که در این صورت به خاطر پدرش او هرگز وجود نداشت. این سوالات نگاه او را تغییر می‌دهد و او را کنجکاو به دانستن حقیقت می‌کند. من قبل از فیلمبرداری قسمت آزمایشی، کتاب را نخوانده بودم. به من گفته شده بود که این کار را نکنم. شخصیت من در کتاب بسیار متفاوت است از آنچه در سریال می‌بینیم. فکر می‌کنم کارگردان نمی‌خواست با آن شخصیت آشنا شوم، او بسیار متفاوت است و متفاوت رفتار می‌کند و نتایجی که به دست می‌آید کاملا فرق دارد. خوشحالم که کتاب را نخواندم، اما معتقدم ما به کتاب وفادار بوده‌ایم.

آمریکا‌یی‌ها به برنده نشدن آمریکا عادت ندارند!

 به نظرم دنیایی که ما در سریال به تصویر کشید‌ه‌ایم همانی است که فیلیپ کی.دیک تلاش کرده نشان دهد. امیدواریم که سریال دنباله‌دار باشد، ایده‌های بسیاری در کتاب هست که می‌توانیم از آنها استفاده کنیم و داستان را جلو ببریم. ما تنها شخصیت‌های خیلی مهم کتاب را تا اینجا معرفی کرده‌ایم. دنیایی که در کتاب به تصویر کشیده شده است کاملا متفاوت از دوران واقعی است. شخصیت‌هایی که آن زمان ظهور کرده‌اند در داستان هرگز وجود ندارند. من صحبتی با فرانک اسپاتنیتز داشتم و این پیشنهاد بامزه را مطرح کردم که وقتی جو در خیابان‌های نیویورک راه می‌رود جوانی را می‌بیند که گوشه‌ی خیابان موسیقی می‌نوازد و جو نام او را می‌پرسد و او جوانی‌های الویس است. اما هنر و اساسا همه چیز تحت کنترل است و چیزی به عنوان فرهنگ عام وجود ندارد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس