
مشرق- اين روزها، کمتر کسي را مي توانيد پيدا کنيد که وقتي نام بحرين به گوشش مي رسد، از يک کشور کوچک در خليج فارس سخن بگويد. اين روزها، منامه، پايتخت بحرين نيست. اين روزها، منامه پايتخت آنهايي است که در دل، تمناي آزادي و آزادگي دارند. اين روزها هر آن کس سوداي انسانيت دارد، راهش از منامه مي گذرد. و جالب است که مدعيان آزادي و حقوق انساني، در پستوي موسسات و مراکز پژوهشي خزيده اند و حتي از خود نمي پرسند، به راستي، اينان را به کدامين جرم، اينگونه ذبح مي کنند؟ کجايند آنهايي که خود را فرشتگان آزادي و دموکراسي مي نامند؟ البته، مردم بحرين مدت ها است که دانسته اند راهشان با راه اينان، نزديکي ندارد.
• کربلا نه يک روز و نه يک ارض است
و به راستي، "کل يوما عاشورا و کل ارضا کربلا". تاويل اين جمله را اين روزها مي توان در همين نزديکي ها ديد. تا به آنجا که رجب طيب اردوغان که نخست وزير کشوري لائيک است، فرياد بر مي آورد که بحرين، کربلايي ديگر است. اين يعني، بار ديگر، خون خدا در حال جاري شدن است؛ اما اين بار قاتلان و اشقيا نام عوض کرده و صورتکي بر چهره زده اند. و چه ساده اند آنان که مي پندارند آل خليفه و آل سعود، مرداني از تباري غير امويان و زبيريانند.
آري، منامه را اين روزها خون مي شويد و تطهير مي کند. هر روز بر ميزان اسلحه بدستان آل سعود و آل نهيان و آل هاي تن داده به صهيونيسم و غرب افزوده مي شود؛ اما به راستي که "کم من فِئَةٍ غَلَبَتْ فِئَةٍ کثيرةً و الله مع الصابرينِ". شما در برابر فوج تفنگ به دستان شايد کم باشيد؛ اما مگر فرياد 72 مرد در طول تاريخ و عرض جغرافيا، چنان طنين افکن نشد که اينک، به قبور آنها نيز با بغض و کين مي نگرند؟ فرياد حسين و حسينيان در تاريخ چنان طنين انداز است که ديگر کسي را ياراي موقت برابر آن نيست.
نامه شما را هم وقتي مي خوانديم، گويي بر جگر سوخته مان نمک مي پاشند. آن گاه که شما به جاي ناله و فغان از دوران و رنجش از ستمگران، فقط به "کوچک تر از آنيم که درخواستي کنيم، مع ذلک رنج اين آلام و مصيبت ها را که از هر طرف ما را احاطه کرده، جز با حضرتعالي با چه کسي در ميان بگذاريم؟" بسنده مي کنيد و التماس دعايي از مرد مردستان عشق. آري، مردان خدا چنين اند و شما نيز مشق کربلا مي کنيد؛ خوشا به حال شما مردان و زنان بحريني.
• کاش اينک کنار شما بوديم
ساعت از 10 صبح گذشته است. جمعي از دانشجويان پايتخت جمهوري اسلامي ايران، در خيابان افريقا جمع شده اند. قرار است گروهي از طلاب هم از قم مقدس برسند تا برابر سفارت خاندان خليفه، فرياد برآورند "بالروح، بالدم، لبيک يا شهيد". هنوز نيامده اند که به يک باره، اسم خيابان انسان را هوايي مي کند.
اينجا افريقاست، هم نام سرزميني که مي پنداري از بدو خلقت، زير يوق چکمه هاي استعمار و استثمار بوده است. اينجا افريقاست، هم نام سرزميني که اکنون عرصه توحش کسي است که سال ها هم پياله جاهليت و زناني بوده که براي در اختيار گرفتنشان، شرط ها داشت و شروط ها. امروز، قصه افريقا نيز چون پوست مردمانش، سياه است؛ البته با اين سرخي چه مي کند؟ آري، ليبي را مي گوييم که سياهي آن به سرخي مي زند و خود قصه اي مفصل دارد که بدان خواهيم رسيد.
چه همراهي و هماهنگي ميان اين سرزمين سوخته و آن سرزميني است که امروز برايش از اقوام مختلف جمع شده اند! اينجا همه فرياد مي زنند "اي کاش ما کنار شما بوديم". اين جمله چقدر آشنا است. اين جمله حس غريبي دارد. مگر نه اين است که آن را زماني بر زبان مي آوريم که به ياد شهيد نينوا، ذکري و نوحه اي مي خوانيم؟ پس بر ما چه آمده است که مدام اين را مي گوييم؟ بر ما چه آمده است که فرياد بر مي آوريم "هيهات من الذله"؟ اينها مگر نجواهاي تکاياي حسيني نيست؟
راستي، مگر رسم دسته هاي عزادار ثارالله نيست که زنان در پي مردان مي آيند؟ اين هم خود ريشه در دشت نينوا دارد که زنان را در دسته اسيران، در رديف آخر قرار دادند؟ اينک چه شده که بار ديگر اين اتفاق تکرار شده است؟ البته، اين بار در خيابان افريقا، برابر سفارت آل خليفه که براي ماندن، دست به دامان رو به مرگ آل سعود دراز کرده است؟ سينه زنان به سوي سفارت خادمين حرمين مي روند و فرياد "الموت" بر مي آورند تا چه بگويند.؟
اين مردان و زنان و ميليون ها مسلمان و آزاده ديگر، در وراي تمام اين نجواها و سوزها، يک غايت را پي مي گيرند؛ اي کاش ما کنار شما بوديم. همين.