به گزارش مشرق، روزنامه «رسالت» در سرمقاله شماره امروز خود نوشت:
قضیه: در حالی که سیاستمداران کارگزار و اصلاحطلب، در انتخابات 1392، در عمل، محرز ساختهاند که از ابتدا و در سال 1376 هم دستشان در یک کاسه بود، جوانانی اصلاحطلب هستند که از فرط سرخوردگی از ازدواج فاقد تفاهم ایدئولوژیک، میان کارگزاران مریخی و اصلاحطلبان ونوسی، مسیر سر در گمی را در پیش گرفتهاند. از این بدتر، اکنون که کارگزاران، جنس مذکر این ازدواج شدهاند، و اصلاحطلبان، نقش ونوسی آن را بازی میکنند، و در حالی که به نظر میرسد، آرمان دموکراتیک اصلاحطلبی در بند تکنوکراسی سرمایهدارانه کارگزارانی به اسارت در آمده است، سرخوردگی مضاعف، جوانان اصلاحطلب را به یک دگردیسی شدید ایدئولوژیک منتهی کرده است که مشابهت به ضد فرهنگهای دهه 1970 میلادی میبرد، منتها با پیچیدگیهای خاص عصر دیجیتال. این پاد فرهنگ دیجیتال، ملغمه غریبی ساخته است که نام آن را «سوسیالیسم فردگرا» نهادهایم تا تناقضهای عمیق آن را بنمایانیم.«سوسیالیسم + فردگرا»! یا همان «جامعهگرا + فردگرا»! این اسم عجیب و غریب و مطایبهآلود، مولود یک ازدواج بیربط است، که هر چند نا فرجام و کژ خلقه زاده شده، اما برای تحلیلگر اجتماعی پندآموز خواهد بود، و شایسته اشد توجه و دقت (به خاطر داشته باشید که این نام، قبلاً در مورد کسان دیگری به کار رفته است، که آنها نیز عجیب و غریب بودهاند؛ اسیر فقر فلسفه).
صرف نظر از دل مشغولیهای سیاسی که به جای خود شریف هستند، دغدغه این یادداشت آن است تا معلوم کند که به لحاظ ارزشهای انسانی و فرهنگی، این پاد فرهنگ، چه سطحی از تخریب را به بار میآورد، و چشم انداز آتیه آن چه خواهد بود. جوانانی در متن این سردرگمیها به یغما میروند، و تحلیلگر اجتماعی باید بیندیشد که چطور میتوان جلوی این خسارت سترگ را گرفت، و در عین حال، وجوه مغتنم این جریان را برگزید و ترویج کرد.
برهان:
تز 1.
در واکنش به توقف و رکود ایدئولوژیک اصلاحطلبی و اسارت آن در بند سرمایه داری تکنوکرات کارگزاران، وضع غامض و سر در گمی در میان برخی جوانان طبقه متوسط شهری پدید آمده است که از یک سوی، تبلور شدیدترین فردگرایی خودمحور و لیبرال اصلاحطلب به شمار میرود، و از سوی دیگر، به استناد توانمندیهای عظیمی که در سایه مجهز شدن به تجهیزات دیجیتال به دست آمده است، هیچ منبع معتبری خارج از خویش را موجه نمی شمرند، و در نتیجه، وجههای سوسیال و برابریطلب به نمایش میگذارند. از این قرار، «سوسیالیسم فردگرا»، از یک سوی، حاوی نحوی سوسیالیسم خام است، به این معنا که جوانان مجهز عصر دیجیتال، حاضر به پذیرش هیچ منبع اعتبار و اقتدار نیستند و خود را هم سنگ و شاید به قدر دیگران میدانند، و از سوی دیگر، تجهیزات دیجیتال به آنان قدرت بخشیده است تا هر یک، برای خود، زندگینامه جداگانهای بسازند، و در نتیجه از هر نوع اقدام متحد جمعی ناتوان خواهند بود. این تلفیق غریب، و در عین حال، علیل را میتوان به «سوسیالیسم فردگرا» نام بردار کرد.
وضعیت فرهنگی «سوسیالیسم فردگرا»، وضعیتی است که به لحاظ فرهنگی متضمن رکود و سکون، به لحاظ سیاسی، آنارشیستی و بیهدف، و به لحاظ اقتصادی، راکد و بیحرکت و بیمایه و فطیر است. جوانانی که تا میان سالی نان از سفره پدر خواهند خورد و سرخوشی مفرط اختیار خواهند نمود و با جنبشهای اجتماعی نیز بازی بازی خواهند کرد.
اصولاً، نظامهای حکمرانی، از این گونه جنبشهای پاد فرهنگ جوانان سرخوش طبقه متوسط شهری، واهمه چندانی ندارند، چرا که هر نوع حرکت جمعی در میان آنان، به مثابه تبهای کوتاه مدت است که به صرف گذر زمان، مستهلک میگردند؛ خیلی سریع هم مستهلک میشوند. جنبش سبز، یک نمونه کلاسیک از چنین پاد فرهنگی در جامعه ما بود، که عمر چند ماهه آن هم به واسطه تنفسهای مصنوعی سیاسی فراملی کش پیدا کرد، و الا بیش از چند هفته دوام نمیآورد، چنان که پس از ایراد خطبه تاریخی بیست و نه خرداد هشتاد و هشت، به قدر بسیاری فرو کاهید، و در ساحت فکری و روشنفکری یکسره مُرد و حرفی برای گفتن نداشت.
تز 2
«سوسیالیسم فردگرا» در تاکید بر خویش محوری افراد، اصلاحطلبی لیبرال را نزدیکترین متحد خود یافته، و نظر به روحیه آنارشیستی خویش، دولت ستیزی را نصب العین ساخته است، و البته از حق هم نباید گذشت که عمیقاً به نابرابری سهمگین در شهرهایی مانند تهران اعتراض دارد و اعتراض او هم وارد و رواست. به دلیل ضدیت با هر نوع منبع اعتبار حقیقت، و دلخوش کردن به توانمندیهای عاریتی که دستگاههای دیجیتال به تک تک آنها بخشیدهاند، هر یک از اعضای این توده پاد فرهنگ، برای خود، اعتباری قیاسناپذیر با دیگران قائل است، و از این رو، یکی، دیگری را قبول ندارد؛ شعار ته دل آنها این است: «هیچ چیز برای من مهمتر از خودم نیست».
در یک بازسازی الگوشناختی از «سوسیالیسم فردگرا»، تقدم فرد و فضیلت استقلال اخلاقی او، کانون و هسته اصلی این گفتمان را تشکیل میدهد؛ و از این دیدگاه، آنها نتیجه میگیرند که فقط فرد بهراستی آزاد ، خلاقیت ارزشمندی خواهد آفرید، و هموست که ارزش اقدام خواهد داشت. وقتی از «سوسیالیسم فردگرا» خواسته شود که بگوید فرد از چه چیزهایی آزاد میشود، پاسخ سهگانهای خواهد گفت: 1) فرد شهروند به عنوان عضوی از طبقه متوسط شهری از یوغ سرمایهداران نوکیسه که به طرزی بیربط صاحب «پورشه» شدهاند آزاد خواهد شد؛ 2) فرد به عنوان شهروند از یوغ حکمرانهایی که در مکانیسمهای تصادفی و ابلهانه دموکراسی ناگهان قدرت زیادی به چنگ میآورند، آزاد خواهد شد؛ 3) فرد به عنوان یک شهروند از اقتدار اخلاق یله و رها خواهد شد و همچون هنرپیشگان و چهرههای ورزشی که روزگاری قرار بود الگوهای فرهنگی باشند، مگر آنها از برخی هنرپیشهها و فوتبالیستهای کثیف چه جربزهای کم دارند؟!
تز 3
در تلاش برای فهم عقلانی آنچه «سوسیالیستهای فردگرا» خواهند گفت، میتوان برآورد کرد که آنها در واکنش به نابرابریها و سلطه آن دسته از عقلایی که سینه چاک، از نابرابریهای میان ژنرالها و لژیونرها و سرمایه داران در یک سو، و مردم در سوی دیگر دفاع میکنند، خواهند گفت که بودن تحت حکمرانی عقلای تکنوکرات، با آرمان دموکراسی اصلاحطلب سازگار نیست، و تن دادن به تبختر زاید الوصف گروه عقلا، یعنی تحت سیطره رفتن، در محاصره قوانین قرار گرفتن، شماره دار شدن، ثبت و ضبط شدن، زیر تلقین قرار گرفتن، و فرمانبرداری کردن از ژنرالهایی که نه حقی بیش از مردم دارند، نه چندان خردمندی افزونتری، و نه چندان فضیلت بسیارتری.
علاوه بر گروه عقلا که این روزها جوانان را به اشد وجه تحقیر میکنند، با حضور فوتبالیستها و هنرپیشهها، کمرنگی عدالت، و شهوترانی و هوسبازی افراد تازه به دوران رسیده، حس ناجورتری به جوانان طبقه متوسط شهری میدهد، که سهمی از شغل و ثروت و شهرت و... به آنها نرسیده است، و آنها به ته همه چیز رسیدهاند. آنها وقتی رسیدهاند که عدهای همه کرسیهای استخدام رسمی را برای سی سال تمام اشغال کردهاند؛ آنها زمانی رسیدهاند که دیگر همه یک مدرک دانشگاهی دارند و دیگر از اعتبار مدارک دانشگاهی چیز چندانی باقی نمانده است. آنها زمانی رسیدهاند که حتی ازدواج هم رفته رفته از مد میافتد. خلاصه، آنها به ته همه چیز رسیدهاند.
جوانان اقشار متوسط شهری، عمیقاً سرخورده از نابرابریهای فاحش، حق دارند تا حس کنند که پیرایههای تشریفاتی، که در کار توجیه ثروت و قدرت بلا وجه تازه به دوران رسیدهها هستند، چشم توده مردم را کور میکنند و آنها نمیتوانند متوجه غارت و سوء رفتار فاحش عقلا و فوتبالیستها و هنرپیشهها علیه خود شوند.
به نظر میرسد «سوسیالیستهای فردگرا»، به این حکم اعتقاد راسخ دارند که «مال و شأن فاسد میکند، و ثروت و منزلت بادآورده مطلقاً فاسد میسازد». به عقیده آنها، ثروت و شأن، همیشه تاثیری مخرب بر روحیه و شهامت دارد، و ثروت و منزلت بادآورده برخی، روحیه و شهامت همه مردم را به تباهی میکشاند. آنها میگویند، تا زمانی که این منابع توزیع نابرابر ثروت و منزلت وجود دارند، کم مایهها و تازه به دوران رسیدههایی مانند عقلا و فوتبالیستها و هنرپیشهها، اعمال قدرت خواهند کرد، و همین است که آنها را در جامعه، رفته رفته منفور کرده است. این یا آن فوتبالیست و هنرپیشه حقیر، شاید انسان شریفی میبودند، اگر مال و شأن بادآورده نمییافتند. انسانها به طور کلی طبع نیک دارند، و برادر و دوست هماند، با یکدیگر همکاری میکنند، اما نهادهای شر، مانند مقدورات کسب اموال و شأن بادآورده، آنها را به دشمن جانی انسانیت بدل میکند.
ثروتها و شأنهای بادآورده ابزاری هستند برای ستایش عده کم و تحقیر عده زیاد؛ مالکان اموال بادآورده خواسته یا ناخواسته، تودههای مردم را تحقیر میکنند، و البته همان طور که در مواردی معلوم شده است، آنها عزم و تمایل خود را برای تسخیر سیاست پنهان نمیکنند، و بدین ترتیب سیاست را به تباهی میکشند.
تز آخر؛ حرکت در دایره بسته
«سوسیالیسم فردگرا»، به این ترتیب، ملغمهای از ادعاهای صحیح و ناصحیح شده است؛ حاوی کیفرخواست صحیح جوانان قشر متوسط شهری است که همگی به گمشده عدالت اشاره دارد، که در سیطره سالیان سیاستهای تعدیل لیبرال عصر کارگزاران و اصلاحات و عقلا به فراموشی سپرده شده است. در عین حال، راه حلی که برای بهبود عدالت پیشنهاد میشود، مانند سایر راه حلهای سوسیالیست قرنهای اخیر، از فقدان ایمان و اتحاد و معنویت صحیح رنج میبرد، منتها با یک ویترین دیجیتال که اوضاع را بدتر جلوه گر میسازد.
جوانان «سوسیالیست فردگرا»، به نحوی اسفبار، «در دایرهای بسته به گردش در میآیند». میتوان بر مبنای عبرت جنبش سبز، برآورد کرد که آنها برای یک جنبش «سوسیالیستی فردگرا»، نخست به دنبال یک «سر» بگردند، و بکوشند از هر حس و احساسی برای
گردهمایی خلق برای اهدافی که بهوضوح بیان نمیشود، استفاده ببرند. آنها در پی دامن زدن به احساسات خلق خواهند بود تا اهدافی را که خود عقلایی میدانند به پیش برند تا همه به آزادی برسند، ولی آنها در عمل، همان میکنند که به نکوهش آن مشغولاند. از این جهت است که باید گفت، «سوسیالیستهای فردگرا»، «در دایرهای بسته به گردش در میآیند». آنها، در عمل، کار اسلاف خود را تکرار میکنند. آنها از یک سو خواهان براندازی تمایزها هستند، و از سوی دیگر، بر تمایز ممتاز خود از یکدیگر تاکید میورزند، و از قضا، همین شده است وجه اشتراک آنها با کارگزاران سرمایهداری. برای جوانان چپ، این، تکرار ناجوری است، پس از شکست
چند باره چپ ایرانی، بدون ایمان. خوب که به اوضاع بنگرند، آنچه کار را به این سطح از پوچی رسانده، فقدان ایمان است؛ فقدان ایمان ... فقدان ایمان ... فقدان ایمان ...
اگر ایمان در کار باشد، اتحاد انسانی و از خود گذشتگی برای اهداف مقدس شکل خواهد گرفت، و اگر نباشد، اتحادی هم در بین نخواهد بود. و اگر ایمان باشد، مسیر عدالت را نه تکنوکراتها تعیین خواهند کرد، نه لیبرالها؛ بلکه «کتاب و الگو» چنین خواهد کرد.
جوانان انقلابی، یک انقلاب زنده و هر روز زنده شونده را با خود حمل خواهند کرد، اگر با دستنامه قرآن و شیوه و بینش پیشوایان دین، روزمره در کار نقد روزگار و گشودن تاریخ به سوی آینده باشند. همین.
قضیه: در حالی که سیاستمداران کارگزار و اصلاحطلب، در انتخابات 1392، در عمل، محرز ساختهاند که از ابتدا و در سال 1376 هم دستشان در یک کاسه بود، جوانانی اصلاحطلب هستند که از فرط سرخوردگی از ازدواج فاقد تفاهم ایدئولوژیک، میان کارگزاران مریخی و اصلاحطلبان ونوسی، مسیر سر در گمی را در پیش گرفتهاند. از این بدتر، اکنون که کارگزاران، جنس مذکر این ازدواج شدهاند، و اصلاحطلبان، نقش ونوسی آن را بازی میکنند، و در حالی که به نظر میرسد، آرمان دموکراتیک اصلاحطلبی در بند تکنوکراسی سرمایهدارانه کارگزارانی به اسارت در آمده است، سرخوردگی مضاعف، جوانان اصلاحطلب را به یک دگردیسی شدید ایدئولوژیک منتهی کرده است که مشابهت به ضد فرهنگهای دهه 1970 میلادی میبرد، منتها با پیچیدگیهای خاص عصر دیجیتال. این پاد فرهنگ دیجیتال، ملغمه غریبی ساخته است که نام آن را «سوسیالیسم فردگرا» نهادهایم تا تناقضهای عمیق آن را بنمایانیم.«سوسیالیسم + فردگرا»! یا همان «جامعهگرا + فردگرا»! این اسم عجیب و غریب و مطایبهآلود، مولود یک ازدواج بیربط است، که هر چند نا فرجام و کژ خلقه زاده شده، اما برای تحلیلگر اجتماعی پندآموز خواهد بود، و شایسته اشد توجه و دقت (به خاطر داشته باشید که این نام، قبلاً در مورد کسان دیگری به کار رفته است، که آنها نیز عجیب و غریب بودهاند؛ اسیر فقر فلسفه).
صرف نظر از دل مشغولیهای سیاسی که به جای خود شریف هستند، دغدغه این یادداشت آن است تا معلوم کند که به لحاظ ارزشهای انسانی و فرهنگی، این پاد فرهنگ، چه سطحی از تخریب را به بار میآورد، و چشم انداز آتیه آن چه خواهد بود. جوانانی در متن این سردرگمیها به یغما میروند، و تحلیلگر اجتماعی باید بیندیشد که چطور میتوان جلوی این خسارت سترگ را گرفت، و در عین حال، وجوه مغتنم این جریان را برگزید و ترویج کرد.
برهان:
تز 1.
در واکنش به توقف و رکود ایدئولوژیک اصلاحطلبی و اسارت آن در بند سرمایه داری تکنوکرات کارگزاران، وضع غامض و سر در گمی در میان برخی جوانان طبقه متوسط شهری پدید آمده است که از یک سوی، تبلور شدیدترین فردگرایی خودمحور و لیبرال اصلاحطلب به شمار میرود، و از سوی دیگر، به استناد توانمندیهای عظیمی که در سایه مجهز شدن به تجهیزات دیجیتال به دست آمده است، هیچ منبع معتبری خارج از خویش را موجه نمی شمرند، و در نتیجه، وجههای سوسیال و برابریطلب به نمایش میگذارند. از این قرار، «سوسیالیسم فردگرا»، از یک سوی، حاوی نحوی سوسیالیسم خام است، به این معنا که جوانان مجهز عصر دیجیتال، حاضر به پذیرش هیچ منبع اعتبار و اقتدار نیستند و خود را هم سنگ و شاید به قدر دیگران میدانند، و از سوی دیگر، تجهیزات دیجیتال به آنان قدرت بخشیده است تا هر یک، برای خود، زندگینامه جداگانهای بسازند، و در نتیجه از هر نوع اقدام متحد جمعی ناتوان خواهند بود. این تلفیق غریب، و در عین حال، علیل را میتوان به «سوسیالیسم فردگرا» نام بردار کرد.
وضعیت فرهنگی «سوسیالیسم فردگرا»، وضعیتی است که به لحاظ فرهنگی متضمن رکود و سکون، به لحاظ سیاسی، آنارشیستی و بیهدف، و به لحاظ اقتصادی، راکد و بیحرکت و بیمایه و فطیر است. جوانانی که تا میان سالی نان از سفره پدر خواهند خورد و سرخوشی مفرط اختیار خواهند نمود و با جنبشهای اجتماعی نیز بازی بازی خواهند کرد.
اصولاً، نظامهای حکمرانی، از این گونه جنبشهای پاد فرهنگ جوانان سرخوش طبقه متوسط شهری، واهمه چندانی ندارند، چرا که هر نوع حرکت جمعی در میان آنان، به مثابه تبهای کوتاه مدت است که به صرف گذر زمان، مستهلک میگردند؛ خیلی سریع هم مستهلک میشوند. جنبش سبز، یک نمونه کلاسیک از چنین پاد فرهنگی در جامعه ما بود، که عمر چند ماهه آن هم به واسطه تنفسهای مصنوعی سیاسی فراملی کش پیدا کرد، و الا بیش از چند هفته دوام نمیآورد، چنان که پس از ایراد خطبه تاریخی بیست و نه خرداد هشتاد و هشت، به قدر بسیاری فرو کاهید، و در ساحت فکری و روشنفکری یکسره مُرد و حرفی برای گفتن نداشت.
تز 2
«سوسیالیسم فردگرا» در تاکید بر خویش محوری افراد، اصلاحطلبی لیبرال را نزدیکترین متحد خود یافته، و نظر به روحیه آنارشیستی خویش، دولت ستیزی را نصب العین ساخته است، و البته از حق هم نباید گذشت که عمیقاً به نابرابری سهمگین در شهرهایی مانند تهران اعتراض دارد و اعتراض او هم وارد و رواست. به دلیل ضدیت با هر نوع منبع اعتبار حقیقت، و دلخوش کردن به توانمندیهای عاریتی که دستگاههای دیجیتال به تک تک آنها بخشیدهاند، هر یک از اعضای این توده پاد فرهنگ، برای خود، اعتباری قیاسناپذیر با دیگران قائل است، و از این رو، یکی، دیگری را قبول ندارد؛ شعار ته دل آنها این است: «هیچ چیز برای من مهمتر از خودم نیست».
در یک بازسازی الگوشناختی از «سوسیالیسم فردگرا»، تقدم فرد و فضیلت استقلال اخلاقی او، کانون و هسته اصلی این گفتمان را تشکیل میدهد؛ و از این دیدگاه، آنها نتیجه میگیرند که فقط فرد بهراستی آزاد ، خلاقیت ارزشمندی خواهد آفرید، و هموست که ارزش اقدام خواهد داشت. وقتی از «سوسیالیسم فردگرا» خواسته شود که بگوید فرد از چه چیزهایی آزاد میشود، پاسخ سهگانهای خواهد گفت: 1) فرد شهروند به عنوان عضوی از طبقه متوسط شهری از یوغ سرمایهداران نوکیسه که به طرزی بیربط صاحب «پورشه» شدهاند آزاد خواهد شد؛ 2) فرد به عنوان شهروند از یوغ حکمرانهایی که در مکانیسمهای تصادفی و ابلهانه دموکراسی ناگهان قدرت زیادی به چنگ میآورند، آزاد خواهد شد؛ 3) فرد به عنوان یک شهروند از اقتدار اخلاق یله و رها خواهد شد و همچون هنرپیشگان و چهرههای ورزشی که روزگاری قرار بود الگوهای فرهنگی باشند، مگر آنها از برخی هنرپیشهها و فوتبالیستهای کثیف چه جربزهای کم دارند؟!
تز 3
در تلاش برای فهم عقلانی آنچه «سوسیالیستهای فردگرا» خواهند گفت، میتوان برآورد کرد که آنها در واکنش به نابرابریها و سلطه آن دسته از عقلایی که سینه چاک، از نابرابریهای میان ژنرالها و لژیونرها و سرمایه داران در یک سو، و مردم در سوی دیگر دفاع میکنند، خواهند گفت که بودن تحت حکمرانی عقلای تکنوکرات، با آرمان دموکراسی اصلاحطلب سازگار نیست، و تن دادن به تبختر زاید الوصف گروه عقلا، یعنی تحت سیطره رفتن، در محاصره قوانین قرار گرفتن، شماره دار شدن، ثبت و ضبط شدن، زیر تلقین قرار گرفتن، و فرمانبرداری کردن از ژنرالهایی که نه حقی بیش از مردم دارند، نه چندان خردمندی افزونتری، و نه چندان فضیلت بسیارتری.
علاوه بر گروه عقلا که این روزها جوانان را به اشد وجه تحقیر میکنند، با حضور فوتبالیستها و هنرپیشهها، کمرنگی عدالت، و شهوترانی و هوسبازی افراد تازه به دوران رسیده، حس ناجورتری به جوانان طبقه متوسط شهری میدهد، که سهمی از شغل و ثروت و شهرت و... به آنها نرسیده است، و آنها به ته همه چیز رسیدهاند. آنها وقتی رسیدهاند که عدهای همه کرسیهای استخدام رسمی را برای سی سال تمام اشغال کردهاند؛ آنها زمانی رسیدهاند که دیگر همه یک مدرک دانشگاهی دارند و دیگر از اعتبار مدارک دانشگاهی چیز چندانی باقی نمانده است. آنها زمانی رسیدهاند که حتی ازدواج هم رفته رفته از مد میافتد. خلاصه، آنها به ته همه چیز رسیدهاند.
جوانان اقشار متوسط شهری، عمیقاً سرخورده از نابرابریهای فاحش، حق دارند تا حس کنند که پیرایههای تشریفاتی، که در کار توجیه ثروت و قدرت بلا وجه تازه به دوران رسیدهها هستند، چشم توده مردم را کور میکنند و آنها نمیتوانند متوجه غارت و سوء رفتار فاحش عقلا و فوتبالیستها و هنرپیشهها علیه خود شوند.
به نظر میرسد «سوسیالیستهای فردگرا»، به این حکم اعتقاد راسخ دارند که «مال و شأن فاسد میکند، و ثروت و منزلت بادآورده مطلقاً فاسد میسازد». به عقیده آنها، ثروت و شأن، همیشه تاثیری مخرب بر روحیه و شهامت دارد، و ثروت و منزلت بادآورده برخی، روحیه و شهامت همه مردم را به تباهی میکشاند. آنها میگویند، تا زمانی که این منابع توزیع نابرابر ثروت و منزلت وجود دارند، کم مایهها و تازه به دوران رسیدههایی مانند عقلا و فوتبالیستها و هنرپیشهها، اعمال قدرت خواهند کرد، و همین است که آنها را در جامعه، رفته رفته منفور کرده است. این یا آن فوتبالیست و هنرپیشه حقیر، شاید انسان شریفی میبودند، اگر مال و شأن بادآورده نمییافتند. انسانها به طور کلی طبع نیک دارند، و برادر و دوست هماند، با یکدیگر همکاری میکنند، اما نهادهای شر، مانند مقدورات کسب اموال و شأن بادآورده، آنها را به دشمن جانی انسانیت بدل میکند.
ثروتها و شأنهای بادآورده ابزاری هستند برای ستایش عده کم و تحقیر عده زیاد؛ مالکان اموال بادآورده خواسته یا ناخواسته، تودههای مردم را تحقیر میکنند، و البته همان طور که در مواردی معلوم شده است، آنها عزم و تمایل خود را برای تسخیر سیاست پنهان نمیکنند، و بدین ترتیب سیاست را به تباهی میکشند.
تز آخر؛ حرکت در دایره بسته
«سوسیالیسم فردگرا»، به این ترتیب، ملغمهای از ادعاهای صحیح و ناصحیح شده است؛ حاوی کیفرخواست صحیح جوانان قشر متوسط شهری است که همگی به گمشده عدالت اشاره دارد، که در سیطره سالیان سیاستهای تعدیل لیبرال عصر کارگزاران و اصلاحات و عقلا به فراموشی سپرده شده است. در عین حال، راه حلی که برای بهبود عدالت پیشنهاد میشود، مانند سایر راه حلهای سوسیالیست قرنهای اخیر، از فقدان ایمان و اتحاد و معنویت صحیح رنج میبرد، منتها با یک ویترین دیجیتال که اوضاع را بدتر جلوه گر میسازد.
جوانان «سوسیالیست فردگرا»، به نحوی اسفبار، «در دایرهای بسته به گردش در میآیند». میتوان بر مبنای عبرت جنبش سبز، برآورد کرد که آنها برای یک جنبش «سوسیالیستی فردگرا»، نخست به دنبال یک «سر» بگردند، و بکوشند از هر حس و احساسی برای
گردهمایی خلق برای اهدافی که بهوضوح بیان نمیشود، استفاده ببرند. آنها در پی دامن زدن به احساسات خلق خواهند بود تا اهدافی را که خود عقلایی میدانند به پیش برند تا همه به آزادی برسند، ولی آنها در عمل، همان میکنند که به نکوهش آن مشغولاند. از این جهت است که باید گفت، «سوسیالیستهای فردگرا»، «در دایرهای بسته به گردش در میآیند». آنها، در عمل، کار اسلاف خود را تکرار میکنند. آنها از یک سو خواهان براندازی تمایزها هستند، و از سوی دیگر، بر تمایز ممتاز خود از یکدیگر تاکید میورزند، و از قضا، همین شده است وجه اشتراک آنها با کارگزاران سرمایهداری. برای جوانان چپ، این، تکرار ناجوری است، پس از شکست
چند باره چپ ایرانی، بدون ایمان. خوب که به اوضاع بنگرند، آنچه کار را به این سطح از پوچی رسانده، فقدان ایمان است؛ فقدان ایمان ... فقدان ایمان ... فقدان ایمان ...
اگر ایمان در کار باشد، اتحاد انسانی و از خود گذشتگی برای اهداف مقدس شکل خواهد گرفت، و اگر نباشد، اتحادی هم در بین نخواهد بود. و اگر ایمان باشد، مسیر عدالت را نه تکنوکراتها تعیین خواهند کرد، نه لیبرالها؛ بلکه «کتاب و الگو» چنین خواهد کرد.
جوانان انقلابی، یک انقلاب زنده و هر روز زنده شونده را با خود حمل خواهند کرد، اگر با دستنامه قرآن و شیوه و بینش پیشوایان دین، روزمره در کار نقد روزگار و گشودن تاریخ به سوی آینده باشند. همین.