به گزارش وبلاگستان مشرق، نویسنده وبلاگ "نسل خمینی" در مطلب اخیر خود نوشت: بعد از ارایهی پاسخ گورباچف به امام خمینی، امام فقط چند جملهی خیلی کوتاه به حامل پیام دادند. امام فرمودند که محوریت نامهی من به گورباچف درباره جهان آخرت بود. در متن نامهی امام هم اگر مرور کنیم، دو خط دیده میشود؛ نخست استدلال مبنی بر وجود ماوراء الطبیعه و عالم غیب و نیز دعوت دانشمندان به مطالعه آثار عرفا و فلاسفهی اسلامی.(+)
آیتالله جوادیآملی نیز در سفری که چند سال پیش به واتیکان داشتند در جلسه با شورای پاپی که علمای اصلی مسیحیت محسوب میشوند به دو محور اصلی توجه داشتند اول اخلاق، دوم دین، که روی مبانی حقوق بشر، احترام به ادیان و دلایل کارآمدی دین در زندگی بشریت و امثالهم بحث کردند.(+)
آنچه در موارد مشابه دیده میشود هرگز دعوت به فقه اسلامی نکردند و این عدم تصریح در دعوت مسیحیان به فقه شیعهی اثنیعشری، هرگز نشان از اومانیست بودن امام خمینی، آقای جوادی آملی و یا دیگر علما نیست. بلکه این یک قاعدهی عقلانی و عقلایی است که هر دعوت و یا ارتباطی را از نقاط مشترک شروع میکنند. مضافا اینکه ارتباط با مردم عادی جهان احتیاج به نرمش بیشتر و هدفگرفتن فطرت آنها دارد. در داستانِ حضرت ابراهیم که ایشان فطرت حقجوی مردم را هدف گرفت(بت شکستن و ارجاع بتپرستان به بت بزرگ)، خیلی سطحینگری است اگر ما آنهمه ظرافت و منطق جناب ابراهیم در رویارویی انسانها با فطرتشان را نبینیم و برنامهی ارشادی او را فقط در تبرِ او خلاصه کنیم و مدعی روش چکشی انبیاء شویم!
بگذارید داستانی تعریف کنم: خواهرم هر روز که از درب شرقی دانشگاه تهران خارج میشد در مسیر خوابگاه، از جلوی یک کلیسا رد میشد تا اینکه یک روز از روی کنجکاوی داخل کلیسا شده و از جناب کشیش دربارهی حقانیت مسیحیت پرسید. روحانی مسیحی نیز شروع به توضیح دادن احکام شرعی مسیحیت مثل غسل تعمید و امثالهم کرد و بعد هم یک فیلم ویدئویی از همین احکام شرعی مسیحیت را به خواهرم داد تا او را به راه راست(!) هدایت کند.
این سخنان سطحی که لایهی بیرونی دین مسیحیت است هیچ جذابیتی برای خواهرم به عنوان یک دانشجوی فنی نداشت فیلم ویدئویی را هم پاک کرد و رویش "روایت فتح" ضبط کرد!
برادر متدین و مذهبیام! وزارت کشور آقای ناطقنوری و وزارت ارشاد مهاجرانی دو لبهی یک قیچی بودند که اولی مردم را به سوی دومی سوق داد. قطعا دورهی وزارت ارشادی طرز فکرهایی مثل آقایان میرسلیم، لاریجانی، ناطقنوری وامثالهم گذشته است. دورهی قیچی کردن موهای پسران و رنگ زدن دستهای جوانانی که آستین کوتاه پوشیده اند به سر آمده و حتی بزرگواری مثل صفارهرندی هم که به این جریان فکری نزدیک بود بخاطر اینکه حرف جدیدی در حوزهی ارشاد نداشت، مدیریتی کاملا منفعل داشت. مدیریت سینمایی منفعل، خسته، شعارگوی دوران ایشان را مقایسه بفرمایید با مدیریت سینمایی امروز که فعالانه تلاش میکند با ریلگذاری نظاممند، کمکم سینما را از دست مافیای غربپرست در بیاورد در اختیار انقلاب اسلامی قرار دهد. (شخصا معتقدم زوجِ طلایی شمقدری- سجادپور در مدیریت سینمای ما تکرار نشدنی هستند.) حال اینکه در شعار، دَم از مذهب حقهی شیعه و فقه جعفری بزنی آسان است اتفاقا مورد اقبال هم مواجه میشوی و همه برایت صلوات میفرستند!
اما آنان که دستی بر آتش دارند میدانند که در عمل، کار را باید از جایی روی زمین شروع کرد. در همین شهر تهران این همه روحانیِ متدین و دلسوز داریم. پای صحبت هرکدام که مینشینیم، دل پر دردی از عدم نفوذ سخنانشان دردل جوانان و انحراف اخلاقی آنها دارد. اشکال کار کجاست؟ واقعا اگر مثلا صدا و سیما را در اختیار یک روحانی میگذاشتند، مشکلات حل میشد؟
اگر کلام و روش این بزرگواران نافذ بود که وضعیت تهران چنین نبود. نمیشود همهی تقصیر را به گردن دیگران انداخت. بهانه ها را کنار بگذاریم، باید تغییر اساسی در تبلیغ دین ایجاد کنیم. متاسفانه در حوزهی تبلیغ دین، ما مخاطب را نشناختیم. مادامی که با فلسفه و عرفان و روانشناسی و مدرنیته و امثالهم میجنگیم، کار ما بیشتر شبیه کسی است که هنوز دنبال قاتل بروسلی میگردد!
دینشناسان باید وارد جامعه شوند مبلغان دین ما باید در دانشگاههای دنیا تدریس کنند. حداقل باید با رواج زبان فارسی امکان ارتباط مردم جهان با منابع دینی خودمان را فراهم کنیم. نمیشود گروهی خودشان منفعل باشند و حرکات دیگران را هم تکفیر کنند.