تغییر جهت نویسنده به سمت تعالی بدون مقدمه و غیرقابل فهم است. بهتر بود که این دو سیر تدانی و تعالی، در دو مقطع از فیلم صورت می‌گرفت. یک سؤال دیگر؛ اگر در طبقه پایین یک زن بود و در طبقه بالا یک عارف کامل، جناب نویسنده به کدام پیوسته بود؟

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)گروه فرهنگی مشرق ـ ساکن طبقه وسط به کارگردانی شهاب حسینی در سال 1392 تولید شد ولی به جهت تعدد لوکیشن و شخصیت، فیلمبرداری‌اش تا بهار 1393 به طول انجامید. اکران آن از روز چهارشنبه 30 مهر آغاز شده و در مدت پنجاه روز مبلغ 900 میلیون تومان در تهران و 380 میلیون نیز در سینماهای شهرستان‌ها فروش کرده است. تهیه‌کنندۀ این فیلم، امیر سمواتی است و علاوه بر او و شهاب حسینی، پنج نفر دیگر نیز در سرمایه فیلم شریک بوده‌اند.

*******

«ساکن طبقۀ وسط» اولین ساخته شهاب حسینی در سینما است، بر اساس فیلمنامه‌ای از دکتر محمدهادی کریمی. فیلم، به لحاظ شخصیت‌های متعددی که شهاب در آن ظاهر شده است، یک رکورد در سینمای ایران محسوب می‌شود. پریچهر قنبری، همسر شهاب حسینی در انتهای فیلم در نقش کوتاهی ظاهر شده است، شاهد نی‌زن در طبقه بالا. جناب کارگردان خبر داده است که این فیلمنامه در سال 1382 به دست او رسید و راضی کردن تهیه‌کنندگان برای سرمایه‌گذاری در آن، ده سال به طول انجامیده است.

این فیلم می‌توانست در گروه هنر و تجربه اکران شود ولی ظاهراً آنچه باعث اکران عمومی آن شده، بازیگران متعدد آن است به‌ویژه خود شهاب حسینی که از ستاره‌های سینمای ایران محسوب می‌شود.


خلاصه داستان

شهاب حسینی در این فیلم، نامی ندارد. او نویسنده‌ای است که میان امروز و تاریخ گذشته سرزمینمان، سرگردان است. نیاز مادی دارد و تهیه کننده‌ای (فرهاد اصلانی) که قرار است فیلمنامۀ او را بخرد چندان با اصالت ایرانی قصه‌هایش موافق نیست. مجرد است و ما از طریق سخنانش با علایق او آشنا می‌شویم. کم حرف می‌زند و چیزهایی هم که می‌گوید ما را چندان با او همدل نمی‌کند. او در جلد شخصیت‌های مختلف تاریخی فرو می‌رود، ولی هنوز هویت خود را پیدا نکرده است. او در آخر به خودکشی می‌اندیشد...

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)

مختصری درباره سازندگان

سید شهاب‌الدین حسینی تنکابنی متولد چهارهم بهمن 1352 در تهران است. او در رشته روانشناسی تحصیل کرد و به گویندگی در رادیو و تلویزیون پرداخت و با فیلم رخساره (1380) ساخته امیر قویدل به سینما وارد شد. جناب حسینی در مدتی کوتاه، مدارج شهرت را طی کرد و فوق ستاره سینمای ایران شد. او از سال 1379 تاکنون در 10 سریال و 40 فیلم سینمایی بازی کرده است. فیلم «ساکن طبقه وسط» اولین ساخته او در سینما محسوب می‌شود.

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)

شهاب حسینی در حال کارگردانی فیلم

محمدهادی کریمی متولد شهریور 1351 در تهران، فارغ التحصیل رشته پزشکی است که در سال 1370 فعالیت مطبوعاتی خود را با صفحه «تصویر روز» در روزنامه کیهان آغاز کرد. در اواسط دهه 1370، هفته‌نامه‌ای به همین نام تأسیس کرد و در کنار فعالیت مطبوعاتی و نقدنویسی، به نگارش فیلمنامه پرداخت و از سال 1385 به ساخت فیلم روی آورد. او تاکنون چهار فیلم کارگردانی کرده است: غیرمنتظره (1385)، امشب شب مهتابه (1387)، برف روی شیروانی داغ (1389)، بشارت به یک شهروند هزاره سوم (1391).

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)

محمدهادی کریمی در نقش روان‌پزشک

دکتر کریمی پانزده فیلمنامه نیز دارد که توسط کارگردان‌های دیگر ساخته شده. معروف‌ترین آنها عبارتند از:

سیروس الوند:ساغر (1376)، رستگاری در 8:20 دقیقه (1383)

رحمان رضایی:دختران انتظار (1378)، اتانازی (1380)، الهه زیگورات (1382)

ایرج قادری:شهرت (1379)، چشمان سیاه (1381)

مهدی صباغ‌زاده:مارال (1379)

رضا کریمی:انعکاس (1386)، آدمکش (1388)

شهاب حسینی:ساکن طبقه وسط (1393)

مسعود جعفری جوزانی: ایران برگر (1393)

دکتر هادی کریمی در ساکن طبقه وسط، در نقش یک روان‌پزشک بازی کرده است، که از قضا در دیالوگ‌هایش داروینیسم را نیز ترویج می‌کند!

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)

نقد و نظر

نخستین فیلم شهاب حسینی سروشکل قابل قبولی دارد و نشان می‌دهد که تجربۀ پانزده سال بازیگری چیزهایی زیادی به او آموخته است. به ویژه که لوکیشن‌های متعدد فیلم و شخصیت‌های سی‌گانه‌ای که خود شهاب در جلد آنها فرو رفته بر دشواری کار افزوده است. بازی خوب شهاب در این نقش‌های متعدد بر زیبایی فیلم افزوده است. چهره‌پردازیِ فیلم (سعید ملکان) جالب توجه و در برخی موارد چشمگیر است، از جمله گریم شهاب در نقش چه گوارا و عضو گروه پینک فلوید. فیلم در مجموع، به لحاظ تعدّد شخصیت‌ها، بازی‌های شهاب حسینی و لوکیشن‌های مختلف، جالب توجه است.

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)


الف. نویسنده‌ای که به جلد دیگران می‌رود

شخصیت اصلی قصه، یک نویسنده بی‌نام است (شهاب حسینی) که بحران فکری ـ فرهنگی دارد. فیلم برای این سرگردانی فرهنگی، ساختاری قابل توجه چیده است. نویسنده به تازگی در طبقه دوم یک آپارتمان منزل گرفته است. از طبقۀ اول، صدای موسیقی جاز به گوش می‌رسد و او، سایۀ زنی را از پنجرۀ نورگیر می‌بیند که با این آهنگ‌ها می‌رقصد. اما از طبقه سوم و از طریق پنجرۀ رو به خیابان، صدای نی سحرانگیزی شنیده می‌شود هرچند که جناب نویسنده از همسایۀ طبقه بالای خود تصوّری ندارد. او گاهی از پنجره به موسیقی‌های آنها گوش می‌دهد بسته به اینکه آن روز در چه حال و اوضاعی باشد. موسیقی نی، جناب نویسنده را به وجد می‌آورد و او حتی از یکی از دوستانش می‌خواهد که آن ملودی را برایش بزند که البته موفقیت‌آمیز نیست. دوستش می‌گوید حتی اگر همان ساز هم موجود باشد و ملودی هم معلوم، باز به شخص نوازنده نیاز است تا بتوان دقیقاً همان را اجرا کرد.

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)

ظاهراً نویسندگان مانعی ندارند تا در جلد اشخاص مختلف فرو روند. چون آنها به ابزار خیال مجهز هستند. ولی باید پرسید که خیال یک نویسنده چقدر می‌تواند از خود او جدا شود؟ واضح است که تخیلات و آرزوهای انسان‌، به شخصیت خود او وابسته است. لذا یکی از عمده‌ترین ایرادهای فیلم، تخیلات مختلف نویسنده است که از ابتدا تا انتهای تاریخ را در برمی‌گیرد. و بر خلاف آنچه فیلمساز گمان برده، این تعدد شخصیت‌ها بر بی‌هویتی نویسنده صحّه می‌گذارند و نه بر سواد زیاد او. به عناوین این 29 شخصیت مختلف که به ترتیب در فیلم ظهور پیدا می‌کنند، توجه کنید:

عضو فرقۀ اسماعیلیان (حسن صباح)، یک مرد کتابخوان امروزین، عاشق‌پیشه امروزی، حضرت آدم(ع)، سزار (در تبلیغ بستنی)، مانکن، فوتبالیست، دانشمند (نیوتن)، فیلمساز برندۀ جایزه اسکار، یک ستاره راک، سقراط حکیم (نوشنده جام شوکران)، عیسی بر صلیب، چه‌گوارا، بسیجی و رزمندۀ جنگ، فرشته بالداری که آرزوهای مردم را برآورده می‌کند، شش نوع خواننده (پاپ، ایرانی قدیم، پینک فلوید، سنتی ایرانی، ایتالیایی، بودایی)، سماع کننده در قونیه، سه شخصیت عارف (در یک نما)، حضرت زکریا، شیخ صنعان، مولوی، پرومته در زنجیر.

نویسنده بی‌نام این فیلم در اغلب اوقات، پیراهنی مشکی با نقاشی میکل‌آنژ از خلقت آدم(ع) بر تن دارد. اما از سکانس گلفروشی او را با پیراهنی با خطوط نستعلیق می‌بینیم. شاید استفاده از این دو طرح را بتوان اینطور تفسیر کرد که او از هویت فرنگی بازگشته و به هویت ایرانی روی آورده است.

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)

در نقش حضرت زکریا(ع)

ب. این روشنفکران عقیم!

از همان سکانس نخست می‌فهمیم که جناب نویسنده، عقیم است. لذا نمی‌تواند همسر اختیار کند و آن زنی که گاهی به عنوان همسر در خانه حضور دارد (ساره بیات) در تخیلات او می‌گذرد هرچند که می‌بینیم که نویسنده زنش را به نزد روانپزشک (دکتر هادی کریمی) می‌برد تا دلتنگی‌هایش را مداوا کند. او در نهایت می‌خواهد از این زن خواستگاری کند اما همان وقت در گلفروشی شوهر و خانواده او را می‌بیند و می‌فهمد که بسیار دیر اقدام کرده است.

شخصیت نویسنده، از جهاتی به صادق هدایت می‌ماند، به آن دلیل که هدایت عقیم بود، ازدواج نکرد، دچار افسردگی شد و با خودکشی به زندگی‌اش پایان داد. در نماهای انتهایی فیلم تصاویری از کتاب‌های هدایت را در اطراف او می‌بینیم. اما جناب نویسنده از جهات دیگری به جلال آل‌احمد می‌ماند؛ مثلاً آنجا که به همسر خیالی‌اش می‌گوید که نوشته‌های من مانند بچه‌هایم هستند (در حالیکه ما عملاً کتاب یا نوشته‌ای از او نمی‌بینیم) و نیز ماجرای چشم دواندن در میکروسکوپ و شمردن اسپرم‌ها، که یادآور کتاب سنگی بر گوری از جلال است.

قفل شدن ذهن نویسنده و اینکه او در نگارش داستان/ فیلمنامه‌اش موفق نیست بر این عقیم بودن فکر او نیز صحّه می‌گذارد. دوستان متعدد او نیز نمی‌توانند به مددش بیایند، هرچند که ما هر کدام از دوستان او را فقط در یک سکانس می‌بینیم و بس. و این هم البته یکی از ضعف‌های فیلم است چرا که ما حتی نام آنها را نمی‌فهمیم: شاعر (هنگامه قاضیانی)، استاد عرفان که با خوردن پف‌فیل و تماشای لیگ‌های برتر فوتبال در صلات ظهر، ریاضت می‌کشد (فخرالدین صدیق شریف)، نی‌زن (فرید سمواتی)، علاقمند به نجوم (بابک حمیدیان)، ابریشم‌باف (حسین یاری)، رکوردار سیخ‌زدن 10 جوجه‌کباب در یک دقیقه (کامبیز دیرباز).

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)


ج. پایان‌بندی

پایان فیلم، بسیار فشرده است و مخاطب نمی‌فهمد داستان چطور پیش می‌رود. لذا در اینجا به مرور وقایع می‌پردازیم.

نویسنده تصمیم به خودکشی می‌گیرد تا همانطور که به دوست کبابی‌اش (کامبیز دیرباز) گفته، از عالم پس از مرگ خبر بگیرد! معلوم نیست نویسنده‌ای که به دنبال دریافت چک از تهیه‌کننده و رساندن آن به صاحبخانه است چطور به این چیزها می‌اندیشد. او دارو را با دوز پایین مصرف می‌کند تا شاید بازگردد، و البته همینطور هم می‌شود. نویسنده به هوش می‌آید و گل سرخی در گلدانش می‌بیند. عکس پاره شده خود را به تصویر همسر خیالی (ساره بیات) بر روی دیوار می‌چسباند. سپس برای خرید گل می‌رود و همان زن را می‌بیند که در اتومبیل فرد دیگری است و دو بچه هم دارد. به خانه می‌آید و همه چیز را به هم می‌ریزد و می‌خواهد خودکشی کند. اما صدای موسیقی جاز را از طبقه پایین می‌شنود. با یک دسته گل برای ملاقات می‌رود اما او را یک مرد می‌یابد. در قاب پنجره منزل شعری می‌خواند. در جامه‌ای شبیه به احرام حج، لیوانی را سرمی‌کشد و می‌گوید خدایا قبول کن. سپس به طبقه بالا می‌رود و صدای آوازی با صدای علیرضا قربانی به گوش می‌رسد. او شاهدش را یافته است؛ زنِ نوازنده نی در نور. آنها لحظاتی بعد پله‌های ترقی را به سمت بالا می‌روند.

پایان فیلم، اصلاً موجه و گویا نیست. مخاطب سیر این حوادث را در نمی‌یابد. چرا نویسنده می‌خواهد برای فهمیدن معنای زندگی خودش را بکشد؟ و بالعکس، او چرا ناگهان تغییر جهت می‌دهد و از خودکشی منصرف می‌شود؟ چرا به سمت رامشگر خیالی در طبقه پایین می‌رود؟ تغییر جهت نویسنده به سمت تعالی نیز بدون مقدمه و غیرقابل فهم است. بهتر بود که این دو سیر تدانی و تعالی، در دو مقطع از فیلم صورت می‌گرفت. یک سؤال دیگر؛ اگر در طبقه پایین یک زن بود و در طبقه بالا یک عارف کامل، جناب نویسنده به کدام پیوسته بود؟

ظاهراً فیلم قصد داشته تا پایان خوش داشته باشد و به عبارتی، مخاطبش را ناامید نکند. ولی پایان کنونی، بیش از حد «خوش» است. آنقدر که باورپذیر نمی‌شود؛ ماهروی آفتاب ندیده‌ای که هنوز نویسندۀ ما دهان نگشوده، با او در سیر تعالی قرین می‌شود. نمادگرایی در این بخش، از حد متعارف خارج شده است.

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)


احتمالاً فیلمساز می‌خواسته بهشت را تصویر کند ولی غافل از اینکه بهشت و کمالات آن در این دنیا یافت نمی‌شود؛ الکمالُ فی الدّنیا مفقودٌ (غررالحکم، ح 331) این سخن امیرالمؤمنین(ع) است. دنیا، دار مکافات و تزاحمات است و انسان‌های خوب و بد به حکم خداوند مجبورند با هم زندگی کنند. نوع زیستن ما در این چند صباح زندگی است که جای ما را در دنیای باقی مشخص خواهد کرد، آیا با نیکان در بهشت زندگی کنیم یا در دوزخ با اشرار محشور شویم.

اینکه فیلمساز فرصت فیلم را هدر بدهد و بخواهد نتیجه‌گیری را با یک شعر به مخاطب واگذار کند نیز بیان خوبی نخواهد بود. واقعاً از این غزل هوشنگ ابتهاج چه چیزی برمی‌آید:

باز آی دلبرا! که دلم بی‌قرار توست

وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم، هیچ چاره نیست

جز باده‌ای که در قدح غمگسار توست

ساقی به دست باش که این مست می پرست

چون خُم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

هر سوی موج فتنه گرفته است و زین میان

آسایشی که هست مرا در کنار توست

سیری مباد سوختۀ تشنه‌کام را

تا جرعه‌نوش چشمۀ شیرین‌گوار توست

البته باید گفت که این آواز بی‌قرار از آلبوم «حریق خزان» واقعاً ‌شنیدنی و گوشنواز است ولی باید به قصه فیلم ربطی داشته باشد، که البته ندارد.

بالا رفتیم، راست بود  ///در دست ویرایش (اهوارکی)


ایرادها و نواقص

1. چرا شخصیت‌ها در این فیلم نام ندارند؟

2. فیلم با اینکه نریشن دارد اما چندان به مدد فیلم نمی‌آید و همراهی مخاطب را برنمی‌انگیزد

3. شخصت‌های متعدد نویسنده، باعث آشفتگی فیلم شده‌اند

4. شخصیت‌های دیگر نیز هر کدام یک بار ظهور دارند و لذا در فیلم جا نمی‌افتند

5. فیلمنامه از درام کافی برخوردار نیست. به عبارت دیگر، قصۀ فیلم ما را ترغیب نمی‌کند

6. بسیاری از سکانس‌های فیلم را می‌توان جابجا کرد بدون اینکه به فیلم آسیبی برسد.

7. تغییر جهت نویسنده به سمت طبقۀ بالا و تعالی، بدون مقدمه رخ می‌دهد

8. آنچه در طبقۀ بالا رخ می‌دهد مصداق «پایان خوش» است و باورپذیر نیست

برای جناب شهاب حسینی، ساخت فیلم‌های بهتری آرزو می‌کنیم.

امیر اهوارکی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 7
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۱:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۳
    0 0
    آقاي اهواركي خيلي اين فيلمو جدي گرفتي، وسوسه اي بوده براي ثبت شدن تو گينس ، وإلا اصلا قابل بحث نيست، مثل اون يا رو كه ٣٦ تا تخم مرغ آب پز را توي يك مجلس خورده واسمش تو گينس ثبت شده
  • ۱۱:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۳
    0 0
    شما اصلا فیلم را نفهمیده اید.
  • ۱۱:۴۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۳
    0 0
    فیلم درباره هدایت و دریافت علم می باشد! سکانس شهاب حسینی در ماشین که اعتراض به هفت خان رستم می کند و بعد شخصی در لباس رستم دم از بدی های جامه امروزی و مشکلات می زند. صحنه های اول فیلم که غیر مستقیم حرف از حسن صباح زده می شود که یکی از فدایی ها از بند بودن به مسکن (دانه ها) خسته شده و خود تصمیم به هدایت شدن می گیرد: قدم اول دفن کردن کینه هاست. صحنه ی آخرهم نشان از پذیرفته شدن و طی کردن پله های طرقی علم با زنی که تشبیه از عشق واقعی و آسمانیست: صدای نی طبقه بالا آزارم می دهد ولی از درون جذبم می کند. افراد داستان اسم ندارند چون مهم نیست! اسامی به اشخاص هویت الکی می دهد ولی در این داستان اشخاص با اعقاید مختلفشون معرفی می شوند نه با اسم! شخصی در اخترشناسی خود را گم کرده دیگری در اعقاید داروین و شخصی دیگر با دکورد زدن سیخ کردن جگر و بیخیالی.. ولی همه غافل از عظمت دنیا و قدرت الهی و گم در ارزش های زمینی.
  • ۱۱:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۳
    0 0
    این فیلم اصطلاحا خطی نیست. مانند فیلمی مثل Pulp Fiction سیر زمانی طبیعی و پیوسته از گذشته به آینده ندارد و با تدوینی جالب سکانس های مختلف کنار هم گذاشته شده اند که شخصا در فیلم های داخلی کمتر دیده شده بود. تمامی فیلم از مفهوم های درویشانه و ارزش های معنوی استفاده شده و می توان گفت داستان و اصل قصه سر بسته بازگفته شده است. تنها ایرادی که به شهاب حسینی می توان گرفت اینست که فیلمی با مخاطب خاص را برای عموم به نمایش گذاشته است.
  • حرف حساب جواب نداره ۱۵:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۳
    0 0
    اهوارکی تواصلا از فیلم چیزی فهمیدی یا اینکه هرفیلمی که همفکر مشرق نبودو میگی اخه بده
  • ۰۹:۲۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۴
    0 0
    اسم نداشتن اشخاص بیشتر یه تقلید کور کورانه از فیلم جدایی نادر ازسیمین بود همان طوری که بارها شهاب حسینی از این فیلم دفاع کرده
  • دال ۱۰:۰۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۴
    0 0
    در فیلم جدایی نادر که همه شخصیت ها اسم داشتند. به نظرم این بی هویتی و بی نامی از فیلمنامه نویس است.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس