به گزارش مشرق، مهدی محمدی کارشناس مسائل سیاسی در شماره امروز روزنامه وطن امروز نوشت:
ایران و آمریکا تا آنجا که به توافق هستهای مربوط میشود، هر دو در حال طی «دوران یادگیری» هستند. مقصود از «دوران یادگیری» در اینجا این است که محاسبات هر دو طرف درباره دوران پس از اجرای توافق، تازه در حال شکلگیری است و هر یک از 2 طرف، برحسب آنچه در این دوران میآموزد، تصمیم خواهد گرفت در آینده چگونه رفتار کند.
دوران یادگیری – که از 3، 2 ماه قبل از آغاز اجرای توافق آغاز میشود و میتواند حتی تا یک سال بعد از آن ادامه پیدا کند- مهمترین بازه زمانی در طول اجرای برنامه جامع اقدام مشترک خواهد بود. در این دوران است که هر یک از دو طرف خواهد دانست:
1- حفظ توافق هستهای برای طرف مقابل تا چه اندازه اهمیت دارد؟
2- طرف مقابل چه مواردی را به عنوان نقض اساسی برجام در نظر میگیرد و به آن واکنش قطعی نشان خواهد داد؟
3- هزینه عدم پایبندی به توافق واقعا چقدر است؟
4- هر طرف قصد دارد توافق هستهای را مقدمه چه اقدامات دیگری قرار دهد؟
5- کدام طرف بیش از دیگری رفتار خود را با الزامات روح و نص توافق وفق خواهد داد؟
به تعبیر سادهتر، در این دوران است که آمریکاییها درخواهند یافت از این به بعد چگونه باید با ایران رفتار کنند. از ابتدا روشن بود که برجام برای طرف آمریکایی بخش میانی یک پروژه بلندمدت است و مطلوبیت آن بیش از آنکه وابسته به کیفیت اجرای توافق باشد، به پیامدهای «سیاسی»، «ژئوپلیتیک» و حتی «ایدئولوژیکی» وابسته است که در پی خواهد داشت. مهندسی این پیامدها، برای آمریکاییها بسیار مهمتر از خود توافق است اگرچه در بسیاری موارد این مهندسی با استفاده از ابزارهایی انجام خواهد شد که در متن توافق تعبیه شده است. از دید آمریکا، برجام زمانی یک توافق مطلوب است که به کنترل عمومی رفتار ایران منجر شود و نه فقط برنامه هستهای بلکه همه محاسبات راهبردی ایران در حوزههای منازعه با غرب را مدیریت کند.
بر این اساس، آمریکاییها در اینباره کاملا شفاف بودهاند که از دید آنها برجام باید بخشی از زیرساخت ایجاد تغییر در داخل ایران ظرف یک دهه آینده، ابزاری برای مهار رفتار منطقهای ایران و همچنین مدلی برای مدیریت سایر برنامههای امنیت ملی باشد که ایران از طریق آنها میتواند آمریکا را تهدید کرده یا منافع آن را به طور اساسی به چالش بکشد (از جمله برنامه موشکی و...). آموختههای آمریکا در دوران یادگیری است که به آنها نشان خواهد داد تا چه حد میتوانند این هدفگذاری را محقق کنند.
آمریکا اکنون در حال آموختن این نکته است که در یک دهه آینده و در حالی که توافقی به نام برجام روی میز و در حال اجراست، چگونه باید با ایران رفتار کند. مهمترین عاملی که زیرساخت این یادگیری خواهد بود، واکنشی است که ایران به تصمیمات و اظهارات مقامهای آمریکایی نشان میدهد. نوع، زمان و شدت این واکنشهاست که آرام آرام به آمریکا خواهد فهماند میتواند برجام را بدل به ابزاری برای تشدید موثر فشار بر ایران در سایر حوزهها کند یا نه. محاسبات آمریکا در این حوزه تازه در حال شکلگیری است و این رفتار ایران ـ بویژه دولت ـ است که به آن شکل خواهد داد.
آمریکاییها آشکارا تلاش میکنند از برجام ابزاری برای تبدیل شدن ایران به یک کشور بشدت محتاط و محافظهکار بسازند که به دلیل نیاز شدید به حفظ توافق و نگرانی از «عدم تعلیق تحریمها» (یا بازگشت تحریمها پس از تعلیق) «فشارها»، «تحقیرها»، «نقض عهدها و درشتگوییها»ی آنها را تحمل میکند و دم برنمیآورد.
در واقع، اگر حفظ برجام به هر قیمت بدل به اولویت شماره یک امنیت ملی و سیاست خارجی ایران شود، همین اتفاق هم خواهد افتاد. در این صورت، آمریکا بازی را در دوران یادگیری برده است و به تعبیر مورد علاقه غربیها ایران را جوری بار آورده که از این به بعد خودش خودش را کنترل خواهد کرد.
از این سو، مهمترین هدف فرمان استراتژیک رهبر معظم انقلاب اسلامی در تایید اجرای برجام این بود که این معادله را معکوس کند. پیام متقابل این است که اگر آمریکا توافق را میخواهد (که میدانیم میخواهد و نیاز آن به توافق بیش از ایران اگر نباشد کمتر نیست) باید راهبرد فشار و تحریم را کنار بگذارد و دوران جدیدی از تعامل با ایران را آغاز کند.
فرمان رهبر معظم انقلاب اسلامی میگوید نه فقط تحریمهای غیر هستهای، بلکه حتی تهدید هم از نظر ایران نقض برجام محسوب میشود. تلاش برای شکلدهی به محاسبات پسابرجام آمریکا به این شکل، در واقع به معنای وارد کردن ایران به فاز امنیت استراتژیک با هزینه محدودسازی برنامه هستهای است که برای ایران قطعا معادله سودمندی خواهد بود اما اگر بنا باشد ایران برنامه هستهای خود را محدود کند و چیزی که در عوض به دست میآورد افزایش انگیزه طرف مقابل برای تولید فشارهای جدید باشد، نه فقط برنامه هستهای بلکه خیلی چیزهای دیگر از دست رفته است.
متاسفانه مانند خیلی موارد دیگر، واضح است دولت برای آموزش دادن به آمریکا در این باره که در طول دوران اجرای توافق چگونه باید با ایران رفتار کند، هیچ برنامهای ندارد، سهل است، در مواردی اسباب بدآموزی شدید آمریکاییها را هم فراهم آورده است. برای آنکه محاسبات آمریکا در این دوران درست شکل بگیرد، دولت باید هر نقض کوچکی از سوی آمریکا را به شدیدترین وجه ممکن پاسخ دهد و معیارهای نقض را هم براساس تفسیر خود از برجام معین کند نه براساس تفسیری که آمریکاییها در نظر دارند.
اگر در موضوع ویزا، دولت رسما اعلام میکرد توافق نقض شده و انجام اقدامات هستهای را متوقف میکرد، یا اگر نامه «کری» را نمیپذیرفت و خواستار عدم امضای مصوبه کنگره از سوی اوباما میشد، یا اگر مکانیسم کمیسیون مشترک را ولو به قیمت توقف توافق فعال میکرد، آمریکاییها درمییافتند ایران در موضع خود کاملا جدی است و به این ترتیب بحث تحریمهای موشکی اساسا مطرح نمیشد.
یا به عنوان یک نمونه دیگر، اگر به محض طرح یک موضع رادیکال یا تحقیرآمیز از سوی آمریکا، ایران عملا و بموقع و در سطح مناسب واکنش نشان دهد، آمریکاییها درخواهند یافت حفظ توافق بسیار دشوارتر از چیزی است که آنها میپندارند و همین نوعی محافظهکاری را به سیستم آمریکا تحمیل خواهد کرد. اما با وضعیت فعلی، میتوان حدس زد بلافاصله پس از اجرای کامل تعهدات ایران، و تعلیق احتمالی تحریمها، یعنی زمانی که آمریکاییها کاملا مطمئن شوند دست ایران خالی شده، آمریکا دست خود را برای تولید فشارهای جدید کاملا باز خواهد یافت.
درک آمریکا از برجام، مهمترین عامل تعیینکننده استراتژی آن در پسابرجام خواهد بود. آرزوی آمریکاییها این است که تنها ثمره برجام این باشد که ایران دیگر نتواند به فشارها و تحریمهای جدید پاسخ هستهای دهد. این بدترین حالت برای ایران است. حالت دیگر که کاملا امکانپذیر است این است که برجام بدل به عاملی بازدارنده در مقابل هرگونه اراده برای تولید فشار جدید بر ایران شود. این حالت، با رفتار فعلی دولت محقق نخواهد شد و نشانهای از اینکه این راهبرد در حال تغییر باشد هم دیده نمیشود.
مهمترین سوالی که اکنون دولت باید در محضر افکار عمومی به آن پاسخ بدهد، این است: راهبرد دولت برای منتفی کردن فشارها و تحریمهایی که آمریکاییها در حال برنامهریزی برای آن هستند، چیست؟
ایران و آمریکا تا آنجا که به توافق هستهای مربوط میشود، هر دو در حال طی «دوران یادگیری» هستند. مقصود از «دوران یادگیری» در اینجا این است که محاسبات هر دو طرف درباره دوران پس از اجرای توافق، تازه در حال شکلگیری است و هر یک از 2 طرف، برحسب آنچه در این دوران میآموزد، تصمیم خواهد گرفت در آینده چگونه رفتار کند.
دوران یادگیری – که از 3، 2 ماه قبل از آغاز اجرای توافق آغاز میشود و میتواند حتی تا یک سال بعد از آن ادامه پیدا کند- مهمترین بازه زمانی در طول اجرای برنامه جامع اقدام مشترک خواهد بود. در این دوران است که هر یک از دو طرف خواهد دانست:
1- حفظ توافق هستهای برای طرف مقابل تا چه اندازه اهمیت دارد؟
2- طرف مقابل چه مواردی را به عنوان نقض اساسی برجام در نظر میگیرد و به آن واکنش قطعی نشان خواهد داد؟
3- هزینه عدم پایبندی به توافق واقعا چقدر است؟
4- هر طرف قصد دارد توافق هستهای را مقدمه چه اقدامات دیگری قرار دهد؟
5- کدام طرف بیش از دیگری رفتار خود را با الزامات روح و نص توافق وفق خواهد داد؟
به تعبیر سادهتر، در این دوران است که آمریکاییها درخواهند یافت از این به بعد چگونه باید با ایران رفتار کنند. از ابتدا روشن بود که برجام برای طرف آمریکایی بخش میانی یک پروژه بلندمدت است و مطلوبیت آن بیش از آنکه وابسته به کیفیت اجرای توافق باشد، به پیامدهای «سیاسی»، «ژئوپلیتیک» و حتی «ایدئولوژیکی» وابسته است که در پی خواهد داشت. مهندسی این پیامدها، برای آمریکاییها بسیار مهمتر از خود توافق است اگرچه در بسیاری موارد این مهندسی با استفاده از ابزارهایی انجام خواهد شد که در متن توافق تعبیه شده است. از دید آمریکا، برجام زمانی یک توافق مطلوب است که به کنترل عمومی رفتار ایران منجر شود و نه فقط برنامه هستهای بلکه همه محاسبات راهبردی ایران در حوزههای منازعه با غرب را مدیریت کند.
بر این اساس، آمریکاییها در اینباره کاملا شفاف بودهاند که از دید آنها برجام باید بخشی از زیرساخت ایجاد تغییر در داخل ایران ظرف یک دهه آینده، ابزاری برای مهار رفتار منطقهای ایران و همچنین مدلی برای مدیریت سایر برنامههای امنیت ملی باشد که ایران از طریق آنها میتواند آمریکا را تهدید کرده یا منافع آن را به طور اساسی به چالش بکشد (از جمله برنامه موشکی و...). آموختههای آمریکا در دوران یادگیری است که به آنها نشان خواهد داد تا چه حد میتوانند این هدفگذاری را محقق کنند.
آمریکا اکنون در حال آموختن این نکته است که در یک دهه آینده و در حالی که توافقی به نام برجام روی میز و در حال اجراست، چگونه باید با ایران رفتار کند. مهمترین عاملی که زیرساخت این یادگیری خواهد بود، واکنشی است که ایران به تصمیمات و اظهارات مقامهای آمریکایی نشان میدهد. نوع، زمان و شدت این واکنشهاست که آرام آرام به آمریکا خواهد فهماند میتواند برجام را بدل به ابزاری برای تشدید موثر فشار بر ایران در سایر حوزهها کند یا نه. محاسبات آمریکا در این حوزه تازه در حال شکلگیری است و این رفتار ایران ـ بویژه دولت ـ است که به آن شکل خواهد داد.
آمریکاییها آشکارا تلاش میکنند از برجام ابزاری برای تبدیل شدن ایران به یک کشور بشدت محتاط و محافظهکار بسازند که به دلیل نیاز شدید به حفظ توافق و نگرانی از «عدم تعلیق تحریمها» (یا بازگشت تحریمها پس از تعلیق) «فشارها»، «تحقیرها»، «نقض عهدها و درشتگوییها»ی آنها را تحمل میکند و دم برنمیآورد.
در واقع، اگر حفظ برجام به هر قیمت بدل به اولویت شماره یک امنیت ملی و سیاست خارجی ایران شود، همین اتفاق هم خواهد افتاد. در این صورت، آمریکا بازی را در دوران یادگیری برده است و به تعبیر مورد علاقه غربیها ایران را جوری بار آورده که از این به بعد خودش خودش را کنترل خواهد کرد.
از این سو، مهمترین هدف فرمان استراتژیک رهبر معظم انقلاب اسلامی در تایید اجرای برجام این بود که این معادله را معکوس کند. پیام متقابل این است که اگر آمریکا توافق را میخواهد (که میدانیم میخواهد و نیاز آن به توافق بیش از ایران اگر نباشد کمتر نیست) باید راهبرد فشار و تحریم را کنار بگذارد و دوران جدیدی از تعامل با ایران را آغاز کند.
فرمان رهبر معظم انقلاب اسلامی میگوید نه فقط تحریمهای غیر هستهای، بلکه حتی تهدید هم از نظر ایران نقض برجام محسوب میشود. تلاش برای شکلدهی به محاسبات پسابرجام آمریکا به این شکل، در واقع به معنای وارد کردن ایران به فاز امنیت استراتژیک با هزینه محدودسازی برنامه هستهای است که برای ایران قطعا معادله سودمندی خواهد بود اما اگر بنا باشد ایران برنامه هستهای خود را محدود کند و چیزی که در عوض به دست میآورد افزایش انگیزه طرف مقابل برای تولید فشارهای جدید باشد، نه فقط برنامه هستهای بلکه خیلی چیزهای دیگر از دست رفته است.
متاسفانه مانند خیلی موارد دیگر، واضح است دولت برای آموزش دادن به آمریکا در این باره که در طول دوران اجرای توافق چگونه باید با ایران رفتار کند، هیچ برنامهای ندارد، سهل است، در مواردی اسباب بدآموزی شدید آمریکاییها را هم فراهم آورده است. برای آنکه محاسبات آمریکا در این دوران درست شکل بگیرد، دولت باید هر نقض کوچکی از سوی آمریکا را به شدیدترین وجه ممکن پاسخ دهد و معیارهای نقض را هم براساس تفسیر خود از برجام معین کند نه براساس تفسیری که آمریکاییها در نظر دارند.
اگر در موضوع ویزا، دولت رسما اعلام میکرد توافق نقض شده و انجام اقدامات هستهای را متوقف میکرد، یا اگر نامه «کری» را نمیپذیرفت و خواستار عدم امضای مصوبه کنگره از سوی اوباما میشد، یا اگر مکانیسم کمیسیون مشترک را ولو به قیمت توقف توافق فعال میکرد، آمریکاییها درمییافتند ایران در موضع خود کاملا جدی است و به این ترتیب بحث تحریمهای موشکی اساسا مطرح نمیشد.
یا به عنوان یک نمونه دیگر، اگر به محض طرح یک موضع رادیکال یا تحقیرآمیز از سوی آمریکا، ایران عملا و بموقع و در سطح مناسب واکنش نشان دهد، آمریکاییها درخواهند یافت حفظ توافق بسیار دشوارتر از چیزی است که آنها میپندارند و همین نوعی محافظهکاری را به سیستم آمریکا تحمیل خواهد کرد. اما با وضعیت فعلی، میتوان حدس زد بلافاصله پس از اجرای کامل تعهدات ایران، و تعلیق احتمالی تحریمها، یعنی زمانی که آمریکاییها کاملا مطمئن شوند دست ایران خالی شده، آمریکا دست خود را برای تولید فشارهای جدید کاملا باز خواهد یافت.
درک آمریکا از برجام، مهمترین عامل تعیینکننده استراتژی آن در پسابرجام خواهد بود. آرزوی آمریکاییها این است که تنها ثمره برجام این باشد که ایران دیگر نتواند به فشارها و تحریمهای جدید پاسخ هستهای دهد. این بدترین حالت برای ایران است. حالت دیگر که کاملا امکانپذیر است این است که برجام بدل به عاملی بازدارنده در مقابل هرگونه اراده برای تولید فشار جدید بر ایران شود. این حالت، با رفتار فعلی دولت محقق نخواهد شد و نشانهای از اینکه این راهبرد در حال تغییر باشد هم دیده نمیشود.
مهمترین سوالی که اکنون دولت باید در محضر افکار عمومی به آن پاسخ بدهد، این است: راهبرد دولت برای منتفی کردن فشارها و تحریمهایی که آمریکاییها در حال برنامهریزی برای آن هستند، چیست؟