رابرت دی. داچ در مقاله ای در بسط رویکرد مایکل مولن در خصوص ارتباطات استراتژیک می نویسد که دستگاه دیپلماسی آمریکا باید سفیرانی را به سراسر جهان بفرستد تا دیدگاه دولت آمریکا را برای مردم جهان تشریح کرده و احساسات مردم جهان را به دولتمردان آمریکا انتقال دهد.

به گزارش مشرق؛ رابرت دی. داچ در مقاله ای به بسط رویکرد دریاسالار مایکل مولن در زمینه ارتباطات استراتژیک پرداخته است. برای دریافت pdf متن اصلی این مقاله سفیرانی به سراسر جهان کلیک کنید.

وی در این مقاله می نویسد: ارتباطات سیاسی تفاوتی با دیگر انواع ارتباطات ندارند. دریاسالار مایکل مولن، فرمانده ستاد مشترک کل ارتش آمریکا، در شماره 55 نشریه "فصلنامه نیروهای مشترک"[1] نه تنها با زبانی فصیح به بیان یک حقیقت سیاسی پرداخته بلکه اصل بدیهی هر نوع ارتباطات مؤثر و کارآمد را معرفی نموده است: "ما نباید درباره چگونگی انتقال معانی رفتارمان نگران باشیم، بلکه باید توجه کنیم که این رفتارها چه معناهایی را منتقل می‌نمایند." مردم عموما در مقابل چیزهایی که در تطابق با هویت آنها نیست حساسیت زیادی نشان می‌دهند.

واقعیت اینست که هم‌اکنون مردم، چه در حوزه روابط بین‌المللی و چه در حوزه روابط بین‌فردی، در معرض کانال‌ها و پیام‌های انبوهی قرار دارند که شامل شایعات و تبلیغات نیز می‌شود. تمام درونداد‌هایی که از دروازه ابتدایی "شخصی‌شدگی" وارد می‌شود از یک فرایند شناختی عبور می‌کنند که در آن اجزای پیام دریافت شده بر اساس عقاید پیشین و احساسات کنونی دریافت‌کننده تعریف می‌گردند. به طور کلی، اعمال و کلمات تقریبا دارای وزن مساوی هستند.

ارتباطات استراتژیک با مسلمانان جهان نیازمند ادای سخنانی است که از جانب دریافت‌کنندگان به عنوان نوعی عمل و رفتار تلقی گردد. چگونه می‌توان این کار را انجام داد؟ وظیفه اصلی دیپلماسی عمومی آمریکا ترغیب کردن نیست،‌ بلکه باید نوعی از همانندانگاری را پدید آورند که در خدمت حس خود-گستری[2] انسان‌ها قرار گیرد. همه مردم دارای داستانی هستند، داستانی که برای خود تعریف می‌‌کنند. این داستان شامل بخش‌هایی از زندگی آنهاست که ناپیدا مانده و هنوز کشف نشده‌ است. اگر ما بتوانیم نشان دهیم که آنها و داستان‌شان را می‌فهمیم، نزدیکی و احترام آنها نسبت به ما بیشتر خواهد شد. این نوع ارتباط تنها زمانی میسر می‌شود که آمریکایی‌ها سیاست خارجی را با توجه به مقولاتی چون تضادها، پیچدگی‌های وجودی، روایت‌های بنیادین، و خود-تصویری‌ها انجام دهند. این مقوله‌ها جزو مهمترین جنبه‌های زندگی تمام ما انسان‌ها هستند.

اگر مجریان دیپلماسی عمومی آمریکا می‌خواهند بدانند که چگونه در بسیاری از جهان به بن‌بست رسیدیم و این موضوع را مرتفع نمایند، باید در ابتدا به منطق-احساسی ­مردمی که در معرض رویدادها قرار داشته‌اند، گوش فرا داده و آنها را دریابند. هم‌اکنون، ما دچار کمبود حس متقابل ارتباط و اعتماد با دیگر نقاط جهان هستیم. بنابراین نیازمند تغییراتی وسیع در مسیر پیش‌رو هستیم.

آمریکا باید به منظور تسریع و گسترش هرچه بیشتر دیپلماسی عمومی، "سفیرانی به سراسر جهان" اعزام دارد. این سفیران وظیفه خواهند داشت نظرات و دیدگاه‌های آمریکا را نه تنها نزد دولت‌ها بلکه برای مردم خارجی تشریح کنند. این سفیران باید عکس این کار را نیز انجام دهند. آنها باید منطق-احساسی مردم خارج را برای عموم آمریکایی‌ها تبیین نمایند و این ادراکات و احساسات را در شورای‌های دولت آمریکا بازنمایی کنند.

به منظور اطمینان از اینکه سیاستگذاران آمریکایی در فرآیند تصمیم‌گیری افکار عمومی خارجی را نیز مد نظر قرار خواهند داد نه تنها نیازمند یک مکانیسم بوروکراتیک جدید هستیم بلکه باید فهم خود از افکار و اذهان خارجی را نیز بهبود بخشیم.

توجه به اذهان و افکار

روش‌های کنونی ترغیب که توسط دولت و همچنین جهان تجاری مورد استفاده قرار می‌گیرند متعلق به دهه 1950 هستند. بخش عمده مشکلات از همین مسأله ناشی می‌شود. در این روش‌ها یافته‌های مدرن و جدید در مورد چگونگی پذیرش ایده‌ها و نظرات توسط مردم گنجانده نشده‌اند. آنچه ما نیاز داریم پارادایمی جدید برای ارتباطات استراتژیک و دیپلماسی عمومی آمریکا است که بر اساس جدیدترین اکتشافات در مورد ماهیت بشری و ماهیت ذهن شکل گرفته باشد. نظریات "فشار به پایین" در ترغیب – استراتژی‌های دیپلماسی عمومی که بر منطق و واقعیات، و حتی بر مفهوم "دستیابی به قلوب" متکی هستند – مدل‌های مطلق ارتباطات هستند. مردم را نمی‌توان به سوی چیزهایی ترغیب کرد که به طور غریزی اعتقادی بدان‌ها ندارند.

تحقیقات مدرن نشان می‌دهند که مردم "به طور احساسی" استدلال می‌کنند، جهان را از منظر مقوله‌های تضادانگیز می‌بینند. زمانی احترام و رضایتمندی در مردم ایجاد می‌شود که احساس می‌کنند هویتشان – و نه حتی منافع‌شان – درک شده و با ارزش قلمداد می‌گردد. قدرت تأثیرگذاری بر دیگران از نشان دادن درک، همدلی عمیق، و رهبری جامع و فراگیر ناشی می‌شود نه از بازگو کردن دلایل شایستگی شخص برای احراز یک موقعیت و یا اینکه چرا باید دیگران مطیع و فرمانبردار باشند؛ این نوع برخوردها باعث ایجاد مقاومت و نارضایتی می‌شود. دیپلماسی عمومی آمریکا باید راه‌های بهتری برای فهم، گوش‌ دادن و گفتگو با "دیگری" بیابد. این امر می‌تواند بسیار سخت باشد زیرا آمریکا‌ تاکنون مایل نبوده – هرگز مجبور نبوده – "دیگری" را بشناسد.

شناختن دیگر

شاید مهمترین اصل اشتباهی که در دیپلماسی عمومی بکار می‌بریم این عقیده است که مردم بازیگرانی منطقی هستند؛ این که آنها می‌توانند به روش پراگماتیک یعنی مثل آمریکایی‌ها بیندیشند – اینکه جهان تصویری آیینه‌ای از ماست. این نوع اندیشدن شکستی خطرناک در تصور کردن دیگران است.

مردم معمولا توسط منطق-احساسی متشکل از معانی، تصاویر، ‌روایت‌ها، استعاره‌ها و اسطوره‌های نمادین، هدایت می‌شوند. علی‌رغم این حقیقت که استدلالات منطقی و عقلانی به ندرت بر فرآیند‌های تصمیم و ادراک‌ساز تأثیر می‌گذارند اما هم‌اکنون پارادایم مسلط در دیپلماسی عمومی را همین نوع استدلالات تشکیل می‌دهند. باید این رویه تغییر یابد.

مردم با استدلالات منطقی به حرکت درنمی‌آیند. برنامه‌های ارتباطات استراتژیک نیازمند رهیافت پیچیده‌تری هستند که پیام های ضمنی زیر را در خود جای می‌دهند:

· من مانند تو هستم (چیزی در تو هست که آشنا به نظر می‌رسد)

· من تو را دوست دارم (من تو را می‌فهمم، می‌توانی به من اعتماد کنی، می‌توانی با من همکاری کنی)

· من تو نیستم، اما تفاوت‌ها می‌توانند به ما کمک کنند تا خود را تعالی بخشیم.

اولا، ارتباط با مخاطبین باید بر اساس چیزهای آشنا بوده و به صورتی باشد که مخاطبین احساس راحتی کنند. از ارتباطاتی باید بهره برد که روایت‌ها و استعارات اصلی آنها در مورد جهان خودشان را تحریک نماید. ایده‌های بدیع و جدید می‌توانند ناخوشایند و نامطبوع باشند. این نوع ایده‌ها کارها را مختل کرده و نیازمند تلاش زیادی هستند.

ثانیا، باید بدان‌ها نشان دهیم که مخاطبین هدف را می‌شناسیم. این کار باعث می‌شود آنها احساس امنیت کنند. اگر آنها از جانب ما یا حمایت ما از آنچه جدید و نامألوف است احساس تهدید کنند،‌ پیام‌های ما را رد خواهند نمود.

ثالثا، ما باید با ایجاد روایتی آشنا برای مخاطبین به آنها بفهمانیم که همکاری می‌تواند باعث شود احساس‌مان در مورد خود تازگی و بسط بیشتری یابد. ما باید بدان‌ها نشان دهیم که از طریق بینش‌ها و توانمندی‌های‌مان، این قدرت را داریم که به مخاطبین کمک‌ کنیم اصالت خود را بیشتر بازیابند. بنابراین، ‌روایت "جنگ علیه تروریسم" یا "جنگ علیه القاعده" به مخاطبین خارجی نشان نمی‌دهد که ما آنها را می‌فهمیم و برایشان ارزش قائل هستیم و یا اینکه می‌توانیم بدان‌ها کمک کنیم تا اصالت خود را بیشتر بازیابند.

تحقیقات انجام گرفته در یک دهه گذشته نشان می‌دهند که مخاطبین، در سرتاسر جهان، احساس می‌کنند هزاره سوم هزاره "خیلی" است – "خیلی سریع"، "خیلی پیچیده"، و "خیلی رقابتی". یکی از شرکت‌کنندگان در نظرسنجی‌ها به بیان چیز پرداخت که شاید پارادوکس اصلی مدرنیزاسیون است: "چیزها همیشه، و البته در برخی موارد برای بدترین‌ها، در حال پیشرفت و بهتر شدن هستند." توانایی برای القاء این مطلب که رهبران آمریکایی احساس فوق را می‌فهمند، می‌تواند منشأ ایجاد قدرت زیادی باشد.

علاوه بر این،‌ رهبران آمریکا باید یک دورنما و یا روایتی گیرا و جالب توجه تعریف نمایند که در آن رهبری آمریکا در سفر به جهانی جدید توصیف شده است، جهانی که گذشته‌ها را به بهترین نحو حفظ می‌کند، به تفاوت‌ها احترام گذارده و برای آنها ارزش قائل می‌شود و چالش‌های غیرقابل اجتناب آینده‌ سریع‌‌الوصول را پذیرا شده و آنها را مدیریت می‌کند.

آغازبه شناخت بشریت با تمام وجهه‌های اصیل بشری – شامل پارادوکس‌ها، کنایه‌ها و غیرمنطقی‌ بودن‌ها – از احتیاجات ضروری دیپلماسی عمومی آمریکا است. برای نیل بدین هدف، تحقیق در مورد ایستارهای مردمان خارجی باید فرای نظرسنجی رفته و شامل مصاحبه‌های عمیق و نفر-به-نفر، همچنین مباحثات گروهی شود تا روایت‌ها و داستان‌های بنیادین در مورد خود و دیگری، و چگونگی جریان امور در جهان شنیده شده و درک گردد. باید به تمام مردمی که از قبیله‌ها، ادیان و سطوح فعالیت متفاوتی هستند گوش فرا داد.

شناخت خودمان

آمریکا باید به منظور جلب اعتماد جهان سعی نماید نقاط کور خود درچگونگی درک جهان و خلق روایت‌هایی در مورد آن را شناسایی کند.

رینولد نیبوهر[3]، عالم الهیات مسیحی،‌57 سال پیش در کتابی با نام "کنایه‌ای به تاریخ آمریکا" در مورد "نقطه ضعف سیاست خارجی ما" می‌نویسد:

ما همیشه با بی ‌ثباتی خاصی از سیاست‌هایی که می‌توانند با ارائه کمک‌های اقتصادی بر دشمنی‌ها فایق آیند به سوی سیاست‌هایی حرکت می‌کنیم که با استفاده از قدرت نظامی صرف، مقاومت را ویران می‌کنند. ما می‌توانیم یا منطق مقابله به مثل اقتصادی را دریابیم و یا منطق قدرت خالص را بفهمیم. اما پیچیدگی‌های ناتمام انگیزه‌های بشری و مؤلفه‌های گوناگون وفاداری‌های قومی، سنت‌های فرهنگی، امیدهای اجتماعی، حسادت‌ها و ترس‌هایی که وارد سیاست‌های ملی می‌شوند و همچنین در بنیان‌های همبستگی سیاسی آنها قرار می‌گیرند، ما را دچار گمراهی می‌کنند.

کارلا برونی سارکوزی

کارلا برونی سارکوزی[4]، بانوی نخست فرانسه، در حل سخنرانی در نشست سازمان ملل در مورد پیشگیری از ایدز، نیویورک، سپتامبر 2009

چارلیز ترون

چارلیز ترون[5]، هنرپیشه هالیوودی و سفیر صلح سازمان ملل، در یک کنفرانس خبری با موضوع خشونت علیه زنان

باراک اوباما

باراک اوباما در سخنرانی قاهره (ژوئن 2009) خواهان آغازی دوباره در روابط بین آمریکا و مسلمانان می‌شود وی اعلام می‌کند که باید دور تسلسل بدبینی و اهانت خاتمه یابد.

اخبار و تحلیل‌های نگران‌کننده در مورد اقدامات اشتباه مقامات آمریکایی در عراق نشان می‌دهند که اعمال پارادایم‌های رفتاری و ایستارهای غربی در یک فرهنگ کاملا متفاوت می‌تواند چه خطراتی را در پی داشته باشد.

برای جبران رهیافت نادرستی که در عراق داشته‌ایم در وهله اول باید به جهانیان نشان دهیم که سعی داریم نقاط کور خود به عنوان یک فرهنگ را کشف و مداوا کنیم و اینکه ما دارای فرضیات ناخودآگاهی بوده‌ایم که ما را به لحاظ تاریخی به دره‌های جغرافیایی کور کشانده‌اند. هم‌اکنون زمان آن رسیده است که به عنوان یک ملت و بدون تسلیم شدن در برابر خودانتقادی افراطی، به رویارویی به کمبودهای‌مان بپردازیم.

بدین دلیل است که ما باید سفیرانی به جهان اعزام داشته و سفیرانی از همه ملل جهان پذیرا باشیم. این افراد باید به مانند بذله ‌گویان دادگاه‌های قدیم، حقیقت را به قدرتمندان – و همچنین مردمان عادی – بازگو کنند و به گونه‌ای سخن گویند که بوروکرات‌ها و یا حضار معمولی در دادگاه را یارای آن نیست. این سفیران که رهای از بوروکراسی و استبداد برنامه‌ها و پروژه‌های روزمره هستند باید چگونگی چند تکه شدن هویت مردمان جهان بر اثر چالش مدرنیزاسیون و جهانی‌سازی را بازگو کنند.

ما باید یک یا چند سفیر را به هر کدام از گروه‌های اصلی مردمی گسیل داریم، گروه‌هایی که می‌توانیم آنها را چنین تقسیم‌بندی کنیم: آنهایی که منشأ اروپایی دارند و یا از ساکنین عمدتا اروپایی تشکیل شده‌اند، به مانند کانادا، استرالیا، و نیوزیلند؛ آمریکای لاتین؛ مناطق جنوب صحرای آفریقا؛ خاورمیانه؛ شوروی سابق؛ آسیای جنوبی و آسیای شرقی. علاوه بر این سفیران منطقه‌ای می‌توانیم سفیرانی نیز در هر کدام از چالش‌های مهم پیش روی جهان به مانند محیط زیست و یا مسائل هسته‌ای انتصاب کنیم.

این سفیران باید بیرون از زنجیر بروکراتیک، برنامه-محور و دوجانبه عادی در قوه اجرایی قرار گیرند. وظیفه اصلی این افراد، به عنوان سفیرانی برای مردم و نه دولت‌ها، باید این باشد که به واشنگتن – و بقیه کشور – در مورد منطق-احساسی مردمان خارج گزارش دهند و همچنین نمایندگی آمریکا در برابر ملت‌ها و نه دولت‌های خارجی را عهده‌دار شوند.

همانگونه که در طول تاریخ شاهد بوده‌ایم اساس رهبری بر شناخت خود و دیگران استوار است. در جهان کنونی مهمترین کار دیپلماسی عمومی باید اندیشه در مورد خودمان و دیگران باشد.

دکتر رابرت دی. داچ[6] انسان‌شناس و محقق ارشد حوزه روابط بین‌الملل در مرکز مطالعات ریاست‌جمهوری و کنگره است. وی مؤسس و رئیس شرکت مشاوره‌ای "سلول‌های مغزی"[7] است.

منبع: ماهنامه نیروهای مشترک[8]، شماره 56، سه ماه اول 2010.



[1] Joint Force Quarterly

[2] self-expansion

[3] Reinhold Niebuhr

[4] Carla Bruni-Sarkozy

[5] Charlize Theron

[6] Robert D. Deutsch

[7] Brain Sells

[8] Joint Force Quarterly

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس