سيدرضا ميرکريمي بعد از موفقيت کارهاي تلويزيونياش (از جمله «بچههاي مدرسه همت») با «کودک و سرباز» نام خود را بر سرزبانها انداخت. او روايتي ساده و يکخطي را با تصاوير زيبا درهم آميخت تا تحسين منتقدان را به همراه داشته باشد.
ميرکريمي جزو معدود کارگرداناني است که هرگز خالي از دغدغههاي ديني و اجتماعي نبوده و نيست و همواره سعي کرده است به دور از سياهنمايي و با بيشترين ظرافت ممکن، مباحث اعتقادي و باورهاي ديني را به تصوير بکشد. همين دغدغه او، ساخت فيلم «زير نور ماه» را موجب شد که ثمره آن کسب سيمرغ بلورين جشنواره فيلم فجر براي اين سينماگر بود.
سيدرضا ميرکريمي که حالا علاوه بر جلب نظر مخاطبان و منتقدان داخلي، نگاه جشنوارههاي خارجي را نيز معطوف خود کرده بود، در سومين گام بلند خود «اينجا چراغي روشن است» را جلوي دوربين برد. فيلمي با درونمايههاي مذهبي که در بستري انتزاعي روايتگر تعارضات اجتماعي بود. «اينجا چراغي . . .» از ميرکريمي يک فيلمساز خلاق ساخت و سيمرغ بهترين کارگرداني را به او هديه کرد.
چهارمين تجربه ميرکريمي در لوکيشنهايي متعارض جلوي دوربين رفت. او در دو فضاي متفاوت شهر و کوير، ترديدها و باورهاي اعتقادي را به واسطه رابطه پدر و پسري تصوير کرد. ميرکريمي در «خيلي دور، خيلي نزديک» از شکاف نسلها و تلاش پدر براي پرکردن اين شکاف ميگويد. پدر داستان ميرکريمي، راه خيلي دوري را طي ميکند تا با گذشتن از مظاهر تمدن و ماديگري، به پسر خود خيلي نزديک شود.
ميرکريمي در گام پنجم و براي «به همين سادگي» قهرمان داستان خود را يک زن انتخاب ميکند. زن خانهدار ايراني که همواره و در همه حال سعي ميکند خانه را به محيطي آرام و مأمني براي مرد خانواده تبديل کند. «به همين سادگي» با بخشي از مخاطبان ارتباط خوبي برقرار ميکند و در ايجاد حس همراهي با شخصيت اول داستان موفق است.
«به همين سادگي» نشان داد که ميرکريمي يک اتفاق ويژه در سينماي ايران است و موفقيت فيلمهاي او اتفاقي نيست.
سيدرضا ميرکريمي در تازهترين اثر بلند سينمايي خود «يه حبه قند» را جلوي دوربين برد. «يه حبه قند» يک تفاوت کلي با ساختههاي پيشين ميرکريمي دارد و آن تعدد شخصيتهاي داستان است. اين فيلم اگرچه يک شخصيت اصلي به نام «پسنديده» دارد، اما از هر طيف، صنف و سن، يک نماينده در فيلم حضور دارد تا گستره بيشتري از مخاطبان با آن ارتباط برقرار کنند.
داستان «يه حبه قند» در خانهباغي سنتي و سرسبز در يزد ميگذرد، خانهاي بدون پدر که بزرگتر آن «دايي عزتالله» است. اين خانواده پسري ندارد و 5 دختر به ترتيب به نامهاي «اعظم» (همسر جعفر)، «معصومه» (همسر هرمز)، «شمسي» (همسر حاج ناصر)، «مهناز» (همسر حميد) و «پسنديده» (نامزد کيوان) را شامل ميشود.
پسنديده که در طول فيلم آن را «پسند» صدا ميزنند، با 24-25 سال سن، کوچکترين فرزند خانواده و در عين حال سنگ صبور تمام اهل خانه است. او شيفته و دلباخته «قاسم» برادرزاده خاندايي است، اما بايد با «کيوان» پسر خانواده متمول «وزيري» وصلت کند، ازدواجي که به دليل حضور کيوان در خارج از کشور، غيابي خواهد بود.
همهچيز به خوبي و خوشي پيش ميرود تا اينکه شب مراسم، برق خانهباغ قطع ميشود و بزرگ وزيريها آن را پاي کدورت دايي با آنها مينويسد و مراسم بههم ميخورد. فردا صبح اگرچه با مرگ دايي، همه از جمله نوعروس خانه لباس عزا به تن ميکنند اما اين اتفاق ناگوار بار ديگر عشق را به «پسند» هديه ميکند و از ظواهر امر چنين برميآيد که او سهم قاسم ميشود.
به عبارت ديگر شايد بتوان داستان «يه حبه قند» را تأويل ضربالمثل «خدا گر به حکمت ببندد دري / ز رحمت گشايد در ديگري» دانست. اين موضوع به شيوهاي ديگر و از زبان پزشک داستان بيان ميشود که اين شعر حافظ را زمزمه ميکند: «غمزه شوخ تو خونم به خطا ميريزد / فرصتش باد که خوش فکر صوابي دارد»
نورپردازي، تصويربرداري و بازيها در «يه حبه قند» عالي و بدون نقص است. کنتراست بالاي تصاوير حال خوشي را به تماشاچي القا ميکند. تصويربرداري در سطح بالايي قرار دارد و ميتوان اوج هنرنمايي حميد خضوعي ابيانه به عنوان مدير فيلمبرداري را در چند نماي اسلوموشن ديد که با تدوين زيباي حسن حسندوست و موسيقي مسحور کننده محمدرضا عليقلي، يکي از بهيادماندنيترين سکانسهاي چند سال اخير سينماي ايران را رقم ميزند.
نورپردازي به بهترين وجه ممکن انجام شده است و اين موضوع حتي در نماهاي مختلف با داستان فيلم همخواني دارد. به عنوان مثال، نمايي که فرداي شب جشن از پشتبامهاي شهر تصوير ميشود، از شفافيت کمي برخوردار است و مانند ساير تصاوير، شدت رنگها زياد نيست تا تماشاچي ناخودآگاه مضطرب شود و رخداد ناگواري را انتظار کشد.
ميرکريمي با در نظر گرفتن تمهيداتي، از پس لهجههاي متنوع فيلم به خوبي برآمده است و صد البته در اين ميان نبايد از نقش کليدي «افشين هاشمي» به عنوان بازيگردان به سادگي عبور کرد. لهجه شخصيتها قابل قبول و باورپذير است و تنها شايد لهجه مادر خانواده خوب از آب درنيامده است.
علاوه بر نمايش سنتهاي نيکوي ايراني ـ که البته اين روزها کمتر ديده ميشود ـ «يه حبه قند» از دغدغههاي مذهبي ميرکريمي خالي نيست. «حاج ناصر» داماد سوم خانواده و نماينده قشر روحاني جامعه است. او باطني پاک و ضميري روشن دارد اما حتي در خانواده خود نيز از نيش و کنايه باجناقها در امان نيست. ميرکريمي چهرهاي مردمي و باورپذير از روحانيت در فيلم خود ارائه کرده است؛ يک روحاني که دغدغههاي مالي، جسمي و معنوي خاص خويش را دارد و حتي ممکن است نماز ميت را هم از بر نباشد، در عين حال که احاطه خوبي نيز بر مکاتب و ايسمهاي غربي ندارد و اين انتقادي هوشمندانه و طعنهاي ظريف به برخي روحانيون است.
شايد زيباترين تصويري را که از حاج ناصر در فيلم ارائه شده است، بتوان نمايي از بيدار شدن او پس از شب جشن و در پشتبام خانه دانست که با ملحفه سپيد و آسمان يکدست آبي، ناخودآگاه لباس احرام و مناسک حج يا کفن ميت (با توجه به مرگ خاندايي در همان ساعت) را در ذهن تداعي ميکند.
پايان «يه حبه قند» رؤيايي و آرامبخش است. ميرکريمي که «اينجا چراغي روشن است» را ساخته، اکنون يکي پس از ديگري چراغهاي خانه را توسط «پسند» خاموش ميکند که يادآور رمان «چراغها را من خاموش ميکنم» نيز هست. البته اين خاموش کردن چراغها با روشنشدن راديو همراه است که نمادي از روشنبودن اميد است.
به اعتقاد نگارنده، نگاه جزئينگر به فيلم «يه حبه قند» نادرست و با لغزشهايي همراه خواهد بود. فيلم ميرکريمي بايد در يک فرم کلي ديده شود و اگر اظهار نظرهاي وي در مورد داور اوليهاي جشنواره نبود، قطعاً جوايزي را براي ميرکريمي به ارمغان ميآورد.
جان کلام اينکه در زماني که مدعيان سينما عقبگردي 40ـ30 ساله به فيلمفارسي دارند و کارگردانان جوانتر و خلاق نيز از سبک و سينماي خود فاصله ميگيرند و يا عدهاي ديگر داستانهاي تلخ اجتماعي را تصوير ميکنند، بايد به «ميرکريمي»ها بها داد و آنان را ارج نهاد که پايههاي لرزان سينماي انقلاب به حضور آنان محتاج است.
---------------------------------------------
نويسنده: محمد حسينکلهر / فارس