گروه جنگ نرم مشرق- پروفسور نایل فرگوسن یک جمهوریخواه تندرو و از نئومحافظهکاران است. در انتخابات دو دوره قبل در ایالات متحده مشاور جان مککین بود و در حال حاضر یکی از گزینههای اصلی جایگزینی هنری کسینجر در جناح جمهوریخواه و برنارد لوییس، استراتژیست فرهنگی غرب است.
او از مسیحیان صهیونیست و طرفدار دو آتشه اسرائیل و کاملا ضد اسلام است و از همین رو امکان اعتماد به سخنان تاریخی وی در مستندهایش وجود ندارد چرا که همواره با هواداری از جبههای خاص سخن میگوید ضمن آنکه باید به یاد داشته باشیم، امروزه تاریخ را نه قوم پیروز بلکه مردمی مینویسند که رسانه را در اختیار دارند. وی در سال 2010 همسر خود را با 3 فرزند طلاق داد و با ایان هیرسی علی که فمینیست افراطگرای ضد اسلام است ازدواج کرد.
انتخاب مستند «جنگ جهان» از یک
سو با رویکرد دشمنشناسی، در جهت آشنایی مخاطبان با نظرات اصلی این استراتژیست
غربی و ضد اسلام صورت گرفته و از سوی دیگر کمک میکند تا مخاطبان با دستیابی به
برآورد استراتژیک متوجه شوند که دشمنان اسلام چطور یا چگونه فکر میکنند. در ضمن
با توجه به اینکه جنبههای آموزشی این مستند از حیث تاریخی و کلاننگر، یکی از
عوامل اصلی در انتخاب این مستند بوده، به مخاطب گرامی اصرار میورزیم که اصل
ویدئوی این مستند را مشاهده نموده و از مطالب عمیق آن نهایت استفاده را ببرند.
آنچه که در ادامه میآید روگرفتی ساده و خلاصهای مجمل از این مستند 6 قسمتی میباشد.
پروفسور نایل فرگوسن
برای مطالعه قسمتهای اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم کلیک کنید.
***
نایل فرگوسن: تا تابستان 1989، مردم در مجارستان، چکسلواکی، لهستان و در یوگسلاوی برای بیش از چهل سال در زیر سلطه کمونیسم زندگی میکردند. آنها حتی فکرش را هم نمیکردند که ایدئولوژیی که تا این حد بر زندگی آنها حاکم بود، در شرف از میان رفتن است در انقلابی که برخی از آن به عنوان پایان تاریخ تجلیل میکنند. وقتی دیوار برلین سرانجام در نهم نوامبر سقوط کرد، به نظر می رسید قرن بیستم به نقطه اوج خود رسیده باشد لحظهای که از آن به عنوان پیروزی غرب یاد میشود.
جهانی سازی ناگهان غیر قابل توقف به نظر میرسید که هر دوی دولتهای جنگ طلب و صلح طلب را در هم مینوردید ایدئولوژیهای افراطی کمونیسم و فاشیسم، همه برچیده شدند و با پایان ایدئولوژی، جهان امید به دورانی نو از تفاهم نژادی داشت. و بعد این پایان خوش تباه شد. وقایع بوسنی نشان داد، که هنوز کسانی هستند که برای پاکسازی نژادی آماده و راغب باشند.
جنایات نسل کشی در همه جای دنیا به وقوع میپیوست همچنانکه جنگ سرد بر حافظهها رنگ میباخت بر علیه توتسیها در رواندا بر علیه کردها در عراق، به نظر می رسید اینها باز بخشی از هولناکترین صحنههای جنگ قرن بیستم باشند معلوم شد که تاریخ به پایان نرسیده چرا که هیچکدام از قوایی که باعث شدند قرن بیستم اینقدر خشونت آمیز باشد ناپایداری اقتصادی کشمکشهای نژادی، افول امپراطوریها.
اما سوالی که بیپاسخ ماند همچنانکه قرن به انتها میرسید این بود که آیا جنگ دنیایی جدید در حال شکل گیری بود؟ جنگی که باعث میشد اتفاقی که در بوسنی افتاد به زد و خورد گروهی هممحله بماند.
هبوط غرب
در ابتدای قرن، بریتانیا واقعاً بر دنیا سیادت میکرد و بر حدود 500 میلیون از مردم آن؛ اما تا نیمههای دهه 1970، بعد از سه دهه افول دردناک و متمادی پادشاهی، دیگر امید و آرزویی برای پادشاهی نه چندان متحد و بریتانیای نه چندان کبیر و جزیره نزاع زده شمالی باقی نمانده بود. امپراطوری، مدتها بود که رفته بود؛ خود بریتانیا در سرازیری بود. اقتصاد به نظر میرسید در رکودی علاجناپذیر باشد. بریتانیا، مرد مریض اروپا بود. نسل من، نوجوانهای زمستان نارضایتی در میان پیچ و تاب دلزدگی و شوخ و شنگس از سر درماندگی بودند. و بعد مرد مریض با بانوی آهنین ملاقات کرد.
مارگارت هیلدا تاچر، نخستوزیر اسبق انگلیس
وقتی مارگارت تاچر، در می 1979 به نخست وزیری رسید این نشانگر انقلابی بسیار بریتانیایی بود. افراطگرایی سیاستهای اقتصادی تاچر، نفسگیر حیرت انگیز بود. او با اتحادهای کارگری مقابله کرد او صنایع دولتی را خصوصی کرد. او مالیات بر درآمدها را به شدت کاهش داد این پایان تاریخ نبود اما پایان دولت ارائه دهنده خدمات اجتماعی بود.
و این فقط در مرزهایی داخلی نبود که تاچیریستها میجنگیدند و پیروز میشدند به گفته یکی از تحسینکنندگان او بزرگترین پیروزی آنها در خارج بود؛ نبرد نهایی و تعیین کننده جنگ سرد.
گاهی در این روزها فرض میشود که حتماً محافظهکارها در سالهای 1980در مورد تهدید شوروی اغراق میکردند بعضیها میگویند شوروی عاقبتی به جز خود ویرانگری نداشت، آن هم به خاطر ناکارآمدی حاد اقتصادی خودش. در واقع امپراطوری روسیه با وجود محو تدریجی نمادهای انقلابی هنوز طی سالهای1980 به طرز وحشتناکی قدرتمند به نظر میرسید. اقتصادش برنامهریزی شده به نظر میرسید و به خوبی قابل رقابت با ایالات متحده بود. وقتی صحبت از تسلیحات نظامی میشد کمونیسم بنای سر گذاشتن و مردن نداشت. باید کشته میشد اما تاچر به تنهایی نمیتوانست این کار را انجام دهد او به یک همکار نیاز داشت و آن مرد رونالد ریگان بود.
رونالد ویلسن ریگان، بازیگر و مدل آمریکایی که بعدها به سمت ریاست جمهوری این کشور رسید (89-1981)
اما
معمار واقعی سقوط شوروی، باید در درون و نه در بیرون سیستم کمونیسم جستجو میشد. اسم او
میخائیل گورباچف بود. گورباچف دو تا ایده زیادی خوب داشت او اقتصاد شوروی را آزاد
کرد پرسترویکا؛ و درخواست مذاکرات سیاسی بازتری کرد، گلاستنوست. مشکل اینجا بود
که، ترکیب این دو در نهایت ثابت شد که مهلک هستند.
میخائیل سرگئیویچ گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی (1991-1985)
تنها کاری که برای فاتحان غربی میماند خرج پولی بود که به دلیل فرآیند خلع سلاح دیگه نیازی نبود برای هزینههای دفاعی صرف شود. و در واقع، سقوط اتحاد شوروی، همانند سقوط همه امپراطوریهای قبل از آن، نشانه پایان تاریخ نبود بلکه نشانه ظهور نفرتهای قدیمی بود.
برای مدتی به نظر میرسید که فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی در1989، طلیعه دورانی نو باشد، که در آن لیبرال دموکراسی تنها گزینه در دسترس است ولی برای ده سال خونین یک کشور سعی در نقص این تئوری داشت. وقتی امپراطوری شوروی فرو ریخت، 6 جمهوری که یوگوسلاوی را تشکیل میدادند گزینه صلح و دموکراسی را انتخاب نکردند بلکه بازگشتند به خشونتهای سبوعانه میانه قرن بیستم. وقایع بعد از 1989 در بالکان، یادآوری دردناک و آموزنده ارائه میدهد از اینکه تاریخ هنوز به پایان نرسیده است تاریخ انگار که نمیخواست به پایان برسد میخواست برگردد درست ابتدای قرن.
برای مدتی، سیاستمداران بریتانیا با هر گونه دخالتی برای توقف این خونریزی به شدت مخالفت میکردند حتی مردم سارایوو را مسلح میکردند تا حداقل بتوانند از خودشان دفاع کنند این اولین بار در قرن بیستم نبود که دیپلماسی غرب به جای مانع شدن از جنایت بر علیه بشریت، به آن کمک میکرد.
در 28 م ژوئن1989، میلاسوییچ سخنرانی کرد که به نظر میرسید عمداً قصد دارد به احساسات ملی گرایانه صربها علیه دیگر ملیتها در درون اتحاد یوگوسلاوی دامن بزند. چرا این کار را کرد؟ به نظر میرسد جواب این است: این تنها راه برای یک رهبر کمونیسم بود تا بتواند بعد از 1989 بر قدرت بماند. با به بازی گرفتن تنفرهای نژادی.
میلاسوییچ و رهبر کورواسی فنیول توچمن، توافق کردند تا بوسنی را بین خودشان تقسیم کنند به گفته توچمن در آن هیچ قسمتی برای مسلمانان نیست، با این حال نزدیک به دوپنجم جمعیت بوسنی مسلمانها بودند.
در1992، صربها، جوخههای مرگی از شبه نظامیان با نامهایی مثل تایگرز و وایت ایگلز(عقابهای سفید) را کنترل میکردند که تمام شرق بوسنی را فراگرفته بود هدف آنها صرفاً بیرون راندن مسلمانان از خانههایشان نبود هدف آنها نسل کشی بود تا انتهای آوریل، صربها به ویشوگراد رسیدند.
نزدیک به 1600نفر از مسلمانهای ویشوگراد به عنوان کشته یا مفقود فهرست شدند. امروز تنها صد نفر باقی ماندند. این الگوی قتلهای سیستماتیک در شهرها و روستاهای بوسنی تکرار میشد92000 نفر در یک پایگاه داده، به عنوان مرده یا مفقود فهرست شدند. این مردم برای این کشته شدند که قاتلانشان آنها را به لحاظ نژادی پستتر میدانستند. از نظر صربها ارتودوکس مسیحی، مسلمان بوسنیایی، به نوعی بیگانه بودند؛ هیچ چیزنمیتوانست بیش از این از حقیقت دور باشد.
یکی از
خصیصههای تکرار شونده خشونتهای قرن بیستم از ننجینگ در1937، تا برلین در 1945،
تا ویشوگراد در 1992 این بود که قتل در بسیاری از اوقات با تجاوز همراه میشد
کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، حوادث تجاوز در بوسنی را عظیم سازمان دهی شده و
سیستماتیک نامید. تجاوز نه تنها به عنوان ابزار جنگی به کار گرفته میشد بلکه به
عنوان روشی در پاکسازی نژادی به منظور تحقیر و خفیف کردن و ارعاب تمام گروههای
نژادی بود. جنایات مشابهای در پایگاههای دورتر انجام شدند: هتل بیکاواچ، مرکز
ورزشی. هر زن مسلمانی مورد هدف بود . اتحادیه اروپا گفت: به طور کلی در هر جنگ
حدود بیستهزار زن مورد تجاوز قرار گرفته. دولت بوسنی گفت پنجاه هزار نفر. هیچ کس
نمیداند و البته بعضی از قربانیان به قتل رسیدند.
صد سال قبل این ژاپن بود که به لحاظ سیاسی و اقتصادی سلطه غرب بر آسیا را به چالش میکشید. امروز چین جای او را گرفته. از نیمههای 1990، چین سریع الرشدترین اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد دنیا و شاید در تاریخ را داشته، اما چین جزء معدود کشورهایی در دنیاست که هنوز حاکمیت کمونیسم در آن باقی است. دقیقاً چطور بود که کمونیسم چین قادر بود که کاپیتالیسم را بپذیرد بدون قربانی کردن انحصار خودش بر قدرت؟ جواب ساده این است که وقتی یک موقعیت انقلابی در 1989بوجود آمد. رژیم کاری را کرد که معمولاً رژیم های کمونیستم در این مواقع میکنند. او تانکها را به خیابان فرستاد. در چهارم ژوئن1989، جنبش«دیوار دموکراسی» بیرحمانه سرکوب شد. تعدادی ناگفته از دانشجویانی که در میدان «تیان ان من» جمع شده بودند بوسیله سربازانی که از بیرون پایتخت آورده شده بودند، کشته شدند. رهبران مخالفان بعد از محاکمه زندانی شدند.
اما
اشتباه است اگر فرض کنیم که کمونیستهای چین موفقیتشان را به سادگی مرهون در هم
شکستن یک اشتباه بالقوه در1989بودند. بسیار مهمتر از آن، انقلابی بود که خود آنها
در ده سال قبلتر آغاز کرده بودند انقلابی با عواقب بسیار عمیقتر.
در 74سالگی دانگ بازمانده اصلی انقلاب چین بود. او مائو را در راهپیمایی عظیم همراهی کرد و از روزهای تیره انقلاب فرهنگی جان سالم به در برد. دو مرتبه بعد از اعاده حیثیت از آن دسته چهار نفره به رهبری همسر کینهجو مائو، سعی کردند تا از شر او راحت گردند. اما دانگ از این ماجرا خلاصی یافت. و اگر به خاطر انقلابی که او در 1979به راه انداخت نبود، برج"چین ماو" ممکن بود هرگز ساخته نشود. مائو تسه تونگ از سال 1949، بر طبق مدل شوروی اقتصاد دقیقاً برنامه ریزی شده بر چین حکمرانی کرد چیزی که او گامی بزرگ به جلو نامید در واقعه گامی بزرگ به عقب بود که به قیمت جان میلیونها نفر تمام شد. برخلاف آن استراتژی دانگ برای یک گام واقعی رو به جلو، برداشتن کنترل دولتی و تشویق شرکتهای خصوصی و در عین حال حفظ بیرحمانه ساختار سیاسی کمونیسم بود.
در چین، بازسازی اقتصادی بدون اصلاحات سیاسی مشخص شد که فرمول ایده آل برای رشد بوده. تا اواخر دهه 1990، برخی اقتصاددانان غربی پیش بینی میکردند که اقتصاد چین، اقتصاد آمریکا را تا سال 2041 پشت سر خواهد گذاشت. حرفهایی نگران کننده در مورد نبردهای تجاری آینده زده میشد و نه تنها نبردهای تجاری چرا که آنقدرها مشکل نیست که برخوردی بین شرق و غرب را تصور کنیم، که جنگهای روس و ژاپن در 1904 در مقابلش حقیر به نظر برسند نبردی که شروع جنگ دنیا را رقم زد.
اگر منظور در رشد اقتصادی چین باشد چی؟ به جای ریسک اعتراضات مردمی آیا ممکن است کمونیستهای چین وسوسه شوند مثل میلاسووویچ در قبل از آنها حواس مردم را به بازی گرفتن احساسات ملیگرایانه آنها به سوی دیگری پرت کنند؟
یک نقطه اشتعال آشکار برای برخورد شرق و غرب تایوان خواهد بود؛ که چین آن را بخشی جداییناپذیر از جمهوری خلق چین میداند و ایالات متحده متعهد است که از خودمختاری آن دفاع کند. اینجا یک نقطه اشتعال بالقوه مرگبار برای هزاره جدید است. و با این حال با وجود ریسک فزاینده برخورد ابر قدرتها در آسیا انقلاب دانگ چاو پینگ مهمترین انقلاب در 1979 نبود.
همراه با پخش تصاویری از تهران پس از انقلاب: در سال انقلاب 1979 یک زن در انگلیس به قدرت رسید زنی با تعهدی کامل به این ایده که رستگاری در گرو بازار آزاد است. اما 1979 آیت الله خمینی در ایران هم به قدرت رسید. مردی با همان درجه تعهد به این ایده که رستگاری در گرو تعالیم محمد(ص) است.
یک انقلاب، به دنیایی براساس تجارت آزاد اشاره میکرد. دیگری به دنیایی براساس کتاب مقدس.
در عین حال و در همین زمان که چین و ایران به سرعت به سمت افزایش جمعیت حرکت میکردند، در اروپای انقلابی عظیم رخ داد و میزان زاد و ولد به شدت کاهش یافت. در سال 1979 میزان رشد جمعیت در ایران 7 برابر انگلیس بود. برای همین به دلیل نیاز به جمعیتی که در کشورهای اروپایی وجود داشت، یا باید میزان زاد و ولد بالا میرفت و یا میزان پذیرش مهاجر. از لحاظ اقتصادی آری اما از لحاظ فرهنگی نه، اروپا اصلا مهاجران را دوست ندارد چرا که اکثرا مسلمان هستند. یک جمعیت جوان مسلمان غیر اروپایی به سرعت، یک جمعیت پیر غیر مسلمان اروپایی را مستعمره میکند.
اکنون در جهان مسلمانان به سرعت در حال پیشرفت هستند بدون اینکه کسی بتواند جلوی آنها را بگیرد. اما یک خاطره از این موضوع داریم و آن اینکه در صد سال پیش وقتی مردم اروپا به جاهای مختلف دنیا سرازیر شدند در نهایت جنگهای نژادی با کشتارهای وسیع را به جای گذاشتند.
اگر بخواهیم از تکرار قرن بیستم جلوگیری کنیم باید ریشه جنگهای آن را بشناسیم. قرن بیستم مشخص کرد که با وجود ازدواجهای چند نژادی بیسابقه، تفاهم نژادی به وجود نخواهد آمد و برعکس هرچه اختلاط نژادی بیشتر، منازعه نژادی هم بیشتر.
در این مجموعه شش قسمتی سعی کردم چهار عنصری که فرمول جنگ دنیا را تشکیل میدهند بررسی کنم که شامل تفکیکهای نژادی، ناپایداری اقتصادی، زمینلرزههای امپراطوریهای بزرگ. اکنون نیز زمین آماده است تا همان تاریخ صد سال گذشته را یکبار دیگر در خود ببیند و عمارت شکننده تمدن انسان بار دیگر به بریزد.
برای تهیه اصل این مستند به همراه زیرنویس فارسی به وبسایت خانه مستند مراجعه کنید.
پایان.