ادای پاچینو را درآوردن خیلی سرگرم کننده و مفرح است.یک دوره بود که می‌شود گفت خیلی تو قیافه بودم و خودم را گم کرده بودم. و خب هزینه اش را هم پرداخت کردم و آخرش فهمیدم که ارزشش را نداشته.

گروه فرهنگ و هنر مشرق-  کوین اسپیسی مانند فرانک آندروود خانه‌ی پوشالی، یاگوی صحنه‌ی سیاست آمریکایی، همه‌ی آدم‌های سر راهش را بازی می‌دهد. تحت فشار قرارشان می‌دهد یا وحشت زده‌شان می‌کند،‌ و رحم و شفقتش در حد کوسه‌ی شکارچی است. فرض کنید شب پیش از مصاحبه یک دور کل قسمت‌های امسال سریال را مرور کرده باشید. خب طبیعی است که با وارد شدنش مرعوب شوید. اسپیسی مثل آندروود مصمم و سریع قدم برمی‌دارد و اول برای لحظه‌ای دو جای نشستن اتاق هتل را بررسی می‌کند-میز کنفرانس یا کاناپه؟- و میز را انتخاب می‌کند. مثل آندروود همراهش یک مک بوک نقره‌ای دارد، اما برخلاف آندروود مثل دانشجوهای بی‌حال و حوصله لپ تاپ را یک دستی گرفته (در دست دیگرش آیس کافی است)، و معلوم می‌شود در لپ تاپ خبری از رازهای سربسته‌ی دولتی نیست، بلکه تریلر مستند جدیدش را در آن دارد و می‌خواهد نشانشان بدهد. همین طور که انگشتانش روی صفحه کلید ضربه می‌زنند، به‌مان می‌گوید نگران نباشیم: مشغول گوگل کردن خودم نیستم. پس این لعنتی را کجا گذاشتم؟ به گزارش 24 ، اسپیسی به بازی در نقش آدم‌های بلند پرواز در هالیوود معروف است و حالا می‌خواهد یک تهیه‌کننده‌ی بی‌رحم فیلم باشد، یا یک قتل زنجیره‌ای وسواسی و دقیق، یا یک کارآگاه ماهر؛ شخصیت‌های او همیشه پر از انگیزه‌اند. این را در مورد خود او هم می‌توان گفت. در سال 2003 از زندگی سهل و ساده و پرپول بلاک باسترها فاصله گرفت تا مدیر هنری کمپانی تئاتر  OLD Vic در لندن شود. حالا اما مشتاق است که تمام وقتش را دوباره به سینما اختصاص دهد.


عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*در یکی از صفحه‌های شخصی‌تان در اینترنت درباره‌ی خودتان نوشته‌اید: کفش‌ فروش سابق که حالا دستی هم توی فیلم و تئاتر پیدا کرده.

کوین اسپیسی: خب واقعیت هم دارد. دبیرستانی که بودم دو تابستان را در مغازه‌ی کفش فروشی کار کردم. عجب کار مزخرفی هم بود. آن موقع‌ها استندآپ کمدی هم اجرا می‌کردم و تنها راهی که می‌توانستم در آن کار دوام بیاروم این بود که کل روز را بازی کنم و ادا دربیاورم. ادای جیمی استوارت و جانی کارسون را در می‌آوردم. حالا مردم یا قضیه را می‌گرفتند یا فکر می‌کردند خل وضعم. یک مدت هم در مغازه‌ی جین فروشی کار کردم. چند وقتی هم اشتراک یک شبکه‌ی تلویزیونی را می‌فروختم که از اولین سرویس‌های کابلی در کالیفرنیا بود.

*یعنی می‌رفتید در خانه‌‌ی مردم؟

اسپیسی: بله. در اورنج کانتی می‌رفتم در خانه‌ها. خلاصه کارهای عجیب و غریب زیادی کرده‌ام.

*گیر رئیس بد هم افتاده‌اید؟

اسپیسی: بله، چندتایی داشته‌ام. البته به بدی توی فیلم‌ها نبودند. بیشتر احمق‌هایی بودند که چون کارشان را بلد نبودند به زیر دست‌هایشان فشار می‌آوردند.

*برای آنها هم استند آپ اجرا می‌کردید؟

اسپیسی: از قضا مشکلم این است که تقریبا برای همه استندآپ اجرا می‌کنم. بعضی وقت‌ها به کارم می‌آید و بعضی وقت‌ها هم به دردسر می‌اندازدم.

عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*شوخی‌های معمول کوین اسپیسی چی‌اند؟


اسپیسی:‌ ادای این و آن را درآوردن. عاشق ادا درآوردنم. اولین بار وقتی متوجه شدم می‌توانم مادرم را بخندانم به این کار علاقمند شدم. صدای خنده‌اش یکی از بهترین صداهایی است که در عمرم شینده‌ام. بعد فهمیدم نه انگار واقعا استعدادش را دارم و شروع کردم به مطالعه کردن. حتی هنوز هم عاشق اینم که بفهمم چطور می‌توانم ادای کسانی را که با آنها کار می‌کنم یا تحسینشان می‌کنم در بیاورم.

*آخرین آدمی که روش دست گذاشتید کی بوده؟

اسپیسی: (صدایش را توی گلو می‌اندازد) مورگان فریمن. چون مورگان فریمن ... هنر مکث‌های معنادار را ... خوب بلد است. می‌تواند کاری کند ... همه چیز ... شبیه شعر شود .(می‌خندد)!

*حرف نداشت.

اسپیسی: خیلی وقت است دارم رویش کار می‌کنم.

*کی بهتر از همه ادای کوین اسپیسی را درمی‌آورد؟

اسپیسی: یک آدم خیلی بامزه‌ای هست که ویدئوهایش را روی اینترنت می‌گذارد و ادای خیلی‌ها را درمی‌آورد. ادای هریسون فورد و بردپیت را هم درآورده. اما به من که می‌رسد خیلی حال مسخره‌ای پیدا می‌کند. عجیب است، چون فکر می‌کنم هیچ مشخصه‌ی بازی ندارم. البته همیشه چیزی  هست. مثلاً همیشه وقتی ادای ویلیام هرت را در می‌آورم آدم‌ها متعجب می‌شوند.

عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*ادای ویلیام هرت چطور است؟


اسپیسی: (با صدای گرفته و بریده بریده) ویلیام هرت این طوری است که انگار گفتن هر چیزی برایش سخت و دردناک است. حتی نفس کشیدن هم برایش سخت است چه برسد به حرف زدن.

*از همه معروف‌تر آل‌پاچینویتان است.

اسپیسی: ادای پاچینو را درآوردن خیلی سرگرم کننده و مفرح است. پارسال من هم زمان با پاچینو به برنامه‌ی دیوید لترمن رفتم. اول قرار شد پاچینو در صحنه باشد و درباره‌ی بازیگرهایی که ادایش را درمی‌آوردند با او حرف بزنند. به‌م گفتند بیا روی صحنه و غافلگیرش کن. این شد که لترمن با پاچینو گفت: خیلی‌ها ادای شما را درمی‌آوردند. کار کوین اسپیسی اما واقعاً‌ خوب است. پاچینو می‌گوید: نه، به نظر من خوب نیست. مردم به نظر خوششان می‌آید اما به نظر من که حال به زدن است. در همین لحظه بود که من از پشت صحنه آمدم و کنارش نشستم و ادایش را درآوردم. همان کاری را کردم که داشت در طول مصاحبه انجام می‌داد،‌عین یک استاد دانشگاه حواس‌پرت بود که انگار یادش رفته موهایش را کجا گذاشته. عالی بود. خیلی خندیدم.

*شما دو تا نقاط اشتراکی هم دارید. مثلاً علاقه‌تان به ریچارد سوم.

اسپیسی: آره، من باکینگهام کوچولویش بودم. بعد کم‌کم به درجه‌ای رسیدم که ریچارد را بازی کنم. به آل پاچینو خیلی مدیونم، نه فقط چون ازم خواست که در فیلمش، در جست و جوی ریچارد باشم، بلکه چون دو سال پیش به لندن آمد تا بازی من را در نقش ریچارد تماشا کند و بی‌اندازه به‌م ابراز لطف کرد. بله، این نقطه‌ی اشتراک را داریم. جالب اینجاست که مستند او درباره‌ی نمایشی است که هرگز روی صحنه نبرد و بعد من رفتم و نمایش را اجرا کردم و حالا مستند خودم را دارم.

عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*فیلم شما درباره‌ی چیست؟


اسپیسی: وقتی من و سام مندس پروژه‌ی بریج را شروع کردیم می‌خواستیم بریتانیایی‌ها و آمریکایی‌ها را کنار هم بیاوریم و کارهای کلاسیک را اجرا کنیم. یکی از دلایلمان این بود که از چهل سال پیش به این طرف کمپانی‌های تئاتر اجراهایشان را به کشورهای دیگر نمی‌برند. الیویه در سال 1948 ریچارد سوم را به استرالیا و خیلی از کشورهای دیگر برد اما این روزها دیگر برگزاری تورهای تئاتر ورافتاده،‌ مگر اجرایی دو روزه در برادوی و پکن. برای همین بردن یک نمایش موفق به دوازده شهر در کل جهان ایده‌ی جذابی به نظر می‌رسید. فیلمی ساختیم که من به‌ش می‌گویم «اکنون» چون این اولین کلمه‌ی اولین جلمه‌ای است که در نمایشنامه گفته می‌شود: اکنون زمستان ناخشنودی‌هایمان از راه رسید ... و تئاتر هم همین است، لحظه‌ی کنونی است، واقعی است.

*یک سال پیش اسکلت ریچارد را در پارکینگ لیستر پیدا کردند. نظری دارید در مورد این که کجا باید او را دفن کنند؟

اسپیسی: مستندش را دیدم. برایم خیلی جالب بود که ریچاردی را پیدا کردند که اطرافیانش نمی‌خواستند پیدا شود. ریچاردی که بدن از ریخت افتاده‌ای دارد و گوژپشت است. گمانم هر کسی نظری داشته باشد. بعضی‌ها فکر می‌کنند باید بگذارند او همان جایی که پیدا شده بماند، به نظر بعضی‌ها هم باید جای دیگری ببرندش. گمان نکنم آخرش مراسم تدفین سلطنتی برایش اجرا کنند اما در کل موضوع جالبی است. بعد از دویست‌بار اجرا بردن نمایش عجیب است که استخوان‌های من را توی یک پارکینگ پیدا نکرده‌اند.

*فکر کنم خانه‌ی پوشالی هم انرژی زیادی ازتان می‌گیرد.

اسپیسی:‌برای فصل دوم نزدیک به 115 روز سرصحنه بودم. تا به حال سر هیچ فیلمی نبوده‌ام که بیشتر از چهل روز طول بکشد. چون اصلا طرف این جور فیلم‌ها نمی‌روم. قبل از این فقط یک بار کار تلویزیونی کرده بودم که آن هم فقط در هفت قسمتش حضور داشتم. اما سر فصل دوم سریال می‌دانستم چقدر قرار است ازم‌ انرژی گرفته شود. این نقش را خیلی جدی می‌گیرم و نمی‌خواستم آدم‌های پشت صحنه بببینند که روی صندلی چرتم می‌گیرد. سر فصل اول داشتم از هم می‌پاشیدم.

عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*وقت فیلمبرداری زیاد ورزش می‌کنید؟


اسپیسی: تا حد زیادی اهل تنیس بازی کردنم. یک مربی بی‌نظیر دارم و تازگی‌ها خیلی بازی را جدی می‌گیرم. تنیس همیشه جزو علایقم بوده اما این یکی-دو سال است که مثل یکی از اعضای تیم اندی موری باهاش این طرف و آن طرف می‌روم.

*این تجربه چشمتان را به روی چیزهای تازه‌ای هم باز کرده؟

اسپیسی: شکی نیست که خارج از دنیای تئاتر ماجراجویی‌های زیادی داشتیم. بالا رفتن از پل سیدنی تجربه‌ی بی‌نظیری بود، یا پاترول سواری در تپه‌های شنی دوحه و قایق سواری در نپال. حس می‌کنم خیلی خوش شانسم، چون اغلب این کارم است که مرا به چنین جاهایی می‌برد. جدای آن در شش سال گذشته موفق شده‌ام زمانی را هم برای خودم کنار بگذارم. اگر زندگی‌ به‌م اجازه بدهد سراغ خیلی از کارهای دیگر هم می‌خواهم بروم.

*وقتی فشارها رویتان زیاد است و مضطربید جایی هست که به آن پناه ببرید؟

اسپیسی: چند جایی هست. عاشق رفتن به کیپ تاون در آفریقای جنوبی‌ام. برزیل را هم خیلی دوست دارم. و عاشق اینم که خودم را در پاریس گم و گور کنم.


*برویم سر اولین فیلمی که بازی کردید. در فیلم دل زدگی محصول سال 1986 نقش یک دزد را بازی کردید که باید به مریل استریپ هم چشمک می‌زد.

اسپیسی: آره، صحنه‌ای بود که باید در متروی نیویورک بازی می‌کردم و از قضا روز تولد 26 سالگی‌ام هم بود. خیلی مضطرب بودم، جدی‌جدی از عهده‌ی یک چشمک هم بر‌نمی‌آمدم و همه‌اش خراب می‌کردم.

*اگر تنها کاری که آدم باید بکند چشمک زدن باشد از این مشکل‌ها هم پیش می‌آید.

اسپیسی: مشکل بزرگی است اگر قرار باشد پول بگیری که به مریل استریپ چشمک بزنی. مایک نیکولز،‌ کارگردان فیلم خیلی صبر و حوصله به خرج داد ولی خب آره، خیلی عصبی و مضطرب بودم. آخر روز داشتم برای خودم توی خیابان می‌رفتم که یکهو یکی بازوی چپم را چسبید، یک نفر هم آن یکی بازویم را گرفت؛‌ مریل استریپ و مایک نیکولز بودند و برای تولدم مرا شام بردند بیرون. خیلی خوش گذشت.

*سر فیلم دختر کارمند هم دوباره کارتان به یک بازیگر زن معروف خورد.

اسپیسی: باید ماجرای بازی کردن در آن فیلم را برایتان تعریف کنم. ساعت یک ربع به ده صبح بود که به خانه آمدم. یکهو تلفنم زنگ خورد. مایک نیکولز بود. گفت: من توی استودیوی سیلور کاپم. می‌خواهیم یک فیلم را که اسمش دختر کارمند است جمع کنیم. اوضاع خوب است اما مجبور شدم دم صبح یکی از بازیگرها را اخراج کنم. خیلی خوب می‌شود اگر بتوانی بیایی و صحنه‌ی او را بازی کنی چون اگر این صحنه را نگیرم نمی‌توانم فردا سوار هواپیما شوم و بروم پاریس با دایان سایر ازدواج کنم. این شد که بدوبدو رفتم و ماشین گرفتم و ملانی گریفیث را هم دیدم. اصلا فکرش را نمی‌کردم روزم این طوری از آب در بیاید.

عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!


*کمی بعد از آن، نقش آدم بده‌ی فیلم بد نبین و بد نشنو را بازی کردید. تجربه‌ی خوبی بود؟


اسپیسی: آن موقع ریچارد پرایر دوره‌ی سختی را می‌گذراند. گمانم هنوز به همه نگفته بود ام‌اس دارد، اگرچه خیلی ضعیف و شکننده شده بود. با این حال من را خیلی می‌خنداند. من یکی از طرفداران پروپاقرصش بودم . مستند بی‌رحمانه و بی‌نظیری را که درباره‌ی او و زندگی‌اش ساخته‌اند تازگی‌ها دیدم. نمی‌دانم آن را دیده‌اید یا نه. دل آدم را به درد می‌آورد. ریچارد از آن آدم‌هایی است که دیگر بعید است کسی مثلشان پیدا شود.

*گمانم آن فیلم برای شما اولین تجربه‌ی مرگ روی پرده‌ی سینما بود؛ کشته شدن به ضرب گلوله.

اسپیسی‌: جدی؟ هیچ وقت ندیدمش و هیچ تصوری ازش ندارم.

*گلن گری گلن راس اتفاق مهم‌تری در کارنامه‌تان بود. اما خودتان گفته‌اید: افسرده‌کننده است که سر فیلمی باشی که بزرگ‌ترین بازیگرها دورت هستند و شش، هفت هفته هر روز صدایت می‌کنند بی‌عرضه و چلمنگ.

اسپیسی: آن حرف که شوخی بود،‌ اما فیلم تجربه‌ی بی‌نظیری بود. دوبار ازم تست گرفتند. دو هفته بعدش ازم خواستند به دفتر آل‌ پاچینو بروم و متن را بخوانم. جک لمون هم قرار بود بیاید. گفتم: خواهش می‌کنم به جک نگویید که من قرار است بیایم از روی متن بخوانم. ما قبل از آن چند تا کار با هم انجام داده بودیم. هرگز آن روز را فراموش نمی‌کنم. وارد دفتر آل پاچینو شدم. شنبه روزی بود و لمون یک گوشه نشسته بود و داشت جدول نیویورک تایمز را حل می‌کرد،‌ بعد ناگهان سرش را بالا آورد و گفت: یا خدا! چطور تونستی بدون کمک من این کار رو بگیری؟ من دیگه خسته شده بودم که همه‌ش جور تو رو هم بکشم.


عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*لمون به نوعی استادتان بود، درست است؟


اسپیسی: هم استاد و راهنمایم بود، هم همکارم،‌ هم دوستم و هم نقش پدرم را داشت. سیزده ساله که بودم به ورک‌شاپی رفتم که او اداره‌اش می‌کرد. ازم خیلی تعریف کرد و گفت یک بازیگر مادرزادم. به‌م پیشنهاد کرد به نیویورک بروم و درس بازیگری بخوانم. حتی یک روز هم نیست که یادش نیفتم و به خاطر همه‌ی کارهایی که برایم انجام داده ازش متشکر نباشم. هر روز حضورش را در نزدیکی‌ام حس می‌کنم که به‌م می‌گوید: کارت را انجام بده بچه!



*داد و فریادهای کدام یکی برایتان ترسناک است، اد هریس یا آل پاچینو؟


اسپیسی: آل پاچینو. نمی‌دانم یادتان هست یا نه،‌ یک جایی از فیلم هست که من قرارداد او را خراب می‌کنم و بعد او برایم قانون تجمع غیرقانونی را می‌خواند. می‌دانستم که او به بخش صدا گفته بود صدای صحنه را ضبط نکنند. و یکهو وسط صحنه با لحنی شاکی رو به من گفت: کوین؟ فکر می‌کنی نمی‌دونیم چطور این نقش را گرفتی؟ من یکی می‌دونم چطوری وارد این فیلم شدی. و شروع کرد درباره‌ی من حرف زدن و اتهامات وحشتناکی را به نافم بستن. صحنه که تمام شد من این طوری بودم که: این دیگه چه کاری بود؟ و آل پاچینو گفت: خیلی خوب بودی، واکنش‌هات عالی بود. مثل این بود که فردا روزی منو توی خیابان 57ام ببینی و از او طرف خیابان داد بزنی هی آل، خبر دارم دیشب چی کار کردی؟ به نظرم خیلی جالب توجه بود که این کار را کرد تا من واکنش مناسبی نشان دهم. در فیلم هم از همان برداشت استفاده شده. من که خرد و خراب‌تر از این نمی‌شد باشم.

عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*این جریان را سر او تلافی کردید یا نه؟


اسپیسی: هنوز که هنوز است دارم تلافی‌اش را سرش درمی‌آورم.



*دو نقشی که زندگی‌تان را تغییر داد درست پشت سرهم سراغتان آمدند. یکی جان دوو در هفت بود و دیگری کایزر شوزه در مظنونین همیشگی. آیا آن زمان می‌دانستید که با این فیلم‌ها چه به دست آورده‌اید؟


اسپیسی: راستش نه. خیلی اتفاق جالبی بود. اول سر فیلمبرداری مظنونین همیشگی رفتم. قبلش شنا با کوسه‌ها بود، بعد مظنونین همیشگی، بعد شیوع و بعد هفت. اصلا فکرش را هم نمی‌کردم مظنونین همیشگی چندباری فیلمنامه‌اش را خواندم تا دوزاری‌ام بیفتد. آخرش تصمیم گرفتم نقش وربال را بازی کنم. برایان سینگر به‌م گفت: هر نقشی رو دلت خواست انتخاب کن. انگار وربال را برای من نوشته بوده‌اند اما خودم از این موضوع خبر نداشتم. اصلا نمی‌دانستم فیلم خوب از آب درمی‌آید یا نه. فیلم خیلی پیچیده‌ای بود، اما فیلمبرداری‌اش حرف نداشت و روزهای خیلی خوبی را گذراندیم. بعد رفتم سر شیوع و برگشتم به نیویورک. برای هفت تست داده بودم اما نقش را به‌م نداده بودند. شب سال نو هوارد کاپلسون،‌ تهیه‌کننده‌ی فیلم به‌م زنگ زد و گفت: سلام کوین، چطوری‌؟ راستش با اون یکی بازیگر کنار نیومدیم، برای همین اگه بشه یکشنبه پرواز کن اینجا، دوشنبه برو برای گریم و سه‌شنبه هم فیلمبرداری رو شروع می‌کنیم. این شد که دوباره فیلمنامه را خواندم و یادم است که به مدیر برنامه‌های آن موقعم گفتم:‌ گمونم دوست دارم این نقش رو بازی کنم، اما یه مسئله‌ای هست. اگه هر کدوم از این فیلم‌هایی که بازی کرده‌ام سر و صدایی کنن، این فیلم بعدیم خواهد بود. و اگه اسمم رو توی فیلم بیارن اون وقت مردم خط و ربط‌های داستان رو به هم وصل می‌کنن  و می‌فهمن که جان دوو منم. این شد که گفتم اسمم را در تیتراژ نیاروند، از عکس‌هایم استفاده نکنند و به طور کلی روی اسمم مانور ندهند. سر این مسئله دو روز کامل دعوا کردم. اما آخرش پیروز شدم. مهم‌ترین دلیل هم این بود که آنها می‌خواستند فیلمبرداری را همان سه‌شنبه شروع کنند و چاره‌ی دیگری نداشتند.


عاشق ادا درآوردنم و دوست دارم ادای این و آن را دربیاورم!

*و جواب هم داد. یادم می‌آید وقتی برای اولین بار فیلم را دیدم در صحنه‌ای که شما پیش پلیس آمدید شوکه شدم.

اسپیسی: خودم هم که فیلم را برای اولین بار دیدم شوکه شدم! با خودم گفتم: فیلم با سر توی دیوار می‌ره. از طرفی خیلی تلخه و بعد هم چطوری می‌شه فیلمی ساخت که توش برد پیت و مورگان فریمن بازنده‌های بازی باشن؟ اما خب آخرش فیلم یک موفقیت تمام عیار از آب درآمد(می‌خندد) برای همین من اصلا سر درنمی‌آورم  کدام فیلم می‌گیرد و کدام نمی‌گیرد. بد می‌گویم؟

*اولین اسکارتان را برای مظنونین همیشگی گرفتید و دومی را در سال 2000 به خاطر زیبایی آمریکایی. موفقیت‌های پی در پی از چیزهایی بوده که همیشه دنبالش بوده‌اید؟

اسپیسی: معمولا به این چیزها فکر نمی‌کنم.

*اسکارها را جلوی چشم نگه می‌دارید؟

اسپیسی: بله، اغلب جلوی چشم‌اند. بعضی وقت‌ها آن طرف اتاق را نگاه می‌کنم و می‌گویم: هی،‌ اینا هاشید!

*شده، موفقیت‌هایتان از خود بی خودتان کنند؟

اسپیسی: البته که شده. یک دوره بود که می‌شود گفت خیلی تو قیافه بودم و خودم را گم کرده بودم. و خب هزینه اش را هم پرداخت کردم و آخرش فهمیدم که ارزشش را نداشته. آن موقع بود که تصمیم‌هایی گرفتم که نتیجه هم دادند، اگر چه که به نظر بعضی‌ها زده بود به سرم. سال 2000 به لندن رفتم و کمپانی تئاتر Old Vic را راه انداختم فکر کردم نباید بازیگری باشم که پشت هم فیلم بازی می‌کند تا پول و اعتبار جمع کند. جالب است، حدودا از پنج سال پیش مردم توی خیابان دنبالم راه می افتند و می‌گویند: دلمون برای بازی‌هات توی فیلم‌ها تنگ شده. حالا برای این که بدانم کجای کارم دوباره وارد سینما شده‌ام. هجده ماه آخرم در Old Vic معرکه بود. می‌دانم که تجربه‌هایی که اینجا داشته‌ام ازم بازیگر بهتری ساخته. ده سال پیش محال بود بتوانم نقش فرانک آندروود را بازی کنم. و بازی کردن نقش او هم برایم تجربه‌ی بی‌نظیری بوده. فکر نمی‌کنم هیچ چیز دیگری به اندازه‌ی خانه‌ی پوشالی من را آماده‌ی کار دوباره می‌کرد. حالا خودم را گرم کرده‌ام که باز روی پرده بروم.

*وقتی به هالیوود برگردید دنبال چه نقش‌هایی می روید؟

اسپیسی: دلم می‌خواهد نقش‌هایی را قبول کنم که قبلا بازی نکرده‌ام. دیگر نمی‌خواهم در همه‌ی فیلم‌ها آدم بده باشم.

*حالا که حرفش شد، توصیه‌ای برای جسی آیزنبرگ دارید که نقش لکس لوتر را تقدیمش کردید؟

اسپیسی: موضوع را تازه شینده‌ایم. اول از همه این که او بازیگر خوبی است. اصلا نقش خوراک خود اوست و به نظرم خیلی خوب از پسش بر‌می‌آید. من سر لکس زحمت زیادی کشیدم اما حالا می‌خواهم راه‌های دیگری را امتحان کنم. باید بگویم سر دو فیلمی که تهیه‌کنندگی‌شان را برعهده داشتم خیلی راضی‌ام. یکی شبکه‌ی اجتماعی و حالا کاپیتان فیلیپس. باعث افتخارم است که درگیر این دو پروژه بوده‌ام. چیزهای زیادی هست که دلم می‌خواهد تجربه کنم. هنوز تازه اول راهم.

*خانه‌ی پوشالی شما را دوباره کنار آدم‌هایی مثل دیوید فینچر و جیمز فولی قرار داد. کدام کارگردان هست که هنوز باهاش کار نکرده‌اید اما دلتان می‌خواهد روزی کار با او را تجربه کنید؟

اسپیسی: سال پیش نامه‌ای برای وودی آلن نوشتم و گفتم که مشتاقم فیلمی با او کار کنم. او هم جوابم را با روی گشاده داد و این است که الان در فهرستش هستم. برایش اشتراک نت‌فلیکس هم گرفتم اما نمی‌دانم ازش استفاده کرده یا نه. خلاصه عالی می‌َشود اگر این اتفاق بیفتد. می‌خواهم برای اسکورسیزی هم نامه بنویسم. کارگردان‌های زیادی هستند که باید سراغشان بروم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • محمد ۱۸:۴۶ - ۱۳۹۵/۰۵/۱۴
    0 1
    نديده بودم خبرگزاري تاحالا پرونده دربياره! اونم براي يك بازيگر خارجي. رسالت شما پوشش اخبار روز و گزارش رويدادهاي فرهنگي هنري و گفتگو با هنرمندان وطني و مسئولان فرهنگي است دوستان ، نه پرونده درآوردن براي يك بازيگر هاليوودي به سبك مجلات تخصصي سينمايي.
  • سینا ۱۴:۴۴ - ۱۳۹۵/۰۵/۱۵
    0 0
    این مصاحبه رو هم مشرق گرفته؟ چقدر فعالین!

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس