به گزارش سرویس تاریخ مشرق؛ موضوع قطعنامه 598 و پذیرش آن توسط حضرت امام از موضوعات پیچیده است که نوشتن درباره آن چندان ساده نیست، چرا که طرفهای اصلی و جریانات تاثیر گذار بر جنگ ایران و عراق بسیار فراوانند و برخی از مسائلی که عمدتا به تحولات داخلی مربوط میشود، کماکان امکان طرح و تجزیه و تحلیل آن وجود ندارد. با این حال چند سال پیش بر آن شدم تا به گفتگو با عوامل تاثیرگذار بر قطعنامه 598 بنشینم و از زوایای متفاوت با دیدگاههای مختلف سیاسی به این مسئله مهم تاریخی بپردازم.
به بهانه سالگرد پذیرش قطعنامه 598، در ادامه یکی از این گفتگوها که در سال 1390 در دفتر آقای صادق خرازی انجام شد از نظرتان میگذرد. سوالات زیادی در ذهن وجود داشت تا خرازی به آن پاسخ دهد اما وضعیت جسمی او یارای این کار را نداشت.
به بهانه سالگرد پذیرش قطعنامه 598، در ادامه یکی از این گفتگوها که در سال 1390 در دفتر آقای صادق خرازی انجام شد از نظرتان میگذرد. سوالات زیادی در ذهن وجود داشت تا خرازی به آن پاسخ دهد اما وضعیت جسمی او یارای این کار را نداشت.
حضور من در جنگ تحمیلی به سه بخش تقسيم ميشود. یک مدت در سپاه پاسداران حضور داشتم و در کارهاي عملیاتی شركت ميكردم. بعد از آن نيز تا پایان جنگ در ستاد تبلیغات جنگ که زیر نظر شورای عالی دفاع بود فعاليت ميكردم. رياست آن ستاد هم بر عهده آقای دکتر کمال خرازی بود و من معاون او بودم و در شكل گيري اين ستاد نقش داشتم. منتهی در کنار مسئولیت معاونت ستاد تبلیغات جنگ، مسئولیتهای دیگری داشتم که عبارت بودند از عضويت در ستاد عالی پشتیبانی جنگ، عضويت در ستاد پدافند کل کشور، عضويت در قرارگاه خاتم و همچنين عضويت در ستاد سیاسی جنگ.
بخش سوم فعاليتم نيز بعد از پایان جنگ است که شما اشاره کردید؛ عضو ستاد سیاسی قطعنامه 598 و همچنين عضو هیات مذاکره کننده ایران و عراق هم بودم.
همه اينها در واقع ادواری است که بهم پیوسته است ولی بعد از یک دوره کوتاهی که در کار نظامی جنگ بودم. مسئولیت من کار عملیات روانی و کار تبلیغات جنگ بود که در حوزههای مختلف اطلاع رسانی اخبار جنگ، کارهاي فرهنگی مثلا سینمای جنگ، موسیقی جنگ و ... فعال بودم.
در رابطه با کار عملیات روانی اسرای عراقی و اسرای ایرانی، شکل گیری و ساماندهی کمکهای تبلیغات جنگ در سراسر کشور و ستادهاي پشتیبانی جنگ در سراسر کشور و ستاد پدافند کل کشور که یکی از مهمترین کارهای بازدارنده و پدافندی کشور بود که ریشهاش، ریشه آفندي در واقع داشت و همچنین در مراكز ديگري كه نميتوان اسم برد مثلا در مورد سلاحهاي شیمیایی و جاهای دیگر مسئولیت داشتم حضور و فعاليت مي كردم.
* مسئلهای که در بعضی از مصاحبهها و گفتگوها به آن اشاره شده، در خصوص پایان جنگ است. افرادی مدعی هستند که آن روزها مردم از جبهه رفتن استقبال نمیکردند، نظر شما در این زمینه چیست؟
ببینید تمام سالهای جنگ باید آسیب شناسی بشود و نیاز به یک نگاه منطقی و خردمندانهای دارد که ما خودمان را در ظرفیت آن سالهای پر از حرمان جنگ قرار دهيم. متاسفانه بعد از جنگ سه نوع نگاه به 8 سال دفاع مقدس شد. یک عدهای از همان روز اول به نقد دوره جنگ و نقد از مسئولان نظام در جنگ پرداختند که خیلی کار ناجوانمردانه و غیر اخلاقی بود. کسانی که با همه وجودشان از بهترين دوران زندگیشان، گذشتند و در خدمت حفظ استقلال این کشور قرار گرفتند. خب دسته اول خیلی ناجوانمردانه همه چیز را زیر سئوال میبرند، به نظر من اینها یک گناه بزرگی را انجام میدهند.
یک عده ای هستند که چشم بسته همه چیز را میخواهند حمایت بکنند و همه چیز را توجیه کنند. هم مباحث روانی جنگ؛ هم مباحث سیاسی جنگ و هم مدیریت دولت در دوره جنگ و هم فرماندهی و مديريت نظامی در بخش های مختلف جنگ.
یک عده هم هستند به دلیل اینکه خودشان درگیر دوران جنگ بودند، درگیر مسائل کشور در دوران جنگ بودند که نگاه واقع بینانهای به جنگ و به پدیده دفاع مقدس دارند. من تلاش کردم که خودم را در این گروه سوم قرار بدهم و از یک نگاه جامع دیگری به قضيه بنگرم.
در مرحله اول معتقدم که جنگ پدیدهای نبود که خواسته رهبر یا موسس انقلاب ایران، یعنی امام خمینی (ره) باشد. عاملی نبود که ایران بوجود آورنده آن باشد. جنگ تحمیل بوجود آمد علیرغم میل باطنی و خاص امام، آن هم به دلیل ذات انقلاب اسلامی و عظمتی که انقلاب داشت و ماهیت انقلاب از مرزهای جغرافیایی خودش خارج شده بود و موج و فوج ایجاد کرده بود. لذا در مرحله اول باید بدانیم و بپذیریم که جنگ خاص هیچ کدام از رجال سیاسی و احزاب سیاسی ایران نبود. اين موضوع را با ضرس قاطع و با عدله کامل میشود بحث کرد و موردش نظر داد.
نکته دوم اینکه برای اولین بار در تاریخ ایران جنگی بوجود آمده و یک وجب از خاک این سرزمین از دست نرفت. شما در دو دوره پهلوی، قاجار، زندیه، دوره صفویه و ادوار مختلف آن و حتي قبل از آن در دوره تیموری - ایلخانی و در دوره همه پادشاهان، سلاطین و خلفای ایرانی قبل از اسلام و بعد از اسلام اگر نگاه کنید؛ به جز دو سه باری که در ایران وحدت ملی ایجاد شده؛ هربار ایران مورد تعارض و تجاوز خارجی قرار گرفته و یک قسمتی از خاکش از دست رفته است. از حمله يونان به ایران تا دوره انقلاب اسلامی. واقعیت این بوده که هرگاه به ایران تجاوز و حمله میشد یک قسمت از خاک ایران را به تاراج بردند. ايراني كه يك سرحداتش موقعی از خليج عدن تا دشت قبچاق در آسیای مرکزی و قفقاز، از آن طرف جلگه هند و تقریبا تا نزدیکیهای مدیترانه بود. هر باری که جنگ شد یک بخشي از خاک ایران رفت.
در دفاع مقدس برای اولین بار جنگ به ایران تحمیل شد و یک مدیریت و رهبری و فرماندهی که منطبق بر منابع و عناصر ملی و هویت دینی مردم ایران بود توانست به گونهای عمل کند که یک وجب از خاک ملت ایران از دست نرود و حتی پذیرش قطعنامه 598 هم از همین زیرکی و از همین منظر است. در یک مقطعی قدرتها به یک تصمیم گیری میرسند؛ رهبری و فرماندهی نظام آنقدر انعطاف پذیر هست که میتواند با یک نقطه انعطاف پذیر این کار را انجام بدهد. لذا به زعم من برای اولین بار در ایران جنگ شد و یک وجب از خاک ایران نرفت. سازمان ملل متحد رسما تایید کرد که به ایران تجاوز شد و ایران تجاوز نکرد. اینکه ما عبارت «جنگ تحمیلی» را به كار ميبريم، این یک واقعیتی است که مورد توافق همه قدرتهای جهانی از جمله سازمان ملل متحد شد.
نکته سوم که در این راستا برای تایید ادله و استدلال خودم دارم، موقعی بود که این جنگ را و این خسارت عمده را و این خسران را به ایران تحمیل کرد، بعد از جنگ ایران و عراق ماهیت خودش را نشان داد. به کویت و عربستان سعودی هم حمله کرد. و جالب این هست که متحدان آن روز صدام، به عنوان سوژههای صدام برای حمله به آن کشورهایشان واقع شدند یعنی هم کویت و هم عربستان متحد عراق بودند و قدرت هایی که متحد عراق بودند مثل فرانسه، انگلستان، ایالات متحده آمریکا، آلمان، اتحاد جماهیر شوروی که بعدا روسیه شد همه جزو متحدین استراتژیک صدام بودند. یک عده بودند هم پیمان استراتژیک بودند و یک عده متحد استراتژیک كه از لحاظ حقوقي هر کدام از اينها، مفاهیم خاص خودش را دارد که ثابت میکند ما با یک پدیده ای روبرو بودیم که جنگ را به ما تحمیل کرد.
باز اين سئوالی است که به زعم من نیاز به پاسخ تاریخی دارد. در بالاترین سطوح تاریخی ایران هر گروهی که آمدند مذاکره کردند؛ ما بیش از یک سال و نیم درگیر مذاکره بودیم از یک طرف با نماینده جامعه بین الملل آقای اولاف پالمه نخست وزیر فقید سوئد بود و میخواست به دبیر کلی سازمان ملل هم برسد و در آخر ترورش کردند و هم گروه سران کشور های اسلامی از قبيل ضياء الرحمان، محمد ضياء الحق، احمد سكوتوره، یاسر عرفات، بسیاری از رهبران کشورهای اسلامی به ایران آمدند و در تمام سفرهاي خود با رئیس جمهور وقت و امام ملاقات داشتند. حتی پشت سر امام نماز میخواندند. ايران راه مذاکره سیاسی را نبسته بود اما اینها دنبال تحقیر سیاسی بودند. در همان سالهاي اول و دوم جنگ تا اینکه سرشت و سرنوشت جنگ با فرماندهی جنگ و با همت بلند این بچههای مردم، سپاه پاسداران، بسیج و ارتش به گونهای دیگری شد و اتفاق دیگری افتاد و کل ادبیات را عوض کرد.
لذا به نظر من هیچ پیشنهاد مشخصی مبنی بر پایان جنگ که در آن نگاه عادلانه به پایان جنگ داشته باشد از خارج کشور به ايران نشد. هر آنچه که بود پیشنهاد یک طرفه بود که جنگ را در شرایطی تحمیل و تعطیل کنند كه صدام بتواند دوباره توانایی خودش را در سازمان نظامیاش بازیابی و بازسازی کند و از طرف دیگر قدرت ایران را تحلیل کند و ایران در خاکش گرفتار عراق باشد و برای هر وجب خاکش ناچار باشد یا امتیاز بدهد یا مذاکره کند.
هیچ پیشنهاد مشخصی تا سالهاي سوم و چهارم جنگ مبنی بر اینکه ایران آن فرصت را از دست بدهد، وجود نداشت. اگر کسی ادعای خلاف این موضوع دارد مدارکش را ارائه بدهد تا ما نظرمان را پس بگیریم.
در اینجا مسئله چهارمی هم وجود دارد. سئوالی در ذهن افراد هست مبنی بر اینکه بعد از فتح خرمشهر چه شد که ما جنگ را ادامه دادیم؟ این شعارهای «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» و يا «جنگ جنگ تا پیروزی»، «جنگ تا فتح کربلا» داده شد و حساسیت بوجود آمد. به نظر من اینها قصه پر غصه هفت گنبد افلاک است كه نمیشود خیلی به اینها پرداخت. من قبول دارم که میتوانستیم در جنگ بهتر عمل کنیم؛ در فرماندهی جنگ، در عملیاتها و... . شاید میتوانستیم. شاید نه؛ قطعا میتوانستیم بهتر عمل کنیم ولی کاری نمیشود کرد. این دیگر بالاترین ظرفیت ایران برای پایان جنگ بود که به کار گرفته شد. کسی نمیتواند بیاید بگوید پتانسیلهای دیگری وجود داشته است. بالاخره ما که نمیتوانستیم که فرمانده جنگ از خارج وارد کنیم. فرمانده جنگ ما افرادی مانند شهید حسن باقری، آقای شمخانی، آقای محسن رضایی، شهید صیاد شيرازي، شهید ستاری و... بود.
شهید ستاری از یک افسر رادار، تبدیل به فرمانده کل نیروی هوایی شد. اول جنگ ستوان بود و پایان جنگ سرتیپ و سرلشگر شد. رشد خود خواسته و خود بنیادی که در حوزه تکنولوژی جنگ بوجود آمد كسي نميتواند نفی اش كند. اول جنگ ما خمپاره 60 و خمپاره 90 را از خارج وارد میکردیم اما پایان جنگ موشکهای میان بُرد درست کردیم. اول جنگ توانایی راه اندازی و مختصات یک جنگنده را نداشتیم، آخر جنگ، جنگنده هایمان را تعمیر میکردیم. در حالی که بیش از 400-500 جنگنده به عراق داده بودند، به ما یک جنگنده هم ندادند. در حالی که سازمان نظامي صدام برخوردار از سیستم آفندي هوا فضای فرانسه و سیستم آفندي هوا فضای روسیه و سیستم آفندي هوا فضای آمریکا و انگلستان به صورت اینتلجن سرویس بود. کدام یکی به ما امکانات دادند؟ هیچ کدام امکانات ندادند. بلوغ فکری جوان ایرانی برای احترام به سرزمین خودش در دوره جنگ به نتیجه رسید و این را نمیتوانيد نفی کنید. اينكه حالا دوستان گوش گود نشستهاند و میگویند لنگش کنید؛ خيلي شایسته آن همه ایثار و گذشت نیست.
من نمیتوانم این سئوال را به صورت قاطع پاسخ بدهم که تمام ظرفیت جنگ برای پشتیبانی جنگ کاملا مهیا بود. اما تاجایی که توانسته بودند انجام میدادند. ما کشوری بودیم که تازه انقلاب کرده بود. علاوه بر این درگیر مسائل منافقین و گروههای الحادی بودیم. مسئولین مملکت را پشت سر هم ترور میکردند و... . وحدت ملی در کشورمان ایجاد نشده بود.
* در مورد پشتيباني جنگ مي توان گفت كه دو نظريه وجو دارد. دسته اولي ميگويند دولت تمامي امكانات خود را در اختيار جنگ قرار داده بود كه آقاي هاشمي رفسنجاني این موضوع را خاطراتش عنوان میکند. اما دسته دوم مدعي هستند تنها درصد كمي از بودجه كشور در اختيار جنگ بود. نظر شما به عنوان عضو ستاد پشتيباني جنگ چيست؟
من تحلیل و برداشت آقای هاشمی را قبول دارم. یعنی کلیت کشور در خدمت جنگ بود. اینکه بگویيم آقا اين بودجه نظامی را مثلا 15 درصد دادند به نیروی رزمنده. ولی وقتی که شما یک شهر موشک باران و تخریب میشود و یا حتی یک شهر آذوقه ندارد، سیستم انرژی اش آسیب میبیند، سیستم صنایع اش در تحریم است. یعنی کل مجموع نظام کشور در خدمت جنگ بود.
آن زمان من یادم هست که به دليل مسئولیتهاي همزماني كه در جنگ داشتم؛ پشتیبانی جنگ و تبلیغات جنگ و ... به بعضي از استان ها ميرفتم. مثلا در کل استان ایلام، درشهر ایلام که میرفتم شاید 20 نفر آدم نبودند. مردم در دل کوهها، شهر و روستاها زندگی میکردند. آذوقه رساندن به این مردم کار آسانی نبود.
یک روز آقای امیر عابدینی (استاندار لرستان) با من تماس گرفت و گفت: فردا صبح با بحران نان و اغذیه مردم روبرو هستم، چه کار باید بکنم؟ حالا ساعت 10 شب هم بود. با اینکه موضوع ربطی به شغل و مسئولیت من نداشت با استاندار اصفهان (کرباسچی) گرفتم و در مورد اوضاع لرستان با او صحبت کردم. او گفت: الان درستش میکنم. فردای آن روز 38 دستگاه تریلی کامیون ساعت 10 صبح در شهر خرم آباد وارد کرد که شامل نان و انواع اقسام مواد غذایی بود. او همان شب تا ساعت 4 صبح همه نانواییهای اصفهان را به خط کرد تا نان بپزند. در بعضي از شهرها وضعيت داشت به قحطی میرسید. حالا ميشود گفت که ظرفیت استاني مثل لرستان و يا استان اصفهان در خدمت جنگ نبوده؟
یا مثلا در وزارت امور خارجه كه آقای دکتر ولایتی وزارت آن را برعهده داشت. آقای دکتر ولایتی 90 درصد مذاکراتش جنگ بوده و حالا بگوییم که سیاست خارجه کار نکرده است؟ وزارت خارجه نمی توانسته کاری بکند، سیاست خارجه تنها بوده است. تنها دوستان ما در آن موقع کشور لیبی بود که به ما سه الی چهار موشک موشک داد که بعد از آن هم قطع رابطه کرد. بعد هم حافظ اسد به كمك ما آمد.
من یادم هست مثلا آقای ولایتی یک هفته در کشور لیبی بود و با همه مسئولین آنجا مذاکره میکرد تا بتواند چند فروند موشک بگیرد. آن موشکی که به بانك رافدین بغداد اصابت کرد و سیستم دفاعی هوا فضای عراق را به هم ریخت. خب همین رفیق دوست و ولایتی با همدیگر در لیبی تهیه کرده بودند. چند روز قذافی آنها را معطل کرد تا اینها توانستند موشکها را بگیرند. بچههای ما تخصص پرتاب موشک نداشتند. یک سرهنگ پرتاب موشک از لیبی آمده بود و پشت سر هم قهر میکرد. در تمامي ساعات هم خواسته هاي گوناگون داشت تا بيايد پشت دستگاه لانچر بنشیند. تازه وقتی نقشه را هم ميدید، حس عربی و ناسیونالیسماش گل ميكرد و در روند کار مشکل ایجاد میکرد. تا اينكه نيروهاي خودمان از روي دستش خواندند و خودشان اين كار را انجام دادند. موشك سوم و چهارم را بچهها خودشان شلیک کردند. آن قدر مسئولين به اين كشور و آن كشور رفتند تا توانستند مقدار كمي امكانات براي ادامه جنگ بگيرند. ما این طوری جنگ را اداره کردیم. این در حالی است که در برابرش یک کشوری مثل صدام تمام امکانات داشت. صدام پایان جنگ قرض خارجیاش چقدر بود؟ ما در پایان جنگ چقدر قرض داشتيم؟ قرضی نداشتیم چون به ما امكانات نمیدادند. صدام با پول خارجیها علیه ما میجنگید. بيش از 700- 800 میلیارد دلار بدهی داشت. مگر ما چقدر نفت فروختیم؟ مگر خود صدام چقدر نفت فروخت؟ اینها به نظر من یک مقداری سئوال هاي نوستالژيكي است که بعضی از دوستان در ورای یکی از مهمترین و مقدس ترین اتفاقات تاریخ ملت ایران که حماسه دفاع مقدس است، بوجود آمده انجام میدهند. به بهانه دفاع از قلمرو هر جايي اصل ماجرا را خراب میکنند. می گفتش که با یک هدف دیگری و اشتباه دیگری اصل قضیه را از بين ميبرند. در هنگام مذاکره آقای ولایتی در کشورهای گروه سازمان ملل، در حالی که هواپیماهايی روسیه بالا سر ما بودند با آندره گروميکو مذاکره ميکرد. آنها داشتند پدر ما را در میآوردند. تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی باید واقع بینانه باشد.
ماجرای جنگ یک ماجرای ملی است خوب و بدش هم باید ملی در نظر گرفته بشود. آنچه آقای هاشمی میگوید به نظر من واقع بینانهتر است. در پایان جنگ، پیام امام(ره) مبتنی بر قبولی پایان جنگ خیلی پیام مهمی است. امام(ره) میگوید بعضیها چون سياسي شدند و نمیخواستند بجنگند، ادعا میکردند و طبل ميان تهي شده بودند و... به همین دلیل من قطعنامه را پذیرفتم. اشاره امام است به نامه بعضي از آقایون که اگر بخواهیم ما بجنگیم، هزار فروند هواپیما میخواهیم، سه هزار تانک میخواهیم، امکانات دولت را میخواهیم و ... در غیر این صورت ادامه جنگ صلاح نیست.
* نحوه ورودتان شما به وزارت خارجه چگونه بود؟
ببینید من از زمان جنگ ارتباط نزدیکی با وزرات خارجه داشتم و شخص مقام معظم رهبری هم خیلی اصرار داشتند که همکاريی را با وزارت خارجه داشته باشم. در آن موقع من نه چپ بودم و نه هویت روشنفکری امروزم را داشتم. آن موقع اتفاقا ساختار فکری و ذهنی من یک مقداری به جناح راست نزدیک بود. با اینکه با امام و حاج احمد آقا و... ارتباط داشتم ولی بیشتر گرايشم به جامعه مدرسین بود. در طبقه بندی سیاسی هم به آقای خامنهای بیشتر از همه نزدیکتر بودم. در یک دوره سعی میکردم کنار ایشان باشم، خیلیها هم شاهد این ماجرا هستند. از جمله آقایان واعظ طبسی، ناطق نوری، روحانی، هاشمی و خود مقام معظم رهبری. گرایش ما در آن زمان گرایش مخالف دولت بود و همراهی با دولت نبود. در همان موقع آقاي نخست وزیر از تیپهایی مثل ما استقبال نمیکرد. در عین حالی که ما را دوست داشت و به ما هم علاقه مند بود. نخست وزیر ميخواست «دولت يك دست، توی دست و بي دست» داشته باشد. ولی خب ما آن زمان جوانی بیش نبودیم و این کارهای ما خوشایندش نبود. حتی یکی دو بار هم در جاهایی بهانه گرفته بود که فلاني(صادق خرازی) به جامعه مدرسین و آقای خامنهای نزديك است و با آن طرف کار میکند. البته درست هم میگفت. ولی وقتی میخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، نمیتوانیم با نرخهای امروز محک عیار آن روز را بکار ببریم. اين را من خلاف رسم مروت و خلاف شان مردانگی می دانم.
حضور من در صحنه دیپلماتیک اصراری بود که رهبری داشتند که تا من به خانواده دیپلماتیک کشور بپیوندم. من با خودم عهد کرده بودم تا زمانی که جنگ ادامه دارد نه به دنبال درسم بروم و نه دنبال پست و مقامی باشم. در حالی که آقای موسوی پیشنهاد داشت كه من دو بار استاندار جاهای مختلف بشوم یا پیشنهاد داشت من مسئولیت یکی از سازمانهای مهم کشور را بپذیرم. یا برخی از وزرا که رفقای ما بودند اصرار داشتند تا ما مسئولیت را بپذيريم كه قبول نميکردم. احساسی عجیبی نسبت به این داشتم که تا پایان در جنگ باشم و همین هم شد. جنگ که تمام شد در چند سال آخرش با وزارت خارجه خیلی در زمینه مسائل سیاسی و جنگ همکاری می کردیم. در واقع یک ستاد سیاسی جنگ، در ستاد تبلیغات جنگ شکل گرفت. تمام مسئولان آن موقع وزارت خارجه میآمدند و در آن ستاد سیاسی جنگ ما شرکت میکردند. مسئول سیاسی جنگ هم خود ستاد تبلیغات جنگ عملا آقای دکتر کمال خرازی بود، ولی من جلسه را اداره میکردم. آقای کمال خرازی كه عضو شورای عالی دفاع و عضو قرارگاه خاتمالانبیاء بود، در اصل با آقای هاشمی و دیگران کار میکردند. کار اصلی هم این بود که مثلا اگر عراق جایی را موشک باران میکرد قبل از اینکه وزارت خارجه بخواهد بیانیهای صادر کند، ما اعلام میکردیم که جمهوری اسلامی ایران طی یک نامه به دبیر کل سازمان ملل گزارش داد که این کار انجام شد. ما همه نامه هایش را سر برگی آماده می کردیم و می گذاشتیم داخل كارتابل. آنها امضا ء می کردند و می فرستادند به نمایندگی سازمان ملل.
دوره پایان جنگ که از مرداد 67 است تا موقعی که به من ماموریت نیویورک رفتم تقریبا حدود یک سال و سه چهار ماه طول کشید. در این یک مدت نزدیک چهار دوره مذاکرات با عراق بود که آقای ولایتی یک گروهی را از افراد مختلف چیدمان کرده بود که من هم جزو یکی از آنها بودم. آقایان دکتر روحانی، دکتر حبیبی، سیروس ناصری که سفیر ایران در ژنو بود، محلاتی و جواد ظریف.
* آقای جواد لاریجانی هم عضو این گروه بودند؟
جواد لاریجانی اوایلش بود اما بعد حذف شد.
* خودش حذف شد یا حذفش کردند؟
حذفش کردند.
* چرا؟
اختلافات ماهوی با آقای ولایتی داشت. قصه پر غصه گنبد افلاک است. یک مقداریش هم نمیشود گفت مسایل خصلتی و مسایل دیگری وجود داشت.
* اختلاف در تحلیل و تفکر وجود داشت یا نگاه سلیقه مدیریتی دخیل بود؟
هر سه. یک چیز دیگر هم بود. آقای جواد لاریجانی موقعیت ویژهای پیدا کرده بود و آقاي ولایتی نمیتوانست حذفش کند. چون آقاي هاشمی و آقای خامنهای از جواد لاریجانی حمایت میکردند. آقای جواد لاریجانی کاری کرد که مقام بالاتر از اين آقايان دستور حذفش را دادند.
وزارت خارجه آن موقع نیروهای کیفی زيادي درونش نبود. دو دسته نيروي كيفي با نماد نیروهای انقلابی در وزارت خارجه حضور داشتند. يك دسته همین آقای محمد صدر، امین زاده و ... بودند که بصورت جدی مخالف پایان جنگ بودند. دسته ديگر كه به دنبال امور صلح آميز بودند و در بدنه مدیران حضور داشتند مثل آقای لاریجانی و بچههای بخش بینالملل که معتقد بودند از لحاظ سیاسی یک کاری باید بشود اما نمیشود و کشور نميتواند این طوری اداره بشود.
دو تفکر هم در آن موقع وجود داشت. یک تفکر آقای خامنهای و آقای هاشمی بود که به پایان سیاسی جنگ اعتقاد داشتند. یک تفکر هم نخست وزیر داشت که در انتهای آن مثل آقای هاشمی و آقای خامنه ای فکر میکرد. ولی ظاهر را انقلابی مدیریت میکرد که این بچهها را حفظ کند و داشته باشد. لذا من یادم هست موقعی که امام(ره) قطعنامه598 را پذیرفتند اینها مرا که میدیدند خیلی بی رو دربایستی صحبت میکردند و خیلی انتقادات صریحی از آقای هاشمی و از خود آقا و ديگران که چرا قطعنامه پذیرفته شد. اگر می خواستند بپذیرند سه سال پیش میپذیرفتند. این چه آبروریزی بود که در کشور بوجود آوردند. خیلی ها بودند که این طوری فکر میکردند.
* حالا واقعا پایان جنگ و پذیرش قطعنامه سرانجام خوبي داشت؟
یک چیزی باید پخته بشود تا جا بیفتد. اگر جنگ سه سال زودتر تمام میشد، صدام مجددا یک ماه بعد به ایران حمله میکرد. اصلا چه شد که ما جنگ را بعد از خرمشهر تمام نکردیم؟ چرا پدیده جنگ خیلی طول کشید؟ بزرگترین اشتباه بعضی از فرماندهان ستادی جنگ این بود که در مجلس سوم وارد انتخابات شدند و جبهه ها را رها کردند.
برخلاف آنچه که گفته میشود مردم از جنگ خسته شده بودند؛ به نظرم نظامیان ما سالهای آخر جنگ خسته شده بودند. بچههای سطح میانی به بالای جنگ و مدیران جنگ خسته شده بودند. طبیعی هم هست. جنگ تعارف ندارد. افراد زن و بچه داشتند. من سه فرزند دارم که زمان تولد دوتای آنها نبودم. شب اول عروسی ام به همراه بچه ها با هواپیما به جبهه رفتم. بعد از سه ماه آقای شمخانی و مابقی دوستان رفاقت کردند و همسرم را به اهواز آوردند. اصلا بعضی از افراد بودند که ازدواج کرده بودند و بچهدار شده بودند؛ بچهشان سه ساله شده بود و آنها را ندیده بودند. در این زمینه خیلی باید بحث و کار بشود و نظر داده بشود. این طور نیست که نظر داده نشود آن موقع کسی قربانی رفتار آريستو كراسي جامعه واقعا نبود. کسی دنبال چنین کارهایی نبود. حتي سرمايه داران و پولداران هم سعي ميكردند در جامعه رعايت كنند. نه ماشینی وارد میشد، نه زندگی آريستو كراسي وجود داشت. در كل ايران 100-150 نفر زندگی اعیانی آن چنانی داشتند ولی کسانی که در جنگ بودند دچار یکسری ابهامات شدند و از همه بدتر نخبگان جامعه اين ابهامات را ایجاد کردند. نهضت آزادی بیانیه میداد و میگفت چرا جنگ را تمام نمیکنید؟ اگر بخواهید واقع بینانه ببینید و نگاه کنید آنها ستون پنجم دشمن شده بودند چه بخواهند و چه نخواهند. یک کشوری که در جنگ است اگر کسی بخواهد مخالف فرمانده جنگ و نظر فرمانده کل صحبت کند باید اعدامش کنند. تمام جنگ های دنیا هم این را نشان میدهد. تمام جنگهای اروپا هم این را نشان میدهد. مثل اين است موقعی که آدم دارد غرق میشود به جاي اينكه دستش را بگیرند بهش بگویند که نوشابه خنک میخوری يا نه؟ طرف دارد در آب غرق می شود. اینطوری که نمیتوانیم کشور را اداره کنیم. کسی بيايد ظرفیتها را بشناسد و معرفی كند.
گفتگو از حسین جودوی و امیرحسین دهقان