
مشرق--- در حالي که تمامي جنبش هاي کنوني جهان اسلام عليه حاکمان مستبد و وابسته اي است که مستقيماً يا به طور غير مستقيم توسط استکبار غرب، بويژه امريکا بر سر کار آمده يا به اعتبار نقش اين ديکتاتوري ها در نظام سلطه جهاني و مبارزه با خيزش ها و حرکات اسلامي، به تعبير آنها تروريسم، مورد حمايت غرب و امريکا قرار داشته اند. گستاخي فريبکارانه غربي ها در اظهار حمايت از اين قيام ها و حتي تلاش بي شرمانه آنها در قرار دادن خود در صف اول حاميان اين تحولات، از منابع عمده شک و ابهام در اين زمينه مي باشد. اما بعلاوه اين، کارگسترده، جامع و بابرنامه رسانه اي - تبليغي دستگاه هژموني غربي در مشوه سازي چهره اين انقلابات مردمي و عرضه آنها به عنوان قيام هاي دموکراتيک و مبتني بر ارزش هاي سکولاريستي غرب نيز بايد از ديگر دلايل تکميلي يا تشديدکننده اين ابهام به حساب آيد. در حقيقت اين دليل اخير را بايستي مبنا و بستر توجيهي تحرکات مکارانه اي دانست که به غربي ها امکان داده است جايگاه خود را از موضع هدف و طرف اصلي اين قيام ها به موضع حاميان و طرفداران آنها تغيير دهند.
با اين حال با گذشت چندماه از آغاز اين تحرکات، همزمان با تداوم و استمرار تحرکات مردمي در جهان اسلام، اکنون اين امکان فراهم شده است که بتوان درک نسبتاً روشني از موضع غربي ها در مورد اين قيام ها، بويژه رويکرد و طرح آنها براي مواجهه با اين تغييرات تاريخ ساز به دست آورد. بويژه طي چند هفته اخير، نحوه برخورد غربي ها با اين قيام ها ابعاد مهمي از ديدگاه غربي ها در مورد ماهيت اين جنبش ها و طرح امريکا و غرب براي مهار انقلابات در حال شکل گيري را آشکار کرده است. اکنون مي توان به ضرس قاطع بر اين حقيقت تاکيد کرد که از ديد غربي ها ترديدي در حضور قوي و تعيين کننده يا به تعبير آنها تهديد کننده نيروي اسلامي در جنبش هاي کنوني خاورميانه وجود ندارد؛ گرچه آنها همچنان با تسميه نيروهاي درگير در اين قيام ها به دموکراسي خواهان يا طرفداران دموکراسي و تلاش رسانه اي بسيار دقيق و هوشمندانه اي که در جزئي ترين اخبار و برنامه هاي تحليلي-تفسيري آنها و حتي تصاوير عامه مردم يا رهبران اين تحرکات انعکاس مي يابد، در چارچوب طرح غربي مهار و جهت دهي به اين جنبش ها به ابهام آفريني و مشوه سازي چهره آنها ادامه مي دهند.
اين حقيقت که غربي ها جنبش هاي کنوني مسلمانان را في نفسه واجد قابليت تغيير ماهوي ژئوپلتيک منطقه و ايجاد خاورميانه اسلامي تلقي مي کنند، صرفاً مفاد تصريحات آنها در مورد خطر تبديل اين قيام ها به انقلاباتي مشابه با انقلاب کبير اسلامي ايران، احتمال قدرت يابي جريان هاي اسلامي در نتيجه اين جنبش ها، امکان پيوند اين قيام ها به جمهوري اسلامي ايران و تبديل نظام اسلامي به نيروي تعيين کننده در اين قيام ها و يا هشدارهاي گستاخانه و مداخله جويانه آنها در اين مورد و تحذير ما از ايفاي وظايف و تعهدات ديني و همجوارانه نسبت به برادران وهمسايگان...و کثيري از تعبيرات مشابه نمي باشد؛ خط سياسي-تبليغي ديکتاتورهايي نظير قذافي و علي عبدالله صالح که در رويارويي با ملت هاي خود آشکارا با تاکيد بر خطر نيروهاي اسلامي و تبعات قدرت يابي آنها بر امنيت غرب، اسرائيل و حکام وابسته غرب در مقام کسب حمايت غربي ها براي تداوم حکومت خود و جلب توافق آنها براي ادامه نقش اعطايي در سرکوب نيروهاي اسلامي در پوشش و بهانه مبارزه با ارهاب مي باشند، تنها برپايه آگاهي از اين حقيقت و درک دغدغه يا نگراني محوري غربي ها در مورد خطر اسلام معنا پيدا مي کند. از اين حيث تصريحات سيف الاسلام قذافي در مصاحبه هاي متعدد از جمله با شبکه العربيه جاي هيچ ابهامي باقي نمي گذارد که حکام عرب در متن اين جنبش ها خود را درگير مبارزه با خيزش اسلامي ديده و از اين جهت خواهان تداوم قدرت خود براي ادامه اين نقش سرکوب گرايانه به عنوان مابه ازاي خدمتي که براي غربي ها در اين زمينه انجام مي دهند، هستند؛ اما در اين ميان براي درک آنچه در مخيله غربي ها مي گذرد، اظهارات پسر قذافي گوياتر است که به کرات با اکثر تاکيدات ممکن به غربي ها هشدار مي دهد که با حمايت از نيروهاي معارض پدر وي مرتکب بزرگترين خطاي راهبردي ممکن شده و هزينه آن را درآينده با به قدرت رسيدن نيروهاي اسلامي خواهند پرداخت. چه علي عبدالله صالح، چه پسر قذافي با آن نمايش ماهرانه اش و چه پيش از آن بن علي و مبارک يا حتي کساني که اکنون بجاي اينان در تونس و مصر به قدرت رسيده و براي سرکوب ملت هاي خود و عدم اجابت خواسته هاي قيام در اين کشورها کارت هاي مشابهي را به زمين زده و بي واهمه از خطر اسلام سخن گفته و مي گويند،
برروي رگ هايي از اعصاب غربي ها راه مي روند که با آغاز قيام مسلمانان با آگاهي آنها نسبت به خطر از دست رفتن مهار اين جنبش ها با التهاب متزايد آنها را در تشويش و ناآرامي دائمي قرار داده است.
اما کساني که تحولات دروني کشورهاي عربي، بويژه وضعيت تونس و مصر را بعد از توفيق مردم در خلع ديکتاتورهاي اين دو کشور از نزديک دنبال مي کنند، دلايل افزون تري در مورد نيرو و ظرفيت واقعي جنبش هاي کنوني منطقه و حقيقت درک غربي ها در اين زمينه که در نگراني آنها از سير تحولات اين جنبش ها در جهت وقوع آنچه آز آغاز از آن بيم داشته اند انعکاس مي يابد، خواهند يافت. در حالي که تا پيش از فرار بن علي از تونس و خلع مبارک از قدرت در مصر، آنها نظير قذافي ضرورت بقاي خود در قدرت را با طرح خطر قدرت يابي اسلاميون توجيه مي کردند، بازگويي مجدد اين خطر از سوي جانشينان ديکتاتورهاي ساقط شده که حتي در قوانين مصوب دولت هاي انتقالي نظير قانون جديد احزاب مصر نيز تجسد عملي يافته است، نشان مي دهد اين خطر واقعي تر از آن است که صرفاً بهانه و توجيهي براي اقناع غربي ها به قبول تداوم قدرت ديکتاتورها و تغيير ديد آنها در مورد حمايت از قيام هاي کنوني مردم منطقه باشد. اما شايد گوياتر و مهمتر از اين ها، نزاع شديد و خصمانه اي است که در عرصه عمومي اين کشورها توسط سکولارها عليه نيروهاي اسلامي و در چارچوب طرح غربي ها در جهت تبديل اسلام به تهديدي خطرناک براي مردم مسلمان و مصالح اين کشورها پس از پيروزي اولين مرحله اين قيام ها به راه انداخته شده است.
در دو کشور مصر و تونس که در عمل ساختار قدرت هاي قبلي همچنان پابرجا و فعال بوده و حتي نيروهاي امنيتي در چارچوب مبارزه با به اصطلاح ارهاب و تروريزم به کار دستگيري، زنداني کردن و شکنجه ادامه مي دهند، در اين زمينه اتحاد ميان دو دسته نيروها با کمک رسانه هاي جهاني، منطقه اي و محلي آنچنان فضايي عليه نيروهاي مسلمان به?وجود آورده است که آشکارا در جهت منفعل کردن نيروهاي اسلامي، سوق آنها به موضع دفاعي، اجتناب از بازگويي خواست ايجاد نظام اسلامي به عنوان هدف مردم اين کشورها در قيام هاي اخير و نهايتاً در واقع حذف عملي جريان اسلامي از حضور در عرصه عمومي و ممانعت از طرح ديدگاه هاي اسلامي حتي به عنوان يک ديدگاه در ميان ديدگاه هاي کثيره مطرح در اين عرصه بر نيروهاي اسلامي فشار وارد مي کند؛ اين دو نيرو، يعني نيروهاي سکولار دستگاه ديکتاتورهاي قبلي که به علاوه مراکز قدرت نظامي - امنيتي، قدرت سياسي - اجرايي و مراکز قدرت اقتصادي تمامي رسانه هاي رسمي، مطبوعات عمده و مراکز فرهنگي را در اختيار دارند، به همراه نيروهاي سکولاري که پس از قيام از خارج و داخل وارد صحنه گرديده و با سرعت و شدت بسياري با کمک هاي مالي به تاسيس احزاب و انتشار نشريات متعدد مشغول گرديده اند، با آگاهي از وزن اجتماعي و نفوذ سياسي نيروها و انديشه هاي اسلامي بالنسبه به مقبوليت و اعتبار خود، با اتخاذ سياست هاي ديکتاتورهاي سکولار پيشين با شکل و ابزار جديد و در قالب تحرکات دموکراتيک و مدني علايم معناداري و بي ابهامي در مورد واقعيت صحنه سياسي کنوني در جنبش هاي منطقه منعکس مي کند.
با اين حال آنچه موازنه و بازي موجود در عرصه سياست داخلي کشورهاي تونس و مصر منعکس مي کند، صرفاً در بازگويي ظرفيت حقيقي جنبش هاي موجود در جهان اسلام و سير احتمالي تحولاتي که منطقه خاورميانه اين روزها شاهد آن است، محدود نمي گردد؛ اين واقعيت به علاوه آنچه از تصريحات غربي ها و بازي نه چندان هوشمندانه و زيرکانه ديکتاتورهاي مخلوع و يا در حال سقوط با برگ خطر قدرت يابي نيروهاي اسلامي در نتيجه جنبش هاي کنوني ديده و مي بينيم، بيانگر وجوه عمده و تعيين کننده اي از طرح غربي ها براي مهار و مصادره اين جنبش ها نيز هست. ابهام موجود در نسبت جنبش هاي کنوني با طرح هاي امريکا براي رهايي از سرسپردگان و ساختارهاي سياسي تاريخ مصرف گذشته مشکل?ساز و جايگزيني آنها با عاملين و ساختارهاي موجه با مقبوليت به ظاهر دموکراتيک مسئله اي جدي است که حمايت فعالانه و بلکه مشتاقانه غربي ها بويژه امريکايي ها از اين جنبش ها آن را بيش از پيش محتمل و قابل تامل مي سازد؛ اما محدوديت اطلاعات موجود پاسخگويي به اين مسئله را در وضع کنوني مشکل مي سازد؛ گرچه به غير از بازي فعالانه امريکايي ها در صحنه تحولات موجود، شکل ظهور و انتشار اين جنبش ها با نظر به نقش امکانات رسانه اي جديد، خصوصاً شبکه هاي اجتماعي اينترنتي چون فيس بوک و توييتر در تحريک اين تحرکات، با توجه به اينکه امريکايي ها در حين بالاگرفتن قيام ها ضمن فراهم سازي تسهيلات براي دسترسي مردم منطقه به اين امکانات، فشار آشکاري بر ديکتاتورهاي وابسته به خود براي جلوگيري از قطع اينترنت و ممانعت از دسترسي جوانان به اين شبکه ها و کلاً اينترنت وارد مي کردند و همچنين لحاظ نقش جوانان در تحريک و تداوم جنبش ها در مقابل غياب نيروهاي سياسي در برپايي و هدايت آنها اين احتمال شديداً تقويت مي شود. اما در اين ترديدي نيست که بر پايه دلايل و شواهد موجود، غرب به رهبري امريکا جنبش هاي کنوني منطقه را به چشم تحولاتي نگاه مي کند که امکان اين را فراهم آورده تا از طريق آن طرحي را به اجرا درآورد که پس از پيروزي انقلاب کبير اسلامي ايران براي تجديد ساختار سلطه در جهان اسلام با هدف خلاصي از شر وابستگي نظام جهاني سلطه به حکومت ها و حاکمان فاسد بي ثبات و فاقد مقبوليت مردمي طراحي گرديد.
اين طرح حتي در اصول پيش از آغاز جنبش اسلامي در ايران در چارچوب تجديد کلي ساختار جهاني سلطه شکل گرفته و از همين زمان به جريان انداخته شد. اما پس از پيروزي جنبش اسلامي در ايران با تغيير ماهيت تهديد از نيروهاي چپ به نيروهاي اسلامي و حذف بلوک شرق، ضمن افزايش ضرورت اجراي اين طرح بواسطه عمق اجتماعي جريان اسلامي، طرح مذکور نيز قالب تازه اي پيدا کرد که در چند مرحله تحت اشکالي تازه با عناوين مختلفي از جمله دموکراسي سازي، نظم نوين، خاورميانه جديد و انقلاب هاي مخملي يا رنگين به شکل ناموفق و بي نتيجه اي به اجرا درآمد.
در نتيجه مقاومت طبيعي وابستگان منطقه اي استکبار جهاني در برابر آنچه رايس در زمان بيان ديدگاه ها و توجيه برنامه هاي خود در برابر «جلسه استماع» کميته روابط خارجي کنگره امريکا براي جلب توافق آنها با انتصاب خود در مقام وزير خارجه به عنوان اصلي ترين برنامه با تعبير رهايي از حکومت ها وحاکمان مستهلک شده (expired) از آن ياد مي کرد و حتي عدم همراهي آنها با تغييرات کنترل شده مورد نظر امريکايي ها، با توجه به شکست تلاش هاي قبلي امريکا در راه اندازي تحرکات مردمي نتيجه بخش و فراهم سازي پوشش هاي دموکراتيک براي اين هدف، تلاش آنها را در بهره برداري از جنبش هاي منطقه براي تجديد ساختار سياسي جهان اسلام به فرصت طلبي کاملاً معقولي بدل مي شود، زيرا آنها به خوبي و بهتر از همه نسبت به اين حقيقت آگاهي داشتند که منطقه پس از انقلاب کبير اسلامي تحت تاثير بيداري متزايد اسلامي آبستن انقلابي همه جانبه و حتمي مي باشد؛ اما حتي اگر امريکايي ها نقشي در ايجاد اين جنبش ها داشته باشند، اين نقش تنها به درک زماني مناسب در فراهم سازي فرصت و امکان براي فوران آتشفشاني محدود مي شود که دير يا زود راهي براي خروج و فوران مي يافت. از اين حيث آنها با تعجيل اين رخداد تنها خود را از تبعات ويرانگر انفجارات غير قابل کنترل اين آتشفشان هاي انساني حفظ نموده اند که بواسطه ذخيره شدن نيرو و تشديد فشار سرپوش سرکوب ديکتاتورهاي دست نشانده شان بطور طبيعي به راديکاليزه شدن انقلابات مورد انتظار و خروج آنها از مهار منتهي مي گرديد.
بي ترديد جنبش هاي کنوني مسلمانان عرصه نزاعي راهبردي ميان ايران اسلامي با غرب به رهبري امريکا ست که مي کوشد امواج برآمده از تحول تاريخ ساز انقلاب کبير اسلامي را از مسير برخورد با پايه هاي نظام ديرپاي سلطه غربي به سمت مواجهه صرف با ديکتاتوري هاي مسئله ساز و توقف در حدود امحاي صور ناکارآي رژيم هاي تاريخ مصرف گذشته منحرف ساخته و ظرفيت انقلابي موجود در موج بيداري و خيزش اسلامي را در جهت ايجاد ساختار سلطه مابعدتجددي غرب در جهان اسلام برپايه ارزش هاي سکولاريستي و به ظاهر دموکراتيک به کار گيرد.
اما اساس طرحي که امريکايي ها براي تحقق اين هدف دنبال مي کنند، بر بنيان شکننده امکان قدرت مهار توده هاي مسلمان قرار دارد که دموکراسي از ديد آنها صرفاً امکاني براي تحقق خواسته هاي آنان در دستيابي به استقلال و عدالت است. اين تصور که دموکراسي به شيوه و ابزاري براي اعاده سلطه در صورتي تازه يا تجديد ساختار محلي استعمار غرب و ادغام جهان اسلام در نظم مابعدتجددي استکبار جهاني گردد، به لحاظ نظري و عملي فاقد امکان و معقوليت نيست؛ اما احتمال اجراي موفق اين طرح هوشمندانه به قدرت مهار پويايي هاي جنبش هاي مردمي و تحميق توده هاي به پا خاسته مسلماني بستگي دارد که تحت شرايط کنوني يا توجه به تجربه انقلاب کبير اسلامي و حضور ايران اسلامي به عنوان بازيگري عمده در صحنه تحولات جهان اسلام اگرچه في?نفسه ناممکن نمي گردد، اما با دشواري هاي جدي که غلبه بر آن کم از ناممکن نيست روياروي مي باشد.
علي رغم تمام تلاش هايي که غرب به طرق مختلف، از جمله به کارگيري کليه ابزارهاي رسانه اي هژموني ساز خود و مجموعه نيروها و جريان هاي سکولاريستي موجود در کشورهاي منطقه و جهان يا بهره گيري از جنايت هاي با برنامه سازمان هايي چون القاعده که به همين منظور حفظ شده اند، به خرج مي دهد تا با ايجاد هراس از اسلام در ميان مردم منطقه بر سر راه انتخاب درست آنها مانع آفريني کند، اسلام صرفاً طبيعي ترين انتخاب آنها نيست، بلکه معقول ترين و تنها انتخاب موجود بعد از تجربه هاي بي سرانجام و زيانبار ايدئولوژي هاي سکولاريستي غربي طي دو قرن گذشته مي باشد که هيچ جايگزين و بديلي نداشته و هيچ مانعي نيز نمي تواند سدي بر سر راه گزينش آن ايجاد نمايد.