کد خبر 20624
تاریخ انتشار: ۳ دی ۱۳۸۹ - ۲۱:۳۱

در سال هاي جنگ تحميلي، هر چند وقت ، حضرت آيت الله جوادي آملي به منطقه مي آمدند و به بچه ها سري ميزدند و به قول معروف به رزمنده ها روحيه مي دادند و از آنان روحيه مي گرفتند.

به گزارش مشرق، در يکي از اين سفرها با يک نوجوان 15ـ14 سالي تهراني آشنا شدند که خيلي باصفا بود. در موقعيت منطقه اي آنجا ارتفاعي بود که پايين آن يک چشمه و جاده وجود داشت که دشمن حجم آتش سنگيني را روي آن مي ريخت. فرماندهان به بچه ها گفته بودند که حتي براي وضو گرفتن هم به آنجا نرويد و همان بالا روي تپه بنشينيد و تيمم کنيد.
ناگهان ديديم اين نوجوان از تپه پايين رفت و آستينهايش را بالا زد و آماده شد براي وضوگرفتن. سر و صداي بچه ها درآمد که نرو خطرناک است اما او گوشش بدهکار نبود. آخر، دست به دامان حاج آقا جوادي آملي شدند که ايشان جلوگيري کنند، آقا گفتند: عزيزم کجا ميروي؟ گفت: حاج آقا، دارم مي‌رم پايين که وضو بگيرم. گفتند: پسر عزيزم! پايين خطرناک است. فرماندهان هم گفتند بالا تيمم کنيد. شما تکليفي نداريد. همان نماز با تيمم کافي است.
يک نگاه خيلي قشنگ به چشماي اين بزرگوار کرد و لبخندي زد و گفت: حاج آقا، اجازه بديد نماز آخرمون رو باحال بخونيم. ديگه به خاک نمي چسبيم.
بعدش هم رفت و جلوِ آب نشست، وضو گرفت و همانجا، نماز زيبايي خواند و برگشت بالا.
دقايقي بعد قرار شد عده اي از بچه ها بروند جلوِ ارتفاع و با عراقي ها درگير شوند. يکي از آنان همين نوجوان بود. او رفت و يکي دو ساعت بعد آقاي جوادي آملي را صدا زدند و گفتند حاج آقا، بياييد پايين ارتفاع. يک جنازه که رويش پتو انداخته بودند و آن را روي برانکارد گذاشته بودند به چشم ميخورد. گفتند: حاج آقا، پتويش را برداريد ببينيد کيه. جلوِ چشم همه، آقاي جوادي آملي نشست و پتو را کنار زد. ديديم همان نوجوان با همان لبخند پرکشيده و رفته است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس