به گزارش وبلاگستان مشرق، وحید یامین پور به مناسبت 14 و 15 خرداد در وبلاگ "کیستی ما" نوشت:
جمعه شب بود. گازش را گرفته بودم تا لااقل به وسطاي سريال مختار برسم. فقط هر از گاهي سربرمي گرداندم تا ببينم فاطمه چه كار ميكند. بطور آشكاري حوصله اش سر رفته بود و هر چند دقيقه يكبار ميپرسيد بابا كي مي رسيم؟
از بزرگراه بسیج پیچیدم توی بلوار ابوذر. ابوذر پر است از سرعت گيرهاي اعصاب خورد كن. دور برگردان پل پنجم را كه مي چرخيدم كنار پياده رو صحنه اي سرعتم را كم كرد. زن و شوهر جواني چمباتمه زده بودند كنار خيابان. از آينه براندازشان كردم. با احتياط عقب عقب آمدم. شيشه را پايين كشيدم و زل زدم به چهره شان. زن بچه چند ماهه اي را بغل كرده بود و به سختي گوشه چادرش را به دندان گرفته بود. يك زوج با يك بچه چند ماهه علي القاعده نبايد بيش از 25 سن داشته باشند ولي گونه هاي سوخته و نگاه خسته شان بي شك بيست سال ديگر پيرشان كرده بود.
فاطمه متوجه غيرعادي بودن توقفم شده بود. روي دوپا ايستاد و رد نگاهم را تا صحنه مورد نظر دنبال كرد و بلافاصله سوال هايش را آغاز كرد. توجه نكردم. صدايم را بلند كردم و پرسيدم. اينجا چيكار ميكنيد؟ زن نگاهش را دزديد و مرد با رفتارش نشان داد كه علاقه اي به پاسخ گويي ندارد. من ولي سوالم را تكرار كردم. بچه شان مريض بود. از شهرستان آمده بودند براي درمان؛ بدون اينكه به اين فكر كنند كه قرار است شب را كجا بمانند. لازم نبود كه به من حالي كنند كه براي گذران شب در جايي مثل مهمان خانه پولي ندارند. احتمالا مادر بيش از همه به بيحالي بچه فكر ميكرد. مرد جوان مستاصل بود. من هم ! نمي دانستم بايد پول بدهم يا نه؛ مردد بودم. اگر مرد نمي خواست برابر چشمهاي همسر جوانش دست دراز كند چه بايد ميكردم؟
فاطمه يك بند سوالهايش را تكرار ميكرد: بابا اينا چرا رو زمين نشستن؟ خونه ندارن؟ بچه دختره يا پسره؟ به اين آخري فكر نكرده بودم. براي اينكه خودم را از مهلكه تر ديد نجات بدهم از جيبم چند تا اسكناس پنج هزار تومني درآوردم و به سختي از شيشه طرف مقابل به طرف مرد دراز كردم. مرد هيچ واكنشي از خودش نشان نداد. براي اينكه چيزي گفته باشم پرسيدم كاري از دستم برمياد؟
فاطمه امانم نداد: «بابا چرا بهشون پول دادي؟ اينا فقيرن؟» با اين سوال رسما گند زد به صحنه ي طراحي شده. براي اينكه خلاص بشوم زدم توي دنده و راه افتادم. فاطمه سوالهايش را از سر پرسيد. چندتاي ديگر هم اضافه كرد. ولي ديگر نمي شنيدم و پاسخي هم نداشتم. شنيده بودم كه روانشناس ها درباره رگبار سوالهاي دختربچه هاي چهار پنج ساله چه مي گويند.
الان به همه چيز فكر ميكردم. به اينكه اينها تا صبح قرار است چطور سر كنند، به اينكه كاش پياده مي شدم و مفصل پيگير ماجرا ميشدم، به اينكه مريضي بچه چه بود، به اينكه آن بچه دختر بود يا پسر، به اينكه بالاخره به سريال مختار ميرسم يانه ... ... تلويزيون را روشن كردم. همسران مختار داشتند درباره اينكه تحقق اهداف قيام چه ربطي با ترك دار الاماره كوفه دارد جر و بحث مي كردند...
بعد از تحریر: ...برای رسیدن به بلوار ابوذر باید امتداد خیابان ۱۵ خرداد را بگیرید و راست دماغتان بیایید به سمت شرق. بعد از "نبرد" میرسید به "ابوذر"... البته اگر از شرق بیایید راهی جز عبور از "بسیج مستضعفین" ندارید... بلوار ابوذر از خیابان پیروزی آغاز می شود و تا ابتدای بزرگراه امام رضا علیه السلام ادامه می یابد... از هر طرف که وارد شوید تابلوی بزرگ شهرداری را می بینید که به منطقه ۱۴ "دارالمومنین تهران" خوش آمدید! ... شايد در مناطق يك رقمي تهران بهتر بتوان زندگي كرد. اين ابوذر اعصاب آدم را خرد ميكند.