«داریوش سجادی» یکی از روزنامه نگاران اصلاحطلب که سالهاست در آمریکا زندگی میکند در گفتگویی تفصیلی از فضای سیاسی داخل آمریکا و ذهنیت و هدف دولتمردان این کشور در شرایط پسا تحریم سخن گفت.
وی با بیان اینکه «آمریکا ۳۶ سال به دنبال پیدا کردن نیروهای پراگماتیست و ایجاد پلی ارتباطی به داخل کشور بوده است» اظهار کرد: «آمریکاییها میخواهند گفتمان انقلاب اسلامی و نیروهای حامل این گفتمان را به کرنر ببرند و توازن را به نفع پراگماتیست ها بهم بزنند».
به گفته سجادی «آمریکاییها زمانی حاضرند تخم مرغ های خود را در سبد کسی بگذارند که آن فرد هم بتواند اهداف آنها را محقق کند؛ اگر در انتخابات ۹۲ آقای هاشمی رفسنجانی رد صلاحیت نمیشد و قطعا رئیسجمهور میشد، برای آمریکاییها چهره مطلوبی بود تا آنها بخواهند به نفع او امتیاز بدهند تا وی هم متقابلا بتواند منافع آمریکاییها را تامین کند».
این روزنامهنگار اصلاحطلب تصریح کرد: «آمریکاییها میدانند حسن روحانی انقدر سنگین وزن نیست که بخواهیم به نفعش تحریمها را برداریم و او را تبدیل به یک چهره مطلوب ملی کنیم تا وی در ازای آن محبوبیت بتواند جلوی نیروهای حامل گفتمان انقلاب اسلامی را بگیرد و مطالبات آمریکاییها را پیگیری کند».
وی با اشاره اهداف آمریکا بعد از سرکوب جنبش سبز گفت: «آمریکاییها بعد از جنبش سبز میخواستند از طریق تحریمها صحنه سیاسی ایران را مدیریت کنند یعنی انقدر بحران معیشت را بالا ببرند تا مردم مستاصل شوند و در انتخابات ۹۲ به سمت گزینهای بروند که او را در قامت منجی اقتصاد و معیشت میدانند؛ این مساله دقیقا طراحی آمریکاییها برای تقویت پراگماتیستها بود».
سجادی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه آیا رابطه با آمریکا بنفع ماست یا به ضرر ما؟ خاطر نشان کرد: «من معتقدم تحت هر شرایطی عادیسازی روابط با آمریکا به نفع ما نیست. ببینید اصلا در دولتمردان و ماهیت آمریکا چیزی به نام «غیرت ملی» تعریف نشده است. اینکه برخی میگویند هژمونی آمریکا شکسته شد به معنای مخدوش شدن غیرت ملی آمریکاییها نیست بلکه هژمونی سرمایهداری آنها مخدوش شد».
این روزنامه نگار اصلاحطلب در ادامه در پاسخ به سوالی دیگری مبنی بر اینکه آیا به نظر شما آیتالله هاشمی به لحاظ فکری و رفتار سیاسی تغییر کرده است یا خیر؟ گفت: «من معتقدم آیتالله هاشمی اصلا تغییر نکرده است. هاشمی از ابتدا ویژگی و خصوصیت خود را از دنیای تجارت، سرمایه و business به دنیای سیاست آورد».
وی افزود: «مشکل گفتمان انقلاب اسلامی با هاشمی سر این بود که گفتمان انقلاب گفتمانی بود که در نقطه مقابل این گفتمان business مسلک، اعتقادات و سرحدات غیرقابل انعطاف داشت اما هاشمی اعتقاد دارد وقتی لازم است کوتاه بیاییم باید کوتاه آمد».
به گفته سجادی «هاشمی گرفتار یک کینه عمیق در کنار یک "سندرم پدربزرگ" شده است. وی متاسفانه دچار یک منیت شد، یعنی گفت من در انقلاب نقش بسزایی داشتم و به این اعتقاد رسید که همه وظیفه دارند برای این جایگاه و شأن مالکانه من شیدایی کنند».
مشروح این مصاحبه به شرح زیر است:
امروز در شرایط پساتوافق آمریکاییها بخصوص اوباما اذعان میکنند با توافق هسته ای دست نیروهای میانهرو در مقابل افراطیون برای انتخابات مجلس در ایران بازتر میشود. حال با توجه به هشدار رهبری درخصوص نفوذ آمریکاییها در ایران و منطقه بواسطه توافق هسته ای، شما آرایش نیروهای نزدیک به آمریکا در ایران برای انتخابات و غیر انتخابات را چگونه ارزیابی میکنید؟
اوباما بعد از توافق وین در مصاحبه ای با نیویورک تایمز گفت از این به بعد براساس توافق وین این فضا برای ما آمریکاییها باز میشود که بتوانیم از مجاری تجاری نیروهای نزدیک به خودمان در ایران را شناسایی کنیم. این جمله از اوباما نشان میدهد که آنها از این مقطع به بعد دنبال گزینش نیرو از داخل ایران هستند؛ نیروهایی که در زمین آمریکا بازی میکنند و به پراگماتیستها معروف هستند. اظهارات اوباما از یک طرف خوب است چون ثابت میکند که آمریکا بعد از ۳۶ سال به این واقعیت رسید که طی این چهار دهه بطور کلی منابع اطلاعاتی آمریکایی ها ایرانیان خارج از کشور بود که این طیف رویاهای خود را در مقام تحلیل به آمریکایی ها میفروختند و امریکایی ها براساس این تحلیل ها اکثر برنامههای استراتژیک خود را تنظیم میکردند. وقتی اوباما این سخنان را گفت نشان داد که آمریکاییها دیگر به نیروهای اپوزیسیون امیدی ندارند و درواقع تاریخ مصرف اپوزیسیون تمام شده است. اما از سویی یک خطر تمرکز آمریکایی ها بر برخی نیروهای داخلی ما را تهدید می کند. متاسفانه ما امروز نیروهای غربگرا در داخل کشور زیاد داریم که اماده نقشآفرینی در بستر و زمین آمریکایی ها هستند.
آمریکا ۳۶ سال به دنبال پیدا کردن نیروهای پراگماتیست و ایجاد پلی ارتباطی به داخل کشور از طریق این نیروها بوده است تا بتواند گفتمان انقلاب اسلامی و نیروهای حامل این گفتمان را به کرنر ببرد و توازن را به نفع پراگماتیست ها بهم بزند. به عنوان مثال آمریکاییها همین اقداماتی که با انقلاب اسلامی کردند را با انقلاب نیکاراگوئه انجام دادند یعنی ابتدا تحریم های سنگینی علیه نیکاراگوئه وضع و سپس نیروهای مخالف انقلاب را تسلیح و جنگ را به این کشور تحمیل کردند و توانستند انقلاب نیکاراگوئه را زیر۱۰ سال شکست دهند. یعنی مردمی که در ابتدای انقلاب نیکاراگوئه برای «دانیل اورتگا» شیدایی میکردند در یک انتخابات به دلیل فشارهای معیشتی و اقتصادی به «خانم چامورا» که تا بن دندان آمریکایی بود رأی دادند. همین نسخه برای ایران هم پیچیده شد ولی به دلایل مختلف از جمله وجود یک رهبر کاریزماتیک، دین اسلام و اقتصاد متکی به نفت موفق نشد.
من معتقدم بنابر دلایل بسیار زیادی آمریکاییها از این به بعد هم موفق به تحقق اهدافشان در ایران نخواهند شد. آمریکایی ها زمانی حاضرند تخم مرغ های خود را در سبد کسی بگذارند که آن فرد هم بتواند اهداف آنها را محقق کند. اگر در انتخابات ۹۲ آقای هاشمی رفسنجانی رد صلاحیت نمیشد و قطعا رئیسجمهور میشد، برای آمریکاییها چهره مطلوبی بود تا آنها بخواهند به نفع او امتیاز بدهند تا وی هم متقابلا بتواند منافع آمریکاییها را تامین کند. ظریف در شورای روابط خارجی در نیویورک در پاسخ به سوال هاله اسفندیاری میگوید به ما امتیاز بدهید تا ما هم بتوانیم کاری کنیم که رادیکالها سرکار نیایند، اما دولتمردان آمریکاییها به آن درجه از التفات رسیدهاند که حسن روحانی انقدر سنگین وزن نیست که بخواهیم به نفعش تحریمها را برداریم و او را تبدیل به یک چهره مطلوب ملی کنیم تا وی در ازای آن محبوبیت بتواند جلوی نیروهای حامل گفتمان انقلاب اسلامی را بگیرد و مطالبات آمریکاییها را پیگیری کند. روحانی در واقع نه وزن و نه انگیزه چنین کاری را ندارد. آمریکاییها اگر اطمینان داشتند که وزن و قدرت طرف مقابل در مذاکرات به حدی هست تا بتوانند به او امتیاز بدهند و امتیاز بگیرند تا امروز تحریمها را برداشته بودند. اگر تعللی از جانب آنها وجود دارد به دلیل همان عدم یقین و اطمینانی هست که ما نمیتوانیم این تخم مرغ ها را بصورت تضمین شده در سبد طرف مقابل بگذاریم. اما ازطرف دیگر میدانند که اگر تعلل کنند پارلمان بعدی ایران میتواند در انحصار کسانی باشد که حامل گفتمان انقلاب اسلامی هستند. اگر آقای روحانی و تیم او بخواهد از طریق رفع تحریمها محبوب قلوب شود باید یک مانوری در جهت جلب حمایت آمریکاییها بدهد تا طرف آمریکایی برای امتیاز دادن انگیزه پیدا کند و تیم روحانی بتواند این امتیاز را نزد افکار عمومی داخل ایران خرج و انتخابات را به نفع خود تمام کند.
به نظر شما آیا امروز آمریکاییها گزینه بهتری در میان گروههای سیاسی برای تحقق اهدافشان پیدا کردهاند؟
خیر. گزینههای بهترشان این است که اگر نمیتوانیم نیروهای طرفدار خود را کمک کنیم، حداقل بتوانیم آنها را به جان گروه مقابلشان بیندازیم. مشکل امروز دو جناح سیاسی داخل آمریکاییها با ایران، سانتریفیوژهای P۱ و P۲، کیک زرد و غنیسازی اورانیوم نیست بلکه مساله اصلی آنها یک پیرمردی بود که متحد آمریکاییها را از منطقه اخراج کرد، سفارت آنها را در ایران بست و هژمونی ایالات متحده نزد افکار عمومی را فروپاشید.
تنها هدف نظام کاپیتالیسمی این است که فقط من باید در مقام کدخدای دنیا باشم. آمریکاییها میگویند وقتی ما در مقابل امپراتوری شوروی زانو نزدیم چطور میتوانیم در برابر یک کشوری مانند ایران کوتاه بیاییم؟. بنابراین دو جناح سیاسی آمریکا یعنی جمهوریخواه و دموکرات تردیدی در اسقاط نظام جمهوری اسلامی ندارند و در این هدف با یکدیگر مشترکند. این دو جناح تنها در روشها با هم اختلاف دارند، یعنی دموکراتها روشهای نرمافزارانه و جمهوریخواهها روشهای سختافزارانه را قبول دارند. قدرت امروز آمریکا هم در دست کسانی است که دنبال جنگ نیستند و میخواهند در قبال ایران با پنبه سر ببرند. ولی رویکرد جناح کبوترهای آمریکا برخلاف خوشبینی آقای روحانی به معنای این نیست که دموکراتها آدمهای لطیف و نرمی هستند و میشود با آنها تعامل کرد.
ببینید بعد از اینکه پرونده هستهای در اختیار دولت تدبیر و امید قرار گرفت و مذاکرات آغاز شد، ذهنیتی در جامعه القا کردند که سعید جلیلی و تیم قبلی مذاکره کننده، مذاکره کردن بلد نبود ولی ظریف آمد و دنیا را ترکاند. اما اصلا اینطور نیست. اساسا ۱+۵ دنبال توافق با جلیلی نبود کما اینکه قصد داشتند با ظریف توافق کنند ولی ادبیات انگلیسی با لهجه فیلادلفیایی، کت و شلوار شیک، دکمه سردست و خنده های ظریف تاثیری در مقصود و هدف آنها از توافق با ظریف نداشت. اصلا احساسات در دیپلماسی آمریکایی هیچ نقشی ندارد. بلکه هدفشان این بود که با جلیلی در مذاکرات وقتکشی کنند تا نتیجه انتخابات ۹۲ را ببینند. اصلا آمریکاییها زمانی تحریمهای فلج کننده را علیه ایران وضع کردند که دیگر امیدشان از جنبش سبز قطع و این جنبش سرکوب شد؛ قبل از غائله ۸۸ ایران تحریم بود اما تحریمهای فلج کنندهای نبود، ولی بعد از سرکوب جنبش سبز و در سال ۹۰ تحریمهای بانکی و نفتی که اعمال شد توانست تمام اقتصاد ما را به چالش بکشد.
آمریکاییها بعد از جنبش سبز میخواستند از طریق تحریمها و مطابق مدل نیکاراگوئه صحنه سیاسی ایران را مدیریت کنند یعنی انقدر بحران معیشت را بالا ببرند تا مردم مستاصل شوند و در انتخابات ۹۲ در بین همه گزینهها به سمت گزینهای بروند که او را در قامت منجی اقتصاد و معیشت میدانند؛ این مساله دقیقا طراحی آمریکاییها برای تقویت پراگماتیستها در ایران بود که البته به دلایلی از جمله برخورد و مقاومت شورای نگهبان محقق نشد. در انتخابات ۹۲ فردی رای آورد که گزینه مطلوب امریکاییها نبود؛ البته شاید روحانی فردی باشد که در زمین پراگماتیستها تعریف شده است ولی محوریت این فرد وزن لازم را برای آمریکاییها نداشت. روحانی به عنوان نماینده پراگماتیستهای اصلی ایران با آمریکاییها وارد گفتگو شد اما آنها هنوز با ظریف به توافق اصلی نرسیدهاند و تحریمها را برنداشتهاند چراکه امروز در کاخ ریاستجمهوری ایران پراگماتیستهای سنگین وزن مطلوب آمریکاییها حضور ندارند که اگر حضور داشتند و در انتخابات رای میآوردند شک نداشته باشید تحریمها به نفع گزینه و تیم مطلوب ایالات متحده برداشته میشد تا آن گزینه به یک منجی تبدیل شود و بتواند گفتمان حامل انقلاب اسلامی را به انزوا بکشاند.
سرمایه گذاری آمریکاییها بر روی نیروهای میانهرو چقدر توفیق برای آنها به همراه آورده است؟
ببینید توفیقی در پیروزی ندارند اما قطعا میتوانند از طریق ایجاد چالش بین نیروهای داخل نظام، به سیستم هزینههای زیادی تحمیل کنند. زمانی آمریکاییها میگفتند نظام ایران درصورتی دموکراتیک است که قدرت نیروهای انتخابی نسبت به نیروهای انتصابی بیشتر شود و امروز هم دعوای بین انتخابیون و انتصابیون نظام را دنبال میکنند. آنها معتقدند اگر نمیتوانیم با نیروهای میانهرو به نتیجه برسیم حداقل بین نیروهای داخلی ایران درگیری ایجاد کنیم. شاید واقع بینانه این باشد که آمریکایی نمیتوانند نیروهای خودرا وارد مجلس کنند ولی این به معنای دفع خطر نیست.
اوباما همواره در مقابل جمهوری خواهان تاکید میکند که قصد عادی سازی روابط با ایران را نداریم. به نظر شما چرا اوباما اینطور سخن میگوید ولی برخی مقامات رسمی ما خواهان عادی سازی روابط ایران و آمریکا هستند؟ اصلا عادی سازی روابط بنفع ماست یا به ضرر ما؟
من معتقدم تحت هر شرایطی عادیسازی روابط با آمریکا به نفع ما نیست. ببینید اصلا در دولتمردان و ماهیت آمریکا چیزی به نام «غیرت ملی» تعریف نشده چراکه ساختار سرمایهداری در آمریکا حاکم است. اگر آمریکاییها خیلی غیرت ملی داشتند دو سال بعد از تسخیر سفارتشان در ایران مک فارلین را برای مذاکره با دولت انقلابی به تهران نمیفرستادند. آمریکاییها تاجر هستند و اینکه برخی میگویند هژمونی آمریکا شکسته شد به معنای عصبانیت دولتمردان آمریکایی از خدشهدار شدن غیرت ملیشان نیست بلکه هژمونی سرمایهداری آنها مخدوش شد. اینطور نیست که فکر کنیم مثلا ایالات متحده برای اقناع و ارضای غرور ملی بخواهد ایران برای او کرنش کند.
یکی از سناتورهای یهودی آمریکایی به نام «تام لندتوس» که از دشمنان خونی ایران و از تندروهای کنگره بود– البته وی اکنون مرده است- چند سال پیش در اجلاسی سخنرانی کرد و مواضع تندی علیه جمهوری اسلامی گرفت. وی در بین سخنان خود گفت در کشور من انقدر آزادی و دموکراسی وجود دارد که هرکسی میتواند مقابل کاخ سفید بایستد و شعار مرگ بر آمریکا بدهد؛ ما هم نه تنها با او برخورد نمیکنیم بلکه از طریق رسانههای خود حرکت اعتراضی او را نیز پوشش میدهیم. من در واکنش به سخنان این سناتور کنگره آمریکا مقالهای نوشتم که آقای لندتوس شما درست میگویید. مقابل کاخ سفید میتوان تظاهرات مرگ بر آمریکا راه نداخت و شما هم برخوردی نمیکنید اما آیا میدانید دلیل این مساله چیست؟ دلیل این است که مرزهای منافع شما جلوی کاخ سفید تعریف نشده است. به عنوان مثال یکی از مرزهای منافع شما بر سر چاه های نفت ظهران در عربستان است که وقتی در سال ۶۶ حجاج ایرانی در مراسم برائت از مشرکین شعار مرگ بر آمریکا سرمیدهند، پلیس عربستان ۴۰۰ نفر را درجا میکشد و صدای دولت شما در اعتراض به نقض حقوق بشر درنمیآید زیرا اگر این شعارها بر سر چاههای نفت ظهران اپیدمی شود کل منطقه برای منافع تجاری شما به خطر خواهد افتاد.
بنابراین مقابل کاخ سفید مرگ بر آمریکا گفتن یا نگفتن افتخاری ندارد بلکه اگر توانستید گوش عربستان را به عنوان متحد خودت بکشی که چرا ملتها را به گلوله بستی، حرف شما قابل قبول است. ریچارد نیکسون رئیسجمهور اسبق آمریکا میگوید در آمریکا پول همه چیز نیست بلکه تنها چیز است و اگر پول داشته باشی منزلت و شرف داری و اگر نداشته باشی چیزی نخواهی داشت. اکثر دولتمردان آمریکا وکیل، «بیزنسمن» و به دنبال منافع مالی هستند البته ای کاش برای کشورشان منافع مالی میخواستند ولی عمدتا با کمپانیهای بزرگ دنیا ارتباط دارند. کمپانی «لاکشیت» اگر تانک تولید میکند، این تانک را که نمیشود در یخچال گذاشت، بلکه باید جنگی وجود داشته باشد تا این تانک به فروش برود. از طرفی کمپانی «جنرال الکتریک» هم که ماشین لباسشویی و یخچال تولید میکند، بعد از هر جنگ و تخریبی به منظور بازسازی کشورهای جنگ زده وارد عمل میشود و کالاهای خود را میفروشد. یعنی تمام سیاستهای آمریکاییها در چارچوب تجارت و پول قرار دارد.حالا بعضی افراد در داخل ایران میگویند استکبارستیزی کجای انقلاب تعریف شده است؟ این عده فکر میکنند آمریکا به دلیل اشغال سفارت در سال ۵۸ با ما دشمن خونی شده است. شما اگر امروز بتوانید یک چشمک قابل اطمینان به آمریکا بزنید که منافع تجاری آنها را تضمین کند، همان رسانه هایی که در ایالات متحده، ایران را هیولا کرده اند در عرض یک شب ایران را فرشته خواهند کرد.
شما در دوران اصلاحات در فضای رسانههای اصلاحطلب قرار داشتید و شاید به یاد داشته باشید که چقدر علیه آیتالله هاشمی رفسنجانی موضع تند میگرفتند. اما امروز همان رسانهها و افراد ۱۸۰ درجه تغییر کردند و حامی آیتالله هاشمی شدند. به نظر شما اصلاحطلبان تغییر کردند یا آیت الله هاشمی؟
من معتقدم آیت الله هاشمی اصلا تغییر نکرده است. وی از اول هم همین پوزیشن و کاراکتر شخصیتی را داشت. در مورد اصلاحطلبان هم باید بگویم که من خودم را هنوز اصلاحطلب میدانم و من و امثال من از منتهیالیه چپ خط امامی به اصلاحات متوسل شدیم. چیزها و حرفهای که برخی اصلاحطلبان می زنند جزو دغدغه های ما نبود، ما دنبال چیز دیگری بودیم ولی جنبش اصلاحات از یک مقطعی به یک طرف دیگر شیفت کرد. در واقع آن بخشی از اصلاحطلبان که دچار استحاله سیاسی شدند تغییر کردند. آقای هاشمی به عنوان یک «چهره بالانسر» از ابتدا نقش خود را در محور کار بازی کرده بود با این تفاوت که من اسم وی را «گندم سیاه» میگذارم. در کتاب فارسیهای زمان شاه داستانی به نام «گندم سیاه» وجود داشت. داستان از این قرار بود که در یک گندمزار یک گندم تصادفا به رنگ سیاه درمیآید. اما این گندم سیاه بودن خود را معیار تفاوت، تشخص و فخرفروشی به بقیه گندم ها کرد. گندمهای دیگر با گندم سیاه صحبت کردند و به او گفتند درست است که تو به رنگ سیاه هستی ولی یک چیز در هرگندمی مشترک است، اینکه همه گندمها در مقام طوفان کمر میخوابانند و پس از طوفان نیز به حالت قبل از خود بازمیگردند.
این همان ویژگی آقای هاشمی است. من معتقدم وی تغییر نکرده ولی ویژگی هاشمی این است که در بحرانها به موقع میفهمد که الان موقع کمر خواباندن است. هاشمی رفسنجانی به اعتراف خودش قبل از انقلاب در حین مبارزه در کار مسکن هم بود، یعنی زمینهای سالاریه قم را به مقدار بسیار زیادی تقسیم کرد، خانه ساخت و فروخت. البته این مهم نیست ولی نکته قابل توجه این است یک آدم بساز بفروش با بیزینس، سرمایه، حفظ سرمایه و افزایش سرمایه آشنا است. آقای هاشمی ویژگی و خصوصیت خود را از دنیای تجارت و سرمایه به دنیای سیاست آورد. بنابراین یک business man در منطق خود هیچ ابایی ندارد که به موقع عقب بنشیند، پیشروی کند یا سازش کند. مشکل گفتمان انقلاب اسلامی با هاشمی سر این بود که گفتمان انقلاب گفتمانی بود که در نقطه مقابل این گفتمان business مسلک، اعتقادات و سرحدات غیرقابل انعطاف داشت اما هاشمی اعتقاد دارد وقتی لازم است کوتاه بیاییم باید کوتاه آمد. خود هاشمی هم به صراحت گفت که به امام(ره) نامه نوشتم که قضیه مذاکره با آمریکا را حل کنید؛ یعنی مشخص بود که اختلاف با آمریکا برای هاشمی با اختلاف با آمریکا برای امام(ره) از دو بستر و مبنای متفاوت شکل میگیرد. هاشمی متوجه این نشد که گفتمانی که امام(ره) رهبری می کند، خصومتش با آمریکا از روی کینه شخصی نبود.
بنابراین هاشمی تغییر نکرده بلکه همان خصوصیت عملگرایی خود را حفظ کرده است. در جنبش ۸۸ جایی که باید حرف بزند، نزد اما به موقع خود را به سایه برد. اما مساله اصلاحطلبان این بود که بعد از خرداد ۷۶ یک شیرینی غلطی زیر دهانشان آمد که من اسم آن را «تله دمکراسی» میگذارم. در خرداد ۷۶ اصلاحطلبان فهمیدند که با نشستن بر مواضع کشدار و مبهم میتوانند آرای خاکستری را هم جمع کنند، ولو اینکه این آرای خاکستری از عدم تجانس ساختاری برخوردار باشد. یعنی زمانی که خاتمی با ۲۲ میلیون رای وارد کاخ ریاست جمهوری شد، فهمید جریان اصلاحات از منتها الیه نیروهای مذهبی طرفدار خط امام(ره) تا منتها الیه سکولاریسم که با ماهیت انقلاب اختلاف داشت، کشیده شده است. این مساله اصلاحطلبان را دچار یک تضاد اصلاحناپذیر کرد و باعث شد اصلاحات به انحراف برود. وگرنه من و امثال من که از منتها الیه خط امام(ره) به اصلاحات پیوسته بودیم، حکومت را در مقام درختی میدیدیم که بنا به هر دلیلی میوه فاسد میدهد. ما برای اصلاح این میوه فاسد قبل از اینکه متوسل به حرس یا بزک این درخت باشیم میگفتیم خاک آن را الک را کنید زیرا این خاک آلوده است، باید تغذیه سالم شود نه اینکه کلا درخت را ببریم یا بزک کنیم. ما میگفتیم مگر این نظام از بالای آسمان آمده است؟ این نظام از بستر همین مناسبات اجتماعی بیرون آمده است. مگر احمدی نژاد از آسمان آمده بود؟ احمدی نژاد یک پایگاه اجتماعی داشت و اگر شما(اصلاحطلبان) از ریخت او خوشتان نمیآمد دلیل نمیشد دموکراسی را قربانی کنید. من به این نوع دموکراسی «دموکراسی شیطانی» میگویم. مقام سرکشی شیطان بنا بر نقل قرآن کریم جایی بود که خداوند به شیطان گفت انسان را تکریم کن اما شیطان سرکشی کرد و گفت ذات من از آتش و ذات انسان از خاک است. یعنی خودبینی شیطان باعث شد از تفاوت ها به تمایزها و در نتیجه به سرکشی از دستور خداوند برسد.در دوم خرداد ۷۶ بر اساس یک منطق سیاه و سفید، خاتمی از اندازه خود درآمد و در قوارههای یک فرشته آسمانی بدون اینکه ادعایی داشته باشد معرفی شد. بر اساس همین منطق در سال ۸۸ احمدینژاد مظهر پلشتی، سیاهی و همه بدیهای جهان و جبهه مقابل مظهر سفیدی و بهشتی شد. طرفداران احمدینژاد هم براساس این منطق احمدینژاد را معجزه هزاره سوم و طرف مقابل را کاملا مزدور معرفی کردند. میخواهم بگویم اصلاحاتی که قرار بود این درخت حکومت را از طریق الک کردن خاک تقویت، ترمیم و صلاح کند منجر به ایجاد یک دو قطبی شد که طرفین تنها به دنبال حذف یکدیگر بودند و سال ۸۸ نقطه اوج این ماجرا بود.
شما گفتید آیتالله هاشمی تغییر نکرده است اما از ابتدای انقلاب تاکنون هیچکسی مواضعی که امروز از آقای هاشمی میشنویم را نشنیده بود. هیچ وقت سابقه نداشت هاشمی برخی ارکان نظام را زیر سوال ببرد. به عنوان مثال هجمه مستقیمی که امروز وی به شورای نگهبان و قوه قضائیه دارد، از ابتدای انقلاب تا الان نداشته است. بنابراین شما چطور میگویید هاشمی تغییر نکرده است؟
وقتی میگویم تغییر نکرده، منظورم پایه و مبنای فکری، شخصیتی و معرفتی آقای هاشمی است. اما اینکه به شورای نگهبان توهین کرده ظواهر امر است. این مساله از سال ۸۸ استارت خورد و در سال ۹۲ اوج گرفت یعنی بعد از رد صلاحیت هاشمی توسط شورای نگهبان، وی گرفتار یک کینه عمیق در کنار یک «سندرم پدربزرگ» شد. هاشمی در سن و سالی است که دهه نهم زندگی خود را طی میکند اما متاسفانه دچار یک منیت شد، یعنی گفت من در انقلاب نقش بسزایی داشتم. وی از نقشآفرینی در انقلاب برای خود یک محوریت و مالکیت در انقلاب تخیل کرد و به این اعتقاد رسید که همه وظیفه دارند برای این جایگاه و شأن مالکانه من شیدایی کنند.
به عنوان مثال اگر شما رمان شازده کوچولو را بخوانید، ساکن سیاره سوم نماد بسیار سمبلیک از آقای هاشمی است، فردی که در یک سیاره نشسته است و از همه تکریم میخواهد و همه باید برای او کف بزنند و جز این نباید کاری داشته باشند. امروز آقای هاشمی اعتقاد دارد به اعتبار زحماتی که کشیده و خدماتی که کرده است همه باید او را تکریم کند. ولی متاسفانه اشتباهاتی هم کرده است و قابل کتمان نیست. هاشمی به جایگاهی رسیده که من اسم آن را «سندرم پدربزرگ» میگذارم. در خانوادههای ایرانی پدربزرگ هایی داریم که وقتی سنشان بالا میرود تنها چیزی که از اقوام و فرزندان خود میخواهند این است که فقط آنها را تایید کنند و بگویند شما درست میگویید.آقای هاشمی بعد از رد صلاحیت خیلی برایش سنگین تمام شد. در آن مقطع نیز همه آمدند وسط و گفتند هاشمی استوانه نظام بوده و هست. اما امام(ره) که همهکاره نظام بود چنین ادعایی نکرد، در صورتیکه جایگاه آقای هاشمی با امام(ره) اصلا قابل مقایسه نیست. امروز آقای هاشمی به جایگاهی رسیده است که فقط تمجید از خود را میطلبد، حالا وقتی شورای نگهبان وی را رد صلاحیت میکند، او هم برخلاف قبل به شورای نگهبان متلک میگوید. هاشمی حتی به رهبری متلک گفت و میگوید و ابایی ندارد زیرا فکر میکند مغبون واقع شده و هیچکسی دیگر به پابوسی او نمیآید. خانواد هاشمی هم در بروز این سندرم در وی خیلی نقش دارند، امروز همسر هاشمی در مقام پرخاشگری نظام است. خانواده وی باعث شدند که هاشمی در هنگام رفتن پسرش به زندان آن تئاتر را بازی میکند درصورتی که باید به وی بگوییم اگر شما پذیرفتید سیستم جمهوری اسلامی علیه نظام قبیلهسالار پهلوی به روی کار آمد، چرا این بازی ها را درمیآورید؟ چرا قوه قضاییه مملکت را زیرسوال میبرید؟ چون شما و قبیله شما تحت هر شرایطی باید محترم باشند؟. بنابراین مبنای شخصیتی هاشمی دست نخورده مانده اما رفتارهای برخوردی وی براساس مسائل روز تغییر کرده است و تغییر میکند.