
گروه فرهنگي مشرق- يک شاعر از دنيا مي رود و جنازه اش را دوست و راننده اش در خانه اش پيدا مي کند.شاگردان استاد از راه مي رسند و اين مي شود اول بسم الله داستان. استاد وصيت کرده که دوستش؛يعني همان راننده آژانسي که حالا براي او دوست گرمابه و گلستان بود تنها وصي اش باشد و اين چيزي نيست که زياد به مذاق شاگردان استاد خوش بيايد. تمام فيلم در چالش هايي که ميان آدم هاي قصه و فلش بک هاي متعدد به گذشته و ايام حيات استاد خلاصه مي شودچالش هايي که مي کوشند تا فضاي پيراموني استاد و آدم هاي اطرافش و در نهايت شخصيت خود استاد را معرفي کند
سينماي روشنفکري از همان ابتداي تولد خود ناقص که مرده متولد شده است و بي جهت نيست که سال هاي سال است جشنواره هاي اروپايي مي کوشند تا به ضرب جايزه و رپرتاژ آگهي هاي کن و برلين و هزار و يک جشنواره سينمايي ديگر اين نوزاد مرده را زنده نشان دهند اما بزرگ نشدن اين جسد و ماندنش در همان مرحله نوزادي خيلي زود دست دايه هاي مهربان تر از مادر را رو مي کند.
"برف روي شيرواني داغ" اثر محمد هادي کريمي قرار است يک اثر به نمايندگي سينماي روشنفکري سياسي باشد. اما از تقديري که گرفتارش شده است راه فراري ندارد. حتي اگر شروع شعار گونه اي داشته باشد؛ که بله يک استادي که شعرهايش ممنوع بوده و جزء معترضان به نظام جمهوري اسلامي بوده حالا از دنيا رفته و الخ.
کريمي کوشيده تا در فيلمش يک دوره گذار را به تصوير بکشد و شخصيت هاي فيلمش به نوعي سمبليک باشند. دوره گذاري براي روشنفکري وطني از لا قيدي هاي کساني مانند سپيده و ديگر شاگردان استاد تا مذهبيت ماهان راننده آژانس و پريچهر شاعر سنتي و استادي که به سنت و مذهب روي مي آورد و البته کريمي تصوير جالبي را نشان مي دهد که جاي تامل فراوان دارد.
بگذريم از نکات ريز جالبي مانند ماجراي راننده آژانس مثلا مذهبي که قرار است سنتي سفت و سخت باشد اما نامش در ميان انتلکتوئل هاي داخلي هم کمتر پيدا مي شود. فيلمساز سعي مي کند تا خود را به فضاي مورد بحثش نزديک کند اما تنها ادا در مي آورد و آنقدر اين اداها متواتر مي شود تا جايي که خود فيلم ساز مبهوت مي ماند که کدام يک درست است و ماجرا آن داستان ملا نصرالدين مي شود که به دروغ به مردم گفت که فلان جا آش مي دهند و آن قدر از اين دورغش استقبال مي شود که خودش شک مي کند و کاسه به دست در صف مي ايستد..
استاد مدرن(به قول سپيده يکي از شاگردانش) کم کم جذب راننده آژانس سنتي و مذهبي مي شود که هر چند وقت يک بار او را براي دياليز به بيمارستان مي برد و اين گونه است که رابطه نزديک ماهان و استاد شکل مي گيرد و پريچهر نيز به ماجرا اضافه مي شود تا نقش هدايت استاد به مذهب و سنت را به همراه ماهان به عهده بگيرند.
اما مذهب در فيلم کريمي خلاصه مي شود در امامزاده،شمايل، قرآن جيبي و.. و البته شله زرد و زالو انداختن. جناب استاد با همين نماد ها هست که تغيير مي کند و به خاطر همين مذهب گرايي افراطي کارش به جايي مي رسد که ريش هم مي گذارد. مخاطب ساده انديش ممکن است که خيال کند که کريمي در فيلمش به روشنفکري حمله مي کند؛ روشنفکري مشروب خور، فرصت طلب و بي اخلاق. بازگشت استاد به مذهب بازگشت به مذهب سطحي مورد علاقه روشنفکران دهه چهل است بهتر بگوييم اين مذهبي که استاد اين قدر از آن دم ميزند و اين سنتي که او به دامانش پناه مي برد چيزي نيست جز سانتيماتاليسم مورد علاقه دفتر شهبانو که فرهنگ و سنت و مذهب را مساوي چهار بنا و آجر و کاشي کاري معرفي مي کرد و حالا کار به آنجا رسيده که زالو مي شود مظهر سنت و مذهب ايراني.
استاد تفاله نسلي از روشنفکران است که تنها افتخارشان ممنوع بودن چاپ آثارشان است و مخاطبشان امثال آتوسا از استراليا است. سابقه زندان قبل از انقلاب استاد که برادر زاده اش در حال مستي، بالاي سر جنازه از آن مي گويد هم مانند باقي اجزاي فيلم مشروعيت خريدن براي حضرت استاد است. شباهتي که هنرپيشه نقش استاد به يکي از شعراي انقلاب دارد نيز مي تواند از شيطنتي ناشي شود که بر عدم شناخت نسل جديد از ادبيات انقلاب اسلامي سوار مي شود و همان هايي که با تمام توان مي کوشند تا قيصر امين پور شاعر انقلاب و جنگ را به نام خودشان مصادره کنند حالا کپي هايي را مي تراشند که شايد بتوانند آدم هايي مانند وي را حتي اگر شده اندکي به خود و افکارشان نزديک نشان دهند.
از اينها که بگذريم؛ به مصداق آن حکمت که مي گويد:" الغريق يتشبث بکل حشيش"حضرات حالا که به آخر خط رسيده اند و حرفهايشان را حتي از خودشان باور نمي کنند به مذهب شهبانويي پناه مي آورند. مذهبي که تنها سمبل هاي زيبا دارد و شله زرد خوشمزه. و البته امامزاده پروري هم به کار مي آيد. جالب اينکه فيلم اگر چه نقد گذشته نيز به حساب مي آيد اما از کنار نيش و کنايه هاي سياسي اش نيز نمي گذرد. مادري چادر پوش که فرزندش زنداني است و آن طور که فيلم روايت مي کند يک مخاطب پرت از ماجرا هم مي فهمد احتمالا اين فرزند از دستگير شدگان حوادث پس از انتخابات بوده، خانه استاد را در خواب مي بيند که از آن نور به آسمان مي رود نذري به نيت استاد – که حالا- آقا صدايش مي کنند، انجام مي دهد و آخر کار حاجتش را هم مي گيرد.
اگر کيفيت اثر" برف روي شيرواني داغ" مناسب بود مي شد آن را يک بيانيه سياسي در حمايت از جماعت باصطلاح سبز دانست؛ اما آنقدر سطح کار نازل است و شعاري که حتي دادن لقب بيانيه در حق بيانيه اجحاف است. برف روي شيرواني داغ حداکثر مي توانست يک تله تئاتر براي شبکه چهار باشد که در ساعات انتهايي شب مخاطب محدودي را جذب کند. ريتم کند، قصه تکراري و از همه مهم تر رپرتاژ آگهي سياسي که از وسط اثر بيرون زده است ديدن اين فيلم را حتي براي همدلان اين جريان سياسي ملال آور مي کند.
علاقه کريمي به نشان دادن مراسم شرب خمر و کنايه هاي شنيع و حتي اشاره ها و درخواست هاي صريح جنسي و از آن طرف عشق مثلثي و زنجيره اي هيچ کدام نمي تواند فيلم را نجات دهد. شايد تنها نکته خوب فيلم را بشود در انتخاب نام آن ديد.انتلکتوئليسم وارداتي نفس هاي آخرش را مي کشد و حتي به ضرب و زور امام زاده پروري و اسلام شهبانويي نمي شود آن را به مردم گره زد تا از بستر احتضار جان به در ببرد. حداکثر جسد اين روشنفکري مي تواند وسيله اي براي کاسبي نسل بعدي منفعت طلبش باشد، با آن عکس بگيرند و بر روي جنازه اش معامله کنند اما عاقبت محتوم اين جسد گنديده تنها خاکستر شدن و بر باد رفتن است. اگر چه ممکن است کمي طولاني شود اما اين نسل با قرآن جيبي هم از پل نمي گذرند و بر روي شيرواني هاي داغ بخار مي شوند.