گروه بینالملل مشرق - رفتار متناقض غرب در تعامل با گروههای تکفیری تردیدها و مشکلات عمدهای راه ایجاد کرده است، این رفتارها از سرمایه گذاری در افغانستان برای تشکیل گروههای مذکور در اواخر دهه 70 قرن گذشته میلادی گرفته تا جنگ بر ضد آنها در جزیرةالعرب در دهه 90 و سپس مبارزه با آنها در افغانستان در سال 2001 و سرمایه گذاری بر سر آنها در سوریه در سال 2011 و در نهایت تجربه مبهم رفتار کنونی غرب با داعش را شامل میشود.
منشأ تردید و اختلافنظرها به خاستگاه تحلیلهای موجود بر اساس نمونههای ذهنی نسبتاً جامد باز میگردد که نمیتواند نرمش و تجزیه پراگماتیک را تحلیل کند که رویکردهای غربی از آن بهرهمند هستند. از سوی دیگر صف بندی گروههای تکفیری در اردوگاه غرب در بسیاری از شرایط باعث شده که رقبا و دشمنان آنها، این گروهها را به مزدوری و ابزار دست بودن برای غرب متهم کنند.
با توجه به نابسامانی ایدئولوژیک و استراتژیک این گروهها و حساسیت ساختارها و بستر استقبال و جذب عناصر آنها در مورد ارتباط با آمریکا، این مدیریت و حاکمیت به صورت غیرمستقیم دنبال میشود. این موضوع را نوسانات مناسبات دوجانبه در سال 1979 تاکنون اثبات میکند. عامل تقویت کننده این تردیدها دفاع جدی تکفیری ها از هر اتهام زنی در ایجاد مناسبات با آمریکا یا یکی از دولتهای وابسته به آن و دیگر متحدانش است.
مقایسه این روند نشان میدهد که رژیمهای غربی و به ویژه آمریکا نمونهای خاص برای مدیریت این مناسبات در پیش گرفتند که از 3 بخش تشکیل شده است: 1- پذیرش و ایجاد. 2-هدایت. 3-مهار. هر کدام از این سیاست ها برای خود دستهای از ابزارها را میطلبد که آمریکا در هر زمان و مکان مناسب از بخشی از آنها استفاده میکند و ضرورتاً نیاز به استفاده همزمان تمامی ابزارها وجود ندارد.
اول: پذیرش و ایجاد:
این سیاست مبتنی بر ارزیابی جغرافیایی مناسب برای فعالیتهای گروههای تکفیری است، البته به شرطی که اولا ایجاد آنها تهدیدی برای منافع آمریکا به شمار نرود و ثانیا تحرکات آنها منافع استراتژیک این کشور را تأمین کند. اجرای این سیاست بر اساس شرایط متعدد از طریق ابزارهای گوناگونی انجام میشود:
این ابزارها شامل 5 محور است:
1- زمینهسازی جغرافیایی: تضعیف کنترل حاکمیت در مناطق هدف از طریق ایجاد نگرانیها و نابسامانیهای سیاسی یا کودتای مردمی، مانند اتفاقاتی که در سال 2011 در سوریه و 2014 در موصل رخ داد.
2- زمینهسازی لجستیک: ایجاد کانالهای زمینی و دریایی و هوایی و ارائه تسهیلات لازم و حتی تأمین ابزارهای انتقال برای رسیدن به منطقه هدف. مانند استفاده از مصر و پاکستان و یمن در جریان جنگ افغانستان در سال 1979 یا بهره برداری از ترکیه و اردن در جنگ سوریه در سال 2011.
3- اجازه تأمین مالی و تسلیحاتی: دادن چراغ سبز به نیروهای هم پیمان خود در منطقه که به دنبال حمایت از گروههای تکفیری از طریق تأمین مالی و تسلیحاتی مستقیم یا غیرمستقیم تکفیریها هستند، از اقدامات آمریکا به شمار میرود. همچنین تهیه برنامه زمانی و تأمین مالی برای تحلیل دیدگاههای استراتژیک بین گروهها از سوی آمریکا دنبال میشود. آمریکا در برخی موارد استثنایی و تاکتیکی ممکن است به تجهیز مستقیم این گروهها دست بزند، مانند اقداماتی که در کوبانی انجام داد و حدود 5 بار از طریق هواپیما برای آنها سلاح و آذوقه فرو ریخت و هر بار مدعی شد که به اشتباه این کار را انجام داده است.
4- مهاجرت : صادرات عناصر تکفیری از دولتهایی که وجود این عناصر برای آنها خطرناک است و یا تمایل به بهره برداری از آنها دارند.
5- زمینهسازی برای فعالیتهای تبلیغی: زمینهسازی برای مبلغین تکفیری در جهت ادامه فعالیتهای خود در بسیج ایدئولوژیک در مناطقی که قابلیت مهاجرت عناصر تکفیری را دارند و همچنین فرصت دادن به آنها در شبکههای ماهوارهای و رسانههای جمعی مختلف را میتوان از دیگر عناصر موجود در روند فعال سازی گروههای تروریستی و تکفیری دانست.
دوم: هدایت
این سیاست از طریق تلاشهای تبلیغاتی یا میدانی برای هدایت اولویتهای استراتژیک گروههای تکفیری دنبال میشود، از جمله این اقدامات تحرک در یک عرصه خاص یا هدف قرار دادن دشمن یا تغییر رویکردهای استراتژیک یا تاکتیکهای مرحلهای است. آمریکا بر اساس شرایط و امکانات و لوازم مورد نیاز از این اهرمها بهره میگیرد. دولت آمریکا با کمک متحدان محلی و بینالمللی از طریق 9 ابزار مهم این رویکرد را اعمال میکند:
1- تعیین دشمن بزرگ: آمریکا افرادی را در محیطهای تکفیری بر اساس برنامهها و منافع ویژه خود به صورت ستاره برجسته می کند، این اقدام از طریق تمرکز بر رهبران یا جنبشهای تکفیری انجام شود. از جمله این ابزارها قرار دادن آنها در لیست گروههای تروریستی و تمرکز رسانهای بر روی آنها است. انتخاب این گروهها به گونهای صورت میگیرد که در عرصه سیاسی، دستاوردهای سیاسی و داخلی و بینالمللی ویژهای برای این کشور داشته باشد. از جمله این اقدامات تمرکز ویژه بر ابو مصعب الزرقاوی بود که در آغاز جنگ بر ضد عراق دنبال شد و کاولین پاول وزیر جنگ وقت آمریکا اعلام کرد که الزرقاوی دشمن آمریکا است. به این ترتیب تمرکز ویژهای بر روی وی ایجاد شد تا درگیریها در عراق به درگیریهای داخلی منجر شود. اسرائیل نیز از چند ماه پیش همین روش را دنبال کرده و جبهه النصره را وادار کرده تا تعدادی از رهبران مشخص خود را به اسم، در مدیریت بخشهای استقرار این گروه در بلندیهای جولان تعیین کنند و تهدید به اقدامات نظامی نمایند.
2- حذف عناصر خطرناک: هدف قرار دادن عناصر رهبری تکفیری ها که خطری برای امنیت ملی آمریکا و غرب به شمار میرود یا کسانی که در روند نفوذ این کشور تأثیر منفی ایجاد میکنند از جمله ابزارهای موجود در هدایت گروههای تکفیری است، مانند ترور اسامه بن لادن یا ایمن العولقی و بیشتر سران القاعده در یمن و مناطق دیگر.
3- دستگاه تبلیغاتی عربی و بینالمللی: پمپاژ مفاهیم تحریکآمیز و ایدئولوژیک برای تحریک گروههای تکفیری و تشویق آنها جهت انتقال به یک منطقه مشخص و مبارزه با گروههایی که آمریکا انتخاب میکند.
4- روحانیان سعودی: مؤسسات دینی عربستان سعودی از طریق فتواهای مربوط به اعلام جهاد در مناطق مورد نظر آمریکا نقش محوری در این زمینه ایفا میکنند.
5- نفوذ امنیتی : عضوگیری، ارسال عناصر غربی به ظاهر مسلمان در داخل گروههای تکفیری، بهرهبرداری از نقش سرویسهای جاسوسی عربی، استفاده از زندانها، جذب بسترهای مناسب و مورد نظر رفتارهای تکفیری ها از جمله این تلاشها است. زندانهای آمریکا در عضو گیری رهبران و نمادهای جریانهای تکفیری به صورت مستقیم یا غیرمستقیم نقش اساسی ایفا میکنند.
6- مدیریت درگیریها : مدیریت بحران در مناطق هدف در جهت تحقق اهداف آمریکا و محافظت از توان قابل هدایت و بهرهبرداری تکفیری ها از طریق اجرای عملیات مشکوک و ابزارهای هدایتی مختلف.
7- ایجاد بستر درگیریها در مناطق هدف: به وجود آوردن فضای مبارزه و درگیری و ایجاد بستر لازم برای عضوگیری گروههای تکفیری بر اساس اصل مظلوم نمایی، مانند اتفاقاتی که در افغانستان و سوریه رخ داد.
8- پراکنده کردن گروههای تکفیری: آمریکا از طریق ابزارهای متنوعی که در اختیار دارد در بر اساس اولویتها و برنامههای خود درگیریها و موازنههای تاکتیکی میدانی را بین گروههای تکفیری ایجاد میکند تا مانع از متحد شدن آنها گردد. آغاز درگیری بین داعش و جبهه النصره در سوریه مثال واضحی از این رویکرد به شمار میرود.
9- نظریهپردازی استراتژیک: ارائه برگههای فراگیر استراتژیک که منافع پروژه تکفیری را در چارچوب جغرافیایی مورد نظر تأمین میکند، از جمله این محورها است. بهرهبرداری از مدیریت توحش یکی از این سیاستها است. در همین راستا بسیاری، در مورد هویت ابوبکر البغدادی تردید دارند و وی را وابسته به سرویسهای اطلاعاتی نظیر آمریکا معرفی میکنند.
سوم: کنترل و مهار
گروههای تکفیری سعی میکنند برنامه کاری ویژه خود را با وجود تأثیرپذیری گسترده از آمریکا و ابزارهای آنها حفظ کنند تا بتوانند موقعیت خود را در جذب عناصر جدید و فعالیتهای سیاسی خود حفظ کنند، بنابر این جریانهای غربی نیاز به راهکاری برای مهار این گروهها و ممانعت از عبور آنها از خطوط قرمز استراتژیک یا میدانی دارند که با استفاده از ابزار یا کنترل منابع مالی آنها دنبال میشود. سیاست کنترل و مهار گروههای تروریستی از طریق 6 اهرم محقق میشود.
1- درگیری مستقیم: ایجاد جبهه مستقیم در این بین برای هدف قرار دادن گروههای تکفیری یا گروههایی که تهدیدی برای آمریکا به شمار میرود. نمونه این اقدام حمله آمریکا به افغانستان در سال 2001 بود.
2- کنترل تأمین مالی و تجهیزاتی گروههای تروریستی: اعمال نظارت بر تأمین مالی و تسلیحاتی گروههای تروریستی و تعیین کمیت و کیفیت آنها و زمان دسترسی این گروهها به تسلیحات به گونهای انجام میشود که به عناصر تکفیری اجازه ندهد تهدیدی را برای آمریکا ایجاد کنند و در عین حال فرصت اقدامات مفید در راستای استراتژی آمریکا را به آنها میدهد. مانند تحولاتی که پس از بحران سال 2011 در سوریه انجام شد.
3- مهار جغرافیایی : آمریکا در صورت ضرورت از نیروهای خود یا متحدانش در راستای هدف قرار گرفتن نقاطی استفاده میکند که وجود گروههای تکفیری در آنها تهدیدی برای منافع کنونی یا آینده این کشور به شمار میرود. حمله ائتلاف ضد داعش در زمان ورود این گروه تروریستی به موصل از نمونههای این ابزار است.
4- ایجاد محیط جغرافیایی جایگزین: در صورت افزایش تمرکز گروههای تروریستی و تکفیری در منطقه و مشکل بودن هدایت و مدیریت فعالیتهای آنها، بررسی جغرافیای جدیدی برای سرریز کردن تمرکز انسانی و نظامی موجود در این مناطق تعیین میشود. واضحترین مثال در این رابطه باز کردن جبهه موصل برای عناصر داعش است.
5- هدایت تبلیغاتی : روند تحریک تبلیغاتی برای تعیین رویکردهای مبارزاتی و سیاسی گروههای تروریستی و تکفیری به سمت اهداف مورد نظر و از پیش تعیین شده دنبال میشود، به گونهای که رهبران گروههای تکفیری و تروریستی به سختی میتوانند این اهداف را در میان مدت دور بزنند.
6- حذف عناصر رهبری خطرناک: توضیح این محور قبلاً داده شد ، بهترین نمونه از استفاده از این ابزار برای کنترل گروههای تروریستی قتل الزرقاوی است، آن هم زمانی که آمریکا تردید کرد که وی احتمالاً با بنلادن بیعت کرده و مبارزه با آمریکا را در رأس اولویتهای خود قرار داده است.
7- نمونههای اجرایی: استفاده از بسته ابزارهای گفته شده بر اساس شرایط و روند متفاوت اوضاع انجام میشود. به عنوان مثالی در زمان تأسیس گروههای تکفیری در افغانستان در سال 1979، این روند از قبل از سوی آمریکا تعیین شده بود. برنامه این طرح را زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر رئیسجمهور اسبق آمریکا ارائه کرد تا بتواند از اسلام گرایان در افغانستان به نفع خود استفاده کنند و جبهه فرسایشی بلند مدتی را شوروی سابق ایجاد کند.
اما در نمونه دوم پس از حوادث 11 سپتامبر آمریکا بستهای کنترلی در قبال گروههای تکفیری که از عرصه افغانستان خارج شده و به دنبال مساحتی جدید برای تحرک بودند که با منافع آمریکا در تضاد بود، به کار گرفت. به این ترتیب جنگ افغانستان در سال 2001 و عملیات کنترل امنیتی فراگیر در عربستان سعودی آغاز شد و بعد از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 وقتی این گروهها با شعار مبارزه با آمریکا این کشور رفتند، آنها را به سمت درگیریهای داخلی هدایت کرد. بعد از این مرحله عملیات به کار گیری آن ها در سوریه آغاز شد. این روند همچنان ادامه دارد چرا که گروههای تکفیری در دیدگاههای فکری و خاطره سیاسی خود پروژه قدیمی در این کشور دارند.
از نتایج این اقدامات بروز پدیده داعش است که بار دیگر رویکردهای مبارزاتی خود را بر اساس منافع آمریکا در عراق قرار داده و در عین حال آمریکا به این گروه اجازه تجاوز از چارچوب مشخص را نمیدهد. بر اساس همین رویکرد داعش به سمت هدف قرار گرفتن عربستان سعودی پیش میرود با این بهانه که این کشور در نیروهای ائتلاف ضد داعش برای ضربه زدن به آن شرکت کرده است.
روزنامه الاخبار نوشت: آمریکا و متحدان این کشور و ابزارهای منطقهای آنها این سیاست 3 بعدی را در قبال گروههای تکفیری دنبال میکنند، چرا که دشمنی ویژهای با ملتهای عربی و اسلامی دارند و از سوی دیگر ارتش آمریکا بنا به دلایل نظامی و اقتصادی از گزینه نظامی در منطقه ناتوان است. علاوه بر اینها نیروهای ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی در منطقه در حال رشد هستند، بنابر این واشنگتن نیازمند ارتشهای جایگزین است که بتواند مأموریتهای استراتژیک یا تاکتیکی این کشور را انجام دهد. از سوی دیگر مشکلات موجود در مبارزه مستقیم با گروههای تکفیری که بنلادن به صورت موقت در اواخر دهه 90 یا آغاز هزاره سوم آنها را به سمت مبارزه با دشمن دور کشاند و حوادث 11 سپتامبر را ایجاد کرد، باعث شده آمریکا به سمت بازگرداندن ایدئولوژی آنها به مبارزه با دشمن نزدیک و دشمنان محلی برود.
سوم اینکه کشورهای غربی به دنبال توجیهی برای دخالت نظامی گاه و بیگاه در منطقه و همچنین امضای توافقنامههای امنیتی و اقتصادی بلندمدت با کشورهایی هستند که از سوی تروریسم تکفیری هدف قرار گرفتند، به این ترتیب اجازه حضور تکفیری ها در منطقه داده میشود تا آنها توجیهی برای مداخله خود پیدا کنند. درست مانند اتفاقاتی که در سال 2003 در عراق رخ داد.
متحدان منطقهای آمریکا البته اولویتهای دیگری نیز دارند که مهمترین آنها نیاز به رها شدن از دست فشارهای داخلی است که جنبشهای تکفیری کودتاگر ایجاد کردند. در سوی دیگر آنها نیازمند حل مشکلات فقهی در تعامل با این گروهها هستند تا شدت گفتمان تکفیری بر ضد آن ها را در زمانی که زمینه مناسب برای فعالیت آنها در خارج وجود دارد، کم کند. همچنین دولتهای عربی و اسلامی نیازمند رها شدن از دست زیرساختهای تکفیری یا تضعیف آنها تا بیشترین حد ممکن هستند، از همین رو آنها را به مناطق درگیریها و کمینگاه های استراتژیک سوق میدهند.
این همان کاری است که عربستان سعودی در سال 2003 انجام داد و مشکل اساسی خود با القاعده را به سمت اراضی عراق کشانده و در آن مرحله از دست این گروهها رها شد. انگیزه دیگر دولتهای مذکور سهم داشتن در استراتژی حاکمیت غیر مستقیم با ابعاد منطقهای است که با بهرهگیری از این گروههای تروریستی برای تحقق اهداف سیاسی منطقهای صورت میگیرد. مانند حمایت برخی رژیمهای عربی از تروریستها در سوریه.
جماعتهای تکفیری با ماهیت خاص خود پتانسیل دنبال کردن این استراتژی را در خود دارند، چرا که دشمنی و تکفیر همه مردم که در رویکردهای این گروه قرار دارد و حتی آنها گاهی یکدیگر را نیز تکفیر میکنند، باعث میشود نوک پیکان دشمنی آنها بر ضد هر گروه و جریانی بچرخد. همچنین تفرقه و نابسامانی فکرای و فقهی و فقدان رهبری و استراتژی متحد و مشترک قابلیت نفوذ در آنها و هدایت آنها در مسیرهای مد نظر را فراهم میکند.
این گروهها به شدت از ضعف در پیشگیری امنیتی رنج میبرند و همین موضوع زمینه عملیات عضو شدن و نفوذ عناصر اطلاعاتی و جاسوسی را تسهیل میکند. مشکل اساسی دیگر در زمینه تأمین مالی این گروهها است، چرا که آنها منابع مالی مستقلی برای حمایت از اقدامات خود که نیازمند پول زیاد است ندارند، بنابراین به دولتهای وابسته به آمریکا به ویژه عربستان سعودی و قطر و امارات متحده عربی و ترکیه و پاکستان متوسل میشوند. در سوی دیگر گروههای تروریستی و تکفیری در نتیجه فشارهای امنیتی و سیاسی که متحمل میشوند غالباً به دنبال راه در رویی برای خود هستند، به ویژه که گفتمان آنها معمولاً در مقایسه با قدرت و چارچوب تنگ عرصه تحرک آنها؛ اهدافی بسیار بلند پروازانه را شامل میشود.
دستاوردهای آمریکا از تروریسم پروری
تجربه اصلی استراتژی استفاده از این گروه ها در افغانستان 1979 و عراق 2003 و سوریه 2011 انجام شده است. این تجربهها به صورت اجمالی در تحقق اهداف اصلی خود یعنی تبدیل تهدید گروههای تروریستی تکفیری به فرصت و بهره برداری و استفاده از ماهیت خونریز و ویرانگر آنها در خدمت پروژههای استراتژیک آمریکا موفق عمل کرده است. این استراتژی در افغانستان موفق شد و شوروی سابق را از آنجا خارج کرد. در عراق نیز همین رویکرد فتنه فرقهای و نژادی به راه انداخت و در سوریه آمریکا از تحرکات همین گروهها برای تخریب بخش گستردهای از زیرساختهای دولت این کشور که یکی از بخشهای محور مقاومت است، استفاده کرد.
رژیم اسرائیل نیز از همین گروهها به ویژه جبهه النصره برای ایجاد کمربند امنیتی در طول مرزهای جولان استفاده کرد. همچنین تجربه دولت اسلامی در عراق همچنان حضور دارد و انتظارها در مورد ادامه روند استراتژیک و سرنوشت این گروه ادامه دارد.
در بلند مدت این استراتژی در تبدیل رویکردهای مبارزاتی و جنگی گروههای تکفیری و دور نگهداشتن غرب از اهداف و اولویتهای آنها موفق عمل کرده است. در مرحله افغانستان؛ دشمن همان اتحاد جماهیر شوروی بود، البته در مرحله پس از آن هدف قرار گرفتن منافع آمریکا در منطقه و جهان از سوی این گروه دنبال شد تا حوادث 11 سپتامبر رقم خورد. اما در این مرحله آمریکا روند هدایت و اداره مستقیم گروههای تکفیری در عراق را با موفقیت انجام داد و به این ترتیب حمله به منافع آمریکا را در اولویت دوم گروههای تکفیری جا داده و مبارزه با جریانها و نیروهای محلی دیگر را در اولویت اصلی آنها قرار داد.
در سوریه منافع آمریکا کاملاً به دور از هدف قرار دادن تکفیری ها است، به گونهای که پدیده داعش تقریباً حمله به اهداف آمریکایی را کاملاً از اولویتهای خود حذف کرده و اولویت اصلی آنها ایجاد حکومتی در ابعاد خاص جغرافیایی و توسعه و حفظ اراضی آن شده است.
در نتایج عمیق و زیرساختی، آمریکا موفق شد از تحرکات تکفیری ها در مناطقی که برای این کشور یک تهدید یا خطر بر ضد منافعش به شمار میرود، جلوگیری کند. به علت تسلط گسترده آمریکا بر گروههای تروریستی، این گروهها نمیتوانند جز در سایه منافع آمریکا تأثیر گذاری و دستاوردهای سیاسی قابل توجهی داشته باشند، بهعبارت دیگر هر گاه منافع آمریکا در وجود آنها باشد، این گروهها فعال و قوی هستند. بنابر این رویکردهای تکفیری به صورت موضوعی بخشی از پروژه آمریکا است که به مرور زمان از تمامی مناطق حساس برای آمریکا خارج شده و خسارتهای آنها جبران میشود و در مناطقی که حساسیت کمتری دارد، وارد عمل میشوند.
با توجه به نابسامانی ایدئولوژیک و استراتژیک این گروهها و حساسیت ساختارها و بستر استقبال و جذب عناصر آنها در مورد ارتباط با آمریکا، این مدیریت و حاکمیت به صورت غیرمستقیم دنبال میشود. این موضوع را نوسانات مناسبات دوجانبه در سال 1979 تاکنون اثبات میکند. عامل تقویت کننده این تردیدها دفاع جدی تکفیری ها از هر اتهام زنی در ایجاد مناسبات با آمریکا یا یکی از دولتهای وابسته به آن و دیگر متحدانش است.
مقایسه این روند نشان میدهد که رژیمهای غربی و به ویژه آمریکا نمونهای خاص برای مدیریت این مناسبات در پیش گرفتند که از 3 بخش تشکیل شده است: 1- پذیرش و ایجاد. 2-هدایت. 3-مهار. هر کدام از این سیاست ها برای خود دستهای از ابزارها را میطلبد که آمریکا در هر زمان و مکان مناسب از بخشی از آنها استفاده میکند و ضرورتاً نیاز به استفاده همزمان تمامی ابزارها وجود ندارد.
اول: پذیرش و ایجاد:
این سیاست مبتنی بر ارزیابی جغرافیایی مناسب برای فعالیتهای گروههای تکفیری است، البته به شرطی که اولا ایجاد آنها تهدیدی برای منافع آمریکا به شمار نرود و ثانیا تحرکات آنها منافع استراتژیک این کشور را تأمین کند. اجرای این سیاست بر اساس شرایط متعدد از طریق ابزارهای گوناگونی انجام میشود:
1- زمینهسازی جغرافیایی: تضعیف کنترل حاکمیت در مناطق هدف از طریق ایجاد نگرانیها و نابسامانیهای سیاسی یا کودتای مردمی، مانند اتفاقاتی که در سال 2011 در سوریه و 2014 در موصل رخ داد.
2- زمینهسازی لجستیک: ایجاد کانالهای زمینی و دریایی و هوایی و ارائه تسهیلات لازم و حتی تأمین ابزارهای انتقال برای رسیدن به منطقه هدف. مانند استفاده از مصر و پاکستان و یمن در جریان جنگ افغانستان در سال 1979 یا بهره برداری از ترکیه و اردن در جنگ سوریه در سال 2011.
3- اجازه تأمین مالی و تسلیحاتی: دادن چراغ سبز به نیروهای هم پیمان خود در منطقه که به دنبال حمایت از گروههای تکفیری از طریق تأمین مالی و تسلیحاتی مستقیم یا غیرمستقیم تکفیریها هستند، از اقدامات آمریکا به شمار میرود. همچنین تهیه برنامه زمانی و تأمین مالی برای تحلیل دیدگاههای استراتژیک بین گروهها از سوی آمریکا دنبال میشود. آمریکا در برخی موارد استثنایی و تاکتیکی ممکن است به تجهیز مستقیم این گروهها دست بزند، مانند اقداماتی که در کوبانی انجام داد و حدود 5 بار از طریق هواپیما برای آنها سلاح و آذوقه فرو ریخت و هر بار مدعی شد که به اشتباه این کار را انجام داده است.
4- مهاجرت : صادرات عناصر تکفیری از دولتهایی که وجود این عناصر برای آنها خطرناک است و یا تمایل به بهره برداری از آنها دارند.
5- زمینهسازی برای فعالیتهای تبلیغی: زمینهسازی برای مبلغین تکفیری در جهت ادامه فعالیتهای خود در بسیج ایدئولوژیک در مناطقی که قابلیت مهاجرت عناصر تکفیری را دارند و همچنین فرصت دادن به آنها در شبکههای ماهوارهای و رسانههای جمعی مختلف را میتوان از دیگر عناصر موجود در روند فعال سازی گروههای تروریستی و تکفیری دانست.
این سیاست از طریق تلاشهای تبلیغاتی یا میدانی برای هدایت اولویتهای استراتژیک گروههای تکفیری دنبال میشود، از جمله این اقدامات تحرک در یک عرصه خاص یا هدف قرار دادن دشمن یا تغییر رویکردهای استراتژیک یا تاکتیکهای مرحلهای است. آمریکا بر اساس شرایط و امکانات و لوازم مورد نیاز از این اهرمها بهره میگیرد. دولت آمریکا با کمک متحدان محلی و بینالمللی از طریق 9 ابزار مهم این رویکرد را اعمال میکند:
1- تعیین دشمن بزرگ: آمریکا افرادی را در محیطهای تکفیری بر اساس برنامهها و منافع ویژه خود به صورت ستاره برجسته می کند، این اقدام از طریق تمرکز بر رهبران یا جنبشهای تکفیری انجام شود. از جمله این ابزارها قرار دادن آنها در لیست گروههای تروریستی و تمرکز رسانهای بر روی آنها است. انتخاب این گروهها به گونهای صورت میگیرد که در عرصه سیاسی، دستاوردهای سیاسی و داخلی و بینالمللی ویژهای برای این کشور داشته باشد. از جمله این اقدامات تمرکز ویژه بر ابو مصعب الزرقاوی بود که در آغاز جنگ بر ضد عراق دنبال شد و کاولین پاول وزیر جنگ وقت آمریکا اعلام کرد که الزرقاوی دشمن آمریکا است. به این ترتیب تمرکز ویژهای بر روی وی ایجاد شد تا درگیریها در عراق به درگیریهای داخلی منجر شود. اسرائیل نیز از چند ماه پیش همین روش را دنبال کرده و جبهه النصره را وادار کرده تا تعدادی از رهبران مشخص خود را به اسم، در مدیریت بخشهای استقرار این گروه در بلندیهای جولان تعیین کنند و تهدید به اقدامات نظامی نمایند.
2- حذف عناصر خطرناک: هدف قرار دادن عناصر رهبری تکفیری ها که خطری برای امنیت ملی آمریکا و غرب به شمار میرود یا کسانی که در روند نفوذ این کشور تأثیر منفی ایجاد میکنند از جمله ابزارهای موجود در هدایت گروههای تکفیری است، مانند ترور اسامه بن لادن یا ایمن العولقی و بیشتر سران القاعده در یمن و مناطق دیگر.
3- دستگاه تبلیغاتی عربی و بینالمللی: پمپاژ مفاهیم تحریکآمیز و ایدئولوژیک برای تحریک گروههای تکفیری و تشویق آنها جهت انتقال به یک منطقه مشخص و مبارزه با گروههایی که آمریکا انتخاب میکند.
4- روحانیان سعودی: مؤسسات دینی عربستان سعودی از طریق فتواهای مربوط به اعلام جهاد در مناطق مورد نظر آمریکا نقش محوری در این زمینه ایفا میکنند.
5- نفوذ امنیتی : عضوگیری، ارسال عناصر غربی به ظاهر مسلمان در داخل گروههای تکفیری، بهرهبرداری از نقش سرویسهای جاسوسی عربی، استفاده از زندانها، جذب بسترهای مناسب و مورد نظر رفتارهای تکفیری ها از جمله این تلاشها است. زندانهای آمریکا در عضو گیری رهبران و نمادهای جریانهای تکفیری به صورت مستقیم یا غیرمستقیم نقش اساسی ایفا میکنند.
6- مدیریت درگیریها : مدیریت بحران در مناطق هدف در جهت تحقق اهداف آمریکا و محافظت از توان قابل هدایت و بهرهبرداری تکفیری ها از طریق اجرای عملیات مشکوک و ابزارهای هدایتی مختلف.
7- ایجاد بستر درگیریها در مناطق هدف: به وجود آوردن فضای مبارزه و درگیری و ایجاد بستر لازم برای عضوگیری گروههای تکفیری بر اساس اصل مظلوم نمایی، مانند اتفاقاتی که در افغانستان و سوریه رخ داد.
8- پراکنده کردن گروههای تکفیری: آمریکا از طریق ابزارهای متنوعی که در اختیار دارد در بر اساس اولویتها و برنامههای خود درگیریها و موازنههای تاکتیکی میدانی را بین گروههای تکفیری ایجاد میکند تا مانع از متحد شدن آنها گردد. آغاز درگیری بین داعش و جبهه النصره در سوریه مثال واضحی از این رویکرد به شمار میرود.
9- نظریهپردازی استراتژیک: ارائه برگههای فراگیر استراتژیک که منافع پروژه تکفیری را در چارچوب جغرافیایی مورد نظر تأمین میکند، از جمله این محورها است. بهرهبرداری از مدیریت توحش یکی از این سیاستها است. در همین راستا بسیاری، در مورد هویت ابوبکر البغدادی تردید دارند و وی را وابسته به سرویسهای اطلاعاتی نظیر آمریکا معرفی میکنند.
گروههای تکفیری سعی میکنند برنامه کاری ویژه خود را با وجود تأثیرپذیری گسترده از آمریکا و ابزارهای آنها حفظ کنند تا بتوانند موقعیت خود را در جذب عناصر جدید و فعالیتهای سیاسی خود حفظ کنند، بنابر این جریانهای غربی نیاز به راهکاری برای مهار این گروهها و ممانعت از عبور آنها از خطوط قرمز استراتژیک یا میدانی دارند که با استفاده از ابزار یا کنترل منابع مالی آنها دنبال میشود. سیاست کنترل و مهار گروههای تروریستی از طریق 6 اهرم محقق میشود.
1- درگیری مستقیم: ایجاد جبهه مستقیم در این بین برای هدف قرار دادن گروههای تکفیری یا گروههایی که تهدیدی برای آمریکا به شمار میرود. نمونه این اقدام حمله آمریکا به افغانستان در سال 2001 بود.
2- کنترل تأمین مالی و تجهیزاتی گروههای تروریستی: اعمال نظارت بر تأمین مالی و تسلیحاتی گروههای تروریستی و تعیین کمیت و کیفیت آنها و زمان دسترسی این گروهها به تسلیحات به گونهای انجام میشود که به عناصر تکفیری اجازه ندهد تهدیدی را برای آمریکا ایجاد کنند و در عین حال فرصت اقدامات مفید در راستای استراتژی آمریکا را به آنها میدهد. مانند تحولاتی که پس از بحران سال 2011 در سوریه انجام شد.
3- مهار جغرافیایی : آمریکا در صورت ضرورت از نیروهای خود یا متحدانش در راستای هدف قرار گرفتن نقاطی استفاده میکند که وجود گروههای تکفیری در آنها تهدیدی برای منافع کنونی یا آینده این کشور به شمار میرود. حمله ائتلاف ضد داعش در زمان ورود این گروه تروریستی به موصل از نمونههای این ابزار است.
4- ایجاد محیط جغرافیایی جایگزین: در صورت افزایش تمرکز گروههای تروریستی و تکفیری در منطقه و مشکل بودن هدایت و مدیریت فعالیتهای آنها، بررسی جغرافیای جدیدی برای سرریز کردن تمرکز انسانی و نظامی موجود در این مناطق تعیین میشود. واضحترین مثال در این رابطه باز کردن جبهه موصل برای عناصر داعش است.
5- هدایت تبلیغاتی : روند تحریک تبلیغاتی برای تعیین رویکردهای مبارزاتی و سیاسی گروههای تروریستی و تکفیری به سمت اهداف مورد نظر و از پیش تعیین شده دنبال میشود، به گونهای که رهبران گروههای تکفیری و تروریستی به سختی میتوانند این اهداف را در میان مدت دور بزنند.
7- نمونههای اجرایی: استفاده از بسته ابزارهای گفته شده بر اساس شرایط و روند متفاوت اوضاع انجام میشود. به عنوان مثالی در زمان تأسیس گروههای تکفیری در افغانستان در سال 1979، این روند از قبل از سوی آمریکا تعیین شده بود. برنامه این طرح را زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر رئیسجمهور اسبق آمریکا ارائه کرد تا بتواند از اسلام گرایان در افغانستان به نفع خود استفاده کنند و جبهه فرسایشی بلند مدتی را شوروی سابق ایجاد کند.
اما در نمونه دوم پس از حوادث 11 سپتامبر آمریکا بستهای کنترلی در قبال گروههای تکفیری که از عرصه افغانستان خارج شده و به دنبال مساحتی جدید برای تحرک بودند که با منافع آمریکا در تضاد بود، به کار گرفت. به این ترتیب جنگ افغانستان در سال 2001 و عملیات کنترل امنیتی فراگیر در عربستان سعودی آغاز شد و بعد از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 وقتی این گروهها با شعار مبارزه با آمریکا این کشور رفتند، آنها را به سمت درگیریهای داخلی هدایت کرد. بعد از این مرحله عملیات به کار گیری آن ها در سوریه آغاز شد. این روند همچنان ادامه دارد چرا که گروههای تکفیری در دیدگاههای فکری و خاطره سیاسی خود پروژه قدیمی در این کشور دارند.
از نتایج این اقدامات بروز پدیده داعش است که بار دیگر رویکردهای مبارزاتی خود را بر اساس منافع آمریکا در عراق قرار داده و در عین حال آمریکا به این گروه اجازه تجاوز از چارچوب مشخص را نمیدهد. بر اساس همین رویکرد داعش به سمت هدف قرار گرفتن عربستان سعودی پیش میرود با این بهانه که این کشور در نیروهای ائتلاف ضد داعش برای ضربه زدن به آن شرکت کرده است.
روزنامه الاخبار نوشت: آمریکا و متحدان این کشور و ابزارهای منطقهای آنها این سیاست 3 بعدی را در قبال گروههای تکفیری دنبال میکنند، چرا که دشمنی ویژهای با ملتهای عربی و اسلامی دارند و از سوی دیگر ارتش آمریکا بنا به دلایل نظامی و اقتصادی از گزینه نظامی در منطقه ناتوان است. علاوه بر اینها نیروهای ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی در منطقه در حال رشد هستند، بنابر این واشنگتن نیازمند ارتشهای جایگزین است که بتواند مأموریتهای استراتژیک یا تاکتیکی این کشور را انجام دهد. از سوی دیگر مشکلات موجود در مبارزه مستقیم با گروههای تکفیری که بنلادن به صورت موقت در اواخر دهه 90 یا آغاز هزاره سوم آنها را به سمت مبارزه با دشمن دور کشاند و حوادث 11 سپتامبر را ایجاد کرد، باعث شده آمریکا به سمت بازگرداندن ایدئولوژی آنها به مبارزه با دشمن نزدیک و دشمنان محلی برود.
سوم اینکه کشورهای غربی به دنبال توجیهی برای دخالت نظامی گاه و بیگاه در منطقه و همچنین امضای توافقنامههای امنیتی و اقتصادی بلندمدت با کشورهایی هستند که از سوی تروریسم تکفیری هدف قرار گرفتند، به این ترتیب اجازه حضور تکفیری ها در منطقه داده میشود تا آنها توجیهی برای مداخله خود پیدا کنند. درست مانند اتفاقاتی که در سال 2003 در عراق رخ داد.
متحدان منطقهای آمریکا البته اولویتهای دیگری نیز دارند که مهمترین آنها نیاز به رها شدن از دست فشارهای داخلی است که جنبشهای تکفیری کودتاگر ایجاد کردند. در سوی دیگر آنها نیازمند حل مشکلات فقهی در تعامل با این گروهها هستند تا شدت گفتمان تکفیری بر ضد آن ها را در زمانی که زمینه مناسب برای فعالیت آنها در خارج وجود دارد، کم کند. همچنین دولتهای عربی و اسلامی نیازمند رها شدن از دست زیرساختهای تکفیری یا تضعیف آنها تا بیشترین حد ممکن هستند، از همین رو آنها را به مناطق درگیریها و کمینگاه های استراتژیک سوق میدهند.
این همان کاری است که عربستان سعودی در سال 2003 انجام داد و مشکل اساسی خود با القاعده را به سمت اراضی عراق کشانده و در آن مرحله از دست این گروهها رها شد. انگیزه دیگر دولتهای مذکور سهم داشتن در استراتژی حاکمیت غیر مستقیم با ابعاد منطقهای است که با بهرهگیری از این گروههای تروریستی برای تحقق اهداف سیاسی منطقهای صورت میگیرد. مانند حمایت برخی رژیمهای عربی از تروریستها در سوریه.
جماعتهای تکفیری با ماهیت خاص خود پتانسیل دنبال کردن این استراتژی را در خود دارند، چرا که دشمنی و تکفیر همه مردم که در رویکردهای این گروه قرار دارد و حتی آنها گاهی یکدیگر را نیز تکفیر میکنند، باعث میشود نوک پیکان دشمنی آنها بر ضد هر گروه و جریانی بچرخد. همچنین تفرقه و نابسامانی فکرای و فقهی و فقدان رهبری و استراتژی متحد و مشترک قابلیت نفوذ در آنها و هدایت آنها در مسیرهای مد نظر را فراهم میکند.
این گروهها به شدت از ضعف در پیشگیری امنیتی رنج میبرند و همین موضوع زمینه عملیات عضو شدن و نفوذ عناصر اطلاعاتی و جاسوسی را تسهیل میکند. مشکل اساسی دیگر در زمینه تأمین مالی این گروهها است، چرا که آنها منابع مالی مستقلی برای حمایت از اقدامات خود که نیازمند پول زیاد است ندارند، بنابراین به دولتهای وابسته به آمریکا به ویژه عربستان سعودی و قطر و امارات متحده عربی و ترکیه و پاکستان متوسل میشوند. در سوی دیگر گروههای تروریستی و تکفیری در نتیجه فشارهای امنیتی و سیاسی که متحمل میشوند غالباً به دنبال راه در رویی برای خود هستند، به ویژه که گفتمان آنها معمولاً در مقایسه با قدرت و چارچوب تنگ عرصه تحرک آنها؛ اهدافی بسیار بلند پروازانه را شامل میشود.
تجربه اصلی استراتژی استفاده از این گروه ها در افغانستان 1979 و عراق 2003 و سوریه 2011 انجام شده است. این تجربهها به صورت اجمالی در تحقق اهداف اصلی خود یعنی تبدیل تهدید گروههای تروریستی تکفیری به فرصت و بهره برداری و استفاده از ماهیت خونریز و ویرانگر آنها در خدمت پروژههای استراتژیک آمریکا موفق عمل کرده است. این استراتژی در افغانستان موفق شد و شوروی سابق را از آنجا خارج کرد. در عراق نیز همین رویکرد فتنه فرقهای و نژادی به راه انداخت و در سوریه آمریکا از تحرکات همین گروهها برای تخریب بخش گستردهای از زیرساختهای دولت این کشور که یکی از بخشهای محور مقاومت است، استفاده کرد.
رژیم اسرائیل نیز از همین گروهها به ویژه جبهه النصره برای ایجاد کمربند امنیتی در طول مرزهای جولان استفاده کرد. همچنین تجربه دولت اسلامی در عراق همچنان حضور دارد و انتظارها در مورد ادامه روند استراتژیک و سرنوشت این گروه ادامه دارد.
در بلند مدت این استراتژی در تبدیل رویکردهای مبارزاتی و جنگی گروههای تکفیری و دور نگهداشتن غرب از اهداف و اولویتهای آنها موفق عمل کرده است. در مرحله افغانستان؛ دشمن همان اتحاد جماهیر شوروی بود، البته در مرحله پس از آن هدف قرار گرفتن منافع آمریکا در منطقه و جهان از سوی این گروه دنبال شد تا حوادث 11 سپتامبر رقم خورد. اما در این مرحله آمریکا روند هدایت و اداره مستقیم گروههای تکفیری در عراق را با موفقیت انجام داد و به این ترتیب حمله به منافع آمریکا را در اولویت دوم گروههای تکفیری جا داده و مبارزه با جریانها و نیروهای محلی دیگر را در اولویت اصلی آنها قرار داد.
در سوریه منافع آمریکا کاملاً به دور از هدف قرار دادن تکفیری ها است، به گونهای که پدیده داعش تقریباً حمله به اهداف آمریکایی را کاملاً از اولویتهای خود حذف کرده و اولویت اصلی آنها ایجاد حکومتی در ابعاد خاص جغرافیایی و توسعه و حفظ اراضی آن شده است.
در نتایج عمیق و زیرساختی، آمریکا موفق شد از تحرکات تکفیری ها در مناطقی که برای این کشور یک تهدید یا خطر بر ضد منافعش به شمار میرود، جلوگیری کند. به علت تسلط گسترده آمریکا بر گروههای تروریستی، این گروهها نمیتوانند جز در سایه منافع آمریکا تأثیر گذاری و دستاوردهای سیاسی قابل توجهی داشته باشند، بهعبارت دیگر هر گاه منافع آمریکا در وجود آنها باشد، این گروهها فعال و قوی هستند. بنابر این رویکردهای تکفیری به صورت موضوعی بخشی از پروژه آمریکا است که به مرور زمان از تمامی مناطق حساس برای آمریکا خارج شده و خسارتهای آنها جبران میشود و در مناطقی که حساسیت کمتری دارد، وارد عمل میشوند.