لرزید دوباره دست و پای قلمم
هر صفحه گریست همصدای قلمم
وقتی که ورق ورق پراکنده شدی
شد شرح غمت سخت برای قلمم
*****************************
لب وا کرده ولی صدا گم کرده ست
یک یک کلمات را کجا گم کرده ست
باز این دل نابلد به لکنت افتاد
در محضر عشق ، دست و پا گم کرده ست
********************************
شاید این بار واژگون گریه کند
بنشیند و تا مرز جنون گریه کند
از دید تو ، من هنوز سنگم اما
سنگی که بلد شده ست خون گریه کند
***********************
تاریک شده ست چشم صحرا انگار
از من تا تو چه راه دوری این بار
گفتند میان نیزه ها پنهانی
در ظهر که دیده ماه را در نیزار ؟
************************
می چرخد و می بارد و پا می کوبد
غم بر سر رو روی واژه ها می کوبد
در دفتر من مرثیه می خواند شعر
در سینه دلم طبل عزا می کوبد
***********************************
گزیده ای از کتاب اذان به افق نیزه
مجموعه رباعیات عاشورایی
سروده سعیده اصلاحی