کد خبر 525104
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۵

عجيب از آن جهت که شاه تا به حال در طي 37 سال سلطنتش آنقدر به خواري و دريوزگي مردم نيفتاده بود. در ده‌ها کتاب منتشره از مجموعه سخنراني‌هاي شاه او متکلم ‌وحده بود. ولي انگار کسي ديگر در پوستين شاه افتاده بود.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ مثل معروفي است که مي‌گويد «چون کبک سر زير برف کردن». معني آن هم مشخص است. کبک از جانوراني است که به خيال خود با زير برف کردن سرش چشم‌انداز اطرافش را نمي‌بيند و خيال مي‌کند ديگران هم (از جمله شکارچيان و دشمنان ديگرش) او را نمي‌بينند. البته اين مثل، مصداق محمدرضا پهلوي هم بود، هم نبود. چرا که وي شايد تا زمستان 56 سرش را زير برف مي‌کرد ولي زمستان 57 کاملاً سرش بيرون بود. و البته بايد توجه کرد که زمستان 57 برفي هم نيامده بود و همه چيز آشکار مي‌نمود!

بانگ فرياد مردم در دورترين نقاط سعدآباد و نياوران شنيده مي‌شد و شاه آن را مي‌شنيد. شاه در هاله‌اي از تعجب مانده بود. چند ماهي بيش نگذشته بود که در شب عيد کريسمس سال 1978 يعني دهم دي 1356 جيمي کارتر و شاه با زدن پياله‌هاي خود جشن سرمستي قدرت مطلقه سلطنتي را به هم تبريک مي‌گفتند. ولي زمانه چه سريع مي‌گذرد. به يک سال هم نرسيده بود که سرعت حرکت سقوط حکومت شتاب گرفته بود. سرازيري هم زاويه‌اش تند بود و چيزي آن را نگه نمي‌داشت مگر آنکه به زمين مسطح مي‌رسيد. زمين مسطح هم نزديک بود.

وقتی کبک خاندان پهلوی سر از زیر برف برآورد

عيد سال 1357؛ شاه، ملکه مادر و فرح پهلوي، اندک‌اندک
صداي خطر به گوش مي‌رسد ولي هنوز همه چيز آرام است!


حکومت به ظاهر دمکرات‌منش آموزگار بيش از يک سال دوام نياورد و فشار حقوق  بشري کارتر اندک فضاي تنفسي را براي مردم ايجاد کرد هر چند کنترل شده، لذا فضايي که شاه هم آن را نمي‌پذيرفت و اميد بسته شدن آن را با به سر عقل آمدن کارتر داشت.

ولي حاشيه‌ها کار دست شاه داد. ظلم و ستم مانند تاولي بود که هر لحظه امکان ترکيدن آن مي‌رفت. مقاله رشيدي ‌مطلق نيشتر اين تاول بود. و سپس شروع ماجرايي يکساله که همه مي‌دانيم. آمدن شريف‌ امامي هم ره به جايي نبرد. مشاوران داخلي و خارجي که از سياست‌بازي طرفي نبسته بودند به فکر استفاده از چماق افتادند چه آنکه تجربه کودتاي 28 مرداد را داشتند. راه چاره را در دولت نظامي مي‌ديدند. ولي پيش از آن مي‌بايستي زمينه اين کار فراهم مي‌شد که مردم متوجه باشند شاهنشاه به ظاهر مهربان شده به چه دليلي نظاميان را به سر کار مي‌آورد. شب 15 آبان 57 پيش‌زمينه حکومت نظاميان با نطق شاه مهيا شد.

گروه مشاوران اين بار دارودسته فرح پهلوي بودند. گروهي که شاه به تاييد منابع مختلف دل‌خوشي از آنان نداشت و به اصطلاح با روشنفکربازي غربي آنان چندان ميانه‌اي نداشت. ولي در اين زمان شاه به هر حشيشيي متشبث مي‌شد. به مباشرت عبدالرضا قطبي پسر دايي فرح و رئيس چندين ساله تلويزيون ملي ايران متني عجيب نگاشته شد.

وقتی کبک خاندان پهلوی سر از زیر برف برآورد

عروسي عبدالرضا قطبي پسردايي فرح پهلوي؛ فريده ديبا،
فرح پهلوي، اشرف پهلوي، همسر قطبي و عبدالرضا قطبي


عجيب از آن جهت که شاه تا به حال در طي 37 سال سلطنتش آنقدر به خواري و دريوزگي مردم نيفتاده بود. در ده‌ها کتاب منتشره از مجموعه سخنراني‌هاي شاه او متکلم ‌وحده بود. ولي انگار کسي ديگر در پوستين شاه افتاده بود و يا برعکس کس ديگري از پوستين شاه خارج و شاه ظاهر شده بود!

شاه اذعان کرد که پيام شما و صداي انقلاب شما را شنيدم، الي آخر. در اينجا کلمه «شما» کليدي است. ولي چه سود که اين صدا دير شنيده شده بود. شاه مي‌بايد آن را طي ملي شدن صنعت ‌نفت، طي تظاهرات 15 خرداد، طي مخالفتهاي مسلحانه دهه پنجاه و طي اوضاع ملتهب سال 56 مي‌شنيد.

پيام با لبخند تمسخرآميز مردم و غضب و دلهره شديد نزديکان به حکومت که چگونگي تهيه اين پيام را نمي‌دانستند همراه شد. چنان اين پيام عجيب و نامتعادل و عجولانه تهيه شده بود که قطبي آن را به خط خودش به تلويزيون فرستاده بود. شخصي که از نزديکان وي، در دفتر مديرعامل بود در نامه‌اي نسبت به اين عمل قطبي اظهار تعجب و حتي اعلام خطر مي‌کند.

وقتی کبک خاندان پهلوی سر از زیر برف برآورد

مردم کاري به پيام شاه نداشتند و حضوري گسترده در خيابانها دارند

به هر جهت اين پيام نقطه عطفي به حساب مي‌آيد که دوست و دشمن شاه را متحير کرد. متن اين پيام را به خط عبدالرضا قطبي که حاوي خط‌ ‌خوردگيهاي عجولانه و اصلاحات متعدد است با هم مي‌خوانيم.

راديو تلويزيون ملي ايران

مدير عامل

رضاجون، به هيچ‌وجه صلاح نيست کسي بفهمد يا حتي احتمال بدهد که تو نطق را نوشته‌اي. کم کساني نيستند که از شاه تنفر دارند و به هر قيمتي مايلند از بين برود و اشتباهات خود را تکرار کرده و منفور همه شود. اگر بدانند تو اين کلمات را نوشته‌اي به خصوص از آنجا که بسيار مؤثر و دلنشين بود، تصور خواهند کرد که تو مغز متفکر ايشان هستي و در نتيجه TARGET   [هدف] خواهي شد.

صحيح نبود که دستخط خود را به TV بدهي؛ بالأخره خواهند فهميد يا مگر آنکه آن قدر از زندگي دلزده شده و کماکان آرزوي هميشگي خود را براي فدا شدن در راه وطن داشته باشي که خود را اينچنين در خطر بيندازي.

{$sepehr_album_35771}
*بهارستان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۱۱:۲۹ - ۱۳۹۴/۱۰/۳۰
    1 2
    شاه حقیر بیچاره چطور تونست این خط خرچنگ قورباغه را بخواند

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس