گروه سیاسی مشرق -
روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و
نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی
این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان
کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای
روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
10 نکته درباره یک ادعا
محمد صرفی در یادداشت روز کیهان نوشت:
چندی پیش سخنگوی ارتش عربستان اعلام کرد؛ «عربستان سعودی در صورت موافقت رهبران ائتلاف، آماده شرکت در تمام عملیات زمینی علیه داعش در سوریه است.» آمریکا به سرعت به این خبر واکنش نشان داد. اشتون کارتر، وزیر دفاع آمریکا گفت: «این خبر بسیار خوبی است.» با گذشت حدود 10 روز از این خبر، روز گذشته اعلام شد 20 جنگنده سعودی در پایگاه هوایی اینجرلیک بر زمین نشستهاند. درباره احتمال مداخله زمینی ریاض در جنگ سوریه چند نکته قابل تامل وجود دارد؛
1- اولین هدف ریاض از اتخاذ این موضع، تقویت روحیه درهم شکسته معارضان مسلح در سوریه است. پیروزیهای پی در پی چند هفته اخیر در مناطق مختلف سوریه، به خصوص استان حلب، وضعیت تراژیکی را برای شورشیان رقم زده است. ریاض با این ادعا میخواهد به معارضان روحیه داده و روحیه ارتش سوریه را متزلزل کند. شنود مکالمات بیسیمی معارضان در حلب حاکی است آنها به شدت از کشورهای حامی خود - در رأس آنها عربستان سعودی- و نمایندگان سیاسی معارضه که در زمان عملیات نصر2-که منجر به شکستن محاصره نبل و الزهرا شد- در ژنو بودند، عصبانی هستند. اولین مخاطب سخنگوی ارتش عربستان فرماندهان عصبانی معارضین هستند که؛ ما شما را فراموش نکرده و پشتتان را خالی نکردهایم.
2- عده زیادی از تحلیلگران معتقدند موضع ریاض منجر به اقدام عملی نخواهد شد و از حد حرف فراتر نخواهد رفت. این تحلیلگران به وضعیت جنگی یمن استناد میکنند. در یمن، شورای همکاری خلیج فارس به سرکردگی عربستان سعودی تمام ظرفیت نظامی خود را پای کار آورده اما به پیروزی نرسیده است. فارغ از عملیات سنگین هوایی عربستان، نیروی زمینی و میدانی در یمن عملاً مزدور است؛ از سودان گرفته تا شبه نظامیانی از آمریکای لاتین تا آدمکشهای حرفهای بلاک واتر. در چنین وضعیتی ورود زمینی به کارزار سوریه نیز مانند یمن صرفاً با نیروهای مزدور خواهد بود.
3- واقعیت آن است که عربستان آنچه 10 روز پیش گفت را از چهار سال پیش عملیاتی کرده است. گروههای شورشی جبهه النصره، احرارالشام، جیش الفتح، نورالدین زنکی، ارتش آزاد و دهها گروه مسلح ریز و درشت دیگر در این سالها به نیابت از که در سوریه جنگیدهاند و عملاً ارتش کدام کشور بودهاند؟ عربستان از این گروهها چه حمایتی - اعم از مالی، اطلاعاتی، لجستیکی، سیاسی، رسانهای و...- نکرده است؟ ادعای ورود نظامی به سوریه از سوی عربستان قرار است کدام معادله را تغییر دهد و اساساً اگر ریاض برگی برای تغییر معادله داشت، تا کنون رو کرده بود.
4- یک موضوع جدی در این سناریو، علاقه وافر ریاض به کشاندن پای ارتش آمریکا به زمین سوریه است. آمریکاییها نیز تا کنون مانند عربستان از هیچ تلاشی برای ساقط کردن اسد دریغ نکردهاند و تنها کار باقیمانده آنها لشکرکشی مستقیم به سوریه است. حدود 3 سال پیش وقتی دولت دمشق به دروغ متهم به استفاده از سلاح شیمیایی در جنگ شد، بحثها درباره لزوم حمله مستقیم آمریکا به سوریه بالا گرفت و واشنگتن نیز جنجالهای سیاسی و رسانهای فراوانی در این زمینه به راه انداخت اما در نهایت ماجرا به توافقی میان سوریه، روسیه و آمریکا برای نابودی سلاحهای شیمیایی سوریه ختم شد و واشنگتن دست به اقدام نظامی نزد. پاپس کشیدن آمریکا از عملیات مستقیم در سوریه، ریاض را به شدت عصبانی کرد و سران آن رسماً و آشکارا گفتند مسکو و دمشق، واشنگتن را فریب دادند. ریاض به خوبی و بهتر از هرکسی میداند ورود به جنگ سوریه بدون همراهی عملی آمریکا خودکشی محض و غیرممکن است. آنها به رئیس جمهور بعدی آمریکا امید بستهاند و با این مانورهای سیاسی و تبلیغاتی میکوشند زمینه برای ترغیب وی به تجاوز به سوریه را فراهم سازند. سعودیها طی 10 روز اخیر نیز بارها اعلام کردهاند عملیات احتمالی زیر چتر ائتلاف به رهبری آمریکا خواهد بود.
5- کُردهای سوریه عاملی تعیینکننده در معادله پیچیده این جنگ هستند. ریاض اعلام کرده است هدف از ورود به سوریه مبارزه با داعش است. وضعیت میدانی و جغرافیایی صحنه نبرد به گونهای است که بدون همراهی و همکاری کردها، پیروزی و حتی آغاز درگیری با داعش غیرممکن است. مهمترین خط تماس با مناطق اشغالی داعش، در اختیار کردهاست. اگرچه کردهای شمال سوریه هم با آمریکاییها و هم با روسیه و دولت دمشق در تعامل هستند اما در صورت تمایل نیز راه همکاری بسته است. ترکیه، کردها را خط قرمز خود میداند و در مذاکرات ژنو نیز اصلیترین مخالف حضور آنها، آنکارا بود. طی روزهای اخیر ترکیه بمباران توپخانهای کردها در شمال سوریه را آغاز کرده است. ترکیه اجازه به رسمیت شناخته شدن کردها در این نبرد را نمیدهد و بدون اجازه عبور آنکارا، عربستان راهی برای همکاری با کردها نخواهد داشت.
6- ورود نظامی سعودی به میدان جنگ در شمال سوریه - حداقل از منظر جغرافیایی- بدون همراهی و همکاری ترکیه عملاً ممکن نیست. جدا از موضوع درگیری و مخالفت عمیق آنکارا با کردهای شمال سوریه، این کشور عملاً با کردهای کشور خود نیز در حال جنگ است. 5 استان کردنشین ترکیه بحرانی است و از این تعداد 3 استان عملاً شرایط جنگی دارند. رسانههای منطقه و جهانی این جنگ داخلی و پرتلفات را به دلایل مختلف سانسور کردهاند اما عوارض و نتایج تحمیلی این درگیری را نمیتوان مهار کرد و اثرات خاص خود را خواهد داشت. در چنین شرایطی ورود ترکیه به جنگ سوریه در کنار عربستان و زیر پرچم آمریکا، مانند ریختن آتش بر امنیت داخلی شکننده و آسیبدیده ترکیه است. ترکیه متحمل بیشترین خسارتها از بحران سوریه شده است و نمیخواهد با ورود مستقیم به جنگ، این خسارتها و هزینهها را چند برابر کند.
7- دو مورد فوق مبتنی بر ورود ائتلاف آمریکایی- سعودی به سوریه برای مبارزه با داعش است. فارغ از مسائل و محدودیتهای خاص جغرافیایی و برآیند بازیگران میدانی این نبرد، راهبرد آمریکا و عربستان در این مقطع به هیچ عنوان جنگ با داعش نیست. از منظر آنها داعش یک کارت بازی در میدان سوریه و عراق است که به جای نابودی، باید حفظ و کنترل شود. وجود یک داعش کنترل شده، به آنها قدرت مانور سیاسی و در صورت لزوم نظامی میدهد. از بین بردن داعش در این مقطع زمانی کمکی به سعودیها و آمریکاییها نمیکند و شاید در کوتاهمدت دستاورد تبلیغاتی داشته باشد اما در میانمدت و نتیجه نهایی، سود آن در جیب دولت دمشق خواهد بود.
8- به جز شمال سوریه که مختصات و محدودیتهای آن در بالا ذکر شد، دو منطقه دیگر برای ورود نظامی باقی است. یکی از غرب عراق که با استان دیرالزور هممرز است و به دلیل مخالفت بغداد، امکان ورود گسترده نیروهای سعودی از این منطقه ممکن نیست و در صورت نبود این محدودیت نیز، مسائل فوق درباره کردها و ترکیه همچنان باقی است. راهرو بعدی شرق استان ادلب در همسایگی ترکیه است. ورود گسترده از این منطقه به دلایل خاص جغرافیایی و نظامی، شبیه آن است که کسی خود را از ساختمانی چند طبقه به پایین پرت کند و امیدوار باشد، سالم به زمین برسد! ورود از این گذرگاه سخت و کوهستانی، یعنی آغاز جنگ با سوریه، ایران و روسیه. همان چیزی که نخست وزیر روسیه نام آن را جنگ جهانی سوم گذاشت و وزیر خارجه عربستان به سرعت اعلام کرد قصد درگیری با مسکو را ندارد.
9- آخرین منطقه احتمالی برای ورود به میدان جنگ سوریه برای سعودیها از طریق مرز اردن در جنوب این کشور است. سه استان کوچک و جنوبی سوریه - سویدا، درعا و قنیطره- با شمال اردن هممرز بوده و فاصله دمشق تا مرز اردن حدود 100 کیلومتر است. این فاصله نسبتاً اندک - به نسبت فاصله پایتخت با سایر مرزها- چندین بار آمریکاییها را وسوسه کرده است از این مسیر کار دولت اسد را یکسره کنند. فروردین سال 93 بود که رسانهها از طراحی عملیات «تیر خلاص» توسط آمریکا و رژیم اسرائیل برای حمله تروریستها از مرز اردن به دمشق و ساقط کردن اسد خبر دادند. اما وضعیت فعلی متفاوت است. به دلایل مختلف، اردن نمیخواهد از سایه خارج شود و نقش پررنگتری در این جنگ برعهده بگیرد. اردن به طور محرمانه با دمشق در ارتباط است و پیروزی اخیر و راهبردی ارتش سوریه در شهر شیخ مسکین در استان درعا، با کمک اطلاعاتی اردن انجام شد. حال که ورق جنگ در سوریه برگشته، اردن تمایلی برای شرطبندی امنیت خود، روی اسب لنگ عربستان ندارد.
10- نوع و شدت عکسالعمل ایران و روسیه به تجاوز عربستان به سوریه، خود موضوع مفصل و مجزای دیگری است. تهران و مسکو هرکدام دلایل خاص خود را برای نفرت از ریاض دارند و شاید در برابر برخی حرکتهای ایذایی و تبلیغاتی مانند بمباران هوایی و اعزام عدهای نیروی ویژه، عکسالعمل سختی نشان ندهند اما بدون شک به ریاض اجازه نخواهند داد از خط قرمز تهدید و درگیری با ارتش سوریه عبور کند. عبور از این خط برای سعودیها گران تمام میشود.
نومحافظهکاران و سیاست خارجی یا «اتحاد شکستخوردگان»
دکتر علیرضا داوودی در سرمقاله روزنامه وطن امروز نوشت:
نومحافظهکاری که با نمای اعتدالگرایی در ایران نمایان شده، محصول پیوند 2 گروهی است که پس از خرداد 76 بهواسطه سرمستی افسارگسیخته پیروزان انتخابات در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند؛ انفکاکی که نه براساس اندیشه متفاوت که بیشتر به واسطه قدرتطلبی، منفعتجویی و انحصارطلبی بیشتر این دو گروه بود و مرزهای دقیقی نداشت. محصول این انفکاک شروع هجمه شدید تبلیغاتی «اصلاحطلبان» به رقیبی بود که در ادبیات خود با نام «محافظهکاران» شناسایی میشدند. آنچه از خرداد 76 تا خرداد 92 رخ داد مجموعه اتفاقاتی بود که گام به گام این دو گروه را به هم نزدیکتر و در نهایت زمینه اتحاد حداقلی را فراهم کرد.
محافظهکاران و اصلاحطلبان 2 دوره از ریاست جمهوری نظام جمهوری اسلامی را در اختیار داشتند که در هر کدام میتوان یک شکست بزرگ را شناسایی کرد که هر شکست چرخش مهمی در جهتگیری سیاسی و اقبال عمومی مردم ایجاد کرد تا جایی که هر دو به مرز ورشکستگی کامل و حذف از صحنههای سیاسی و اجتماعی رسیدند و در نهایت قلب از تپش ایستاده آنها با شوک ناشی از پیوندی کمفروغ و انشقاقی گسترده در اردوگاه رقیب، تپیدن را در دولت کنونی با شعار جدید اعتدال آغاز کرد.
دولت سازندگی که به دنبال ترمیم ویرانههای حاصل از جنگ و ایجاد جامعهای بهرهمند از رفاه اقتصادی نسبی بود، در پایان راه شکست بزرگی در این زمینه را تجربه کرد و علاوه بر اقتصاد فلج و ناتوان، برای عرصه اجتماع نیز چیزی جز «قدرتطلبی الیگارشیک»، «سرکوب مخالفان» و «از بین بردن سرمایه اجتماعی» در پی نداشت و اینگونه شکست اقتدارطلبی به وسیله شعارهای آزادیمحور و ادعاهای توسعه سیاسی رقم خورد. اصلاحات نیز بهرغم طلوع حیرتانگیز خود نتوانست مسیری را برای حفظ اعتماد مردم طی کند اما مهمترین شکست این گروه نه در عرصه داخلی که در بعد بینالمللی و از منظر غرور ملی بود که بارها و بارها توسط ابرقدرتهای پوشالی جهان شکسته شد. تلاش بیثمر اصلاحات در تنشزدایی و همکاری با نهادها و قدرتهای بینالمللی نتیجهای جز تهدیدها و تحقیرهای روزافزون مستکبران عالم در پی نداشت که در نهایت ملت ایران را به سمتی سوق داد تا به دنبال بازسازی تصویر قدرتمند خود در جهان، حفظ و تحمیل استقلال ملی بر استکبار جهانی و افزایش قدرت ملی در عرصه منطقهای و جهانی باشند. نتیجه این شکست، عبور از اصلاحات و طلوع دوران اصولگرایی بود.
طلوع اصولگرایی برای نومحافظهکاران کنونی، ابتدا چیزی جز هیجانات زودگذر ملی و سیاستهای پوپولیستی عدهای تازه به دوران رسیده نمینمود که میتوان نشانههای آن را به وفور در دوران انتخابات 84 (بویژه برخی برنامههای تبلیغاتی آن ایام) و پس از آن مشاهده کرد اما گذر زمان و سیاستهای دولت نهم که هم برنامههای اقتصادی بزرگی را اجرا کرده بود و هم در عرصه بینالمللی بر غرور و اقتدار ایران افزوده بود و در تمام زمینهها استقلال و عزت ایران را افزایش داده بود باعث شد شکستخوردگان برای مقابله با رقیب مشترک ائتلاف منفعتمحور خود را سامان دهند. آنچه در انتخابات 88 و فتنه پس از آن گذشت اوج مقابله 2 تفکر سنتی(اصلاحات- محافظهکاران) با اصولگرایی بود که محصول آن عیان شدن فاصله تحلیلی این دو گروه با واقعیات جامعه بود. این آغازی بود برای یک تغییر استراتژیک که منجر به ظهور «نومحافظهکاری» شد و با استفاده از تشتت اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری 92، قدرت را جا به جا کرد.
نومحافظهکاران برای تمام ابعاد اداره کشور نیازمند بازبینی و تغییر در اسلوب گذشته بودند که در نوشتار حاضر به بررسی یک بعد مهم آن یعنی سیاست خارجی خواهیم پرداخت.
سیاست خارجی نومحافظهکاران
برای درک سیاست خارجی نومحافظهکاران و ویژگیهای آن باید ابتدا اندکی به ریشههای آن پرداخت و از مقدمات حصول آن سخن گفت که بازگشت آن به دوران دولت اصلاحات و شکست سیاست خارجی این دولت بازمیگردد.
واقعه 11 سپتامبر 2001/20 شهریور 80 در دوران جلوس جمهوریخواهان تندرو در کاخ سفید فرصتی بود برای تحقق بلندپروازیهای ایالات متحده در تکمیل پازل نظم نوین جهانی که بوش پدر آغاز کرد و بوش پسر در سودای تحقق نهایی آن حرکت میکرد. حمله به افغانستان در سایه حمایتهای جهانی و حمله خودسرانه به عراق برای ماشین جنگی ایالات متحده شبیه بازیهای رایانهای بود و سرمستی حاصل از آن رفتار گستاخانه ایالات متحده در برابر ایران و تهدیدهای مکرر و مداوم را در پی داشت. بوش پسر که با القاعده و صدام تسویهحساب کرده بود هدف نهایی و میوه تلاشهای خود را در سرکوب ایران انقلابی و تبدیل آن به یک بازیگر مطیع و آرام میدید اما برای آن نیاز به یک دلیل محکم داشت تا بتواند جهان را در برابر ایران متحد کرده و بند بر دست و پای آن افکند که این امر با جنجال رسانهای حول محور برنامه هستهای ایران آغاز شد. هدف اصلی وادار کردن ایران به پذیرش بازیگری در درون و مبتنی بر رژیمهای غربمحور و دست کشیدن از اقدامات انقلابی بود که بر این اساس ایالات متحده در نقش پلیس بد با اعمال فشار سخت و روزافزون، ایران را بدان سو سوق میداد و از طرف دیگر تروئیکای اروپایی در نقش پلیس خوب، ایران را به مسیر پذیرش نظم نوین و عدم مقابله با آن تشویق میکرد.
ضعف سیاست خارجی دولت اصلاحات در این زمان که مرعوب فضاسازیهای غربی شده بود و گام به گام نسبت به اقدامات آنان عقبنشینی میکرد، در نهایت این باور را ایجاد کرد که جمهوری اسلامی ایران در موضع ضعف و ترس قرار گرفته و به دلیل وحشت از هیمنه لشکرکشیهای غرب حاضر است برای حفظ خود از اصول اساسیاش عقبنشینی کند که نماد ننگین این ضعف و زبونی، نامه برخی افراد دولت اصلاحات به رژیم ایالات متحده و پذیرش تعهدات خفتباری بود که موجب شد بیش از پیش غرب امیدوار به فتح ایران شود.
این مساله پیشروی قدم به قدم غرب در برابر ایران و افزایش زیادهخواهیها و نقض تعهدات و تحقیر غرور ملی ایرانیان را در پی داشت و منجر به ظهور دولتی انقلابی و آرمانخواه در ایران شد که با استفاده از اصول انقلابی و «تاکتیک هجوم به جای دفاع» توانست نقشههای غرب را در منطقه به چالش بکشد و قدرت ایران را فزونی بخشد. ترس از این قدرت فزاینده بود که منجر به بروز فتنه 88 با همکاری عوامل و وادادگان داخلی و خارجی شد تا با ایجاد شکاف در صفوف محکم جامعه از قدرت ایران بکاهد و حرکت بالنده ایران را متوقف کند. تحریمهای سخت و شدید در کنار استفاده از تمام ابزارهای بینالمللی برای نابودی این اقتدار تاثیرات فراوان ولی موقتی بر ایران گذاشت و ترس از تداوم این دولت انقلابی منجر شد ایالات متحده مسیر حرکت خود را به سمت ایجاد یک جریان همکاری با ایران برای حل بحرانها تغییر دهد. بهترین گزینه میانهروها و جریاناتی بودند که از مدتها قبل در این مسیر حرکت میکردند اما با بیوفایی غرب مغضوب ملت شده بودند. استفاده نومحافظهکاران از این مساله و تبلیغات گسترده در مسیر حل و فصل دیپلماتیک مسائل و ارائه دورنمایی رویایی از نتیجه مذاکرات، بازگشتشان به سریر قدرت را نتیجه داد و اکنون زمان آن بود که هر دو طرف (نومحافظهکاران و ایالات متحده) میوه حل و فصل دیپلماتیک مسائل را برای خود کنند.
با درک ریشههای ظهور این نوع نگرش میتوان گفت نومحافظهکاری بر 2 اصل سیاست خارجی خود را استوار کرده است.
الف - باور به رژیمهای بینالمللی و نهادهای جهانی
بازی در محدوده رژیمهای بینالمللی در واقع پذیرش قانونمندیهای نظام جهانی است که براساس منافع غربی و برای استمرار آن شکل گرفته است. رژیمهای بینالمللی در عرصههای مختلف روابط بینالملل به عنوان مکانیسمهای همکاری بین دولتها مطرح هستند که ایجاد اعتماد و امنیت میکنند و به ثبات نظام بینالملل یاری میرسانند. به عبارت دیگر، باید گفت مهمترین نقش رژیمهای بینالمللی در ایجاد همکاری بین دولتهاست. یعنی رژیمها به عنوان یک سازوکار و مکانیسم، چرخ همکاری بین دولتها را به حرکت درمیآورند. رژیمها باعث میشود آن عامل عدم اطمینان و نامعلومی که در نظام بینالملل وجود دارد، کاهش پیدا کند، چرا که در واقع رژیمهای بینالمللی آن اطلاعات را در نظام بینالملل ارائه میدهند که باعث میشوند دولتها منافع خود را بازنگری کنند. رژیمهای بینالمللی پس از ایجاد همکاری به نظم و ثبات سیستم کمک میکنند. به اذعان اندیشمندان حوزه روابط بینالملل رژیمهای بینالمللی برآمده از خواست و تمایلات اولیه هژمون جهانی هستند.
رفتار دولت در تمام دوران مذاکرات هستهای و توافقنامه محصول آن سراسر نتیجه این نگرش است و در تمام اجزای آن باور به رژیمهای بینالمللی و نهادهای جهانی به صورت عیان و غیرقابل انکار مشاهده میشود.
ب- بازیگری درون چارچوبهای عقلانیت ابزاری خروج از آرمانخواهی انقلابی
بازیگری درون چارچوب رژیمهای بینالمللی و براساس قانونمندیهای آن نیازمند عبور از آرمانها و پذیرش عقلانیت ابزاری و مادی به عنوان تنها عامل تحرک و عمل است. رفتار انقلابی و خلاف جریان استکباری ایران در موضوعات منطقه و جهانی قابلیت ورود به جریانات جهانی و ادغام در آن را ندارد و به همین دلیل دولت که تمام سرمایه اجتماعی خود را بر سیاست خارجی و پیروزیهای آن متمرکز کرده است و حتی آب آشامیدنی مردم را در گرو تغییر و جهتگیری صحیح آن تعریف میکند نیازمند تغییر در این انگاره و ترویج عقلانیت ابزاری به عنوان روش درست اندیشه و عمل است اما تحرک بر اساس این دو اصل، نیازمند زمینهسازیها و مقدماتی خاص است.
این دو اصل در سیاست خارجی یک نظام انقلابی و آرمانمحور، پذیرش و کارآیی ندارد به همین دلیل در گام اول باید 2 تغییر اساسی در این نظام ایجاد شود تا زمینههای اجرای 2 اصل مورد نظر حاصل شود.
1- خروج سیاست خارجی از عرصه عمومی و تبدیل آن به یک امر تخصصی (خانهنشینی تودهها)
پیش از این دوران، رفتار خارجی ایران بویژه در مساله هستهای صورتی ملی داشت و به عنوان یک عزت ملی صورتبندی میشد که تماماً مورد حمایت و تاکید مردم قرار میگرفت. صنعت هستهای به عنوان عامل ترقی و تحرک شناسانده میشد و مردم به عنوان پشتوانه ادامه مسیر همیشه در صحنههای مختلف حضور داشتند. خاموش کردن این نگرش مردممحور برای سیاست خارجی نومحافظهکاران ضروری بود و به همین دلیل با تبلیغات هوشمندانه و هدفدار، صنعت هستهای در اذهان مردم مقابل اقتصاد کشور قرار داده شد و ایجاد دوگانگی میان چرخش اقتصاد در برابر چرخش سانتریفیوژها و لزوم اولویت دادن به اقتصاد صرف به عنوان اصل اولیه و اساسی حل معضلات کشور تبلیغ شد و تمام نشانههای صنعت هستهای آرام آرام از عرصههای عمومی حذف شد همانند تغییر طراحی اسکناس یا بیتوجهی به نمادهای هستهای. این تبلیغات در کنار اظهارنظرهای ضدمردمی برخی چهرههای علمی و دانشگاهی در زمینه هستهای که ورود به این عرصه را صرفا ویژه متخصصان و سیاستمداران، نه ملت ایران عنوان میکردند، زمینههای لازم را ایجاد کرد تا انفکاک مطلوب نومحافظهکاران حاصل شود.
2- بازتعریف مبانی اولیه و باورها
نوع نگاه جامعه ایران به قدرت و استقلال یکی از موانع مهم بر سر خواستههای نومحافظهکاران بود. تا زمانی که استقلال کشور و قدرت، به معنای عدم پذیرش تحمیل نظام زورمداران بود و آمادگی نظامی برای پاسخ به هر گونه مخاصمه به عنوان بخشی از قدرت تعریف میشد امکان ورود و بازیگری در رژیمهای بینالمللی و نهادهای جهانی- آنگونه که نومحافظهکاران میپسندیدند- وجود نداشت به همین دلیل حرکت دوم در راستای بازتعریف این مفاهیم و تغییر باور اجتماعی نسبت به این مفاهیم شکل گرفت. تاکید بر جنبههای اقتصادی و رفاه به عنوان ملاک واحد قدرت یک جامعه و حذف عوامل نظامی از تعاریف قدرت و حتی مخالفت و نادیده انگاشتن دستاوردهای آن عملا مسیری بود که به منظور تغییر دیدگاه جامعه ایران تدوین و اجرا شده بود.
باور دیگر که نیاز بود تغییر کند، نوع نگاه و باور ایران نسبت به ایالات متحده و سران آن بود که در جامعه ایرانی به عنوان شیطان بزرگ و دشمن اصلی شناخته میشوند. نومحافظهکاران که برای رسیدن به وعدههای انتخاباتی و اجرای سیاست خارجی مطلوب خود ناچار از مذاکره و همکاری با ایالات متحده بودند راهی جز تغییر دیدگاه عمومی نسبت به این مساله را در پیش خود نمیدیدند که محصول آن تلاش رسانهای در بزک کردن ایالات متحده بود؛ رفتاری که بارها مورد اعتراض صریح حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای رهبر حکیم انقلاب اسلامی قرار گرفت. گمانهزنیهای پیرامون دیدار رؤسای جمهور 2 کشور، برقراری تماس تلفنی، دیدارها و قدم زدنهای دوستانه وزرای خارجه و دیدارها و دست دادنهای اتفاقی(!) مقامات 2 کشور، همه و همه بخشی از یک تلاش در راستای تغییر این دیدگاه قدیمی بود.
محصول این اقدامات، آمادهسازی زمینههای ادغام در نظام جهانی به عنوان یک بازیگر عقلانی و ترسیم آرمانها مبتنی بر ظرفیتهای ارائهشده در رژیمهای بینالمللی بود.
پياز و مطبوعات حرفهاي
دکتر حامد حاجيحيدري در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
قضيه بيش از يک هفته است که يک سوء تدبير دامنهدار، از جنس «پياز-سيب زميني»، امواج خود را ديگر بار به تهران رسانده است، و فقط «پوپوليستها» و «غيرحرفهاي ها» نگراناند ... سوء تدبيري که مدتها قبل با پوسيدن سيب زمينيها و گوجه فرنگيها و سيبها، و...، روي دست کشاورزان يا در زير زمين، لرزه بر اندام «پوپوليستهاي دهاتي» انداخته بود، ... به جهنم ... به جهنم ... به جهنم، چرا که به قول برخي، «خداوند آنها را ترسان و لرزان آفريده است» (معاذ ا...). البته اين نامزد محترم، به رغم اين قول، تأييد صلاحيت نيز شده است!
باشد؛ به جهنم؛ ولي، اکنون، اين لرزهها به آستانه «سعدآباد» که در آن کسي نميلرزد و نميترسد، رسيده است، از قرار هر کيلو، 5000 تومان.
به جهنم، ولي برخي از مطبوعاتيهاي «حرفهاي» که مرده ريگ عصر اصلاحات هستند سخني شنيده نميشود؛ آنها گرم انتخابات هستند، و نهايتاً نتيجهاي از انتخابات بيرون ميآيد که تصديق خواهد کرد که راه اين مطبوعات «بيخيال» از مردم جداست.
شرح و بسط قضيه
طي چند انتخاباتي که تحت حاکميت مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات برگزار شده، ثابت گرديده است که جريان آراء يک اجتماع فعال و انقلابي، چيزي غير از آني است که مطبوعات «حرفهاي»، لااقل قبل از انتخابات نمايش ميدهند (شايد پس از انتخابات وانمود کنند که همه چيز آن طور شد که آنها ميگفتند). البته مطبوعات «حرفهاي» اثرات خود را دارند، ولي الگوهاي رايدهي پيچيدهتر از اين تصور هستند که ميگويد: «دانستن حق مردم است (ولي محرمانه است)» يا اين تصور که «مطبوعات ”حرفهاي" روشنگر فضاي فکري مردم هستند». نه؛ الگوي راي دهي مردم قدري پيچيدهتر از اين است.
البته، مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، در بيآبرو کردن و مضحکه نمودن افراد به نام و القاب سهم دارند؛ به نظر ميرسد، که مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، ميتوانند در يک مقطع کوتاه، حتي، نيرومندترين افراد را ضعيف جلوه دهند. حتي، سياستمداراني را که به داشتن روابط خوب با رسانهها مشهورند و «دست اندر کار رسانهاي» به شمار ميآيند نيز از نفس بيندازند، و به راي بيستم تهران، آن هم با اما و اگر، تبديل کنند؛ حالا چه سرخپوش و چه خاکستري و چه قهوهاي. ولي، ...
اما، نکته آن است که مطبوعات «حرفهاي»، فقط آگاهي نميدهند، بلکه، مسيرهاي ديگري ميپيمايند، که در انتهاي آن مسير ممکن است به ميزان زيادي از خواست و طرز فکر مردم فاصله بگيرند. البته اين مسيري است که مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، نميتوانند در بلند مدت طي کنند، ولي در کوتاه مدت اميدوارند تا مسير خود را به عنوان يک مسير بديع و نو جلوهگر سازند.
پيشينه مبارزات انتخاباتي در مطبوعات حرفهاي، از دوم خرداد 1376 تا کنون، بهشدت جانبدارانه و در مطبوعات جنجالي و زرد به نحو فزايندهاي «نادرست» و «شخصي» بوده است. حال، پس از برگزاري چند سال انتخابات زير سايه اين مطبوعات «حرفهاي»، پرسش اين است که آيا دلواپسيهاي مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، همان دلنگرانيها و علايق ملي را نشان ميدهند؟ اين سئوال، بويژه پس از راهپيمايي بزرگ بيست و دوم بهمن، در ذهن همه ما برجستهتر ميشود. مردم اين هستند، يا آن چه اين مطبوعات ميگويند؟
برهان
مردم، تقريباً، به اتفاق، از گزارش مسائل خود در مطبوعات «حرفهاي» ناراضي هستند. اين عدم رضايت، بويژه وقتي اين مطبوعات «حرفهاي»، با مطبوعات کهنسالتر، مقايسه شوند معلوم ميگردد. در واقع، در مطبوعات «حرفهاي» جديد، رد پاي اسپانسر و منفعت، آشکارتر و روشنتر از قدمگاه حقيقت و آرمان است، در حالي که در مطبوعات سنتيتر، موضوع حقيقت و آرمان در اولويت قرار ميگيرد.
اولين نتيجه «حرفهاي بودن» در مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، حذف کم و بيش مطالبي است که مورد دغدغه ويژه اقشار فرودست است که شايد فراغت چنداني براي روزنامه خريدن و خواندن نداشته باشند. «حرفهايها»، عامدانه، در مقام روشنفکر، گرايشات مردمي را در خود کشتهاند و براي توجيه برج عاج نشيني، اين نحو پرداختها به مسائل و دشواريهاي اعماق جامعه را به مثابه «پوپوليسم» طرد ميکنند.
تعريض دوم مردم به مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، از اين بابت است که اگر گه گاه، به شکوائيههاي مردم از امور رسيدگي شود، روشهاي صفحهبندي و تدوين مطالب به نحوي است که اين دشواريها در زير لايههايي از توجيهها، مخفي ميشوند. براي بسياري از مردم روشن است که سياستهاي بيانضباط دولت، بيگمان، باعث رکود، ستيزه، کشاکشهاي بيهوده و بدهي ملي ميشود و قطعاً در آينده تورم را هم به دنبال خواهد داشت، اما مطبوعات حرفهاي پسااصلاحات، عملاً همه اين ارزيابيها را ناديده ميگيرند.
گلايه سوم مردم اين است که نحوه پرداخت روشنفکران به مسائل مردم خود، از زاويه ديد نظرياتي است که نه فقط به زمينههاي اجتماعي بومي توجه ندارد و بدون توجه به آنها ساخته شده است، بلکه حتي اين الگوهاي نظري بر مبناي زمينههاي تجربي محلي وزن دهي هم نشدهاند. بنابراين، محصولات روشنفکري، به نحوي است که به رغم انتشار در مطبوعات ايراني بوي فرانسوي يا انگليسي ميدهند. از اين قرار، وقتي روزنامههاي «حرفهاي» را ورق ميزنيم، عميقاً احساس بيگانگي ميکنيم.
عريضه چهارم مردم به پيشگاه مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، اين است که توجه اين روزنامهها، به فرهنگ ملي بسيار نامناسبتر از مرده ريگهاي اروپايي و آمريکايي است. آنها نه تنها، نگاهي به شدت غريبه دارند، بلکه نگاه وطني را با عناويني مثل «پوپوليسم» تحقير ميکنند.
شکايت پنجم اين است که مطبوعات، اخبار مربوط به مسائل مردم را اگر منعکس کنند، به طرزي بسيار نامساعد درج مينمايند، طوري که مردم در برخورد با آن، آرزو ميکنند که کاش مطبوعات، اصلاً حرف نميزدند. اين روايتها، اغلب، فارغ از همدلي و در لفافه قطوري از اصطلاح ورزيهاي پر تبختر است. روشنفکر از سر سيري و با لهجه پاريسي، ببخشيد پايسي، به تحليل نشانه شناختي موضوع پياز ميپردازد. روشنفکراني که در اين روزنامهها قلم ميزنند، بارها ثابت کردهاند که در سبک زندگي خود، نه تنها از علايق اين مردم بيگانهاند، بلکه از اين علايق متنفر هستند. افتخارات آنها شامل گوش دادن به قطعات موسيقي اروپايي، تبحر در فيلم شناسي آمريکايي و هاليوودي، يا لهجه پاريسي، ببخشيد پايسي است. ظاهر و افکار اين روشنفکران، از نظر مردم، کاملاً غير عادي به نظر ميرسد و مردم در نظاره به آنان، نميدانند که منش آنان از سبک لباس پوشيدن آنها تا شيوه سخن گفتن و فکر کردن ايشان، جدي است يا از سر شوخي؛ حتي احتمال شوخي بودن آن بيشتر است!
رمزگشایی از چرایی دخالت آشکار غرب در انتخابات
« عباس حاجینجاری» در سرمقاله روزنامه «جوان» نوشت:
تبلیغ لیست مربوط به آقای هاشمی رفسنجانی برای انتخابات مجلس خبرگان در شبکه بیبیسی و رادیو فردا و خط خبری این دو رسانه و دیگر رسانههای مرتبط با بیگانگان و جریانهای ضدانقلابی حامی فتنه سبز در حمایت از تحرکات انتخاباتی ائتلاف اصلاحطلبان و دولت و در عین تأکید بر جلوگیری از رأیآوری چهرههای شاخص ولایتمدار و انقلابی در این دو مجلس، نشانگر تغییر استراتژی غرب در نحوه برخورد با محیط داخلی ایران است، چراکه با توجه به روحیه استکبارستیزی قاطبه مردم ایران و تجربه تلخی که مردم ایران از دخالتهای گذشته دولتهای استکباری در امور داخلی ایران دارند، به طور معمول آنها نمیبایست اینگونه آشکارا به حمایت از جریان اصلاحطلب و حامی دولت در آستانه دو انتخابات مهم مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری ورود پیدا کنند و میبایست همچون گذشته در عین ادعای بیطرفی از کنایه و استعاره در حمایت از این جریان بهره میگرفتند. چرایی این تغییر راهبرد را در چند گزاره میتوان مورد بررسی قرار داد.
1 ـ نظام سلطه تاکنون تمامی روشهای ممکن را برای مقابله و مهار حرکت انقلاب اسلامی ایران تجربه کرده و به رغم هزینههای زیاد انسانی و مادی که بر مردم ایران تحمیل کرده است، از اقدامات خود طرفی نبسته و ایران اسلامی توانسته است در برابر تمامی این سناریوها (توطئههای امنیتی،تحمیل جنگ، تحریمهای فلجکننده اقتصادی و کودتاهای رنگین و ...) ثبات و استقلال سیاسی خود را حفظ کرده و حرکت انقلابی خود را همچون روزهای آغازین با ثبات بر اصول و آرمانها ادامه دهد.
2 ـ برآوردهای غرب از نتیجه انتخابات 92 و ذهنیت ناشی از مواضع برخی مسئولان در روند مذاکرات هستهای، این تصور را در سلطهگران ایجاد کرده بود که ورود ایران در عرصه مذاکرات هستهای ناشی از ضعف بوده، لذا آنها توانستند در این روند به مرور مطالبات خود را افزایش دهند، به طور مثال وقتی آلمانیها مواضع حقیرانه ایران در استمداد از فرانسویها برای کمک به اشتغال و رفع بیکاری در ایران را میبینند، برای بازگشت کمپانیهای آلمانی به عرصه اقتصاد ایران، شرط شناسایی رژیم صهیونیستی و تغییر راهبرد ایران در مواجهه با این رژیم را مطرح میکنند و این در حالی است که به دلیل محرمانه ماندن مفاد قراردادهای منعقده با فرانسویها، معلوم نیست که چه تعهداتی در این مسیر داده شده است.
3 ـ مانعتراشی امریکاییها در مسیر اجرایی شدن توافقات مذکور که مورد تأکید اغلب شرکتها و دولتهای اروپایی قرار گرفته است، در کنار مداخله آشکار در مسیر انتخابات و حمایت از لیستهای خاص نشان دهنده این است که غرب صحنه بازی را عوض و عملاً استراتژی شرطیسازی برجام با نتیجه انتخابات را آشکار کرده است. اما تلختر از آن این است که در عرصه داخلی جریانهای اصلاحطلب و حامی دولت نیز در تبلیغات داخلی انتخابات،حل مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم را منوط به رأی به این لیستها کردهاند.
4 ـ تحرکات اخیر برخی دولتمردان و رسانههای زرد در «بزک»سازی غرب و «منجینمایی» دولتهای غربی برای حل مشکلات اقتصادی به جای توجه به ظرفیتهای درونی که از ماهها قبل آغاز شده در همین راستا قابل درک است و جالب این است که بعد از این حرکتهای مداخلهجویانه رسانههای وابسته به سازمانهای جاسوسی انگلیس و امریکا در انتخابات ایران تاکنون هیچ واکنشی از سوی وزارت خارجه، سخنگوی دولت و ... صورت نگرفته است.
5 ـ گزارههای فوق اهمیت انتخابات آینده مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری را بیش از پیش آشکار میکند. شکلگیری مجلسی غربگرا و یا خبرگانی که تصمیمی در مغایرت با حرکت انقلاب اتخاذ کنند، در کنار عملکرد و مواضع منفعلانه برخی مسئولان اجرایی در برابر غرب که وادادگی آنها حداقل در ماههای اخیر عاملی مهم در تحقق نیافتن اقتصاد مقاومتی بوده است، میتواند تصویری از نظام مطلوب غرب در آینده را ایجاد کند، نظامی که شاید شکل ظاهری آن به نام جمهوری اسلامی حفظ شده باشد، اما با ماهیت حقیقی، اصول و آرمانها و ... فاصله گرفته باشد و به همین دلیل است که برخلاف گذشته غرب نسبت به انتخابات آینده امیدوارتر شده و به تعبیری «رو» بازی میکند.
6 ـ شرایط فوق مسئولیت نیروهای مؤمن به انقلاب اسلامی را بسیار سنگینتر کرده است. عرصه انتخابات نشان دهنده این است که مسئله رقابت فراتر از رقابت درون خیمه انقلاب است، لذا در این شرایط دیگر مجالی برای رقابتهای درون بخشی باقی نمیماند و در حالی که دشمنان تمام ظرفیت خود را برای مصادره انقلاب از این مسیر بسیج کردهاند و شب و روز نمیشناسند، نیروهای مؤمن به انقلاب نیز باید با تمام ظرفیت وارد صحنه شوند و البته ظرفیتهای درونی بیانگر این است که شکست این استراتژی دشمن نیز همچون گذشته دور از انتظار نیست.
واقعیت آمریکا
روزنامه «حمایت» در یادداشتی از « سیدجعفر قنادباشی»نوشت:
در پی جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا با اتکاء به روشهای غیرانسانی مانند بمباران اتمی دو شهر ژاپن و شیوههای جدید استعماری، سیاستهای خود را بر پایه استیلای بر جهان قرار داد. مقامات واشنگتن همواره با نگاه به آرمانهای استکباری کشورشان، از هیچ کوششی برای نفی استقلال دیگر کشورهای جهان و تسلط بر آنها دریغ نکردند. بر این اساس، ساختار سیاسی – اقتصادی آمریکا را میتوان بر دو اصل مبتنی دانست:
1- عموم کارشناسان و پژوهشگران حوزه آمریکا بر این حقیقت تاکید دارند که ادامه حیات ایالات متحده متکی بر غارت و تاراج ملتها با استفاده از روشهای نوین و امروزی است. ساختار و سیستم جامعه 300 میلیون نفری این کشور به نحوی است که نیازمند مواد خام است و با توجه به محدودیتها، ضروری است تا این منابع، از دیگر کشورها تامین گردد. به جز چند محصول شاخص آمریکایی در حوزه فناوری ارتباطات، بقیه تولیدات ایالات متحده اغلب گرانقیمت و فاقد مقبولیت است. بنابراین، مسئولین این کشور برای رونق اقتصاد خود سیاستهایی را در پیش گرفتهاند تا بیشترین سود را عاید خود نماید. به عبارت دیگر، خرید مواد خام با نازلترین قیمت و تبدیل آن به سلاح، سودآورترین تجارت آمریکا به منظور غارت منابع کشورهای دیگر است.
از سوی دیگر، توجه به سایر قارهها در غالب برنامههای بشردوستانه، گسترش برنامههای آموزشی در کشورهای توسعه نیافته اعم از آموزشهای بهداشتی و دیگر پوششهای اینچنینی، برای فریب ملتها و همراه نمودن آنان به منظور چپاول منابع آنان قابل ارزیابی است. انتخاب یک رئیس جمهور سیاهپوست با ریشه آفریقایی در آمریکا نیز با هدف نفوذ در ثروتمندترین قاره جهان صورت گرفته است.
همانگونه که اشاره گردید این ساختار ظالمانه، علاوه بر غارت منابع کشورها، ناگزیر است برای تمدید حیات خود جنگافروزی نماید و هر حرکت مستقلی را در جهان تضعیف یا سرکوب کند. نظرات انتقادی متفاوتی که در طول تاریخ درباره این کشور سلطهگر منتشر شده است، همگی بر این نکته اتفاق نظر دارند که طمع به سایر کشورها، جنگ افروزی و سرکوب ملتهای مستقل از وجوه غیرقابل انکار هژمونی آمریکا است. در سالهای اخیر و با پیچدهتر شدن مناسبات بینالمللی، نظام افزونطلب، تمامیتخواه و مستکبر ایالات متحده، تهدیدات جهانی و منطقهای را با ابزارهایی ناجوانمردانه مدرن تهدید کرده و هر جا که لازم باشد در استفاده از روشهایی غیرانسانی تردیدی به خود راه نمیدهد.
2- اصل دوم که ارتباط تنگاتنگی با موارد ذکر شده دارد، عبارت است از عینیت این «واقعیات» در جهان و منطقه. به یقین میتوان گفت که هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که طعم تلخ سیاستهای ظالمانه آمریکا را نچشیده باشد. وقتی کشورهای پیشرفته صنعتی جهان چه در آسیا و چه در اروپا از گزند سلطهگری آمریکا از طریق باجخواهی اقتصادی و سیاسی در امان نمانده باشند، به طریق اولی، تکلیف کشورهای مستقل نیز مشخص است. اتحادیه اروپا که نزدیکترین متحد آمریکا است، هنوز هم تحت سلطه تصمیمات کاخ سفید است و نتوانسته از چنبره آن بگریزد. حمله نظامی به کشورهای منطقه از افغانستان و عراق گرفته تا جنگافروزیهای نیابتی در یمن و سوریه و لیبی، همه و همه نشان میدهند که در پس این اقدامات، سیطره بر منابع نفتی، فروش سلاح و به کرسی نشاندن سیاستهای تعریف شده قرار دارد.
اما درباره ایران، اوضاع کاملا متفاوت است. پیشرفتهای چشمگیر نظام اسلامی ایران در منطقه و جهان و در ابعاد گوناگون یکی از چالشهای بزرگ آمریکا است زیرا از یک سو نمیتواند از منابع گوناگون کشورمان برای تامین منافع نامشروع خود چشم بپوشد و از سوی دیگر نیز قادر نیست تبدیل شدن ایران به الگوی پیشتاز برای ملتهای مظلوم جهان را شاهد باشد. این همان نکتهای است که امام راحل(ره) در حدود بیش از نیم قرن پیش در سال 1341 نسبت به خطر سلطهگری آمریکا و تاراج منابع کشورهای مستضعف از جمله ایران بدان اشاره کردند.
مسئولین کاخ سفید تاکنون از هر وسیلهای برای مقابله با انقلاب اسلامی که به گفته مقامات اسبق و حال این کشور بزرگترین تهدید و چالش برای این کشور است، استفاده کردند اما نتوانستند سیل خروشان ملت ایران در مسیر پیشرفت و توسعه را مسدود نمایند.
ناکامی آنان در «براندازی» و «استحاله» انقلاب اسلامی آنان را بر آن داشت که شیوههای فریبکارانه را بیازمایند و در قالب وعدههای پوچ، پروژه «نفوذ» را در دستور کار قرار دهند.
پس از اجرایی شدن برجام که با بدعهدیهای فراوان همراه بود، سیاستمداران آمریکایی باز هم به سیاستهای خصمانه خود ادامه دادند. آنان در کنار طراحیهای گسترده برای نفوذ در مراکز تصمیمگیری و تصمیمسازی، بدون هیچ پردهای از تداوم دشمنیها علیه ایران سخن گفتند. نمونه آن اظهار نظر هفته گذشته برخی از مسئولین آمریکایی بود که به صراحت اعلام کردند جرأت حضور سرمایهداران دنیا برای سرمایهگذاری در ایران را از آنان خواهند گرفت و نشان دادند که همچنان بر سیاستهای ظالمانه خود اصرار دارند.
مشاهده تاریخ عملکرد ننگین جهانی آمریکا، اهداف و اغراض آن را برای هر ناظر منصفی به وضوح فاش میکند. آمریکا، همان آمریکاست با این تفاوت که شیوهها و روشهایش را تغییر داده است. بنابراین، لبخند و سخنان مزورانه آنان، واقعیتها را تغییر نخواهد داد و همانگونه که رهبر حکیم انقلاب چهارشنبه گذشته در دیدار با اقشار مختلف مردم آذربایجان بدان اشاره داشتند «در مقابل این دشمن، نمی توان چشم خود را بست و حمل بر صحت کرد.»
با این وجود، متاسفانه برخی از مسئولین به دلیل اشتباه در محاسبه و تحلیل سیاستهای آمریکا، این کشور را ارباب جهان و خود را رعیت این دهکده میدانند و صراحتاً میگویند لازمه پایان دشمنیها، جلب رضایت کاخ سفید و دست برداشتن از استکبارستیزی است! این دسته، بدون توجه به آمارها و تحلیلهای جهانی خود را به خواب زده و هنوز باور نکردهاند که فصل جدیدی در تاریخ اسلام آغاز شده است.
تاسیس تمدن بزرگ اسلامی با فرهنگی زنده و پویا و عظیمترین منابع اقتصادی که جمعیتی دو میلیاردی را در خود جای داده است، تمام قد در برابر نظام سلطه به رهبری آمریکا خواهد ایستاد و یقیناً نظام سلطه به رهبری آمریکا در سراشیبی بحرانهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی متلاشی خواهد شد.
بدون آرایش غلیظ
روزنامه «جوان» در سرمقاله خود به قلم عبدالله گنجی نوشت:
بررسیها نشان میدهد حمایت رسانهای غرب از جریانات داخلی ایران از 1375 و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ششم شروع شد، اما تا انتخابات ریاستجمهوری 1388 این حمایت به صورت کلی دنبال میشد و تلاش میکردند حرف خود را با هزار رنگ و لعاب آرایش نمایند تا در سایه بزک و آرایش غلیظ، به حمایت متهم نشوند. آن سوی قضیه این بود که تلاش میکردند جریان مدنظر داخلی ایران نیز متهم به همسویی با غرب نشود و در سایه این حمایت، آسیب حیثیتی نبیند. از 1388 حمایت رسانهای غرب علاوه بر حمایت جریانی به مصادیق فردی نیز رسید، به صورتی که برای اولین بار یک رئیسجمهور امریکا نام کاندیدایی را در ایران آورد و با صراحت گفت: «موسوی نماینده بخشی از هموطنانش است که به دنبال گشایشی به سوی ما هستند» اما خانم کلینتون گفت ما خیلی کارها در ایران انجام دادیم که اگر بگوییم ممکن است کسانی در ایران آسیب ببینند.
حمایت اکنون رسانههای غرب یک تفاوت عمده با گذشته دارد. اول اینکه به صورت مصداقی و بدون آرایش غلیظ گفتار و کلام خود به میدان آمدهاند و دوم اینکه در حوزه سلبی نیز به مصادیق وارد شدهاند. رادیو فردا، تلویزیون و رادیوی بیبیسی و سایت منافقین به صورت مصداقی له و علیه کاندیداهای خبرگان وارد شده و مسئله را قبحزدایی شده میبینند. از قضا در مصادیق سلبی و ایجابی با جریان اصلاحات در داخل کشور صددرصد چفت و بست دارند. علت این امر چیست؟ آیا میتوان به راحتی مصادیق داخلی را که مورد حمایت هستند، خائن دانست؟! یا باید به دنبال دلایل عمیقتری بود؟ در طول 18 سال گذشته هرگاه غرب از جریان اصلاحات حمایت کرده است دو حالت اتفاق افتاده است؛ یا اصلاحطلبان ساکت بوده و هیچ پاسخی در فضای عمومی اعلام نکردهاند و یا آن را جنگ روانی دانستهاند که نباید در تور آن گرفتار شد. اما لازم است یک بار ابعاد مسئله را به صورت همهجانبه بررسی کنیم و نتیجه را به صورت منطقی به تصویر بکشیم. عمدهترین دلایل را میتوان به شرح ذیل مرور نمود:
یکم: ممکن است گفته شود دشمن به دنبال اختلاف است و با جنگ روانی درصدد عمیقتر کردن شکافهای سیاسی ـ اجتماعی داخلی است و نباید به حرف آن اعتنا نمود. اختلافافکنی شیوه دشمن است و همیشه بوده و خواهد بود. در این صورت باید پرسید چرا دشمن برای اختلافافکنی، از موضع رهبری، آیتالله جنتی و ... حمایت نمیکند؟ مگر نمیشود با حمایت از بخشهای دیگر حاکمیت به همان هدف اختلافافکنی رسید؟
دوم: جریان اصلاحات و ایضاً هاشمی و تا حدودی دولتیها، مواضع و عملکرد افرادی که اکنون مورد غضب رسانههای غربی هستند را آسیب به نظام میدانند و بر این باورند که با عملکرد شورای نگهبان، اندیشه مصباح و ... مردم به نظام بدبین میشوند و انقلاب آسیب میبیند. سؤالی که در اینجا مطرح است اینکه: اگر عملکرد و اندیشه این افراد موجب آسیب به نظام میشود چرا غرب از آنان حمایت نمیکند تا اینگونه فرآیند حذف انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی زودتر محقق شود؟ مگر اصلاحطلبان مواضع و عملکرد شورای نگهبان، آیات جنتی، مصباح و محمد یزدی را برخلاف نظام و موجب تضعیف آن نمیدانند؟ اگر اینها تضعیفکنندگان نظام هستند چرا مورد حمایت بیبیسی و رادیوفردا و... قرار نمیگیرند؟ چرا آنان به کمک این فقها نظام را به سمت قهقرا نمیبرند؟
سوم: امثال آیتالله هاشمی، روحانی و اصلاحطلبان خود را اصل و عین نظام میدانند و بقیه را بدلی، دهاتی، نورسیده، تازه به دوران رسیده، نوکیسه، دور از مبارزه و عدم همراه با امام میدانند. آیا میتوان گفت بیبیسی و رادیوفردا و منافقین با حمایت از لیست هاشمی و اصلاحطلبان در خبرگان درصدد تقویت کسانی هستند که عین و اصل نظاماند؟ آیا غرب تصمیم به تقویت نظام جمهوری اسلامی و خط امام گرفته است و درصدد مبارزه با کسانی است که اهل مبارزه نبودهاند و نورسیدهاند؟
چهارم: شاخص غرب برای حمایت از افراد به میزان زاویه آنان با نظام بستگی دارد. چرا قبلاً هاشمی مغضوب منافقین و غرب بود چون این فاصله را احساس نمیکردند. در سالهای 1377 و 1380 رسانههای غرب یکصدا هاشمی را لجنمال میکردند، اما امروز خلاف آن را عمل میکنند. آیا هاشمی عوض شده است یا نظام؟ غرب تغییر را در کدام یک حس میکند؟
پنجم: واقعیت قصه این است که غرب در یک پروسه 10 ساله(مدت تعهدات ایران در برجام) به دنبال براندازی ساختاری نظام جمهوری اسلامی نیست. رئیسجمهور امریکا این راهبرد را در نامهای کتبی به مقام معظم رهبری نیز نوشتهاند. حال سؤال این است که آیا نظام جمهوری اسلامی از ماهیت پیشین خود دست برداشته است که غرب از براندازی ماهوی و ساختاری دست برداشته است؟ خیر، غرب در فرآیند مذاکرات هستهای به این باور رسید که میتوان با تغییر روش تقابل به تعامل در یک شیب ملایم 10 سال نظام جمهوری اسلامی را به سمت و سویی ببرد که از آن صرفاً یک «پسوند اسلامی» بماند که هیچ خاصیتی ندارد و همچون کشورهایی مانند پاکستان، هند و ترکیه میشود. راز حمله به طرفداران ماهیت حقیقی نظام و ورود مصداقی به نفی آنان از یکسو و حمایت از طرفداران جمهوری اسلامی اسمی از سوی دیگر با همین هدف صورت میگیرد. رسانههای انگلیس و امریکا وظیفه دارند معتقدین به ماهیت حقیقی نظام را عقب بکشند و از طرفداران «جمهوری اسلامی اسمی» حمایت کنند. مقام معظم رهبری برای اولین بار در دیدار اعضای دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی فرمودند: «باید در مقابل جریان غیرانقلابی در درون نظام ایستاد.» جریان غیرانقلابی «درون نظام» همانهایی هستند که غرب درصدد میدانداری آنان برای تبدیل انقلاب اسلامی به یک جمهوری اسلامی بیخاصیت و عقیم است، قبلاً حمایتها در زر ورق پیچیده میشد، اما اکنون عریان است. علت عریانی این است که احساس میکنند بعد از برجام جاده در دست تعمیر است و آرایش غلیظ هم لازم نیست.
ششم: سؤالی در ذهن حزبالله مانده است اینکه چرا اصلاحطلبان از اعضای فراری و ضدانقلاب خود ابراز برائت نمیکنند؟ و حتی حاضر نیستند از منکران خاتمیت، عصمت و مهدویت نیز ابراز برائت کنند. اکنون این معما حل شد که آنان شارژکنندگان رسانههای غرب در نفی نقطه مقابل اصلاحطلبان و تقویتکنندگان آنان هستند. چرتکهاندازی حسین باستانی برای شیوه رأی نیاوردن فقهای تراز اول و تعمیم لیست نفی شدگان به مشهد و کرمان توسط اکبر گنجی نمونههایی از این حمایت است. اصلاحطلبان به این دلیل هزینه عدم مرزبندی با ضدانقلاب را میپردازند که میدانند کفش کهنه در بیابان نعمت است. پس از شروع فتنه 1388 و طرح شعارهای ساختارشکن علیه اصل انقلاب، مقام معظم رهبری از رهبران اصلاحطلبان خواستند با این جماعت مرزبندی کنند و بگویند «اینها از ما نیستند» اما هرگز چنین نکردند.
آن تجربه امروز مجدداً مقابل هاشمی، اصلاحطلبان و حتی روحانی است. اگر سریعاً از انگلیس ابراز برائت نکنند، آنچه در تاریخ آیندگان ثبت خواهد شد برای سلسله نسلهای آنان نیز ننگآور و شکننده خواهد بود.
«بهاضافه» اصلاحطلبان منهای «اصولگرایان»
احمد غلامی در سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
زنگ خطر جدی، جابهجایی و تغییر مفاهیم در سیاست داخلی ایران است. جابهجایی اعتدال با متوسطبودگی. بعد از دولتِ تندرو احمدینژاد بسیار طبیعی به نظر رسيد، مردمی بهبارآمده از شعارهای توخالی در آستانه حوادث منطقهای به دولتی روی بیاورند که برای آنها آرامش و امنیت را به ارمغان خواهد آورد. از این منظر ارزیابی دولت روحانی در شرایط کنونی اهمیت بیشتری پیدا میکند. آرامش و امنیت و اعتدال برای ارتقای کیفی سطح زندگی، برای زدودن فقر و بیکاری و گسترش آزادیهای مدنی و سیاسی، در فرایندی بهدور از هیجان و شعارزدگی. مردم از دولت اعتدال انتظار داشته و دارند تا در سایه تدبیر، آنها را به خواستههای متعادلتری رهنمون کند. تا آرمانی را که دولت احمدینژاد در شعار و دولتهای قبل بهسختی دنبال میکردند، دولتِ اعتدال به دلیل جایگاه حسن روحانی در دل نظام با شکل معقول و منطقی دنبال کند و به نتیجه برساند. انگار مفهوم دولت اعتدال بهشکلی نرم و شاید سهوی، به دلیل فشارهای بیرونی به متوسطبودگی تن میدهد و اعتدال رفتهرفته مترادف متوسطبودن میشود. متوسطبودن در تمام ساحتها؛ در سیاست، اقتصاد و در اجتماع... .
اعتدال، نباید متوسطبودگی تعبیر شود و این روحیه به آحاد جامعه تسری پیدا کند. متوسطبودگی بیش از آنکه میل به کمال داشته باشد، میل به نزول دارد. سابقه و تبار این پدیده نیز جهش رو به کمال را کمتر نشان داده است.
این جابهجایی مفهوم اعتدال با متوسطبودگی، موجب عصیان طیفهایی خواهد بود که به دلایل خصلتی و موقعیتی تن به متوسطبودگی نخواهند داد. از همهدست در این طیفها پیدا میشوند: مردم عادی، سیاستمداران، هنرمندان و روشنفکران که با کمالگرایی اُخت شدهاند، بهسرعت از رویکردِ اخیر دولت ناامید خواهند شد و آن را به دیگر بخشهای جامعه تسری خواهند داد. نمونه بارز این متوسطبودگی که دولت به آن تن داد، انتخابات مجلس دهم است که دیگر جناحِ اصلاحطلب و اصولگرا نمیشناسد و هر دو طیف را دربر میگیرد.
شاید در طول تاریخ معاصر سیاسی ایران، این نخستینبار است که اصولگرایان و اصلاحطلبان، دو رقیب دیرینه با رقیب جدیتری مواجه شدهاند و با آن دستوپنجه نرم میکنند. اصلاحطلبان ناگزیر شدهاند برای جلوگیری از فهرستِ انتخاباتی متوسط، به ائتلاف با اصولگرایان تن دهند.
بااینحال این فهرست، آن فهرستی نیست که اصلاحطلبان بهتمامی از آن خشنود باشند. اما چه خشنود باشند، چه ناخشنود، چندان مهم نیست. مسئله این است که آیا در گذر ایام به این متوسط بودگی قناعت خواهند کرد؟ درواقع اصلاحطلبان بر اثر فقدان به این فرایند روی آوردهاند. برخلافِ اصولگرایان که بهخاطر انباشت نیروها در دولت هشتساله پیش، با مازادِ نیروهای متوسط روبهرو شدهاند و برای اینکه فهرستی ببندند که بیانگر چهره واقعی آنها باشد، ناچار به حذف افرادی دست زدهاند که گمان میبرند در نبودِ آنها به فهرستی نامتوسط دست خواهند یافت. اصلاحطلبان و اصولگرایان هر دو در اشتباهاند. نه اصلاحطلبان بهاضافه محافظهکاران و نه اصولگرایان منهای اصولگرایان میتوانند چنین فهرستی را به ارمغان بیاورند. این هژمونی متوسطبودگی است که دامن آنها را گرفته است. آنها بیش از آنکه تاوان رفتارِ حال خود را بدهند، هزینه رفتار گذشته خود را میدهند.
راي هوشمندان
جعفر گلابي در روزنامه اعتماد نوشت:
اصلاحطلبي منطقي پيچيده دارد. ساده و دمدستي نيست. خطي نميكشد تا همه خوبها را در يك سو و بدها را در سوي ديگر نهد. خود را حق مطلق و رقيب را باطل محض نميداند. در اصلاحات جا براي همه هست، هركس با حس ميهندوستي، معتقد و محترم به ارزشها و قانون اساسي و ملتزم به رفع كژيها باشد يك اصلاحطلب است. اصلاحات بيتعارف سخت است، زمانبر است، حوصله ميخواهد. اصلاحات مثل نور از كوچكترين روزنهها ميتابد و روشني ايجاد ميكند، براي همين هم در مسابقههاي نابرابر شركت ميكند تا سخن ابتدايي و حقي را به كرسي بنشاند و راه اصلاحهاي كوچك را باز كند به غايت پيروز شده است.
تجربه بشري ثابت كرده است كه پيروزيهاي بزرگ و آني اتفاقياند و شايد بيدوام و شايد هزينههايشان بعدا رخ مينمايد و تازه ميفهميم كه «عشق اول نمود آسان ولي» نكته مهم اين است كه تجربه تاريخي و گرانبهاي ملت ايران در راه پر فراز و نشيبش به آن نقطه از بلوغ رسيده است كه بتواند رفتاري هوشمندانه و دقيق وحساب شده از خود بروز دهد. در آستانه انتخابات مجلس شوراي اسلامي و خبرگان رهبري با اينكه اصلاحطلبان جز چند تن از ژنرالها، بقيه وزنههاي رايدارشان از صحنه دور هستند و
تيمشان را با بسياري از چهرههاي نهچندان آشنا بستهاند ولي باز هم همه متفقالقولند كه بايد در انتخابات شركت كنيم و از كوچكترين روزنههاي اميد و كمترين امكانات در دسترس سودجوييم چرا كه متن و محتوا و استراتژي اصلاحطلبي همين است. به هم زدن بازي مال كساني است كه تاريخ را نخواندهاند يا تعهد اساسي به رشد و سعادت كشور ندارند. تا كي بايد همهچيز به هم بخورد و يك ملت بزرگ بارها و بارها از صفر شروع كند؟ حتي يك اقليت قدرتمند در مجلس ميتواند در اصلاح مسير كشور موثر واقع شود و چون اصلاح هر چند كوچك آغاز شود راه براي پيشرفتهاي بزرگ باز ميشود.
اصلاحات استاد تلاشهاي مستمر براي استفاده از كوچكترين ظرفيتها است، وضعيت كشورهاي خاورميانه پيش روي ما است، آنان كه خواستند يك شبه همه مشكلات كشور خود را حل كنند هماكنون يا سرخورده و سركوب شده هستند يا كشوري ويرانشده تحويل گرفتهاند. اصلاحطلبان با مردم به جد سخن ميگويند و مشاركتشان را ميطلبند، تجربه سنگين و تاريخي دولتهاي نهم و دهم تا عمق حافظه تاريخي ملت بايد نفوذ كند و همه با هم ياد بگيريم كه هيچ گرهي با معجزه انسانهاي معمولي و يك شبه و بدون خرد جمعي و دانش و تجربه بازشدني نيست. شركت در انتخابات و راي هوشمندانه كارستاني است كه از طريق آن ميتوان تاثيرات ريشهاي و پايدار را رقم زد و كشور را روي ريل درست پيشرفت و سعادت قرار داد. همه همت و اراده اصلاحطلبان بر اين معنا استوار است كه با حداقل ظرفيتها راه و رسم مردمسالاري حفظ شود و انتخابات همچنان تاثيرگذار باشد و مردم احساس كنند كه با دقت و آگاهي و در سختترين شرايط با كمترين هزينهها ميتوانند و بايد در سرنوشت خود دخالت كنند. نهال دموكراسي و عدالتجويي همچنان نيازمند حفاظت و حراست است و چون پا بگيرد بعدها چون درختي تنومند ز باد و زباران نبيند گزند.
انتخابات اسفند ماه حزبي است
احمد شيرزاد در سرمقاله روزنامه آرمان نوشت:
در انتخابات پیشروی مجلس افراد و گروههاي مختلفي به روشهاي متفاوتي پاي صندوق راي حاضر ميشوند. اما در مجموع به نظر ميرسد افرادي كه در انتخابات مجلس و خبرگان پاي صندوق راي خواهند رفت، چند دسته بيشتر نباشند. معمولا ميزان مشاركت در انتخابات مجلس به شكلي است كه اگر بين 60 تا 65درصد از رايدهندگان پاي صندوقهاي راي حاضر شوند اين درصد، درصد بالايي است و نبايد انتظار داشت كه حتما بيش از اين مردم پاي صندوقهاي راي حاضر شوند؛ زيرا مسبوق به سابقه نبوده است كه مردم در انتخابات مجلس بيش از اين ميزان راي دهند. اما اگر بخواهيم ساختار رايدهندگان را تقسيمبندي كنيم بايد اذعان داشت دستهاي از واجدين شرايط متعهدانه راي نميدهند.
معمولا اين دسته جزو افرادي هستند كه دانش سياسي چنداني ندارند و به مسائل انتخاباتي عميق نگاه نميكنند و به دنبال مهر راي در شناسنامه خود هستند و انگيزه ديگري ندارند. ميزان اين افراد عموما بيش از 15 درصد نيست و آراي آنها يا باطله است يا به صورت سفيد به صندوقها ريخته ميشود يا تنها چند نفر از كساني كه مشهور هستند را در برگه خود قيد ميكنند.
دو دسته بعدي كه اهميتي اساسي دارند، افرادي هستند كه به ليست اصولگرايان و اصلاحطلبان راي ميدهند كه ميزان قابل توجهي از رايدهندگان را شامل ميشوند. به هر طريق در اين دوره از انتخابات هواداران جريان اصلاحات انگيزه بيشتري براي حضور درانتخابات دارند. هرچند كه هنوز به صورت دقيق مشخص نيست زير پوست شهر چه خبر است، اما به مرور هر اندازه كه فضا انتخاباتي شود به درصد كساني كه به سمت اصلاحطلبان خواهند آمد، افزوده خواهند شد. البته دستهاي هم وجود دارد كه به يكي از دو ليست راي ميدهند، اما بهطور كامل و به كليت ليست راي نخواهند داد، كه درصد اين افراد كم نيست و حدود 20 درصد از شركتكنندگان از اين دسته هستند. اما در شهرستانها كه حداكثر بين پنج تا شش نفر بايد از آن حوزه در مجلس حاضر شوند، مردم به كليت ليست راي ميدهند.
همچنين افرادي وجود دارند كه موشكافانه از بين كانديداهاي مختلف راي ميدهند. معمولا اين دسته تاثير زيادي بر نتيجه انتخابات ندارند. البته درشهرهاي بزرگ بعيد است كه شخصي خارج از ليستهاي انتخاباتي به مجلس راه يابد. نهايتا فقط هنرمندان و ورزشكاران ميتوانند خارج از ليستها و به صورت محدود وارد مجلس شوند. واقعيت اين است كه نتيجه و سرنوشت اصلي انتخابات بين دو ليست اصلاحطلب و اصولگرا رقم خواهد خورد. لذا ميتوان به اين نتيجه رسيد كه انتخابات مجلس فعلي يك انتخابات حزبي است و با وجود ميل كساني كه مخالف ساختار حزبي در انتخابات هستند، بايد اذعان داشت انتخابات آتي انتخاباتي حزبي و قطبي است. لذا اين پيام بايد به افراد مردد منتقل شود كه اگر به جاي رفتن به سمت مسائل حاشيهاي به سمت راي دادن به يكي از دو ليست حركت كنند، تاثير بيشتري خواهند داشت. شواهد نشان ميدهد اگر درصد شركتكنندگان بالا باشد و جامعه هم قطبي راي دهد، آنگاه احتمال رايآوري اصلاحطلبان بيشتر خواهد بود و نتيجه انتخابات با يك موفقيت قاطع به نفع اصلاحطلبان تمام خواهد شد.
10 نکته درباره یک ادعا
محمد صرفی در یادداشت روز کیهان نوشت:
چندی پیش سخنگوی ارتش عربستان اعلام کرد؛ «عربستان سعودی در صورت موافقت رهبران ائتلاف، آماده شرکت در تمام عملیات زمینی علیه داعش در سوریه است.» آمریکا به سرعت به این خبر واکنش نشان داد. اشتون کارتر، وزیر دفاع آمریکا گفت: «این خبر بسیار خوبی است.» با گذشت حدود 10 روز از این خبر، روز گذشته اعلام شد 20 جنگنده سعودی در پایگاه هوایی اینجرلیک بر زمین نشستهاند. درباره احتمال مداخله زمینی ریاض در جنگ سوریه چند نکته قابل تامل وجود دارد؛
1- اولین هدف ریاض از اتخاذ این موضع، تقویت روحیه درهم شکسته معارضان مسلح در سوریه است. پیروزیهای پی در پی چند هفته اخیر در مناطق مختلف سوریه، به خصوص استان حلب، وضعیت تراژیکی را برای شورشیان رقم زده است. ریاض با این ادعا میخواهد به معارضان روحیه داده و روحیه ارتش سوریه را متزلزل کند. شنود مکالمات بیسیمی معارضان در حلب حاکی است آنها به شدت از کشورهای حامی خود - در رأس آنها عربستان سعودی- و نمایندگان سیاسی معارضه که در زمان عملیات نصر2-که منجر به شکستن محاصره نبل و الزهرا شد- در ژنو بودند، عصبانی هستند. اولین مخاطب سخنگوی ارتش عربستان فرماندهان عصبانی معارضین هستند که؛ ما شما را فراموش نکرده و پشتتان را خالی نکردهایم.
2- عده زیادی از تحلیلگران معتقدند موضع ریاض منجر به اقدام عملی نخواهد شد و از حد حرف فراتر نخواهد رفت. این تحلیلگران به وضعیت جنگی یمن استناد میکنند. در یمن، شورای همکاری خلیج فارس به سرکردگی عربستان سعودی تمام ظرفیت نظامی خود را پای کار آورده اما به پیروزی نرسیده است. فارغ از عملیات سنگین هوایی عربستان، نیروی زمینی و میدانی در یمن عملاً مزدور است؛ از سودان گرفته تا شبه نظامیانی از آمریکای لاتین تا آدمکشهای حرفهای بلاک واتر. در چنین وضعیتی ورود زمینی به کارزار سوریه نیز مانند یمن صرفاً با نیروهای مزدور خواهد بود.
3- واقعیت آن است که عربستان آنچه 10 روز پیش گفت را از چهار سال پیش عملیاتی کرده است. گروههای شورشی جبهه النصره، احرارالشام، جیش الفتح، نورالدین زنکی، ارتش آزاد و دهها گروه مسلح ریز و درشت دیگر در این سالها به نیابت از که در سوریه جنگیدهاند و عملاً ارتش کدام کشور بودهاند؟ عربستان از این گروهها چه حمایتی - اعم از مالی، اطلاعاتی، لجستیکی، سیاسی، رسانهای و...- نکرده است؟ ادعای ورود نظامی به سوریه از سوی عربستان قرار است کدام معادله را تغییر دهد و اساساً اگر ریاض برگی برای تغییر معادله داشت، تا کنون رو کرده بود.
4- یک موضوع جدی در این سناریو، علاقه وافر ریاض به کشاندن پای ارتش آمریکا به زمین سوریه است. آمریکاییها نیز تا کنون مانند عربستان از هیچ تلاشی برای ساقط کردن اسد دریغ نکردهاند و تنها کار باقیمانده آنها لشکرکشی مستقیم به سوریه است. حدود 3 سال پیش وقتی دولت دمشق به دروغ متهم به استفاده از سلاح شیمیایی در جنگ شد، بحثها درباره لزوم حمله مستقیم آمریکا به سوریه بالا گرفت و واشنگتن نیز جنجالهای سیاسی و رسانهای فراوانی در این زمینه به راه انداخت اما در نهایت ماجرا به توافقی میان سوریه، روسیه و آمریکا برای نابودی سلاحهای شیمیایی سوریه ختم شد و واشنگتن دست به اقدام نظامی نزد. پاپس کشیدن آمریکا از عملیات مستقیم در سوریه، ریاض را به شدت عصبانی کرد و سران آن رسماً و آشکارا گفتند مسکو و دمشق، واشنگتن را فریب دادند. ریاض به خوبی و بهتر از هرکسی میداند ورود به جنگ سوریه بدون همراهی عملی آمریکا خودکشی محض و غیرممکن است. آنها به رئیس جمهور بعدی آمریکا امید بستهاند و با این مانورهای سیاسی و تبلیغاتی میکوشند زمینه برای ترغیب وی به تجاوز به سوریه را فراهم سازند. سعودیها طی 10 روز اخیر نیز بارها اعلام کردهاند عملیات احتمالی زیر چتر ائتلاف به رهبری آمریکا خواهد بود.
5- کُردهای سوریه عاملی تعیینکننده در معادله پیچیده این جنگ هستند. ریاض اعلام کرده است هدف از ورود به سوریه مبارزه با داعش است. وضعیت میدانی و جغرافیایی صحنه نبرد به گونهای است که بدون همراهی و همکاری کردها، پیروزی و حتی آغاز درگیری با داعش غیرممکن است. مهمترین خط تماس با مناطق اشغالی داعش، در اختیار کردهاست. اگرچه کردهای شمال سوریه هم با آمریکاییها و هم با روسیه و دولت دمشق در تعامل هستند اما در صورت تمایل نیز راه همکاری بسته است. ترکیه، کردها را خط قرمز خود میداند و در مذاکرات ژنو نیز اصلیترین مخالف حضور آنها، آنکارا بود. طی روزهای اخیر ترکیه بمباران توپخانهای کردها در شمال سوریه را آغاز کرده است. ترکیه اجازه به رسمیت شناخته شدن کردها در این نبرد را نمیدهد و بدون اجازه عبور آنکارا، عربستان راهی برای همکاری با کردها نخواهد داشت.
6- ورود نظامی سعودی به میدان جنگ در شمال سوریه - حداقل از منظر جغرافیایی- بدون همراهی و همکاری ترکیه عملاً ممکن نیست. جدا از موضوع درگیری و مخالفت عمیق آنکارا با کردهای شمال سوریه، این کشور عملاً با کردهای کشور خود نیز در حال جنگ است. 5 استان کردنشین ترکیه بحرانی است و از این تعداد 3 استان عملاً شرایط جنگی دارند. رسانههای منطقه و جهانی این جنگ داخلی و پرتلفات را به دلایل مختلف سانسور کردهاند اما عوارض و نتایج تحمیلی این درگیری را نمیتوان مهار کرد و اثرات خاص خود را خواهد داشت. در چنین شرایطی ورود ترکیه به جنگ سوریه در کنار عربستان و زیر پرچم آمریکا، مانند ریختن آتش بر امنیت داخلی شکننده و آسیبدیده ترکیه است. ترکیه متحمل بیشترین خسارتها از بحران سوریه شده است و نمیخواهد با ورود مستقیم به جنگ، این خسارتها و هزینهها را چند برابر کند.
7- دو مورد فوق مبتنی بر ورود ائتلاف آمریکایی- سعودی به سوریه برای مبارزه با داعش است. فارغ از مسائل و محدودیتهای خاص جغرافیایی و برآیند بازیگران میدانی این نبرد، راهبرد آمریکا و عربستان در این مقطع به هیچ عنوان جنگ با داعش نیست. از منظر آنها داعش یک کارت بازی در میدان سوریه و عراق است که به جای نابودی، باید حفظ و کنترل شود. وجود یک داعش کنترل شده، به آنها قدرت مانور سیاسی و در صورت لزوم نظامی میدهد. از بین بردن داعش در این مقطع زمانی کمکی به سعودیها و آمریکاییها نمیکند و شاید در کوتاهمدت دستاورد تبلیغاتی داشته باشد اما در میانمدت و نتیجه نهایی، سود آن در جیب دولت دمشق خواهد بود.
8- به جز شمال سوریه که مختصات و محدودیتهای آن در بالا ذکر شد، دو منطقه دیگر برای ورود نظامی باقی است. یکی از غرب عراق که با استان دیرالزور هممرز است و به دلیل مخالفت بغداد، امکان ورود گسترده نیروهای سعودی از این منطقه ممکن نیست و در صورت نبود این محدودیت نیز، مسائل فوق درباره کردها و ترکیه همچنان باقی است. راهرو بعدی شرق استان ادلب در همسایگی ترکیه است. ورود گسترده از این منطقه به دلایل خاص جغرافیایی و نظامی، شبیه آن است که کسی خود را از ساختمانی چند طبقه به پایین پرت کند و امیدوار باشد، سالم به زمین برسد! ورود از این گذرگاه سخت و کوهستانی، یعنی آغاز جنگ با سوریه، ایران و روسیه. همان چیزی که نخست وزیر روسیه نام آن را جنگ جهانی سوم گذاشت و وزیر خارجه عربستان به سرعت اعلام کرد قصد درگیری با مسکو را ندارد.
9- آخرین منطقه احتمالی برای ورود به میدان جنگ سوریه برای سعودیها از طریق مرز اردن در جنوب این کشور است. سه استان کوچک و جنوبی سوریه - سویدا، درعا و قنیطره- با شمال اردن هممرز بوده و فاصله دمشق تا مرز اردن حدود 100 کیلومتر است. این فاصله نسبتاً اندک - به نسبت فاصله پایتخت با سایر مرزها- چندین بار آمریکاییها را وسوسه کرده است از این مسیر کار دولت اسد را یکسره کنند. فروردین سال 93 بود که رسانهها از طراحی عملیات «تیر خلاص» توسط آمریکا و رژیم اسرائیل برای حمله تروریستها از مرز اردن به دمشق و ساقط کردن اسد خبر دادند. اما وضعیت فعلی متفاوت است. به دلایل مختلف، اردن نمیخواهد از سایه خارج شود و نقش پررنگتری در این جنگ برعهده بگیرد. اردن به طور محرمانه با دمشق در ارتباط است و پیروزی اخیر و راهبردی ارتش سوریه در شهر شیخ مسکین در استان درعا، با کمک اطلاعاتی اردن انجام شد. حال که ورق جنگ در سوریه برگشته، اردن تمایلی برای شرطبندی امنیت خود، روی اسب لنگ عربستان ندارد.
10- نوع و شدت عکسالعمل ایران و روسیه به تجاوز عربستان به سوریه، خود موضوع مفصل و مجزای دیگری است. تهران و مسکو هرکدام دلایل خاص خود را برای نفرت از ریاض دارند و شاید در برابر برخی حرکتهای ایذایی و تبلیغاتی مانند بمباران هوایی و اعزام عدهای نیروی ویژه، عکسالعمل سختی نشان ندهند اما بدون شک به ریاض اجازه نخواهند داد از خط قرمز تهدید و درگیری با ارتش سوریه عبور کند. عبور از این خط برای سعودیها گران تمام میشود.
نومحافظهکاران و سیاست خارجی یا «اتحاد شکستخوردگان»
دکتر علیرضا داوودی در سرمقاله روزنامه وطن امروز نوشت:
نومحافظهکاری که با نمای اعتدالگرایی در ایران نمایان شده، محصول پیوند 2 گروهی است که پس از خرداد 76 بهواسطه سرمستی افسارگسیخته پیروزان انتخابات در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند؛ انفکاکی که نه براساس اندیشه متفاوت که بیشتر به واسطه قدرتطلبی، منفعتجویی و انحصارطلبی بیشتر این دو گروه بود و مرزهای دقیقی نداشت. محصول این انفکاک شروع هجمه شدید تبلیغاتی «اصلاحطلبان» به رقیبی بود که در ادبیات خود با نام «محافظهکاران» شناسایی میشدند. آنچه از خرداد 76 تا خرداد 92 رخ داد مجموعه اتفاقاتی بود که گام به گام این دو گروه را به هم نزدیکتر و در نهایت زمینه اتحاد حداقلی را فراهم کرد.
محافظهکاران و اصلاحطلبان 2 دوره از ریاست جمهوری نظام جمهوری اسلامی را در اختیار داشتند که در هر کدام میتوان یک شکست بزرگ را شناسایی کرد که هر شکست چرخش مهمی در جهتگیری سیاسی و اقبال عمومی مردم ایجاد کرد تا جایی که هر دو به مرز ورشکستگی کامل و حذف از صحنههای سیاسی و اجتماعی رسیدند و در نهایت قلب از تپش ایستاده آنها با شوک ناشی از پیوندی کمفروغ و انشقاقی گسترده در اردوگاه رقیب، تپیدن را در دولت کنونی با شعار جدید اعتدال آغاز کرد.
دولت سازندگی که به دنبال ترمیم ویرانههای حاصل از جنگ و ایجاد جامعهای بهرهمند از رفاه اقتصادی نسبی بود، در پایان راه شکست بزرگی در این زمینه را تجربه کرد و علاوه بر اقتصاد فلج و ناتوان، برای عرصه اجتماع نیز چیزی جز «قدرتطلبی الیگارشیک»، «سرکوب مخالفان» و «از بین بردن سرمایه اجتماعی» در پی نداشت و اینگونه شکست اقتدارطلبی به وسیله شعارهای آزادیمحور و ادعاهای توسعه سیاسی رقم خورد. اصلاحات نیز بهرغم طلوع حیرتانگیز خود نتوانست مسیری را برای حفظ اعتماد مردم طی کند اما مهمترین شکست این گروه نه در عرصه داخلی که در بعد بینالمللی و از منظر غرور ملی بود که بارها و بارها توسط ابرقدرتهای پوشالی جهان شکسته شد. تلاش بیثمر اصلاحات در تنشزدایی و همکاری با نهادها و قدرتهای بینالمللی نتیجهای جز تهدیدها و تحقیرهای روزافزون مستکبران عالم در پی نداشت که در نهایت ملت ایران را به سمتی سوق داد تا به دنبال بازسازی تصویر قدرتمند خود در جهان، حفظ و تحمیل استقلال ملی بر استکبار جهانی و افزایش قدرت ملی در عرصه منطقهای و جهانی باشند. نتیجه این شکست، عبور از اصلاحات و طلوع دوران اصولگرایی بود.
طلوع اصولگرایی برای نومحافظهکاران کنونی، ابتدا چیزی جز هیجانات زودگذر ملی و سیاستهای پوپولیستی عدهای تازه به دوران رسیده نمینمود که میتوان نشانههای آن را به وفور در دوران انتخابات 84 (بویژه برخی برنامههای تبلیغاتی آن ایام) و پس از آن مشاهده کرد اما گذر زمان و سیاستهای دولت نهم که هم برنامههای اقتصادی بزرگی را اجرا کرده بود و هم در عرصه بینالمللی بر غرور و اقتدار ایران افزوده بود و در تمام زمینهها استقلال و عزت ایران را افزایش داده بود باعث شد شکستخوردگان برای مقابله با رقیب مشترک ائتلاف منفعتمحور خود را سامان دهند. آنچه در انتخابات 88 و فتنه پس از آن گذشت اوج مقابله 2 تفکر سنتی(اصلاحات- محافظهکاران) با اصولگرایی بود که محصول آن عیان شدن فاصله تحلیلی این دو گروه با واقعیات جامعه بود. این آغازی بود برای یک تغییر استراتژیک که منجر به ظهور «نومحافظهکاری» شد و با استفاده از تشتت اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری 92، قدرت را جا به جا کرد.
نومحافظهکاران برای تمام ابعاد اداره کشور نیازمند بازبینی و تغییر در اسلوب گذشته بودند که در نوشتار حاضر به بررسی یک بعد مهم آن یعنی سیاست خارجی خواهیم پرداخت.
سیاست خارجی نومحافظهکاران
برای درک سیاست خارجی نومحافظهکاران و ویژگیهای آن باید ابتدا اندکی به ریشههای آن پرداخت و از مقدمات حصول آن سخن گفت که بازگشت آن به دوران دولت اصلاحات و شکست سیاست خارجی این دولت بازمیگردد.
واقعه 11 سپتامبر 2001/20 شهریور 80 در دوران جلوس جمهوریخواهان تندرو در کاخ سفید فرصتی بود برای تحقق بلندپروازیهای ایالات متحده در تکمیل پازل نظم نوین جهانی که بوش پدر آغاز کرد و بوش پسر در سودای تحقق نهایی آن حرکت میکرد. حمله به افغانستان در سایه حمایتهای جهانی و حمله خودسرانه به عراق برای ماشین جنگی ایالات متحده شبیه بازیهای رایانهای بود و سرمستی حاصل از آن رفتار گستاخانه ایالات متحده در برابر ایران و تهدیدهای مکرر و مداوم را در پی داشت. بوش پسر که با القاعده و صدام تسویهحساب کرده بود هدف نهایی و میوه تلاشهای خود را در سرکوب ایران انقلابی و تبدیل آن به یک بازیگر مطیع و آرام میدید اما برای آن نیاز به یک دلیل محکم داشت تا بتواند جهان را در برابر ایران متحد کرده و بند بر دست و پای آن افکند که این امر با جنجال رسانهای حول محور برنامه هستهای ایران آغاز شد. هدف اصلی وادار کردن ایران به پذیرش بازیگری در درون و مبتنی بر رژیمهای غربمحور و دست کشیدن از اقدامات انقلابی بود که بر این اساس ایالات متحده در نقش پلیس بد با اعمال فشار سخت و روزافزون، ایران را بدان سو سوق میداد و از طرف دیگر تروئیکای اروپایی در نقش پلیس خوب، ایران را به مسیر پذیرش نظم نوین و عدم مقابله با آن تشویق میکرد.
ضعف سیاست خارجی دولت اصلاحات در این زمان که مرعوب فضاسازیهای غربی شده بود و گام به گام نسبت به اقدامات آنان عقبنشینی میکرد، در نهایت این باور را ایجاد کرد که جمهوری اسلامی ایران در موضع ضعف و ترس قرار گرفته و به دلیل وحشت از هیمنه لشکرکشیهای غرب حاضر است برای حفظ خود از اصول اساسیاش عقبنشینی کند که نماد ننگین این ضعف و زبونی، نامه برخی افراد دولت اصلاحات به رژیم ایالات متحده و پذیرش تعهدات خفتباری بود که موجب شد بیش از پیش غرب امیدوار به فتح ایران شود.
این مساله پیشروی قدم به قدم غرب در برابر ایران و افزایش زیادهخواهیها و نقض تعهدات و تحقیر غرور ملی ایرانیان را در پی داشت و منجر به ظهور دولتی انقلابی و آرمانخواه در ایران شد که با استفاده از اصول انقلابی و «تاکتیک هجوم به جای دفاع» توانست نقشههای غرب را در منطقه به چالش بکشد و قدرت ایران را فزونی بخشد. ترس از این قدرت فزاینده بود که منجر به بروز فتنه 88 با همکاری عوامل و وادادگان داخلی و خارجی شد تا با ایجاد شکاف در صفوف محکم جامعه از قدرت ایران بکاهد و حرکت بالنده ایران را متوقف کند. تحریمهای سخت و شدید در کنار استفاده از تمام ابزارهای بینالمللی برای نابودی این اقتدار تاثیرات فراوان ولی موقتی بر ایران گذاشت و ترس از تداوم این دولت انقلابی منجر شد ایالات متحده مسیر حرکت خود را به سمت ایجاد یک جریان همکاری با ایران برای حل بحرانها تغییر دهد. بهترین گزینه میانهروها و جریاناتی بودند که از مدتها قبل در این مسیر حرکت میکردند اما با بیوفایی غرب مغضوب ملت شده بودند. استفاده نومحافظهکاران از این مساله و تبلیغات گسترده در مسیر حل و فصل دیپلماتیک مسائل و ارائه دورنمایی رویایی از نتیجه مذاکرات، بازگشتشان به سریر قدرت را نتیجه داد و اکنون زمان آن بود که هر دو طرف (نومحافظهکاران و ایالات متحده) میوه حل و فصل دیپلماتیک مسائل را برای خود کنند.
با درک ریشههای ظهور این نوع نگرش میتوان گفت نومحافظهکاری بر 2 اصل سیاست خارجی خود را استوار کرده است.
الف - باور به رژیمهای بینالمللی و نهادهای جهانی
بازی در محدوده رژیمهای بینالمللی در واقع پذیرش قانونمندیهای نظام جهانی است که براساس منافع غربی و برای استمرار آن شکل گرفته است. رژیمهای بینالمللی در عرصههای مختلف روابط بینالملل به عنوان مکانیسمهای همکاری بین دولتها مطرح هستند که ایجاد اعتماد و امنیت میکنند و به ثبات نظام بینالملل یاری میرسانند. به عبارت دیگر، باید گفت مهمترین نقش رژیمهای بینالمللی در ایجاد همکاری بین دولتهاست. یعنی رژیمها به عنوان یک سازوکار و مکانیسم، چرخ همکاری بین دولتها را به حرکت درمیآورند. رژیمها باعث میشود آن عامل عدم اطمینان و نامعلومی که در نظام بینالملل وجود دارد، کاهش پیدا کند، چرا که در واقع رژیمهای بینالمللی آن اطلاعات را در نظام بینالملل ارائه میدهند که باعث میشوند دولتها منافع خود را بازنگری کنند. رژیمهای بینالمللی پس از ایجاد همکاری به نظم و ثبات سیستم کمک میکنند. به اذعان اندیشمندان حوزه روابط بینالملل رژیمهای بینالمللی برآمده از خواست و تمایلات اولیه هژمون جهانی هستند.
رفتار دولت در تمام دوران مذاکرات هستهای و توافقنامه محصول آن سراسر نتیجه این نگرش است و در تمام اجزای آن باور به رژیمهای بینالمللی و نهادهای جهانی به صورت عیان و غیرقابل انکار مشاهده میشود.
ب- بازیگری درون چارچوبهای عقلانیت ابزاری خروج از آرمانخواهی انقلابی
بازیگری درون چارچوب رژیمهای بینالمللی و براساس قانونمندیهای آن نیازمند عبور از آرمانها و پذیرش عقلانیت ابزاری و مادی به عنوان تنها عامل تحرک و عمل است. رفتار انقلابی و خلاف جریان استکباری ایران در موضوعات منطقه و جهانی قابلیت ورود به جریانات جهانی و ادغام در آن را ندارد و به همین دلیل دولت که تمام سرمایه اجتماعی خود را بر سیاست خارجی و پیروزیهای آن متمرکز کرده است و حتی آب آشامیدنی مردم را در گرو تغییر و جهتگیری صحیح آن تعریف میکند نیازمند تغییر در این انگاره و ترویج عقلانیت ابزاری به عنوان روش درست اندیشه و عمل است اما تحرک بر اساس این دو اصل، نیازمند زمینهسازیها و مقدماتی خاص است.
این دو اصل در سیاست خارجی یک نظام انقلابی و آرمانمحور، پذیرش و کارآیی ندارد به همین دلیل در گام اول باید 2 تغییر اساسی در این نظام ایجاد شود تا زمینههای اجرای 2 اصل مورد نظر حاصل شود.
1- خروج سیاست خارجی از عرصه عمومی و تبدیل آن به یک امر تخصصی (خانهنشینی تودهها)
پیش از این دوران، رفتار خارجی ایران بویژه در مساله هستهای صورتی ملی داشت و به عنوان یک عزت ملی صورتبندی میشد که تماماً مورد حمایت و تاکید مردم قرار میگرفت. صنعت هستهای به عنوان عامل ترقی و تحرک شناسانده میشد و مردم به عنوان پشتوانه ادامه مسیر همیشه در صحنههای مختلف حضور داشتند. خاموش کردن این نگرش مردممحور برای سیاست خارجی نومحافظهکاران ضروری بود و به همین دلیل با تبلیغات هوشمندانه و هدفدار، صنعت هستهای در اذهان مردم مقابل اقتصاد کشور قرار داده شد و ایجاد دوگانگی میان چرخش اقتصاد در برابر چرخش سانتریفیوژها و لزوم اولویت دادن به اقتصاد صرف به عنوان اصل اولیه و اساسی حل معضلات کشور تبلیغ شد و تمام نشانههای صنعت هستهای آرام آرام از عرصههای عمومی حذف شد همانند تغییر طراحی اسکناس یا بیتوجهی به نمادهای هستهای. این تبلیغات در کنار اظهارنظرهای ضدمردمی برخی چهرههای علمی و دانشگاهی در زمینه هستهای که ورود به این عرصه را صرفا ویژه متخصصان و سیاستمداران، نه ملت ایران عنوان میکردند، زمینههای لازم را ایجاد کرد تا انفکاک مطلوب نومحافظهکاران حاصل شود.
2- بازتعریف مبانی اولیه و باورها
نوع نگاه جامعه ایران به قدرت و استقلال یکی از موانع مهم بر سر خواستههای نومحافظهکاران بود. تا زمانی که استقلال کشور و قدرت، به معنای عدم پذیرش تحمیل نظام زورمداران بود و آمادگی نظامی برای پاسخ به هر گونه مخاصمه به عنوان بخشی از قدرت تعریف میشد امکان ورود و بازیگری در رژیمهای بینالمللی و نهادهای جهانی- آنگونه که نومحافظهکاران میپسندیدند- وجود نداشت به همین دلیل حرکت دوم در راستای بازتعریف این مفاهیم و تغییر باور اجتماعی نسبت به این مفاهیم شکل گرفت. تاکید بر جنبههای اقتصادی و رفاه به عنوان ملاک واحد قدرت یک جامعه و حذف عوامل نظامی از تعاریف قدرت و حتی مخالفت و نادیده انگاشتن دستاوردهای آن عملا مسیری بود که به منظور تغییر دیدگاه جامعه ایران تدوین و اجرا شده بود.
باور دیگر که نیاز بود تغییر کند، نوع نگاه و باور ایران نسبت به ایالات متحده و سران آن بود که در جامعه ایرانی به عنوان شیطان بزرگ و دشمن اصلی شناخته میشوند. نومحافظهکاران که برای رسیدن به وعدههای انتخاباتی و اجرای سیاست خارجی مطلوب خود ناچار از مذاکره و همکاری با ایالات متحده بودند راهی جز تغییر دیدگاه عمومی نسبت به این مساله را در پیش خود نمیدیدند که محصول آن تلاش رسانهای در بزک کردن ایالات متحده بود؛ رفتاری که بارها مورد اعتراض صریح حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای رهبر حکیم انقلاب اسلامی قرار گرفت. گمانهزنیهای پیرامون دیدار رؤسای جمهور 2 کشور، برقراری تماس تلفنی، دیدارها و قدم زدنهای دوستانه وزرای خارجه و دیدارها و دست دادنهای اتفاقی(!) مقامات 2 کشور، همه و همه بخشی از یک تلاش در راستای تغییر این دیدگاه قدیمی بود.
محصول این اقدامات، آمادهسازی زمینههای ادغام در نظام جهانی به عنوان یک بازیگر عقلانی و ترسیم آرمانها مبتنی بر ظرفیتهای ارائهشده در رژیمهای بینالمللی بود.
پياز و مطبوعات حرفهاي
دکتر حامد حاجيحيدري در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
قضيه بيش از يک هفته است که يک سوء تدبير دامنهدار، از جنس «پياز-سيب زميني»، امواج خود را ديگر بار به تهران رسانده است، و فقط «پوپوليستها» و «غيرحرفهاي ها» نگراناند ... سوء تدبيري که مدتها قبل با پوسيدن سيب زمينيها و گوجه فرنگيها و سيبها، و...، روي دست کشاورزان يا در زير زمين، لرزه بر اندام «پوپوليستهاي دهاتي» انداخته بود، ... به جهنم ... به جهنم ... به جهنم، چرا که به قول برخي، «خداوند آنها را ترسان و لرزان آفريده است» (معاذ ا...). البته اين نامزد محترم، به رغم اين قول، تأييد صلاحيت نيز شده است!
باشد؛ به جهنم؛ ولي، اکنون، اين لرزهها به آستانه «سعدآباد» که در آن کسي نميلرزد و نميترسد، رسيده است، از قرار هر کيلو، 5000 تومان.
به جهنم، ولي برخي از مطبوعاتيهاي «حرفهاي» که مرده ريگ عصر اصلاحات هستند سخني شنيده نميشود؛ آنها گرم انتخابات هستند، و نهايتاً نتيجهاي از انتخابات بيرون ميآيد که تصديق خواهد کرد که راه اين مطبوعات «بيخيال» از مردم جداست.
شرح و بسط قضيه
طي چند انتخاباتي که تحت حاکميت مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات برگزار شده، ثابت گرديده است که جريان آراء يک اجتماع فعال و انقلابي، چيزي غير از آني است که مطبوعات «حرفهاي»، لااقل قبل از انتخابات نمايش ميدهند (شايد پس از انتخابات وانمود کنند که همه چيز آن طور شد که آنها ميگفتند). البته مطبوعات «حرفهاي» اثرات خود را دارند، ولي الگوهاي رايدهي پيچيدهتر از اين تصور هستند که ميگويد: «دانستن حق مردم است (ولي محرمانه است)» يا اين تصور که «مطبوعات ”حرفهاي" روشنگر فضاي فکري مردم هستند». نه؛ الگوي راي دهي مردم قدري پيچيدهتر از اين است.
البته، مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، در بيآبرو کردن و مضحکه نمودن افراد به نام و القاب سهم دارند؛ به نظر ميرسد، که مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، ميتوانند در يک مقطع کوتاه، حتي، نيرومندترين افراد را ضعيف جلوه دهند. حتي، سياستمداراني را که به داشتن روابط خوب با رسانهها مشهورند و «دست اندر کار رسانهاي» به شمار ميآيند نيز از نفس بيندازند، و به راي بيستم تهران، آن هم با اما و اگر، تبديل کنند؛ حالا چه سرخپوش و چه خاکستري و چه قهوهاي. ولي، ...
اما، نکته آن است که مطبوعات «حرفهاي»، فقط آگاهي نميدهند، بلکه، مسيرهاي ديگري ميپيمايند، که در انتهاي آن مسير ممکن است به ميزان زيادي از خواست و طرز فکر مردم فاصله بگيرند. البته اين مسيري است که مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، نميتوانند در بلند مدت طي کنند، ولي در کوتاه مدت اميدوارند تا مسير خود را به عنوان يک مسير بديع و نو جلوهگر سازند.
پيشينه مبارزات انتخاباتي در مطبوعات حرفهاي، از دوم خرداد 1376 تا کنون، بهشدت جانبدارانه و در مطبوعات جنجالي و زرد به نحو فزايندهاي «نادرست» و «شخصي» بوده است. حال، پس از برگزاري چند سال انتخابات زير سايه اين مطبوعات «حرفهاي»، پرسش اين است که آيا دلواپسيهاي مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، همان دلنگرانيها و علايق ملي را نشان ميدهند؟ اين سئوال، بويژه پس از راهپيمايي بزرگ بيست و دوم بهمن، در ذهن همه ما برجستهتر ميشود. مردم اين هستند، يا آن چه اين مطبوعات ميگويند؟
برهان
مردم، تقريباً، به اتفاق، از گزارش مسائل خود در مطبوعات «حرفهاي» ناراضي هستند. اين عدم رضايت، بويژه وقتي اين مطبوعات «حرفهاي»، با مطبوعات کهنسالتر، مقايسه شوند معلوم ميگردد. در واقع، در مطبوعات «حرفهاي» جديد، رد پاي اسپانسر و منفعت، آشکارتر و روشنتر از قدمگاه حقيقت و آرمان است، در حالي که در مطبوعات سنتيتر، موضوع حقيقت و آرمان در اولويت قرار ميگيرد.
اولين نتيجه «حرفهاي بودن» در مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، حذف کم و بيش مطالبي است که مورد دغدغه ويژه اقشار فرودست است که شايد فراغت چنداني براي روزنامه خريدن و خواندن نداشته باشند. «حرفهايها»، عامدانه، در مقام روشنفکر، گرايشات مردمي را در خود کشتهاند و براي توجيه برج عاج نشيني، اين نحو پرداختها به مسائل و دشواريهاي اعماق جامعه را به مثابه «پوپوليسم» طرد ميکنند.
تعريض دوم مردم به مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، از اين بابت است که اگر گه گاه، به شکوائيههاي مردم از امور رسيدگي شود، روشهاي صفحهبندي و تدوين مطالب به نحوي است که اين دشواريها در زير لايههايي از توجيهها، مخفي ميشوند. براي بسياري از مردم روشن است که سياستهاي بيانضباط دولت، بيگمان، باعث رکود، ستيزه، کشاکشهاي بيهوده و بدهي ملي ميشود و قطعاً در آينده تورم را هم به دنبال خواهد داشت، اما مطبوعات حرفهاي پسااصلاحات، عملاً همه اين ارزيابيها را ناديده ميگيرند.
گلايه سوم مردم اين است که نحوه پرداخت روشنفکران به مسائل مردم خود، از زاويه ديد نظرياتي است که نه فقط به زمينههاي اجتماعي بومي توجه ندارد و بدون توجه به آنها ساخته شده است، بلکه حتي اين الگوهاي نظري بر مبناي زمينههاي تجربي محلي وزن دهي هم نشدهاند. بنابراين، محصولات روشنفکري، به نحوي است که به رغم انتشار در مطبوعات ايراني بوي فرانسوي يا انگليسي ميدهند. از اين قرار، وقتي روزنامههاي «حرفهاي» را ورق ميزنيم، عميقاً احساس بيگانگي ميکنيم.
عريضه چهارم مردم به پيشگاه مطبوعات «حرفهاي» پسااصلاحات، اين است که توجه اين روزنامهها، به فرهنگ ملي بسيار نامناسبتر از مرده ريگهاي اروپايي و آمريکايي است. آنها نه تنها، نگاهي به شدت غريبه دارند، بلکه نگاه وطني را با عناويني مثل «پوپوليسم» تحقير ميکنند.
شکايت پنجم اين است که مطبوعات، اخبار مربوط به مسائل مردم را اگر منعکس کنند، به طرزي بسيار نامساعد درج مينمايند، طوري که مردم در برخورد با آن، آرزو ميکنند که کاش مطبوعات، اصلاً حرف نميزدند. اين روايتها، اغلب، فارغ از همدلي و در لفافه قطوري از اصطلاح ورزيهاي پر تبختر است. روشنفکر از سر سيري و با لهجه پاريسي، ببخشيد پايسي، به تحليل نشانه شناختي موضوع پياز ميپردازد. روشنفکراني که در اين روزنامهها قلم ميزنند، بارها ثابت کردهاند که در سبک زندگي خود، نه تنها از علايق اين مردم بيگانهاند، بلکه از اين علايق متنفر هستند. افتخارات آنها شامل گوش دادن به قطعات موسيقي اروپايي، تبحر در فيلم شناسي آمريکايي و هاليوودي، يا لهجه پاريسي، ببخشيد پايسي است. ظاهر و افکار اين روشنفکران، از نظر مردم، کاملاً غير عادي به نظر ميرسد و مردم در نظاره به آنان، نميدانند که منش آنان از سبک لباس پوشيدن آنها تا شيوه سخن گفتن و فکر کردن ايشان، جدي است يا از سر شوخي؛ حتي احتمال شوخي بودن آن بيشتر است!
رمزگشایی از چرایی دخالت آشکار غرب در انتخابات
« عباس حاجینجاری» در سرمقاله روزنامه «جوان» نوشت:
تبلیغ لیست مربوط به آقای هاشمی رفسنجانی برای انتخابات مجلس خبرگان در شبکه بیبیسی و رادیو فردا و خط خبری این دو رسانه و دیگر رسانههای مرتبط با بیگانگان و جریانهای ضدانقلابی حامی فتنه سبز در حمایت از تحرکات انتخاباتی ائتلاف اصلاحطلبان و دولت و در عین تأکید بر جلوگیری از رأیآوری چهرههای شاخص ولایتمدار و انقلابی در این دو مجلس، نشانگر تغییر استراتژی غرب در نحوه برخورد با محیط داخلی ایران است، چراکه با توجه به روحیه استکبارستیزی قاطبه مردم ایران و تجربه تلخی که مردم ایران از دخالتهای گذشته دولتهای استکباری در امور داخلی ایران دارند، به طور معمول آنها نمیبایست اینگونه آشکارا به حمایت از جریان اصلاحطلب و حامی دولت در آستانه دو انتخابات مهم مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری ورود پیدا کنند و میبایست همچون گذشته در عین ادعای بیطرفی از کنایه و استعاره در حمایت از این جریان بهره میگرفتند. چرایی این تغییر راهبرد را در چند گزاره میتوان مورد بررسی قرار داد.
1 ـ نظام سلطه تاکنون تمامی روشهای ممکن را برای مقابله و مهار حرکت انقلاب اسلامی ایران تجربه کرده و به رغم هزینههای زیاد انسانی و مادی که بر مردم ایران تحمیل کرده است، از اقدامات خود طرفی نبسته و ایران اسلامی توانسته است در برابر تمامی این سناریوها (توطئههای امنیتی،تحمیل جنگ، تحریمهای فلجکننده اقتصادی و کودتاهای رنگین و ...) ثبات و استقلال سیاسی خود را حفظ کرده و حرکت انقلابی خود را همچون روزهای آغازین با ثبات بر اصول و آرمانها ادامه دهد.
2 ـ برآوردهای غرب از نتیجه انتخابات 92 و ذهنیت ناشی از مواضع برخی مسئولان در روند مذاکرات هستهای، این تصور را در سلطهگران ایجاد کرده بود که ورود ایران در عرصه مذاکرات هستهای ناشی از ضعف بوده، لذا آنها توانستند در این روند به مرور مطالبات خود را افزایش دهند، به طور مثال وقتی آلمانیها مواضع حقیرانه ایران در استمداد از فرانسویها برای کمک به اشتغال و رفع بیکاری در ایران را میبینند، برای بازگشت کمپانیهای آلمانی به عرصه اقتصاد ایران، شرط شناسایی رژیم صهیونیستی و تغییر راهبرد ایران در مواجهه با این رژیم را مطرح میکنند و این در حالی است که به دلیل محرمانه ماندن مفاد قراردادهای منعقده با فرانسویها، معلوم نیست که چه تعهداتی در این مسیر داده شده است.
3 ـ مانعتراشی امریکاییها در مسیر اجرایی شدن توافقات مذکور که مورد تأکید اغلب شرکتها و دولتهای اروپایی قرار گرفته است، در کنار مداخله آشکار در مسیر انتخابات و حمایت از لیستهای خاص نشان دهنده این است که غرب صحنه بازی را عوض و عملاً استراتژی شرطیسازی برجام با نتیجه انتخابات را آشکار کرده است. اما تلختر از آن این است که در عرصه داخلی جریانهای اصلاحطلب و حامی دولت نیز در تبلیغات داخلی انتخابات،حل مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم را منوط به رأی به این لیستها کردهاند.
4 ـ تحرکات اخیر برخی دولتمردان و رسانههای زرد در «بزک»سازی غرب و «منجینمایی» دولتهای غربی برای حل مشکلات اقتصادی به جای توجه به ظرفیتهای درونی که از ماهها قبل آغاز شده در همین راستا قابل درک است و جالب این است که بعد از این حرکتهای مداخلهجویانه رسانههای وابسته به سازمانهای جاسوسی انگلیس و امریکا در انتخابات ایران تاکنون هیچ واکنشی از سوی وزارت خارجه، سخنگوی دولت و ... صورت نگرفته است.
5 ـ گزارههای فوق اهمیت انتخابات آینده مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری را بیش از پیش آشکار میکند. شکلگیری مجلسی غربگرا و یا خبرگانی که تصمیمی در مغایرت با حرکت انقلاب اتخاذ کنند، در کنار عملکرد و مواضع منفعلانه برخی مسئولان اجرایی در برابر غرب که وادادگی آنها حداقل در ماههای اخیر عاملی مهم در تحقق نیافتن اقتصاد مقاومتی بوده است، میتواند تصویری از نظام مطلوب غرب در آینده را ایجاد کند، نظامی که شاید شکل ظاهری آن به نام جمهوری اسلامی حفظ شده باشد، اما با ماهیت حقیقی، اصول و آرمانها و ... فاصله گرفته باشد و به همین دلیل است که برخلاف گذشته غرب نسبت به انتخابات آینده امیدوارتر شده و به تعبیری «رو» بازی میکند.
6 ـ شرایط فوق مسئولیت نیروهای مؤمن به انقلاب اسلامی را بسیار سنگینتر کرده است. عرصه انتخابات نشان دهنده این است که مسئله رقابت فراتر از رقابت درون خیمه انقلاب است، لذا در این شرایط دیگر مجالی برای رقابتهای درون بخشی باقی نمیماند و در حالی که دشمنان تمام ظرفیت خود را برای مصادره انقلاب از این مسیر بسیج کردهاند و شب و روز نمیشناسند، نیروهای مؤمن به انقلاب نیز باید با تمام ظرفیت وارد صحنه شوند و البته ظرفیتهای درونی بیانگر این است که شکست این استراتژی دشمن نیز همچون گذشته دور از انتظار نیست.
واقعیت آمریکا
روزنامه «حمایت» در یادداشتی از « سیدجعفر قنادباشی»نوشت:
در پی جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا با اتکاء به روشهای غیرانسانی مانند بمباران اتمی دو شهر ژاپن و شیوههای جدید استعماری، سیاستهای خود را بر پایه استیلای بر جهان قرار داد. مقامات واشنگتن همواره با نگاه به آرمانهای استکباری کشورشان، از هیچ کوششی برای نفی استقلال دیگر کشورهای جهان و تسلط بر آنها دریغ نکردند. بر این اساس، ساختار سیاسی – اقتصادی آمریکا را میتوان بر دو اصل مبتنی دانست:
1- عموم کارشناسان و پژوهشگران حوزه آمریکا بر این حقیقت تاکید دارند که ادامه حیات ایالات متحده متکی بر غارت و تاراج ملتها با استفاده از روشهای نوین و امروزی است. ساختار و سیستم جامعه 300 میلیون نفری این کشور به نحوی است که نیازمند مواد خام است و با توجه به محدودیتها، ضروری است تا این منابع، از دیگر کشورها تامین گردد. به جز چند محصول شاخص آمریکایی در حوزه فناوری ارتباطات، بقیه تولیدات ایالات متحده اغلب گرانقیمت و فاقد مقبولیت است. بنابراین، مسئولین این کشور برای رونق اقتصاد خود سیاستهایی را در پیش گرفتهاند تا بیشترین سود را عاید خود نماید. به عبارت دیگر، خرید مواد خام با نازلترین قیمت و تبدیل آن به سلاح، سودآورترین تجارت آمریکا به منظور غارت منابع کشورهای دیگر است.
از سوی دیگر، توجه به سایر قارهها در غالب برنامههای بشردوستانه، گسترش برنامههای آموزشی در کشورهای توسعه نیافته اعم از آموزشهای بهداشتی و دیگر پوششهای اینچنینی، برای فریب ملتها و همراه نمودن آنان به منظور چپاول منابع آنان قابل ارزیابی است. انتخاب یک رئیس جمهور سیاهپوست با ریشه آفریقایی در آمریکا نیز با هدف نفوذ در ثروتمندترین قاره جهان صورت گرفته است.
همانگونه که اشاره گردید این ساختار ظالمانه، علاوه بر غارت منابع کشورها، ناگزیر است برای تمدید حیات خود جنگافروزی نماید و هر حرکت مستقلی را در جهان تضعیف یا سرکوب کند. نظرات انتقادی متفاوتی که در طول تاریخ درباره این کشور سلطهگر منتشر شده است، همگی بر این نکته اتفاق نظر دارند که طمع به سایر کشورها، جنگ افروزی و سرکوب ملتهای مستقل از وجوه غیرقابل انکار هژمونی آمریکا است. در سالهای اخیر و با پیچدهتر شدن مناسبات بینالمللی، نظام افزونطلب، تمامیتخواه و مستکبر ایالات متحده، تهدیدات جهانی و منطقهای را با ابزارهایی ناجوانمردانه مدرن تهدید کرده و هر جا که لازم باشد در استفاده از روشهایی غیرانسانی تردیدی به خود راه نمیدهد.
2- اصل دوم که ارتباط تنگاتنگی با موارد ذکر شده دارد، عبارت است از عینیت این «واقعیات» در جهان و منطقه. به یقین میتوان گفت که هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که طعم تلخ سیاستهای ظالمانه آمریکا را نچشیده باشد. وقتی کشورهای پیشرفته صنعتی جهان چه در آسیا و چه در اروپا از گزند سلطهگری آمریکا از طریق باجخواهی اقتصادی و سیاسی در امان نمانده باشند، به طریق اولی، تکلیف کشورهای مستقل نیز مشخص است. اتحادیه اروپا که نزدیکترین متحد آمریکا است، هنوز هم تحت سلطه تصمیمات کاخ سفید است و نتوانسته از چنبره آن بگریزد. حمله نظامی به کشورهای منطقه از افغانستان و عراق گرفته تا جنگافروزیهای نیابتی در یمن و سوریه و لیبی، همه و همه نشان میدهند که در پس این اقدامات، سیطره بر منابع نفتی، فروش سلاح و به کرسی نشاندن سیاستهای تعریف شده قرار دارد.
اما درباره ایران، اوضاع کاملا متفاوت است. پیشرفتهای چشمگیر نظام اسلامی ایران در منطقه و جهان و در ابعاد گوناگون یکی از چالشهای بزرگ آمریکا است زیرا از یک سو نمیتواند از منابع گوناگون کشورمان برای تامین منافع نامشروع خود چشم بپوشد و از سوی دیگر نیز قادر نیست تبدیل شدن ایران به الگوی پیشتاز برای ملتهای مظلوم جهان را شاهد باشد. این همان نکتهای است که امام راحل(ره) در حدود بیش از نیم قرن پیش در سال 1341 نسبت به خطر سلطهگری آمریکا و تاراج منابع کشورهای مستضعف از جمله ایران بدان اشاره کردند.
مسئولین کاخ سفید تاکنون از هر وسیلهای برای مقابله با انقلاب اسلامی که به گفته مقامات اسبق و حال این کشور بزرگترین تهدید و چالش برای این کشور است، استفاده کردند اما نتوانستند سیل خروشان ملت ایران در مسیر پیشرفت و توسعه را مسدود نمایند.
ناکامی آنان در «براندازی» و «استحاله» انقلاب اسلامی آنان را بر آن داشت که شیوههای فریبکارانه را بیازمایند و در قالب وعدههای پوچ، پروژه «نفوذ» را در دستور کار قرار دهند.
پس از اجرایی شدن برجام که با بدعهدیهای فراوان همراه بود، سیاستمداران آمریکایی باز هم به سیاستهای خصمانه خود ادامه دادند. آنان در کنار طراحیهای گسترده برای نفوذ در مراکز تصمیمگیری و تصمیمسازی، بدون هیچ پردهای از تداوم دشمنیها علیه ایران سخن گفتند. نمونه آن اظهار نظر هفته گذشته برخی از مسئولین آمریکایی بود که به صراحت اعلام کردند جرأت حضور سرمایهداران دنیا برای سرمایهگذاری در ایران را از آنان خواهند گرفت و نشان دادند که همچنان بر سیاستهای ظالمانه خود اصرار دارند.
مشاهده تاریخ عملکرد ننگین جهانی آمریکا، اهداف و اغراض آن را برای هر ناظر منصفی به وضوح فاش میکند. آمریکا، همان آمریکاست با این تفاوت که شیوهها و روشهایش را تغییر داده است. بنابراین، لبخند و سخنان مزورانه آنان، واقعیتها را تغییر نخواهد داد و همانگونه که رهبر حکیم انقلاب چهارشنبه گذشته در دیدار با اقشار مختلف مردم آذربایجان بدان اشاره داشتند «در مقابل این دشمن، نمی توان چشم خود را بست و حمل بر صحت کرد.»
با این وجود، متاسفانه برخی از مسئولین به دلیل اشتباه در محاسبه و تحلیل سیاستهای آمریکا، این کشور را ارباب جهان و خود را رعیت این دهکده میدانند و صراحتاً میگویند لازمه پایان دشمنیها، جلب رضایت کاخ سفید و دست برداشتن از استکبارستیزی است! این دسته، بدون توجه به آمارها و تحلیلهای جهانی خود را به خواب زده و هنوز باور نکردهاند که فصل جدیدی در تاریخ اسلام آغاز شده است.
تاسیس تمدن بزرگ اسلامی با فرهنگی زنده و پویا و عظیمترین منابع اقتصادی که جمعیتی دو میلیاردی را در خود جای داده است، تمام قد در برابر نظام سلطه به رهبری آمریکا خواهد ایستاد و یقیناً نظام سلطه به رهبری آمریکا در سراشیبی بحرانهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی متلاشی خواهد شد.
بدون آرایش غلیظ
روزنامه «جوان» در سرمقاله خود به قلم عبدالله گنجی نوشت:
بررسیها نشان میدهد حمایت رسانهای غرب از جریانات داخلی ایران از 1375 و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ششم شروع شد، اما تا انتخابات ریاستجمهوری 1388 این حمایت به صورت کلی دنبال میشد و تلاش میکردند حرف خود را با هزار رنگ و لعاب آرایش نمایند تا در سایه بزک و آرایش غلیظ، به حمایت متهم نشوند. آن سوی قضیه این بود که تلاش میکردند جریان مدنظر داخلی ایران نیز متهم به همسویی با غرب نشود و در سایه این حمایت، آسیب حیثیتی نبیند. از 1388 حمایت رسانهای غرب علاوه بر حمایت جریانی به مصادیق فردی نیز رسید، به صورتی که برای اولین بار یک رئیسجمهور امریکا نام کاندیدایی را در ایران آورد و با صراحت گفت: «موسوی نماینده بخشی از هموطنانش است که به دنبال گشایشی به سوی ما هستند» اما خانم کلینتون گفت ما خیلی کارها در ایران انجام دادیم که اگر بگوییم ممکن است کسانی در ایران آسیب ببینند.
حمایت اکنون رسانههای غرب یک تفاوت عمده با گذشته دارد. اول اینکه به صورت مصداقی و بدون آرایش غلیظ گفتار و کلام خود به میدان آمدهاند و دوم اینکه در حوزه سلبی نیز به مصادیق وارد شدهاند. رادیو فردا، تلویزیون و رادیوی بیبیسی و سایت منافقین به صورت مصداقی له و علیه کاندیداهای خبرگان وارد شده و مسئله را قبحزدایی شده میبینند. از قضا در مصادیق سلبی و ایجابی با جریان اصلاحات در داخل کشور صددرصد چفت و بست دارند. علت این امر چیست؟ آیا میتوان به راحتی مصادیق داخلی را که مورد حمایت هستند، خائن دانست؟! یا باید به دنبال دلایل عمیقتری بود؟ در طول 18 سال گذشته هرگاه غرب از جریان اصلاحات حمایت کرده است دو حالت اتفاق افتاده است؛ یا اصلاحطلبان ساکت بوده و هیچ پاسخی در فضای عمومی اعلام نکردهاند و یا آن را جنگ روانی دانستهاند که نباید در تور آن گرفتار شد. اما لازم است یک بار ابعاد مسئله را به صورت همهجانبه بررسی کنیم و نتیجه را به صورت منطقی به تصویر بکشیم. عمدهترین دلایل را میتوان به شرح ذیل مرور نمود:
یکم: ممکن است گفته شود دشمن به دنبال اختلاف است و با جنگ روانی درصدد عمیقتر کردن شکافهای سیاسی ـ اجتماعی داخلی است و نباید به حرف آن اعتنا نمود. اختلافافکنی شیوه دشمن است و همیشه بوده و خواهد بود. در این صورت باید پرسید چرا دشمن برای اختلافافکنی، از موضع رهبری، آیتالله جنتی و ... حمایت نمیکند؟ مگر نمیشود با حمایت از بخشهای دیگر حاکمیت به همان هدف اختلافافکنی رسید؟
دوم: جریان اصلاحات و ایضاً هاشمی و تا حدودی دولتیها، مواضع و عملکرد افرادی که اکنون مورد غضب رسانههای غربی هستند را آسیب به نظام میدانند و بر این باورند که با عملکرد شورای نگهبان، اندیشه مصباح و ... مردم به نظام بدبین میشوند و انقلاب آسیب میبیند. سؤالی که در اینجا مطرح است اینکه: اگر عملکرد و اندیشه این افراد موجب آسیب به نظام میشود چرا غرب از آنان حمایت نمیکند تا اینگونه فرآیند حذف انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی زودتر محقق شود؟ مگر اصلاحطلبان مواضع و عملکرد شورای نگهبان، آیات جنتی، مصباح و محمد یزدی را برخلاف نظام و موجب تضعیف آن نمیدانند؟ اگر اینها تضعیفکنندگان نظام هستند چرا مورد حمایت بیبیسی و رادیوفردا و... قرار نمیگیرند؟ چرا آنان به کمک این فقها نظام را به سمت قهقرا نمیبرند؟
سوم: امثال آیتالله هاشمی، روحانی و اصلاحطلبان خود را اصل و عین نظام میدانند و بقیه را بدلی، دهاتی، نورسیده، تازه به دوران رسیده، نوکیسه، دور از مبارزه و عدم همراه با امام میدانند. آیا میتوان گفت بیبیسی و رادیوفردا و منافقین با حمایت از لیست هاشمی و اصلاحطلبان در خبرگان درصدد تقویت کسانی هستند که عین و اصل نظاماند؟ آیا غرب تصمیم به تقویت نظام جمهوری اسلامی و خط امام گرفته است و درصدد مبارزه با کسانی است که اهل مبارزه نبودهاند و نورسیدهاند؟
چهارم: شاخص غرب برای حمایت از افراد به میزان زاویه آنان با نظام بستگی دارد. چرا قبلاً هاشمی مغضوب منافقین و غرب بود چون این فاصله را احساس نمیکردند. در سالهای 1377 و 1380 رسانههای غرب یکصدا هاشمی را لجنمال میکردند، اما امروز خلاف آن را عمل میکنند. آیا هاشمی عوض شده است یا نظام؟ غرب تغییر را در کدام یک حس میکند؟
پنجم: واقعیت قصه این است که غرب در یک پروسه 10 ساله(مدت تعهدات ایران در برجام) به دنبال براندازی ساختاری نظام جمهوری اسلامی نیست. رئیسجمهور امریکا این راهبرد را در نامهای کتبی به مقام معظم رهبری نیز نوشتهاند. حال سؤال این است که آیا نظام جمهوری اسلامی از ماهیت پیشین خود دست برداشته است که غرب از براندازی ماهوی و ساختاری دست برداشته است؟ خیر، غرب در فرآیند مذاکرات هستهای به این باور رسید که میتوان با تغییر روش تقابل به تعامل در یک شیب ملایم 10 سال نظام جمهوری اسلامی را به سمت و سویی ببرد که از آن صرفاً یک «پسوند اسلامی» بماند که هیچ خاصیتی ندارد و همچون کشورهایی مانند پاکستان، هند و ترکیه میشود. راز حمله به طرفداران ماهیت حقیقی نظام و ورود مصداقی به نفی آنان از یکسو و حمایت از طرفداران جمهوری اسلامی اسمی از سوی دیگر با همین هدف صورت میگیرد. رسانههای انگلیس و امریکا وظیفه دارند معتقدین به ماهیت حقیقی نظام را عقب بکشند و از طرفداران «جمهوری اسلامی اسمی» حمایت کنند. مقام معظم رهبری برای اولین بار در دیدار اعضای دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی فرمودند: «باید در مقابل جریان غیرانقلابی در درون نظام ایستاد.» جریان غیرانقلابی «درون نظام» همانهایی هستند که غرب درصدد میدانداری آنان برای تبدیل انقلاب اسلامی به یک جمهوری اسلامی بیخاصیت و عقیم است، قبلاً حمایتها در زر ورق پیچیده میشد، اما اکنون عریان است. علت عریانی این است که احساس میکنند بعد از برجام جاده در دست تعمیر است و آرایش غلیظ هم لازم نیست.
ششم: سؤالی در ذهن حزبالله مانده است اینکه چرا اصلاحطلبان از اعضای فراری و ضدانقلاب خود ابراز برائت نمیکنند؟ و حتی حاضر نیستند از منکران خاتمیت، عصمت و مهدویت نیز ابراز برائت کنند. اکنون این معما حل شد که آنان شارژکنندگان رسانههای غرب در نفی نقطه مقابل اصلاحطلبان و تقویتکنندگان آنان هستند. چرتکهاندازی حسین باستانی برای شیوه رأی نیاوردن فقهای تراز اول و تعمیم لیست نفی شدگان به مشهد و کرمان توسط اکبر گنجی نمونههایی از این حمایت است. اصلاحطلبان به این دلیل هزینه عدم مرزبندی با ضدانقلاب را میپردازند که میدانند کفش کهنه در بیابان نعمت است. پس از شروع فتنه 1388 و طرح شعارهای ساختارشکن علیه اصل انقلاب، مقام معظم رهبری از رهبران اصلاحطلبان خواستند با این جماعت مرزبندی کنند و بگویند «اینها از ما نیستند» اما هرگز چنین نکردند.
آن تجربه امروز مجدداً مقابل هاشمی، اصلاحطلبان و حتی روحانی است. اگر سریعاً از انگلیس ابراز برائت نکنند، آنچه در تاریخ آیندگان ثبت خواهد شد برای سلسله نسلهای آنان نیز ننگآور و شکننده خواهد بود.
«بهاضافه» اصلاحطلبان منهای «اصولگرایان»
احمد غلامی در سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
زنگ خطر جدی، جابهجایی و تغییر مفاهیم در سیاست داخلی ایران است. جابهجایی اعتدال با متوسطبودگی. بعد از دولتِ تندرو احمدینژاد بسیار طبیعی به نظر رسيد، مردمی بهبارآمده از شعارهای توخالی در آستانه حوادث منطقهای به دولتی روی بیاورند که برای آنها آرامش و امنیت را به ارمغان خواهد آورد. از این منظر ارزیابی دولت روحانی در شرایط کنونی اهمیت بیشتری پیدا میکند. آرامش و امنیت و اعتدال برای ارتقای کیفی سطح زندگی، برای زدودن فقر و بیکاری و گسترش آزادیهای مدنی و سیاسی، در فرایندی بهدور از هیجان و شعارزدگی. مردم از دولت اعتدال انتظار داشته و دارند تا در سایه تدبیر، آنها را به خواستههای متعادلتری رهنمون کند. تا آرمانی را که دولت احمدینژاد در شعار و دولتهای قبل بهسختی دنبال میکردند، دولتِ اعتدال به دلیل جایگاه حسن روحانی در دل نظام با شکل معقول و منطقی دنبال کند و به نتیجه برساند. انگار مفهوم دولت اعتدال بهشکلی نرم و شاید سهوی، به دلیل فشارهای بیرونی به متوسطبودگی تن میدهد و اعتدال رفتهرفته مترادف متوسطبودن میشود. متوسطبودن در تمام ساحتها؛ در سیاست، اقتصاد و در اجتماع... .
اعتدال، نباید متوسطبودگی تعبیر شود و این روحیه به آحاد جامعه تسری پیدا کند. متوسطبودگی بیش از آنکه میل به کمال داشته باشد، میل به نزول دارد. سابقه و تبار این پدیده نیز جهش رو به کمال را کمتر نشان داده است.
این جابهجایی مفهوم اعتدال با متوسطبودگی، موجب عصیان طیفهایی خواهد بود که به دلایل خصلتی و موقعیتی تن به متوسطبودگی نخواهند داد. از همهدست در این طیفها پیدا میشوند: مردم عادی، سیاستمداران، هنرمندان و روشنفکران که با کمالگرایی اُخت شدهاند، بهسرعت از رویکردِ اخیر دولت ناامید خواهند شد و آن را به دیگر بخشهای جامعه تسری خواهند داد. نمونه بارز این متوسطبودگی که دولت به آن تن داد، انتخابات مجلس دهم است که دیگر جناحِ اصلاحطلب و اصولگرا نمیشناسد و هر دو طیف را دربر میگیرد.
شاید در طول تاریخ معاصر سیاسی ایران، این نخستینبار است که اصولگرایان و اصلاحطلبان، دو رقیب دیرینه با رقیب جدیتری مواجه شدهاند و با آن دستوپنجه نرم میکنند. اصلاحطلبان ناگزیر شدهاند برای جلوگیری از فهرستِ انتخاباتی متوسط، به ائتلاف با اصولگرایان تن دهند.
بااینحال این فهرست، آن فهرستی نیست که اصلاحطلبان بهتمامی از آن خشنود باشند. اما چه خشنود باشند، چه ناخشنود، چندان مهم نیست. مسئله این است که آیا در گذر ایام به این متوسط بودگی قناعت خواهند کرد؟ درواقع اصلاحطلبان بر اثر فقدان به این فرایند روی آوردهاند. برخلافِ اصولگرایان که بهخاطر انباشت نیروها در دولت هشتساله پیش، با مازادِ نیروهای متوسط روبهرو شدهاند و برای اینکه فهرستی ببندند که بیانگر چهره واقعی آنها باشد، ناچار به حذف افرادی دست زدهاند که گمان میبرند در نبودِ آنها به فهرستی نامتوسط دست خواهند یافت. اصلاحطلبان و اصولگرایان هر دو در اشتباهاند. نه اصلاحطلبان بهاضافه محافظهکاران و نه اصولگرایان منهای اصولگرایان میتوانند چنین فهرستی را به ارمغان بیاورند. این هژمونی متوسطبودگی است که دامن آنها را گرفته است. آنها بیش از آنکه تاوان رفتارِ حال خود را بدهند، هزینه رفتار گذشته خود را میدهند.
راي هوشمندان
جعفر گلابي در روزنامه اعتماد نوشت:
اصلاحطلبي منطقي پيچيده دارد. ساده و دمدستي نيست. خطي نميكشد تا همه خوبها را در يك سو و بدها را در سوي ديگر نهد. خود را حق مطلق و رقيب را باطل محض نميداند. در اصلاحات جا براي همه هست، هركس با حس ميهندوستي، معتقد و محترم به ارزشها و قانون اساسي و ملتزم به رفع كژيها باشد يك اصلاحطلب است. اصلاحات بيتعارف سخت است، زمانبر است، حوصله ميخواهد. اصلاحات مثل نور از كوچكترين روزنهها ميتابد و روشني ايجاد ميكند، براي همين هم در مسابقههاي نابرابر شركت ميكند تا سخن ابتدايي و حقي را به كرسي بنشاند و راه اصلاحهاي كوچك را باز كند به غايت پيروز شده است.
تجربه بشري ثابت كرده است كه پيروزيهاي بزرگ و آني اتفاقياند و شايد بيدوام و شايد هزينههايشان بعدا رخ مينمايد و تازه ميفهميم كه «عشق اول نمود آسان ولي» نكته مهم اين است كه تجربه تاريخي و گرانبهاي ملت ايران در راه پر فراز و نشيبش به آن نقطه از بلوغ رسيده است كه بتواند رفتاري هوشمندانه و دقيق وحساب شده از خود بروز دهد. در آستانه انتخابات مجلس شوراي اسلامي و خبرگان رهبري با اينكه اصلاحطلبان جز چند تن از ژنرالها، بقيه وزنههاي رايدارشان از صحنه دور هستند و
تيمشان را با بسياري از چهرههاي نهچندان آشنا بستهاند ولي باز هم همه متفقالقولند كه بايد در انتخابات شركت كنيم و از كوچكترين روزنههاي اميد و كمترين امكانات در دسترس سودجوييم چرا كه متن و محتوا و استراتژي اصلاحطلبي همين است. به هم زدن بازي مال كساني است كه تاريخ را نخواندهاند يا تعهد اساسي به رشد و سعادت كشور ندارند. تا كي بايد همهچيز به هم بخورد و يك ملت بزرگ بارها و بارها از صفر شروع كند؟ حتي يك اقليت قدرتمند در مجلس ميتواند در اصلاح مسير كشور موثر واقع شود و چون اصلاح هر چند كوچك آغاز شود راه براي پيشرفتهاي بزرگ باز ميشود.
اصلاحات استاد تلاشهاي مستمر براي استفاده از كوچكترين ظرفيتها است، وضعيت كشورهاي خاورميانه پيش روي ما است، آنان كه خواستند يك شبه همه مشكلات كشور خود را حل كنند هماكنون يا سرخورده و سركوب شده هستند يا كشوري ويرانشده تحويل گرفتهاند. اصلاحطلبان با مردم به جد سخن ميگويند و مشاركتشان را ميطلبند، تجربه سنگين و تاريخي دولتهاي نهم و دهم تا عمق حافظه تاريخي ملت بايد نفوذ كند و همه با هم ياد بگيريم كه هيچ گرهي با معجزه انسانهاي معمولي و يك شبه و بدون خرد جمعي و دانش و تجربه بازشدني نيست. شركت در انتخابات و راي هوشمندانه كارستاني است كه از طريق آن ميتوان تاثيرات ريشهاي و پايدار را رقم زد و كشور را روي ريل درست پيشرفت و سعادت قرار داد. همه همت و اراده اصلاحطلبان بر اين معنا استوار است كه با حداقل ظرفيتها راه و رسم مردمسالاري حفظ شود و انتخابات همچنان تاثيرگذار باشد و مردم احساس كنند كه با دقت و آگاهي و در سختترين شرايط با كمترين هزينهها ميتوانند و بايد در سرنوشت خود دخالت كنند. نهال دموكراسي و عدالتجويي همچنان نيازمند حفاظت و حراست است و چون پا بگيرد بعدها چون درختي تنومند ز باد و زباران نبيند گزند.
انتخابات اسفند ماه حزبي است
احمد شيرزاد در سرمقاله روزنامه آرمان نوشت:
در انتخابات پیشروی مجلس افراد و گروههاي مختلفي به روشهاي متفاوتي پاي صندوق راي حاضر ميشوند. اما در مجموع به نظر ميرسد افرادي كه در انتخابات مجلس و خبرگان پاي صندوق راي خواهند رفت، چند دسته بيشتر نباشند. معمولا ميزان مشاركت در انتخابات مجلس به شكلي است كه اگر بين 60 تا 65درصد از رايدهندگان پاي صندوقهاي راي حاضر شوند اين درصد، درصد بالايي است و نبايد انتظار داشت كه حتما بيش از اين مردم پاي صندوقهاي راي حاضر شوند؛ زيرا مسبوق به سابقه نبوده است كه مردم در انتخابات مجلس بيش از اين ميزان راي دهند. اما اگر بخواهيم ساختار رايدهندگان را تقسيمبندي كنيم بايد اذعان داشت دستهاي از واجدين شرايط متعهدانه راي نميدهند.
معمولا اين دسته جزو افرادي هستند كه دانش سياسي چنداني ندارند و به مسائل انتخاباتي عميق نگاه نميكنند و به دنبال مهر راي در شناسنامه خود هستند و انگيزه ديگري ندارند. ميزان اين افراد عموما بيش از 15 درصد نيست و آراي آنها يا باطله است يا به صورت سفيد به صندوقها ريخته ميشود يا تنها چند نفر از كساني كه مشهور هستند را در برگه خود قيد ميكنند.
دو دسته بعدي كه اهميتي اساسي دارند، افرادي هستند كه به ليست اصولگرايان و اصلاحطلبان راي ميدهند كه ميزان قابل توجهي از رايدهندگان را شامل ميشوند. به هر طريق در اين دوره از انتخابات هواداران جريان اصلاحات انگيزه بيشتري براي حضور درانتخابات دارند. هرچند كه هنوز به صورت دقيق مشخص نيست زير پوست شهر چه خبر است، اما به مرور هر اندازه كه فضا انتخاباتي شود به درصد كساني كه به سمت اصلاحطلبان خواهند آمد، افزوده خواهند شد. البته دستهاي هم وجود دارد كه به يكي از دو ليست راي ميدهند، اما بهطور كامل و به كليت ليست راي نخواهند داد، كه درصد اين افراد كم نيست و حدود 20 درصد از شركتكنندگان از اين دسته هستند. اما در شهرستانها كه حداكثر بين پنج تا شش نفر بايد از آن حوزه در مجلس حاضر شوند، مردم به كليت ليست راي ميدهند.
همچنين افرادي وجود دارند كه موشكافانه از بين كانديداهاي مختلف راي ميدهند. معمولا اين دسته تاثير زيادي بر نتيجه انتخابات ندارند. البته درشهرهاي بزرگ بعيد است كه شخصي خارج از ليستهاي انتخاباتي به مجلس راه يابد. نهايتا فقط هنرمندان و ورزشكاران ميتوانند خارج از ليستها و به صورت محدود وارد مجلس شوند. واقعيت اين است كه نتيجه و سرنوشت اصلي انتخابات بين دو ليست اصلاحطلب و اصولگرا رقم خواهد خورد. لذا ميتوان به اين نتيجه رسيد كه انتخابات مجلس فعلي يك انتخابات حزبي است و با وجود ميل كساني كه مخالف ساختار حزبي در انتخابات هستند، بايد اذعان داشت انتخابات آتي انتخاباتي حزبي و قطبي است. لذا اين پيام بايد به افراد مردد منتقل شود كه اگر به جاي رفتن به سمت مسائل حاشيهاي به سمت راي دادن به يكي از دو ليست حركت كنند، تاثير بيشتري خواهند داشت. شواهد نشان ميدهد اگر درصد شركتكنندگان بالا باشد و جامعه هم قطبي راي دهد، آنگاه احتمال رايآوري اصلاحطلبان بيشتر خواهد بود و نتيجه انتخابات با يك موفقيت قاطع به نفع اصلاحطلبان تمام خواهد شد.