عضو باند سرقت هاي مسلحانه از بانک هاي مشهد گفت: فرصت استفاده از نارنجک را پيدا نکردم.

گفت و گو باپول جمع کن عضو باند سرقت مسلحانه به گزارش مشرق، عضو باند مخوف سرقت هاي مسلحانه که پشت ميله هاي بازداشتگاه مي گفت: ۳۲ سال دارم و ۱۱ سال قبل با دخترعمويم ازدواج کردم که حاصل آن ۲ پسر ۸ ساله و ۳ ماهه است. ما در روستايي نزديک مشهد زندگي مي کرديم.

وي اضافه کرد: کلاس پنجم ابتدايي بودم که ترک تحصيل کردم و بعد از مدتي در يک مغازه قصابي در ميدان شهداي مشهد مشغول کار شدم.

آن روزها مهدي (سرکرده باند) که با پسرعمه ام دوست بود صبح ها همراه پسرعمه ام به در مغازه قصابي مي آمد که ما با هم آشنا شديم اما بعد از سرقت مسلحانه از بانک خيابان شهيد مطهري در سال ۸۳، مهدي فراري شد و ديگر او را نديدم تا اين که سال گذشته با شماره تلفني که از برادرم اصغر (عضو ديگر باند که در درگيري با پليس کشته شد) گرفته بود با من تماس گرفت و گفت کارت دارم. به او گفتم من الان با فرد ديگري در يک مغازه قصابي در چهارراه خواجه ربيع شريک شده ام و سپس آدرس مغازه را به او دادم.

متهم پرونده سرقت‌هاي مسلحانه ادامه داد: شب بود که مهدي به مغازه ام آمد و پس از مصرف موادمخدر، در مغازه را قفل کرد. او حتي کابل تلفن را از پريز کشيد و گوشي هاي تلفن همراه را نيز خاموش کرد چون مي ترسيد کس ديگري حرف هاي ما را بشنود.

آن شب مهدي گفت: مي خواهم به بانک بولوار ايرج ميرزا [جلال آل احمد] دستبرد بزنم اما چون برادرت اصغر در آن بانک حساب دارد، نمي توانم او را با خودم ببرم ممکن است کارمندان از طريق صدا يا قيافه اش او را شناسايي کنند. گفتم بگذار کمي فکر کنم بعد به تو خبر مي دهم. شب ديگر او مرا به خانه مجردي اش دعوت کرد و ما تا نيمه هاي شب مشغول استعمال موادمخدر شديم. پس از آن به اطراف بانک مورد نظر رفتيم و همه جوانب را بررسي کرديم اما من پشيمان شدم و گفتم نمي آيم! دوباره به خانه مهدي برگشتيم و باز هم مشغول استعمال مواد شديم در همان حال مهدي گفت: تا جايي مي روم و برمي گردم اما حدود ۱۵دقيقه بعد از رفتن او من هم به مغازه ام رفتم. او زنگ زد و گفت: ترسيدي؟ گفتم اين کار ما نيست من مي خواهم کاسبي کنم.

رحمان.ک افزود: او شب دوباره به مغازه آمد و آن قدر از پول هاي بادآورده گفت که ديگر وسوسه شدم و قبول کردم. ظهر روز بعد با موتور به در بانک رفتيم.

مهدي دم در بانک ايستاد و من پول ها را جمع کردم. مدتي بعد هم دوباره با همين شيوه به بانک سه راه زندان (تربيت) دستبرد زديم. پس از اين سرقت او مرا با خود به کرمانشاه برد تا آب ها از آسياب بيفتد. من حتي محل کارم را عوض کردم تا شناسايي نشويم.

من فقط در همين ۲ سرقت با مهدي همکاري کردم و او بقيه سرقت ها را با برادرم اصغر انجام داده است که من بي اطلاع بودم.

وي گفت: اين ماجرا گذشت تا اين که هفته قبل دوباره به سراغم آمد و پيشنهاد سرقت از بانک شعبه فرامرزعباسي را داد اما گفت: اين ديگر آخرين سرقت است بايد اين کار را ببوسيم و بگذاريم کنار. ابتدا قرار بود روز پنجشنبه به بانک دستبرد بزنيم ولي وقتي جلوي بانک رسيديم چند مامور انتظامي مشغول پلمب يک مغازه بودند با ديدن آن ها منصرف شديم و بازگشتيم.

آن روز برادرم گفت: رحمان! تو در اين سرقت با ما نيا چون زن و بچه داري ممکن است اتفاقي بيفتد. اگر در اين ميان دستگير هم شديم من همه چيز را به گردن مي گيرم.

با اين حرف برادرم من به فرودگاه رفتم تا براي عزيمت به شيراز بليت بگيرم ولي آن روز بليت گيرم نيامد و دوباره براي استعمال مواد به خانه مهدي رفتم. وقتي به او گفتم من نمي توانم در اين سرقت با شما بيايم گفت: اصغر به تو حسودي مي کند، اين آخرين سرقت ماست بعد از آن که پول زيادي گيرمان آمد من به اروپا مي روم و شما هم با آرامش به زندگي خودتان ادامه مي دهيد اگر شناسايي هم شديم شما را با خودم به خارج از کشور مي برم. دوباره مهدي مغز مرا شست وشو داد و قبول کردم که در آخرين سرقت همراهشان باشم.

عضو باند مخوف سرقت هاي مسلحانه اضافه کرد: پس از انجام سرقت هر سه نفر سوار بر موتورسيکلت به طرف خودرو پژو که در نزديکي محل سرقت پارک بود رفتيم. برادرم پشت فرمان نشست و من پول ها را در صندوق عقب گذاشتم و جلو نشستم. مهدي هم موتور را پارک کرد و با تاکسي رفت هنوز به تقاطع شهيد ساجدي نرسيده بوديم که ديدم خودروي گشت پليس پشت سرمان است.

ترسيدم و فرياد زدم اصغر گاز بده پليس !با ويراژ خودرو، ماموران هم بر سرعت خودرو افزودند و آژير مي کشيدند. بخشي از مسير را خلاف جهت رفتيم تا از زير ميدان شهيد فهميده به داخل صدمتري برويم در همين مسير موتورسواري با خودروي ما برخورد کرد که احساس کردم سرش زير لاستيک قرار گرفت ولي وقتي از او عبور کرديم ديدم زنده است. اسلحه کلت دست من بود آن را از پنجره بيرون بردم و به سمت ماموران شليک کردم. ديگر وارد ۱۰۰متري شده بوديم که صداي گلوله ها زياد شد.

احساس کردم يکي از گلوله ها به مامور انتظامي اصابت کرد ولي هنوز فرياد مي کشيدم که برادرم گلوله خورد و گفت: بدبخت شديم! خودرو پژو منحرف شد و با جدول ۱۰۰متري برخورد کرد من ديگر فرصت استفاده از نارنجک را پيدا نکردم. البته نحوه استفاده از آن را از مهدي آموخته بودم ولي فرصتي پيش نيامده بود که از آن استفاده کنم.

آن لحظه تا به خودم آمدم ديدم در محاصره نيروهاي انتظامي هستيم. آن ها مرا دستگير کردند و برادرم را به بيمارستان بردند حالا هم هيچ خبري از او ندارم يکي مي گويد مرده اما ديگري مي گويد زنده است! نمي دانم چه کنم.

وي که ۴فقره سابقه کيفري در ارتباط با موادمخدر و روابط نامشروع در پرونده سياه خود دارد افزود: از ۴ سال قبل مصرف مواد را شروع کردم البته هنوز مادرم نمي داند که من معتاد هستم.

دوست ندارم بچه ها به پسرم بگويند پدرت يک دزد بود! اصلا نمي دانم چرا به اين راه کشيده شدم. اين کارها عاقبتي جز بدبختي و آوارگي ندارد. الان هر شب در بازداشتگاه خواب مي بينم که مي خواهند مرا اعدام کنند اما باور کنيد همه اين بلاها را مهدي سر من آورد او نقشه هاي سرقت را مي کشيد که موتور را کجا بگذاريم و از کجا فرار کنيم يا چه موقع به بانک دستبرد بزنيم! من فقط پول ها را جمع مي کردم. او خيلي دل ما را گرم کرده بود که اگر توسط پليس شناسايي شديم من شما را به خارج مي برم. بعد از اين همه کارهاي خلاف هيچ پولي نداريم اصلا نمي دانم اين پول ها را چگونه خرج کردم در حالي که بايد تاوان سختي براي اين جرايم بپردازيم. آن روزها مردم از ترس ما مي لرزيدند و امروز ما از ترس اعدام مي لرزيم.

منبع: خراسان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس