چند روزی است که در جاده (نجف – کربلا) قدم می زنیم و زائران زیادی را دیده ایم، زائرانی که روزهاست در حال حرکت هستند، برخی 20 روز، برخی 10 روز، برخی یک هفته است که در راه اند، ولی اکثر زوار 3 روز است که در جاده منتهی به کربلا قدم بر می دارند.
از کنار جاده که به سیل در حال حرکت زوار نگاه می کنی؛ می فهمی که زائران حسین(ع) برخی از مصائب کاروان اهل بیت حسین(ع) را درک کردهاند؛
پاهای تاول زده...
چهره های سوخته ...
موهای آشفته و غبارگرفته...
لب های تشنه...
و پاهایی که لنگ لنگان به سمت کربلا در حال حرکتند...
همه و همه نشان دهنده آن است که «عاشق» نشانه هایی از معشوق را به خود گرفته است. اینان معشوق جانشان آن بانویی است که یک اربعین دور از یوسفش به سر برده و حالا پس از 40 روز سختی دوباره در مسیر وصال یوسفش قرار گرفته و فاصله چندانی تا کربلا ندارد.
زینب(س) 40 روز است که راوی مصیبت هایی است که به خاندان پیامبر روا کرده اند.
این 40 روز برای زینب (س) شاید به اندازه 40 سال گذشت، همانطور مقاتل از سپید گشتن موهای او و قد خمیده شده او در این مدت روایت کرده اند.
ادامه نوشته را کمی آرامتر بخوانید.
دل های زائران حسین(ع) در شُرُف شکستن است. بگذارید حالا که به کربلا آمده ام کمی راحت تر برایتان روایت کنم:
یعقوب ندید که یوسفش را در چاه می اندازند
فقط لباس خونی اش را دید
و پس از نابینایی دیگر آن را هم ندید
می دانست زنده است
فقط دلتنگ بود
ندید که یوسفش را در بازار به فروش گذاشته اند
زینب(س) اما دید
آنهایی که یعقوب فقط شنیده بود
گاهی خدا اراده می کند خیلی چیزها را حس کنی؛
مثل عطش، درد، غربت، بی کسی، زخم زبان، و بعضی چیزها را ببینی...
مثل پهلوی شکسته،
فرق شکافته شده،
جگر پاره پاره،
گودال قتلگاه،
سرهای به نیزه رفته عزیزانت،
تشت طلا،
چوب خیزران،
و بزم نامحرمان...
" زینب(س) شدن به این سادگی ها هم نیست"