کد خبر 29584
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۸:۵۰

تمامي کساني که تحولات اخير منطقه را از نزديک و با دقت از آغاز دنبال کرده اند، حتي اگر به نحو آگاهانه اي مطلع نشده باشند، در ناخودآگاه خود و يا به شکل نامشخصي نسبت به وضعي غيرمعمول در روند رخدادهاي مذکور اشعار يافته و به ميزان درک خود از جنبش هاي مردمي و ا

مشرق--- با گذشت حدوداً بيش از سه ماه از تحولات تونس و ورود مصر به سومين هفته قيام خود هنوز هم درک مشخص از ماهيت اين جنبش ها و چيستي هويت آنها، اينکه چرا به وقوع پيوسته و به دنبال چه بوده و چه مقاصد و اهدافي را جويا مي باشند، وجود ندارد؛ اما مسئله دار تر و سوال برانگيزتر از تداوم اين گنگي و ابهام، اين واقعيت و درک اين حقيقت است که تمامي طرف هاي درگير در ميدان و بطور مشخص نيروهاي معارض علي رغم درگيري در نبردي پنهان بر سر اين موضوع، تلاش مشخصي براي ابهام زدايي و تعيين هويت جنبش به خرج نداده و بعضاً حتي در مسير ابهام زايي و يا حداقل حفظ آن حمل مي کنند. شايد عجيب تر از همه اينها درک اين حقيقت است که حتي طرف هاي اصلي معارض با اين جنبش ها يعني نيروهاي غربي علي رغم تلاش مستمر و همه جانبه براي تعيين هويت هاي جعلي مطلوبشان براي اين جنبش ها، تا جايي که به منطقه مربوط مي شود، مي کوشند حتي اشاراتي نيز به جهاتي که هويت واقعي اين جنبش ها را مشخص مي کند نداشته باشند و به جاي آن از تعابير مبهمي چون «حاميان دموکراسي» و يا «دموکراسي خواهان» و نظاير آن در ارجاع و اشاره به اين جنبش ها استفاده مي کنند.
ابهامي که حول اين جنبش ها به وجود آمده و يا ايجاد مي شود، چنان است که حتي تعبير و تفسيرهاي غريب و عوامانه اي نظير آنچه تنها از معارضين جمهوري اسلامي و بعضي رسانه هاي فارسي زبان ضد انقلاب يا بي بي سي مي توان شنيد، يعني يکي گرفتن آنها با «انقلاب هاي رنگي امريکايي»، نيز ميدان طرح يافت. اما از اين نظرات غير معقول و فاقد پايه عيني گذشته، که از موضوعيت و اعتبار نظري لازم براي بحث برخوردار نيست، نفس اين ابهام به هر حال نيازمند توضيح است. با اين حال چنان که بدواً به نظر مي رسد، اين وضعيت ابهام آلود و نبرد هويتي ناشي از آن امري غير عادي نيست؛ در حقيقت چنين ابهامي وجه ثابتي از فرآيند وقوع جنبش هاي فراگير مردمي است. بواسطه وجود ابهام بدوي است که در مباحثات و ادبيات انقلاب ها مسئله اي که از آن با تعبير «ربايش انقلاب» ياد شده، موضوعيت پيدا کرده است. اينکه با نظر به واقعيت انقلاب ها و فرآيند طبيعي وقوع رخدادي به اين معنا و استفاده از اين تعبير تا چه پايه معنادار و موجه يا حتي معقول است، در اينجا موضوع بحث نيست؛ اشاره به اين تعبير، که عمدتاً در نتيجه شکل گيري و انتشار مجموعه اي از ادبيات ضد انقلابي نظريه پردازان ليبرال در دهه شصت قرن بيستم ميلادي با برجسته کردن ادعاهاي نيروهاي شکست خورده انقلاب اکتبر روسيه جعل شده و پس از وقوع انقلاب اسلامي در ايران به شکل عاميانه اي ترويج و شايع گرديده، براي عطف توجه به اهميت نبرد هويتي در جنبش هاي انقلابي و مردمي است که دامنه آن حتي پس از پيروزي و پايان نبرد ميداني، و باز هم فراتر از اين، تاريخ اين جنبش ها و تاريخ نويسي ناظر به آنها را نيز تحت تاثير قرار مي دهد.
آشکارا ما در جنبش هاي کنوني درگير نبردي هويتي هستيم که بطور معمول جريان ها و نيروهاي سياسي معارض درگير و بازيگران اصلي آن مي باشند، اما در اينجا بواسطه انعکاس مبارزه اي منطقه اي و فرامنطقه اي در اين جنبش ها، نيروهاي متعددي در سطح جهان وارد آن شده اند. اين نبرد خفي در کنار نبرد اصلي ميان نظام هاي حاکم و نيروهاي معارض با آن، ميان نفس نيروهاي معارض به عنوان بخشي اساسي از نبرد ميان آنها بر سر رهبري جريان مي يابد و ورود طرف هاي ديگر در آن در جنبش هاي موجود از ربط و بستگي موجوديت و آينده آنها به اين نبرد هويتي ناشي مي شود. اما يک دليل عمده اي که نبرد هويتي در جنبش هاي خودجوش و فراگير مردمي از اهميتي که گفته شد برخوردار است نيز همين است که پيروزي در آن لازمه ضروري و غيرقابل جايگزين دستيابي به رهبري حرکت توسط نيروها و جريان هاي متنوع و کثير درگير آن و مدعي کليت حرکت است.
با پيروزي در اين نبرد و تعيين ماهيت و هويت جنبش بطور طبيعي رهبري آن و همچنين مسير و سرنوشت نهايي آن نيز مشخص خواهد گرديد. به همين دليل اين ميدان نبرد بطور اجتناب ناپذير بازيگر ديگري نيز پيدا مي کند که بويژه در مراحل اوليه جنبش تلاش زيادي در به دست آوردن نقش اصلي در آن مبذول مي کند. اين بازيگر ثالث، نظام حاکم و نيروهاي آن است که بدواً به عنوان بخشي از سياست سرکوب و پس از ناتواني و نااميدي از آن، به عنوان بخشي از سياست مهار و جلوگيري از تحول همه جانبه و انقلاب وارد اين نبرد مي گردد. در جنبش هاي اخير منطقه با توجه به بستگي اين بازيگران ثالث به حاکمان جهاني و اهميت فوق العاده تحولات منطقه براي استکبار، نقش اصلي اين بازيگران ثالث را غربي ها بويژه دستگاه هاي تبليغي - فرهنگي آنها ايفا مي کنند.
اما در تحولاتي که هم اکنون در منطقه جريان دارد، دقيقاً به اعتبار ربط مشخص و مستقيم آن با انقلاب اسلامي ايران و پيامدهاي آن بر آينده آن در منطقه و جهان، به معنايي يک طرف اصلي در نبرد هويتي آنها اين انقلاب است. به همين دليل در اين نبرد، پيدايي شرايط ويژه اي ما را با گنگي و ابهاماتي افزون بر وضع معمول در ديگر جنبش ها و انقلابات روبه رو مي سازد که پيچيدگي و اهميت مضاعفي به نبرد هويتي جاري مي دهد. بطور کلي مي توان گفت که علل و عوامل اضافي در حرکت هاي اعتراضي اخير اساساً از موقعيت تاريخي اين تحولات در ربط يا نسبت به انقلاب اسلامي ايران ناشي مي شود؛ بطور مشخص، پيچيدگي و ابهام مضاعفي که در هويت اين جنبش ها و نبرد هويتي در آنها ديده مي شود، از اين واقعيت بر مي خيزد که اين جنبش ها پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و تجربه نظام جهاني سلطه از آن به وقوع مي پيوندند. اينکه اين مسئله به چه نحوي در اين زمينه عمل کرده و توضيحي براي تشديد ابهام جنبش هاي اخير گرديده، نيازمند توضيح است. اما مضمون کلي آن اين است که اجتناب از پذيرش هويت اين جنبش ها به عنوان برادران انقلاب اسلامي و نمونه هايي از آن يا جلوگيري از هويت يابي آن به اين معنا عامل اضافي در شکل دهي به صحنه و ميدان نبرد هويتي در آنها و ايجاد وضعيت خاص و مبهم تر آن مي باشد.
اما چنين سخني در همين صورت آن پيش از توضيح اضافي نيز در بدو امر با توجه به تاريخ انقلابات به نظر نامفهوم و حتي ناموجه و غير معقول مي آيد. تاريخ انقلابات در موارد مشابه نه تنها اين سخن را تاييد نمي کند، بلکه ظاهراً خلاف آن را نشان مي دهد. در انقلابات جهان ما دو نمونه مشابه براي مقايسه داريم. از اين نمونه، انقلاب فرانسه براي مقايسه با انقلاب اسلامي ايران نمونه اي درست تر در قياس با انقلاب شوروي است. انقلاب اسلامي ايران به لحاظ صوري نظير انقلاب فرانسه آغازگر تاريخ کاملاً متفاوتي در تاريخ بشري است. همانگونه که انقلاب فرانسه انقطاعي در تاريخ غرب به حساب آمده و با سرنگوني «نظام کهن» و اعلام پايان آن، نقطه شروع فروريزي نظامات مشابه در تاريخ غرب و سپس جهان گرديد، انقلاب اسلامي ايران نيز نقطه پاياني بر روندي است که با انقلاب فرانسه در تاريخ آغاز شد و جهان اسلام را به صورت زايده اي از تمدن غرب درآورد. اينکه انقلاب اسلامي چه تاثير و پيامدي بر کل جهان بويژه غرب خواهد داشت درآينده معلوم خواهد گشت؛ اما بر اساس آنچه تاکنون ديده ايم و قابل پيش بيني است، در اين ترديدي نيست که اين انقلاب پاياني بر وضع گذشته جهان اسلام و آغاز تاريخ نوين تمدن اسلامي مي باشد. تفاوت انقلاب اسلامي ايران با انقلاب فرانسه از اين حيث در جوهره روندهايي است که اين دو در تاريخ آغاز و ايجاد کرده اند؛ در حالي که انقلاب فرانسه آغازگر پيدايي نظامات سياسي غيرديني و بي خدايي انسان بنياد بوده است، انقلاب اسلامي آغازگر شکل گيري نظامات سياسي ديني و اعاده حضورخدا در عرصه زندگي جمعي انسان و تمکين انسان به خدابنيادي است.
انقلاب اسلامي همانطوري که بعضاً توسط صاحب نظران در همان زمان پيروزي آن در ايران تشخيص داده شد، زلزله اي در جهان اسلام به وجود آورده که لرزه هاي آن در تمامي جهان و از جمله غرب طنين ماندگاري يافته است. اين انقلاب، همچون انقلاب فرانسه که به اعتبار زايش انقلابات متعدد و تحولات واژگون کننده بعدي در غرب ملقب به انقلاب کبيرشد، مادر تمامي انقلابات و دگرگوني هاي بنيادي در جهان اسلام مي باشد. با آگاهي از اين نسبت و رابطه، آنچه ظاهراً تاريخ انقلاب فرانسه به ما نشان مي دهد، نقش الهام انگيز آن براي تمامي نيروها و جريان هايي است که در اروپا و غرب و يا حتي ساير نقاط جهان به ارزش ها و اهداف آن تعلق خاطر پيدا کرده و در طلب تحولي مشابه بودند. اين نيروها و جريانات نه تنها از پذيرش شباهت با انقلاب فرانسه و پيروي از ارزش ها و مقاصد آن اجتناب نداشته و طفره نمي رفتند، بلکه در تبعيت، ايجاد مشابهت و پيوند با ارزش ها و اهداف آن آشکارا کوشيده و در نزديکي به آن و نمادها به عنوان امتياز و افتخار نگاه مي کردند. در واقع چون آنها، صرف نظر از جهات نمادي و احساسي، به انقلاب فرانسه به عنوان الگو و نمونه نگاه مي کردند، پيوند و تبعيت از آن را الزامي راهبردي و ضروري براي پيروزي مي دانستند. جريانات و نيروهاي اجتماعي و سياسي اي که پس از انقلاب فرانسه به آن به عنوان برادر بزرگ تر و نسخه اصلي نگاه مي کردند، به دلايل مختلف از جمله فقدان نظريه و نبود تجربه تاريخي، قطعاً نظير انقلابات کمونيستي پس از انقلاب شوروي، که نظير انقلاب فرانسه براي پيروان آن لقب کبير يافته بود، از طرق سازوکارهاي مشخص مادي ومعنوي چون نظريه انقلابي، پول و روابط سازماني به فرانسه مرتبط نمي شدند، اما صرف نظر از اين نوع تعاملات بي ترديد از اظهار بستگي معنوي و پيوند جوهري در ارزش ها و آرمان ها خودداري نمي کردند، چه رسد که آن را انکار کنند.
بي ترديد در فهم شايع از نوع طرز تلقي نخبگان و مردم اروپا بعد از انقلاب فرانسه که اين انقلاب را در چشم آنان به صورت رخدادي الهام بخش و نماينده نظم آرماني آينده جوامع غربي تصوير مي کرد، حقيقت غير قابل انکاري وجود دارد و تشکيک يا ابهام آفريني در خصوص آن، از انکار يا رد آن گذشته، در تقابل با کل رخدادها و تحولات عيني، سياسي - اجتماعي و فرهنگي اروپا پس از اين حادثه عظيم تاريخي قرار خواهد گرفت. با اين حال اين فهم در شکل کنوني آن نيز صحت تام ندارد، بلکه از نقصان و خطايي رنج مي برد که حاصل فراموشي ناشي از فاصله گيري از فضاي واقعي و کارکرد منطق معمول امحاي جزئيات نامطلوب تاريخي در حافظه مردم در جهت اسطوره سازي از رخدادهاي بزرگ تاريخي است. اين فهم نسبت به نگاه مردم اروپا و شکل بيان و اظهار آن تحت شرايط سلطه و سرکوب يا وضعيتي که در آن همچنان پاسداران نظم کهن و رژيم هاي استبدادي در قدرت قرار داشته و در رويارويي با تهديداتي کاملاً ملموس و نزديک با تمام قوا براي حفظ و بقا از همه امکانات خود بهره مي گيرند، دچار خطا و کج نمايي آشکار و برجسته اي است. براي درک اين تحريف کافي است به شکل فرضي وضعيتي را تصور کنيم که وقوع يک انقلاب اجتماعي-سياسي در همسايگي رژيمي استبدادي تحت شرايطي مشابه با رژيم ساقط شده به وجود مي آورد. تحت چنين شرايطي صورت معمول واکنش ها در رژيم همسايه به کار انداختن دستگاه تبليغاتي و ابزارهاي فرهنگي آن است که به عنوان شرط و پيش نياز ضروري سرکوب و جلوگيري از وقوع رخدادي مشابه براي خود از تمامي ظرفيت ها و امکانات موجود در جهت تبديل انقلاب واقعه به تهديدي خطرناک و مصيبتي فاجعه آميز عمل مي کند؛ به اين ترتيب ماشين و ارتش جنگ رواني حاکميت استبدادي با سياه نمايي مطلق و اهريمن سازي رژيم و نيروهاي انقلابي آنرا در چنان صورتي از شر و پليدي مطلق يا هيات شيطاني تصوير خواهد کرد که هر نوع پيوند و ارتباط با آن و هر آنچه نشاني از آن دارد، حتي در ذهن و انديشه، موجب پليدي و گناهي نابخشودني و در نهايت جرم و جنايتي عظيم به بشريت، چه رسد به کشور، مردم و رژيم آن بشمار آيد. در چنين وضعيتي،غلبه و سنگيني ترسناک و خردکننده فضاي رواني - امنيتي ساخته شده تنها به عده اي معدود از پيشروان و نخبگان انقلابي کشور تحت سلطه سرکوبگر، امکان ارتباط با انقلاب کشور همسايه و نيروها يا افکار و نمادهاي آن را مي دهد که آنهم مي بايستي براي اجتناب از تبعات مهلک آن هيچ گونه ظهور و بروز خارجي نداشته باشد؛ اين در حقيقت وضعيتي است که در تقابل کامل با آن فهم شايع، واقعيت اجتماعي کل اروپا را در فرداي انقلاب فرانسه مشخص مي ساخت که توسط رژيم هاي وحشت زده حاکم به وجود آمده و بواسطه آن نيز بسياري با انتساب اتهاماتي از قبيل خيانت و همدستي براي ايجاد انقلاب يا از نظر حکومت هاي حاکم اروپايي خرابکاري و ارعاب، در عمل گرفتار و به حبس هاي طويل يا اعدام محکوم شدند.
بنابراين دلايل قابل فهمي وجود دارد که روشن مي سازد چرا نيروهاي درگير در تحولات منطقه از بيان ماهيت واقعي خود و هويت حقيقي جنبش هاي موجود اجتناب مي کنند. اگر با اندکي توجه و تامل به اين تحرکات انقلاب نظر کنيم، براحتي مي توانيم راه ها و طرق سرراست تر و آشکارتري نيز در نفس اين تحولات براي درک اين حقيقت بيابيم. به نظر نمي رسد نوع موضع گيري رژيم هاي کشورهاي درگير اين جنبش ها، موتلفين منطقه اي و حاميان جهاني آنها يا در واقع کشورهاي گمارنده و برپاکننده اين رژيم ها يعني امريکا و در مرتبه نازلتر کشورهاي اروپايي در رابطه با آنچه از ديد آنها تهديد اصلي در اين جنبش ها به حساب مي آيد، موضوعي پنهان باشد؛ در حقيقت يک مسئله تعجب انگيز در رابطه با اين تحولات صراحت گستاخانه اي است که موضع گيري اين مجموعه و بالاخص امريکا در اين زمينه دارد؛ عجيب تر و تاسف بارتر اينکه علي رغم احتياطي که رژيم صهيونيستي با آگاهي از پيامدهاي موضع گيري هاي خود در رابطه با تحولات جهان اسلام دارد، بي هيچ تحفظي غربي ها و امريکا را در اين مورد تنها نگذاشته و بلکه با شدت بيشتري آن را تکرار و تاکيد مي کند؛ اما آيا اين مسئله عجيب و لکن افشاگر نيست که امريکايي ها به همراه متحدين اروپايي و رژيم غاصب قدس با آگاهي از مشروعيت سازي و مقبوليت آفريني معکوس موضع گيري خود در مورد دشمنانشان با صراحت و به تاکيد از ترس خود در باب وقوع انقلابي نظير انقلاب اسلامي ايران و ايجاد حکومتي مشابه با نظام اسلامي آن در اين کشورها و بويژه مصر سخن گفته و مخالفت با خواست مردم اين کشورها را با اين ترس توجيه مي کنند؟
با درکي که از نحوه يا سازوکار فهم مردم و شيوه هاي تفسيري آنها در مورد تحولات و مواضع نيروهاي درگير در آن داريم، قطعاً اين موضع گيري هاي جسارت آميز در عين آنکه اسلام و قلب ارزش هاي مردم مسلمان را نشانه رفته و با تعرض توهين آميز باطن عميقاً ريشه دار ديني آنها را جريحه دار مي سازد، متعاقباً بر عکس خواسته دشمنانشان موجب بيداري وجدانهاي سرکوب شده و تحت فشار سالها و بلکه قرن ها تهاجم نيروهاي عيني و رواني - ذهني غرب و عوامل داخلي و خارجي تجدد بر آن خواهد شد. بااين حال جاي اين سوال همچنان باقي است که منطقاً چه معقوليتي در اين نوع موضع گيرهاي آشکارا معارض با ارزش ها و علقه هاي تاريخي مردم اين کشورها وجود دارد؟ در صورت معمول شايد اين نوع مواضع از سوي رژيم هاي حاکم بر اين کشورها وجهي عقلاني پيدا کند که با ايجاد ارتباط هاي ساختگي ميان جريان هاي اسلامي با دشمنان خارجي و تحت پوشش هاي فريبکارانه به خواست هاي ديني مردم و دين آنها حمله کنند؛ اما اتخاذ آن از سوي کشورهاي خارجي که از نظر مردم آنها در موقع سرکوبگر و استعمارگر قرار دارند و فراتر از اين از سوي رژيمي که به بيان حضرت امام (ره)، اگر به دريا نيز دست بزند از نظر مسلمين، اگر نگوييم مردم جهان، آنرا ناپاک و آلوده مي سازد، چه معنا و مفهومي دارد؟
با تامل در اين زمينه و درک دلايل اتخاذ چنين موضع گيري هايي مي توان وجه يا وجوهي اساسي از چرايي پيدايي فضاي ابهام انگيز موجود در مورد ماهيت جنبش هاي کنوني منطقه را دريافت و از اين طريق گامي نيز در جهت رمزگشايي از ابهامات هويتي آنها برداشت. روشن است که موضوع کانوني اين تامل و واکاوي مي بايستي صراحت و تاکيد قوي و بي تحفظي باشد که دشمنان جهاني و منطقه اي اين جنبش ها، برخلاف منطق نبرد هويتي در اين منطقه و جهان اسلام، در بيان ترس خويش از نيروهاي اسلامي و احتمال قدرت يابي يا ظهور نسخه هاي تازه اي از انقلاب اسلامي ايران در منطقه به خرج مي دهند. اينگونه موضع گيري ها و اظهارنظرها وقتي که طرف هاي درگير و ذي نقش، در وضعيتي که همگان بويژه دشمنان اين جنبش ها در انطباق با الزامات نبرد هويتي در مقام ابهام آفريني در مورد ماهيت اين جنبش ها قرار داشته و به دقت تمام در مورد جملات و کلمات انتخابي براي اتخاذ موضع و بيان ديدگاه هاي خود تامل و انديشه کرده تا از اين طريق کمکي به تعيين و تثبيت هويت اين جنبش ها نداشته باشند، حقيقتي اساسي را در معرض ديد قرار مي دهد. اين نوع مواجهه و برخورد تنها درصورتي معقوليت دارد که از پيش تصوير و درک مشخصي در مورد آنچه از سوي دشمنان به عنوان خطر و ترس يا تهديد براي مردم مطرح مي شود، فرض گرفته باشد؛ بدون اين فرض که پيروزي اسلامگرايان و وقوع يک انقلاب اسلامي ديگر در منطقه اتفاقي ناميمون و شر يا شيطاني مي باشد، آنگونه که غرب و امريکا آن را معرفي مي کنند، اين خط تبليغاتي در جنگ رواني موجود در جهان اسلام نتيجه اي معکوس داشته و خطايي راهبردي در نبرد هويتي است. تعيين هويت دشمن و تهديد اصلي در نبردي که در حقيقت مبارزه اي اخلاقي براي تصرف قلوب و اذهان مردم است، درصورتي معقوليت دارد که ماهيت شيطاني و اهريمني هويت مورد اشاره به عنوان تهديد و خطر حقيقتي بديهي و اجماعي يا پذيرفته شده از سوي همگان بويژه مردم درگير در مبارزه و جنبش بوده ومستغني از بحث و استدلال باشد. اينکه دشمنان جنبش هاي موجود که مردم و نيروهاي درگير در آنها در بدترين حالت نسبت به اسلام ديدي خنثي داشته و عمدتاً در مراتب متفاوتي از تعلق خاطر قوي و بستگي قلبي شديد به آن قرار دارند، مي توانند پيروزي اسلام و حاکميت يابي آن را به عنوان خطر وتهديدي به مردم معرفي کرده و عملاً نيز اقدامات سرکوبگرايانه خود و دفاع از تداوم حاکميت ظالمانه جباران دست نشانده را با آن توجيه کنند، موضوعي تاسف انگيز اما درعين حال به غايت مسئله آفرين و سوال انگيز است؛ با اين حال درک اينکه امکان اتخاذ چنين راهبردي در نبرد هويتي کنوني از کجا و چگونه به وجود آمده، پاسخ تمامي پيچيدگي ها و غموض موجود در وضعيت ابهام انگيز و فضاي شبهه آفرين حاکم بر تحولات کنوني منطقه مي باشد.
پيش از اين گفته شد بخش مهمي از فرايند شکل گيري جنبش هاي اجتماعي - سياسي و وقوع انقلابات، نبردي سخت و حياتي است که از سوي نيروهاي حاکم و حافظ سلطه جبارانه و ظالمانه در جهت معرفي جنبش ها و نيروهاي درگير در آن به عنوان نيروهاي شر و شيطاني به مردم تحت سلطه آغاز و بي وقفه دنبال مي شود. هدف اين نبرد في نفسه ضروري و چاره ناپذير براي نبرد عيني در کوچه و خيابان، درواقع ايجاد پايه مشروعيت بخش و مقبوليت آفرين براي اقدامات سرکوبگرانه نيروهاي حاکم در مقابله با جنبش ها است که در فقدان آن رژيم ها در همان لحظه آغاز جنبش شکست خورده خواهند بود. پيروزي در اين نبرد اخلاقي نيز قطعاً سرکوب جنبش و تداوم حاکميت نظم موجود را، ولو ظالمانه ترين آن را، تضمين خواهد کرد. با اين حساب بيان آشکار و صريح اسلام و انقلاب اسلامي به عنوان تهديد و خطر عمده در جنبش هاي موجود در منطقه از سوي نيروهاي حاکم و اربابان جهاني آن بويژه امريکا دال يا محور اصلي گفتماني است که درچارچوب و برپايه آن سرکوب اين جنبش ها توجيه و دنبال مي گردد. اما مسئله اين است که چگونه و چرا براي اين مجموعه از دشمنان داخلي و خارجي مسلمانان و بويژه استکبار جهاني امکان اين به وجود آمده که دين آنها و حاکميت آن بر عرصه عمومي و نظم سياسي اين جوامع به عنوان خطر و تهديدي عليه آنها مطرح شود و توجيهي براي سرکوب جنبش هاي مذکور گردد؟
پاسخ اين سوال در يک بيان ساده انقلاب اسلامي ايران است؛ اين پاسخي است که پيدايي فضاي ابهام آميز کنوني که حتي نيروهاي اصلي اين جنبش ها نيز به شکلي در ايجاد آن نقش ايفا کرده و مي کنند را نيز توضيح مي دهد. تشريح اين پاسخ مشخص مي سازد که چرا ظهور هويت اسلامي اين جنبش ها با پيچيدگي و دشواري کنوني مواجه گرديده و شکل گيري آن از آغاز در هاله اي از ابهام و ايهام قرار گرفته است، به نحوي که شبح آن تا پايان بر سرنوشت آن سايه افکن خواهد بود و تقدير نامعلومي براي آن رقم خواهد زد. حقيقت اين است که جنبش هاي موجود در منطقه در چند هفته يا چند ماه اخير آغاز نشده اند؛ درواقع کساني که تحولات جهان اسلام و منطقه را ظرف 32 سال گذشته بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران دنبال کرده اند، پيوند اين جنبش ها را با تحولاتي که بلافاصله به عنوان بسامد موج انقلاب اسلامي ايران در جهان اسلام به حرکت درآمد به خوبي درک مي کنند؛ درواقع قيام هاي اخير را بايد موج دوم جنبش هاي اسلام خواهي دانست که در اولين موج آن با تمهيدات مختلفي از سرکوب تا اجراي طرح هاي مختلف، طرح هاي ظاهراً اصلاحي سرکوب يا تحريف گرديد. در اولين موج اين جنبش ها که از مراکش تا اندونزي را دربرگرفت، امريکايي ها تلاش کردند تا با تحريف آنها در قالب موج دموکراسي خواهي اين موج را درمهار خود درآورند. اما نتيجه اين تلاش ها به خوبي نشان مي دهد که حقيقت موج دومي که ظرف چندماه اخير به حرکت درآمده است، چيست و اين جنبش هاي اخير از چه هويت و ماهيتي برخوردارند. در موج اول، غربي ها و امريکايي ها با آگاهي از ظرفيت متراکم بسيج اجتماعي جهان اسلام که به واسطه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران در وضعيت فوران و فعاليت انقلابي قرار گرفته بود، نظير مورد اخير به پشتيباني از تحولات اين کشورها برآمده و به تغيير مستبدين تحت حمايت خود تن دادند. اما پس از سرنگوني جعفر نميري در سودان، حبيب بورقيبه در تونس و مشخص شدن نتايج انتخابات در الجزاير، با ارزيابي نتايج وخيم تغييرات که در سودان به دستيابي نيروهاي اسلامي به قدرت، قرار گرفتن جبهه نجات اسلامي در موقعيت دستيابي به قدرت در انتخابات الجزاير و احتمال وقوع وضعيتي مشابه در تونس در اوايل دهه 90 ميلادي، آنها سريعاً موضع خود را در همان مراحل ابتدايي تغيير دادند. با به قدرت رساندن عامل امنيتي اصلي سرکوب ها در دوران بورقيبه در تونس، بن علي، سازماندهي اقدامات همه جانبه براي سرکوب حکومت انقلابي سودان و صدور اجازه براي سرکوب خونين جريان اسلامي در الجزاير که با سکوت کامل خبري تحت هدايت غربي ها، در ناآگاهي تقريباً مطلق جهاني به قتل عام بيش از يک ميليون، يعني نوعي دين کشي مشابه قوم کشي، توسط حکام شکست خورده آن کشور منجر گرديده و هنوز نيز ادامه دارد، موج اول جنبش جهاني اسلام سرکوب گرديد. اما سرکوب وجه آشکار برخورد با موج اسلام خواهي در جهان بود که با آگاهي غربي ها از تداوم حرکت اين موج در سطوح زيرين و پنهان جوامع اسلامي با اقدامات سياسي-اجتماعي دنبال گرديد. قالب کلي اين مجموعه اقدامات که وجه نرم سياست سرکوب را تشکيل مي داد، در کنار دستگيري، حبس و اعدام مسلمانان مبارز در اين کشورها، ميدان دادن به نيروهاي سياسي سکولار اعم از ملي گرا و چپ يا ليبرال براي بازي و مشارکت سياسي و پيوند خوردن به دستگاه حاکميت هاي وابسته با هدف افزايش مقبوليت آنها، تخليه اجتماعي و ممانعت از وحدت مردم بود.
اما بخش مهم ديگري از سياست هاي متخذه براي مهار موج مستمر جريان اسلام خواهي که از مدتها پيش و درواقع با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران آغاز شده بود، در اين مرحله در چارچوب طرح هاي تازه و با قوت و حدت متفاوتي به جريان افتاد که نقش مهمي در وضعيت مبهم کنوني داشته است. در صورت کلي در اين دست از سياست ها هيچ وجهه جديدي دربر نداشت. از فرداي پيروزي انقلاب اسلامي در ايران با آگاهي از ماهيت الهام بخش آن براي مسلمانان و بلکه جهان و درک پيامدهاي قطعي اين تحول موفق بر جهان بويژه جهان اسلام، ضمن انجام برنامه ريزي و سياستگذاري گسترده براي شکست و محو انقلاب اسلامي در کانون آن و يا جلوگيري ازکاميابي آن در تحقق اهداف انقلاب و ممانعت از دستيابي آن به توفيقات ملموس و مشخص در زمينه هاي مختلف، در خطي مقابل و موازي با آن سياست تحريف، مشوه سازي و تخريب وجهه و حقيقت انقلاب اسلامي ايران در جامعيت و قوتي مشابه و بلکه بيشتر برنامه ريزي و دنبال شد که هدف نهايي آن در چارچوب رويکرد اهريمن سازي تبديل اسلام، انقلاب اسلامي و نيروهاي اسلامي به نيروي شر، خطرناک و تهديد کننده در ديد جهانيان بود. بيان تفصيلي اقدامات انجام گرفته در اين زمينه محتواي دهها و بلکه صدها کتاب خواهد گرديد؛ درواقع اگر تنها مقالات مکتوب و کتاب هاي نوشته در قالب اين سياست را مد نظر داشته باشيم، مجموع آنها بالغ بر ميليون ها کتاب و مقاله خواهد شد و اين بدون لحاظ برنامه هاي راديويي، تلويزيوني، ماهواره اي، اينترنتي و يا فيلم هايي است که هر روز تعداد آنها با تصاعد هندسي رو به تزايد مي باشد؛ همين طور اين ارقام بدون درنظرگرفتن برنامه هاي شفاهي، سخنراني ها، گفت و گوها و يا برنامه هاي جمعي نظير سمينارها، ميتينگ ها و اقدامات مشابه مي باشد. بي ترديد مي توان گفت که بالنسبه و در قياس با انقلاب شوروي يا چين و بلوک چپ که غربي ها و بويژه دستگاه و ابزارهاي هژمونيک فرهنگي - تبليغي شان، بر پايه تجربه نبرد با آنها، انقلاب اسلامي ايران و جريان اسلامي را به جاي آنها هدف سياست اهريمن سازي يا شيطان نمايي و تهديد سازي و شرنمايي قرار دادند، در اين مدت 30 ساله بيش از کارهاي انجام گرفته در برابر جريان بين اللملي چپ کار کرده اند. در هر حال منظور توجه به پيامد و نتيجه کار اين دستگاه عظيم و قدرتمندي است که با برخورداري از توان فرهنگي و قدرت فني تمدني در به حرکت درآوردن کل جهان بطور مستمر و شبانه روزي در 32 سال گذشته با تمرکز بر کشوري واحد در چارچوب اين سياست برنامه ريزي و کار کرده است. صرفاً تصور آنچه اين توان و ظرفيت دائماً فزاينده مي تواند با دلها و اذهان جهانيان انجام دهد، کافي است تا مجرايي براي درک وضع مبهم و شبه انگيز کنوني بيابيم. دستگاه يا رژيمي جهاني که در دهکده جهاني با امکان خبرگيري و خبردهي لحظه اي، مي تواند کشتار حدوداً 5/1 ميليون مسلمان الجزايري را طي سال ها تحت حکومت سکولار الجزاير از آگاهي جهانيان به دور نگه دارد، به نحوي که گويي اساساً الجزاير و مسلمانان اين کشور جزو اين جهان و مردم آن نيستند، دقيقاً از اين جهت که در مقام دفع به اصطلاح تهديد و شر اسلامي وظيفه خود را در خدمت به سلطه جهاني انجام مي دهند، وقتي چنان يک کشور را با خيرگي تمام مي نگرد که کوچکترين رخدادها در زواياي دورافتاده ترين و پنهان ترين نقاط آن کشور را در صورت افاده مقصود با بالاترين قوت زيبايي شناختي موجود در منظر و پيش روي جهانيان قرار مي دهد، چه نمي تواند با اين کشور و تصوير آن نزد مردم جهان انجام دهد؟
اما درکنار بزرگنمايي مشکلات و نقصان هاي طبيعي يا غير طبيعي ايران اسلامي، عمده کردن منازعات و مخالفت هاي داخلي جامعه ايراني در جهت عرضه تصويري ضد انساني و سرکوبگر از نظام و ممانعت از هرگونه آگاهي مردم جهان ومنطقه نسبت به دستاوردهاي انقلاب اسلامي ايران همزمان با انتقال مستمر موجي انبوه از اطلاعات غلط و سياه از آن به جهان، در چارچوب سياست اهريمن سازي و شر نمايي انقلاب اسلامي و اسلام در چشم مردم، بعد از سرکوب موج اول جنبش اسلامي خط و زمينه جديدي شکل گرفت که تاثيري تعيين کننده در جنگ نرم استکبار عليه اسلام داشته است. جنگي که تحت شعار «جنگ با تروريسم» توسط غرب عليه اسلام و انقلاب اسلامي آغاز شد، با هر فهمي يک راهبرد بسيار زيرکانه اي در اين نبرد که بعضاً به درستي جنگ سوم يا چهارم جهاني خوانده شد، بوده است. اين جنگ که پس از حادثه يازده سپتامبر آشکارا در صورتي کاملاً سازمان يافته و همه جانبه به رهبري امريکا با بسيج تمام توان نظام استکبار در سطح جهان به راه افتاد، از اوايل دهه 90 ميلادي همزمان با پيدايي موج اول جنبش اسلامي زمينه ريزي گرديده بود. در اين مقطع امريکا در چارچوب راهبرد مهار نيروهاي اسلامي به منظور تبديل آن به بخشي از طرح نظم نوين جهاني و بازآرايي جهان اسلام و منطقه در برابر انقلاب اسلامي به مجموعه اقداماتي دست زد که نمونه برجسته آن سازماندهي نيروهاي جهادي اسلام به کمک کشورهاي دست نشانده عربي بويژه عربستان، ايجاد سازمان هايي چون القاعده و طالبان و به قدرت رساندن آنها در افغانستان بود. سياستي که در آن مقطع روي کمک به شکل گيري سازمان هاي اسلامي سلفي در اطراف ايران، جمهوري هاي مسلمان شوروي و منطقه بالکان متمرکز شد، متوجه ايجاد رابطه و پيوندي راهبردي ميان امريکا و اين نيروها، نظير آنچه ميان بلوک شرق و نيروهاي چپ در جهان سوم در دوران جنگ سرد وجود داشت، بود. به غير از جايگاهي که اين راهبرد در منازعات غرب با بلوک شرق داشت، امريکا به آن به عنوان راهبردي پايه اي براي مقابله با انقلاب اسلامي نگاه مي کرد که با نظر به زمينه هاي تاريخي مي بايست پيکان مبارزه با غرب در جهان اسلام را به سمت نزاع ميان شيعه و سني برگردانده و نهايتاً به شکست انقلاب اسلامي و يا حداقل محدود سازي آن به چارچوب مرزهاي ايران منتهي گردد.
پيگيري سرنوشت اين راهبرد و نتايج تفصيلي آن نه موضوع اين بحث و نه در مجال آن است. در صورت خاص و مشخص، اين راهبرد به دليل تناقض هاي بنيادين دروني آن محکوم به شکست بود. اما اقدام امريکا در ايجاد اين نيروها به طور کل ناموفق از آب درنيامد. بعد از آنکه در اواخر دهه 90 ميلادي مشکلات واقعي اين راهبرد در عمل آشکار گرديد، آنها نقش محوري جديدي در راهبرد بعدي امريکا که تحت شعار جنگ با تروريزم طراحي شد، به دست آوردند. درکنار به راه انداختن جنگ خونين سبعانه و جنون آميزي که اين نيروها در چارچوب راهبرد قبلي عليه شيعيان در منطقه و جهان دنبال کردند، با اجراي يک سلسله ترورهايي که به شکلي کاملاً نامعقول، بدون تمايزگذاري ميان مردم عادي و بيگناه با نيروهاي سلطه، به روش هاي وحشيانه و ددمنشانه اي انجام مي شد، آنها تمام آنچه را که امريکايي ها براي جنگ صليبي آخرالزماني با انقلاب اسلامي و نيروهاي مبارز بدان نياز داشتند و بلکه فراتر از آن در اختيارشان قرار دادند. به اين ترتيب امريکايي ها توانستند تمام جهان و بويژه دولت هاي جهان اسلام را مجبور به همراهي در اين جنگ و يا قرار گرفتن در فهرست سياه حاميان تروريزم کنند. آنها با تمرکز بر اين ترورهاي کور و جنايت آميز دلايل و توجيهات کاملاً معقول و مقبولي براي به راه انداختن جنگ عليه اسلام و نيروهاي مبارز به دست آوردند که با آن مردم و افکار عمومي جهان و منطقه را با خود در جنگشان همراه کرده يا حداقل به سکوت وادار کنند. هيچ دليل و توجيهي بهتر از اين نمي شد يافت که تحت پوشش آن بتوان کل جهان را به جنگ خونين عليه يک دين و پيروان آن، لشکرکشي هاي بعدي و اشغال کشورهاي مسلمان به شيوه آغازين تهاجم استعمار قانع و وادار کرد، بلکه حتي حکام دست نشانده کشورهاي مسلمان را نيز در خط اول نبرد با مردم و دين آنها قرار داد. شيوه هاي نامعقول و غير انساني ترورهايي که نيروهايي نظير القاعده، تعمدي، عجيب و نامفهوم به غير انساني تر و غير عقلاني تر کردن هرچه بيشتر آن داشتند، چنان وضعيتي را به وجود آورد که تنها مانع از درک معنا و ماهيت حقيقي جنگ با تروريزم و هدف واقعي آن، اسلام و مسلمانان نمي گرديد؛ با به نمايش درآوردن هر روزه صحنه هاي مصيبت بار و فاجعه آميزي که هر انساني را منزجر و متالم مي ساخت، اين نيروها امکان اين را فراهم ساختند که جنگ با اسلام و مسلمانان در پوشش جنگ با ترور صورت تکليفي مقدس و وظيفه اي انساني داده شود که اجتناب از همراهي با آن شرم آور، قابل شماتت و در نتيجه ناممکن گردد. اما به علاوه اين اقدامات تمام آنچه را که راهبرد اهريمن سازي براي تبديل اسلام و نيروهاي اسلامي به نماد شر و پليدي مطلق لازم داشت، در دسترس نيروهاي واقعي اهريمن و شيطان بزرگ قرار داد.
اما روشن است که آنچه به اين ترتيب از تهاجم سنگين و بي وقفه سياسي-تبليغي تحت پوشش مبارزه با تروريزم و همچنين تمرکز بر انقلاب اسلامي ايران به منظور معرفي آن به عنوان محور شر و پليدي در چشم جهانيان مي توان انتظار داشت، چه مي تواند باشد؟ غرب، امريکا، متحدين آنها در منطقه و جهان و حتي، به قول حضرت امام(قده)، وليده نامشروع و ناپاک استکبار جهاني مي توانند با گستاخي از تهديد وقوع انقلاب اسلامي و خطر پيدايي حکومتي مشابه با جمهوري اسلامي ايران از دل جنبش هاي موجود در منطقه سخن گفته و بر پايه آن در تقابل با مردم به توجيه ضرورت تداوم حاکميت جبارانه دست نشانده هاي مزدور خود و در صورت ضرورت مداخله سرکوبگرايانه اش در آينده بپردازد، چون بر روي عملکرد موفق اين دستگاه عظيم هژمونيک بازي مي کند. اينکه تدريجاً با پايداري و قوت يابي جنبش در منطقه بويژه تونس و مصر مي بينيم که يک محور ثابت خبري و مباحثات راديو و تلويزيوني بحث بي پروا در مورد تهديد و خطر اسلامي گرديده که حتي نيروهاي اسلامي و درگير در اين جنبش ها نيز بدون زيرسوال بردن آن و يا دفاع از طبيعي بودن پيوند اين جنبش ها با انقلاب اسلامي و اسلام به نفي و رد اين احتمال دست مي زنند، با نظر به فشار پيدا و پنهان ناخودآگاه حاکم بر فضاي عمومي جهان و ذهنيت ساخته شده توسط اين سياست تبليغاتي شيطاني و فريبکارانه بر اين نيروها کاملاً قابل فهم است. اين قطعاً تاسف انگيز است که حتي نيروهاي مسلمان نيز گرفتار اين فضا بوده و مجبور به بازي در صحنه نمايش ترتيب داده شده توسط غربي ها هستند. اما نمي توان معقوليت اين را در نيافت که چرا اخوان المسلمين و راشدالغنوشي ترجيح مي دهند با نمونه جنبش و رهبري ترکي مقايسه شوند تا نمونه انقلاب اسلامي ايران، و يا حتي بدتر از اين هر نوع شباهتي را با اين نمونه اخير انکار مي کنند. درک اين نوع مواضع و يا اينکه نهضت اسلامي تونس از هواداران خود مي خواهد در استقبال از غنوشي در برگشت از تبعيد به نمايش قدرت نپرداخته و با تمام نيروهاي خود در استقبال حاضر نشوند، برپايه توجه به سياست اهريمن سازي غربي ها از انقلاب اسلامي کاملاً سهل است؛ کما اينکه به اعتبار همين واقعيت موضع اخوان در انکار ماهيت جنبش موجود مصر به عنوان انقلاب اسلامي نيز معنا و مفهومي مشابه مي يابد. در حقيقت با نظر به حجم کار انجام شده، انتظار اينکه نيروهاي رهبري کننده جنبش اسلامي گرفتار اثر تخريبي سياست هاي اجرا شده قرار گرفته و به شکلي دچار شبهه و ترديد شده باشند نيز چندان بعيد نيست، چه رسد به مردم عادي در اين کشورها که تاثيرپذيري قطعي آنها از سياست اهريمن سازي و تخريب چهره انقلاب سازي علت و عامل عمده پيدايي فضاي مبهم کنوني و عدم ظهور شفاف هويت ديني آنهاست.
اما درکنار توجه به نقش و عملکرد ماشين و ابزارهاي هژموني غربي در زمينه امحاي الهام بخشي انقلاب اسلامي، از بين بردن نگاه و درک آرماني و اتوپيک جهانيان و بويژه مسلمانان به اسلام همزمان با کاشت خارهاي زهرآلود زشتي و پليدي در گلستان دين و اعتقادات ديني و تيره سازي ايمان روشن مسلمانان به اسلام به عنوان چاره و راه درست مشکلات جهان اسلام، براي درک بهتر اين وضعيت و آثار بسيار مخرب و سوء آن بر هويت جنبش هاي منطقه و ايجاد ابهام در خواسته ها و تمايلات مسلمانان تاملات دقيق تر و بيشتري لازم است. محور اين تاملات توجه به فشار و سنگيني پريشان کننده و آشفتگي آفريني است که خطاها و نقصان هاي واقعي نيروهاي اسلامي بر دل و ذهن مردم و از اين نقطه بر فرآيند بيداري اسلامي در جهان و منطقه وارد مي کند. اقدامات خصمانه دشمن در اين زمينه وجهي طبيعي از هر مبارزه اي است؛ اما جنايات ددمنشانه نيروهايي چون القاعده مستقل از کار دشمن آثار خود را دارد؛ کما اين که خطاهاي ديگر نيروهاي اسلام در قدرت و يا بيرون از آن مي بايد از اين حيث نيز في نفسه مورد ملاحظه قرار گيرد. از اين منظر نبايد از اين غفلت داشت که ابهام هويتي موجود در جنبش هاي کنوني فاقد وجهي عيني و واقعي نيست. نوع اقدامات سازمان هاي تکفيري و يا القاعده با مردم بيگناه بويژه مردم منطقه و مخالفان آنها نمي تواند بر اعتقاد به اسلام و تلقي آن به عنوان راه حل براي جهان اسلام و بشريت بطور کلي بي تاثير باشد. از اين جهت ابهام هويتي موجود به وجهي در متن واقع ريشه دارد. درست است که غربي ها در برجسته سازي، اغراق نمايي و تشديد اوضاع نقش موثري داشته اند، اما اين زمينه هاي عيني نيز نقش خود را دارند. در نتيجه تحت تاثير اين مجموعه عوامل ما صرفاً با ابهام زايي و شبهه آفريني در مورد هويت اين جنبش ها روبه رو نيستيم، بلکه در متن واقع امکان ظهور و فعليت يابي هويت دچار اشکال گرديده است. اين که همزمان با حضور اسلام در صحنه و نقش تعيين کننده و اصلي نيروهاي اسلامي در ايجاد اين جنبش ها، اين هويت به وضوح و صراحت نمي تواند خود را اعلام کند، درحالي که در متن واقع نيز از سوي طرف هاي مختلف ميداني نسبت به آن انکار فعالي وجود ندارد، به اين وضعيت حقيقي مربوط مي شود. با اين که مردم از نقش تخريبي دشمن و تبليغات آن آگاهند، اين وجود زمينه هاي واقعي است که به اين تبليغات زمينه ابهام رايي داده و از ظهور قوي هويت ديني، اتحاد همه ذيل آن و قبول فعال آن توسط همگان جلوگيري مي کند. در شکل گيري چنين واکنشي، نخبگان سکولار بويژه نيروهاي سياسي نقش موثري دارند زيرا بيش از مردم عادي به اين زمينه هاي عيني توجه داشته و با توجه به جايگاهي که آنها در طرح غربي ها در انحلال ظرفيت واقعي جنبش هاي جهان اسلام و جلوگيري از ظهور هويت ديني مردم يا اتحاد و تجميع آنها ذيل اين هويت دارند، بواسطه ترس از حذف در آينده با اصرار و تاکيد بر حضور در قالب هويتي سکولار خود در اين جنبش ها به صورت مانعي بر سر راه تثبيت هويت ديني آنها عمل مي کنند.
در هر حال به اين ترتيب، اين که دولت هاي غربي آشکارا از تهديد و خطر اسلام سخن گفته و دستگاه هاي خبري-تبليغي يا ابزارهاي هژموني ساز آنها اين موضوع را به شکل سلبي محور بحث هاي خود قرار داده اند، حقيقتي را پيش روي نيروهاي اسلامي قرار مي دهد که در مقام داوري در مورد مواضع آنها بايد ملحوظ نظر قرار گيرد. همانطوري که گفته شد، طرح اين موضوع به عنوان دال مرکزي گفتمان غربي ها در مواجهه با اين جنبش ها از اين حکايت دارد که آنها بر پايه ارزيابي مثبت از ميزان توفيق جنگ نرم سي و دو ساله عليه انقلاب اسلامي ايران اين انديشه محوري را مبناي توجيهي مشروع و مقبولي براي مداخله سرکوبگرايانه و قلع و قمع خونين اين جنبش ها در صورت ضرورت مي دانند. به اين معنا آنها خود را در مواجهه با افکار عمومي جهان، چه در کشورهاي خود در غرب و چه در ميان مردم ساير نقاط جهان و منطقه، نيازمند توجيهي بيش از طرح اين خطر و تهديد براي يک چنين اقدامات شيطاني و سبعانه اي نمي بينند. از اين جهت نيز کاملاً قابل فهم و معقول است که چرا نيروهاي اسلامي و يا حتي مردم عادي در اين کشورها تمايلي به اظهار هويت ديني نداشته و يا به صورت ناخودآگاه از فعال سازي آن اجتناب مي کنند. در اين مقطع از جنبش اقدامي متفاوت از اين، به معناي صدور حکم اعدام جنبش و دادن اجازه سرکوب آن به نيروهاي حاکم يا تجويز مداخله تجاوزکارانه تحت پوشش انسان دوستانه به قصد جلوگيري و دفع تهديد شر ادعايي آنهاست.
اما به غير از آنچه آشکارا غربي ها در مورد وجود خطر اسلام و تهديد انقلاب اسلامي در اين جنبش ها مي گويند، واقعيت هاي ديگري حاکي از اين است که آنها فراتر از يک احتمال و يا هشدار به اين موضعگيري ها نگاه مي کنند. شايد از آشکارترين اين وقايع توجه غرب به نيروهاي اسلامي نظير اخوان المسلمين به عنوان طرف اصلي در اين جنبش ها و تذبذب مشخص و عيان آنها و تغيير موضع پي در پي آنها در تطابق با ظهور رو به قوت نيروهاي اسلامي و پررنگ تر شدن تدريجي هويت ديني اين جنبش ها از آغاز خيزش مردم منطقه است. اين تغييرات گاه به گاهي و مستمر که صورت شرم آور و فضاحت باري نيز براي اين کشورها و مقامات آنها به وجود آورده، چه معنايي مي تواند داشته باشد جز اين که آنها اين خطرات را به واقع موجود و فعال مي دانند، به همين دليل نيز تدريجاً از موضع اظهار لزوم تغيير و يا قبول احتمال رفتن مبارک تدريجاً در حال استقرار بر موضع حفظ وضع موجود و بقاي مبارک به قصد هدايت مهار شده تغييرات در چارچوب نظامات کنوني مي باشند. اما شايد آشکارتر از اين ها، تلاش يکپارچه غرب و حکومت هاي دست نشانده آنها براي انکار هويت ديني اين جنبش هاست. در همين مسير است که غربي ها با تمام قوا مي کوشند، نظام اسلامي ايران را بيرون از اين نبرد هويتي نگاه داشته و مجاري انتقال و تاثيرگذاري آن بر اين جنبش ها را مسدود نمايند، تا جايي که بر خلاف تمام اصول و قواعد معقول حاکم بر سياست و رسانه ها، سخنان و موضعگيري قدرتمندترين رهبري جهان اسلام را در مورد تحولات منطقه و ماهيت آن را در بايکوت کامل خبري قرار مي دهند.
هنگامي که در موردي از نبرد هويتي سخن به ميان مي آيد، مفهوم آشکار آن اين است که در اينجا ما با فرآيند ناتمامي در روند شکل گيري هويت روياروييم. موج اول جنبش اسلامي نشان داده است که به لحاظ تاريخي ساختار اجتماعي جوامع اسلامي ظرفيت اجتماعي هيچ جنبش و بسيجي جز حرکت اسلامي را ندارد؛ به همين دليل تلاشي که غربي ها تحت نام دموکراسي سازي به راه انداختند، موجبات حرمان و خسران آنها را به وجود آورده و با موجي از سرکوب جنبش هاي اسلامي روبه ظهور، تاجگذاري نسخه هاي تازه از ديکتاتوري ها و مستبديني چون مبارک به جاي نمونه هاي قديمي و سپس اشغال مستقيم جهان اسلام جايگزين گرديد. با اين حال غربي ها، با درک ظرفيت آتشفشاني جهان اسلام پس از مهار موج اول فوران خشم ملل مسلمان، به طراحي و اجراي برنامه هايي دست زدند که وضعيت ايهام آميز هويت جنبش هاي کنوني منطقه ناشي از آن است. با آنکه اقتضاي خيزش دوباره اسلامي در جهان اسلام کمال و خلوص هويتي آنها مي باشد، تحت تاثير اجراي اين برنامه ها برعکس، فرايند هويت يابي آنها را با اختلال و مانع روبه رو گرديده است. با ملکوک و مشوه سازي الگوي ديني در دلها و اذهان مردم، نيروهاي اسلامي در اظهار هويت ديني و متحد سازي نيروهاي اجتماعي با موانع روحي - رواني و همچنين سياسي مواجه گرديده اند. حتي اگر آنها به واسطه وسوسه هاي خناسانه دستگاه هژموني استکباري خود به مراتب دچار تشويش و آشفتگي نشده باشند، در اين مقطع حداقل به دو دسته دلايل، تقويت و تشديد فرآيند هويت ديني جنبش هاي کنوني را مشکل مي بينند. دليل اولي که آنها را در اين زمينه محتاط مي سازد اين است که اسلامي شدن تام و يکپارچه اين جنبش ها و تاکيد يا اصرار بر تبديل آنها به انقلابات اسلامي با خواست تاسيس نظام ديني، با توجه به کارهاي انجام شده بر روي افکار جهانيان و منطقه، به معناي تجويز سرکوب خونين آنها به دست حکومت هاي وابسته و يا دولت هاي استکباري و حتي رژيم صهيونيستي مي باشد. اما دسته دوم از دلايل به آثار کارهاي انجام شده بر مردم و نيروهاي سياسي - اجتماعي جوامع اسلامي برمي گردد. با اين حال گرچه به دليل تاثير جنگ رواني غربي ها بر مردم عادي، نيروهاي اسلامي براي بسيج آنها تحت شعار خالص ديني با مشکلاتي رويارويند، لکن مشکل اصلي از اين ناحيه نيست؛ گرچه که امريکايي ها مي کوشند از طرق جديدي مثل وارد کردن امکانات اينترنتي - رايانه اي نظير توييتر و فيس بوک به صحنه جنبش ها و از اين طريق مشارکت دادن نيروهايي که بنا به خاستگاه اجتماعي - جغرافيايي وزن نيروهاي داراي معضلات هويتي يا سکولاري غربخواه را در اين جنبش ها سنگين تر و در نتيجه مشکلات نيروهاي اسلامي را به اين ترتيب تشديد کنند.
از آنجايي که امريکايي ها براي مهار تحولات جهان اسلام در دو دهه گذشته بر روي جريان هاي سکولار غرب طلب يا تجددخواه سرمايه گذاري و کار سازمان يافته اي کرده اند، اين نيروها، اعم از ملي گرا، ليبرال و چپ، به مشکل اصلي جنبش هاي مردمي جهان اسلام بدل گرديده اند. آنها از يک طرف براي خود بختي در جنبش اسلامي و آينده آن نمي بينند؛ از سوي ديگر نيز خود را نامزد هاي اصلي براي دستيابي به قدرت در طرح هاي مهار امريکا و غرب مي دانند. با توجه به اين که اين نيروها به واسطه فقدان پايه اجتماعي و مردمي و گرايش هاي ايدئولوژيکي شان امکان دستيابي به قدرت از طريق ايجاد حرکت جمعي مستقل را ندارند، تنها امکان آنها براي بقا در صحنه سياسي بازي با کارت هويتي يا غربگرايي شان است. اين که آنها در زمان ظهور جنبش هاي مردمي در کدام سو مي ايستند، تاثيري بر نقش مخرب آنها در خيزش اسلامي ندارد. يک احتمالي است که همه آنها چنانکه تاکنون کرده اند در چارچوب طرح هاي امريکا در جهت تخليه ظرفيت اجتماعي تغيير يا اصلاح و خارج کردن بعضي از نيروهاي اجتماعي يا بازداشتن آنها از همراهي با جنبش هاي موجود بازي کنند؛ احتمال دوم اينکه آنها در همراهي با اين جنبش ها مانع از تفرق نيروها، پيدايي چنددستگي و تنزل سطح درخواست ها و اهداف جنبش گردند؛ در هر دوصورت آنها مانعي بر سرراه فعليت يابي هويت ديني و اتحاد عمومي تحت شعار «الاسلام هو الحل» مي باشند. دليل آن نيز اين است که در هر دو صورت ايدئولوژي هاي تجددي و تمايلات سکولاريستي آنها تنها برگي است که براي روکردن در بازي سياست منطقه اسلامي دارند. در حالت اول اصولاً امريکايي ها به اين دليل آنها را خريده و وارد بازي خود مي کنند که آنها مي توانند مانع از پيدايي جنبشي يکپارچه بومي - ديني و دستيابي آن به اهداف اصلاحات واقعي شوند. در صورت دوم نيز اساساً آنها حضور خود در کنار مردم و همراهي با جنبش ها را مشروط به نفي هويت ديني آن و قبول گرايش هاي سياسي شان در هويت جنبش مي دانند. بدون اين شرط، مشارکت و همراهي آنها با جنبش چه معنايي براي آنها با توجه به سرمايه اندک و تنها برگ سياسي شان خواهد داشت. قبول اين شرط و چشم پوشي از هويت ديني جنبش و يا عدم تاکيد بر آن دقيقاً همان هزينه اي است که نيروهاي اسلامي براي جلب همراهي اين نيروها و جلوگيري از بازي کردن آنها در جبهه امريکا بايد بپردازند؛ والابايستي عواقب حضور آنها در سمت امريکايي ها و حکومت هاي استبدادي و در نتيجه منازعه با آنها، تفرق و اغتشاش در جامعه و صفوف مردم را که نتايج مهلک آن نياز به بيان ندارد، بپذيرند. نتيجه در هر حال پيدايي ابهام هويتي موجود در اين جنبش هاست.
آنچنانکه تاکنون مشخص شده است، نيروهاي اسلامي مي کوشند به منظور جلوگيري از اين عواقب و تبديل نيروهاي سکولار به ابزارهاي ضد جنبش راه همکاري آنها را با جنبش موجود تسهيل کنند؛ کما اينکه با جلو انداختن نيروهاي نظير البرادعي و درگير کردن وي و ساير نيروهاي مشابه در جنبش در همين جهت و هم چنين خودداري از معرفي خود به عنوان رهبري آن مي کوشند که زمينه تمسک به اسلام هراسي ايجاد شده در افکار عمومي جهانيان و در نتيجه توجيه اقدامات سرکوبگرايانه را از بين ببرند. اما روشن است که هزينه مشخص اين اقدامات قبول ابهام هويتي و خودداري از تلاش براي تقويت هويت ديني جنبش مي باشد. با اين حال همچنين فرآيند هويت يابي اين جنبش ها و نبرد هويتي هنوز به پايان نرسيده است. بي ترديد الزامات مبارزات جنبش و پويايي هاي اجتماعي در صورت تداوم و استمرار به سود امريکايي ها و نيروهاي سکولار نمي باشد. وجهي از سرعتي که در تحولات اين جنبش ها ديده مي شود، حاصل آگاهي غربي ها از اين حقيقت است که مسير تحولات اين جنبش ها با درگيرسازي لايه هاي پائين تر اجتماعي و مقاومت حاکميت ها در برابر اصلاحات يا تشديد سرکوب اين جنبش ها را به سمت تاکيد بيشتر بر هويت ديني آنها مي باشد. به همين دليل با چنان سرعتي از کار برکنار شده و در مراحل بدوي جنبش مصر اقدام مشابهي در مورد مبارک مطرح مي گرديد. به قطع مي توان گفت که براي دستيابي به استقلال حقيقي و اصلاحات واقعي و معناداري که در مرحله بعد با آرامش ميدان و بازگشت مردم به وضع عادي به وابستگي و شکل گيري حاکميت استبدادي تازه اي منجر نشود، راه ديگري پيش روي جهان اسلام جز تمسک و تاکيد بر اين حقيقت وجود ندارد که «الاسلام هو الحل».
اما درسي که وضعيت ابهام آميز موجود در تحولات کنوني براي تمامي نيروهاي جنبش جهاني اسلام دربردارد، ضرورت توجه آنان به سياست هاي غربي ها در ايجاد و دامن زدن به موج اسلام هراسي در منطقه و جهان است. اين مسئله اي است که بحث در مورد آن مجال خاص خود را مي خواهد. با اين حال يک نکته مشخص است. غربي ها به سياست اسلام هراسي به عنوان راهبردي ضروري و غيرقابل چشم پوشي در نبرد با خيزش جهاني اسلام نگاه مي کنند. بنابراين تکليف موجود متوجه نيروهاي اسلامي است که اين سياست به عنوان مانعي بزرگ بر سر راه آنها عمل کرده و پيامدهايي نظير وضع کنوني در جنبش هاي اسلامي را به وجود مي آورد. اما تکليف اصلي صرفاً در جست و جوي راهکارها و راهبردهاي مناسب تبليغاتي در اين زمينه نيست. مسئله اصلي از بين بردن زمينه هايي است که سياست اسلام هراسي بر مبناي آن ممکن مي گردد. از اين حيث موضوع توجه بايد اقدامات خود ما يا نيروهاي اسلامي باشد.

 

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۳:۰۹ - ۱۴۰۲/۱۰/۱۵
    0 0
    علم در بستر ازادی و صداقت و مسئولیت پذیری و نظم و قانونمندی و هدفمندی و تلاش سازنده، و پرهیز از پوچگرایی و بطالت رشد میکند.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس