کد خبر 22040
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۸۹ - ۱۶:۰۲

خاطرات و نکاتي درباره شهيد مسعود عليمحمدي، استاد فيزيک اتمي دانشگاه تهران، از يکي از دوستان و بستگان نزديک اين شهيد والامقام منتشر شد.<BR>

به گزارش مشرق، مطلب زير با عنوان «صداي زنجير»، دستنوشته اي است از يکي از بستگان و دوستان نزديک و صميمي شهيد دکتر مسعود عليمحمدي، استاد شهيد دانشگاه تهران، که در ماه محرم سال گذشته، به دست دشمنان ملت ايران به شهادت رسيد.

 

 

 

حضور زينب وار همسر شهيد، سوز و گذار مادر بيمار دکتر، برپايي حجله، پيامهاي تسليت و همدردي، دوربين هاي کنجکاو، تحليل هاي گوناگون، برچسب هاي سياسي، مال خود کردن شهيد، عکسهاي يادگاري با خانواده شهيد!!! امامزاده علي اکبر چيذر و آن پرچم که نماد عزت يک کشور است و رداي خاک مزار او شد... همه و همه تک فريم هاي خاطرات من از مراسم محرم سال ?? است که دکتر مسعود عليمحمدي عَلَم دار به خون خفته اين مراسم است.

نويسنده اين مطلب، خاطراتي از دوران کودکي، جواني، دانشجويي، روزگار دفاع مقدس و... تا روز شهادت شهيد دکتر عليمحمدي را بيان مي کند و کنايه هايي نيز به برچسب هاي سياسي و مال خود کردن اين شهيد مظلوم مي زند...

صداي زنجير

تکيه ميان ده کن، خانه ي شاطر تقي (دايي کني)، جمع شدن فاميل، پاک کردن لپه، قرباني کردن گوسفند، گوني هاي برنج، اونهمه سيب زميني که خانمها در حال پوست کندن آن بودند، حاجيه خانم زن دائي جان در حال رتق و فتق امور، لباسهاي سياه و لعن و نفرين بر يزيد ، ذکر صلوات، حاجتها، نذرها، اشکهاي که غِل مي خورد گوشه لب و با پشت دست يواشکي پاک مي شد.آب خوردن با ذکر حسين، ديگ هاي بزرگ مسي، درست کردن اجاق و آوردن هيزمها توسط مردان، ...همه و همه تک فريم هاي خاطرات ما بود از مراسم محرم که نقش بسزايي در آن نداشتيم.


مراسم عزادراي من کمي زودتر شروع مي شد ، چند روزي مانده به محرم، جنب و جوش خريد عَلَم، بيرق سياه، طبل ، زنجير و شرکت در دسته هاي عزاداري، من رو به خانه ي مسعود اينا مي کشاند. دسته هاي عزاداري ميدون خراسون و خيابان جهان پناه خيلي پرشور بود. بچه هاي ده، دوازده ساله، آخر دسته ها زنجير و سينه مي زدند.

هيجان خريد زنجير و پرچم سياه آنقدر زياد بود که با گذشت بيش از چهل سال هنوز در من غوغا مي کند. تلاش در خريدِ زنجير بزرگتر بود، با دانه هاي درشت تر، شايد به اين طريق مي توانستيم به جلوي دسته نزديکتر شويم. مي خواستيم زودتر بزرگ شويم. گهگاه در حياط خانه سينه مي زديم، نوحه مي خوانديم، زنجير مي زديم و دور حوض آب مي گشتيم. حوض آب فرات ما بود و صحن حياط صحراي کربلا. يک دسته عزاداري دو نفره. هميشه علم مسعود بزرگتر بود. صداي زنجير در حياط مي پيچيد و فرياد " ياحسين، مظلوم حسين، واي واي حسين واي، حسين چه شد؟"... ذکر نوحه اين دستهِ عزاداريِ دو نفره بود. بازي بود؟ نه ! جدي بود. بزرگترها فکر مي کردند ما بازي مي کنيم. ما عزاداران بزرگي بوديم که قامت کوچک داشتيم!

مرکز اصلي عزاداري و ديدن عَلَم و خوردن پلوي امام حسين توي آن دوري هاي روحيِ چهار پنج نفره تويِ تکيه ي کن بود. کوچه باغهاي خاکي و باريک، دسته هاي مختلف سينه زني که به تکيه مي آمدند، مردم عزادار، پرچمهاي سبز و سياه، ناله ها، بارش اشکها در مظلوميت امام حسين، شهيدان کربلا، فداکاري، آزادگيِ آزادگان در بند، دفاع از اسلام راستين، روضه خواني و همه و همه يادگار محرم هاي من و مسعود بود و هرچه بزرگتر مي شديم عمق فهم موضوعات برايمان بيشتر مي شد.

از محرم سال ?? به محرم سال ?? رسيديم. مسعود سالهاست با عَلَمِ عِلم در خط اولِ دسته ي دفاع از امام حسين، انقلاب اسلامي و اسلام ناب محمدي به پيش مي رود. زنجيرهاي تعلق و تملق را وانهاده و پنجه در پنجه دشمنان اسلام و انقلاب انداخته است.

محرم ??، محرمي در زمستان است. تکيه ميان ده کن سياه پوش شده است. دکتر مسعود نيز سياه پوش و عزادار است. تاسوعا و عاشورا را به سوگ مي نشيند، زير لب نوحه سر مي دهد، بر مظلوميت امام حسين و اهل بيت اش مي گريد. غوغاي در شهر، محرم را غم بارتر کرده است. روزهاي محرم به کندي مي گذرد. دشمنان، يزيديان زمان، ابوموسي اشعري ها اميري و سرداري لشکران علم را برنمي تابند. در تاريک خانه هاي خود نوري را نشانه مي گيرند، توطئه و دسيسه مي کنند و خفاش صفت در خفا کمين مي کنند.

بيست و ششمين روز محرم است، دکتر مسعود مصمم تر و عاشق تر از هر زمان به ياري امام خود برخاسته است. بيست و دو روز از زمستان گذشته است. قبل از طلوع خورشيد براي نيايش با خدا به پا مي خيزد. صداي الله اکبر او در فضاي ساختمان مي پيچد، سايه ي قامت او در آغوش سجاده نمازش محو مي شود. او ساجد است ،اطاقش مسجد و او در محراب عبادت ايستاده است. خدا را به بزرگي و غير خدا را کوچک مي شمارد. ستايش را مخصوص او مي داند، استعانت و ياري، هدايت و راه مستقيم را از او مي خواهد.

اي عزادار حسين با خداي خود چه نجوا کردي که اين چنين مقبول افتاد؟! عرشيان نظاره گر آخرين نماز او هستند. فرشتگان مشغول آذين بندي حياط منزل اويند. سرزمين کربلا را بازآفريني مي کنند. گلهاي ياس را بر سنگ فرش حياط مي ريزند. عده اي از آنها او را بدرقه مي کنند. او لحظاتي ديگر در کنار امام خود به سوگ محرم خواهد نشست. مسعود از اهل بيت خود سه بار خداحافطي مي کند. اين آخرين وداع است. چرا سه بار ؟ اين راز سر به مهري است که همسرش را متعجب مي کند. اين خداحافظي غيرعادي ست. گويي که او مي داند به جبهه نبرد با دشمنان امام حسين (ع) مي رود. او چنين خداحافظي را نيز در سال ?? نمود. قصد قربت کرد و به جبهه جنگ آمد.

"چند روزي ست که مي دانم به جبهه آمده اي. نمي دانم در کدام خط و کدام منطقه هستي. دلم مي خواست ترا ببينم. شايد اين آخرين ديدار من با تو باشد."اين جملات چندين بار در روز به ذهنم خطور مي کرد.

بعدازظهر گرم يک روز تابستان سال ?? وارد قرارگاه ما شد.آفتاب صورتش را سوزانده بود. رنجور و بيمار بود. خسته و ناتوان، بيماري امانش را بريده بود. او هم دلتنگ من بود. کمي کنار هم بوديم. حالش را جويا شدم. به حد مقدورات از او پذيرايي کردم. از او خواستم ساعتي را به استراحت بپردازد. او خوابيد و من در کنارش نشستم.

عمر آفتاب کمتر از آنست که بتواند از سردي يک روز دي ماه بکاهد. درب حياط را باز مي کند. نه! درب حجله را باز مي کند. لباس شهادت بر تن دارد. فرشتگان آماده اند مهمان خود را به نزد خدا بَرند. گرگ صفتان جسمش را دريدند، عرشيان روحش را با خود بُردند!

صداي واي حسين، واي مسعود، شهيد مظلوم، مسعود مظلوم در حياط مي پيچد. نوحه و شيون مادرش، گريه و ناله همسرش ، سوز و گداز دخترش، صبر و استقامت پسرش، فرياد وامصيبتاي خواهرانش، صداي نوحه و عزاي من، يادآور صداي سينه زني و زنجيرزني در حياط خانه ي جهان پناه است.

" واي واي حسين واي، حسين چه شد کشته شد".... ولي دسته سينه زني من عَلَم دار ندارد. عَلَم دار در قتلگاه افتاده. خون صورتش را گلگون کرده است. در کنارش نشستم، بر پايش بوسه زدم. صداي ناله و نوحه همچون باران مي بارد. کم کم جمع مي شود. سيل مي شود و به راه مي افتد. يک امت بزرگ عزادار مي شود. پير و جوان، زن و مرد، دوست و آشنا، مسلمان و نامسلمان، داخلي و خارجي نمي شناسد. هر آنکس که فطرت او اسير شيطان نشده است، غمگين است. هر کس به نحوي از اين مصيبت مي نالد. خانه سياه پوش مي شود.

خانه ي دکتر مسعود، تکيه قيطريه شد. جمع شدن اقوام و دوستان، قرباني کردن گوسفند، مردان و زنان عزادار، لباسهاي سياه، لعن و نفرين بر يزيديان زمان، ذکر صلوات، اهداي نذورات توسط مردم، حاجتها، اشکهاي ريزي که قل مي خورد گوشه لب، آب خوردن با ذکر سلام بر شهيد مظلوم، رفت و آمد غمبار دانشجويان دکتر، شمعهاي روشن در حياط، گلهاي پرپر شده در کنار قاب عکس شهيد، تلاوت قرآن، بغض هاي در گلو فشرده ي همرزمان شهيد، بهت و افسوس از دست دادن دکتر، حضور زينب وار همسر شهيد، سوز و گذار مادر بيمار دکتر، برپايي حجله، پيامهاي تسليت و همدردي، دوربين هاي کنجکاو، تحليل هاي گوناگون، برچسب هاي سياسي، مال خود کردن شهيد، عکسهاي يادگاري با خانواده شهيد!!! امامزاده علي اکبر چيذر و آن پرچم که نماد عزت يک کشور است و رداي خاک مزار او شد... همه و همه تک فريم هاي خاطرات من از مراسم محرم سال ?? است که دکتر مسعود عليمحمدي عَلَم دار به خون خفته اين مراسم است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس