
به گزارش مشرق به نقل از فارس، «مجید خضرایی» شاعری آیینی است که بیشتر برای مادحین اهلبیت شعر میگوید. او از سالهایی که برای حاج منصور ارضی و عبدالرضا هلالی شعر میگفته برایمان سخن رانده است.
معیارهای او در شعر و شاعری معیاری منحصر به فرد است و برای ما قابل احترام. گفت و گوی صمیمانه ما با ایشان را بخوانید؛
لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چند سال است که در وادی شعر هستید؟
بنده «مجید خضرایی» متولد سال 1358 در تهران هستم. دوم راهنمایی بودم که به مناسبت رحلت امام خمینی (ره) مسابقهای را در رابطه با شعر در مورد «امام (ره)» برگزار کردند و بنده هم شعری را گفتم با این عنوان که:
خمینی بت شکن روح خدا بود
که در اهل زمین چون انبیاء بود
خمینی عاشق مهدی و زهرا
خمینی رهرو راه رضا بود
بعد از سرودن این شعر آن را به معلم امور تربیتیمان نشان دادم. ایشان با دیدن این شعر زد توی گوشم و گفت این شعر را از کجا آوردی؟ خجالت نمیکشی؟ میخواهی آبروی مدرسه را ببری؟ بعد از این قضیه دیگر شعر نگفتم، تا دورهی نوجوانی و جوانی. در دورهی نوجوانی به دلیل اینکه موسیقی کار میکردم، مجدداً به شعر گفتن روی آوردم و بیشتر شعرهایی هم که میگفتم شعرهای احساساتی بود.
* ماجرای آن شبی که حاج منصور شعر مرا خواند
چند سالتان بود؟
در سن 17-16 سالگی، اولین شعرم را آن موقع روزنامه «پهلوان» چاپ کرد و یکی از افتخاراتم این است که اولین شعری که از من چاپ شد یک شعر «نیمایی» در رابطه با «امام زمان (عج)» بود. بعد از اینکه طلبه شدم با «حاج منصور ارضی» آشنا شدم که قصهی آن هم جالب است. من اولین شبی که به مسجد ارگ رفتم ایشان را ببینم، قبل از اینکه «حاج منصور» بیاید حاج آقایی روی منبر داشت صحبت میکرد و من صحبتهای آن آقا را برای خودم یک مثنوی کردم؛
امان ز درد جدایی، امان ز تنهایی
دلم هوای تو کرده چرا نمیآیی؟
«حاج منصور ارضی» با یک پالتویی که به تن داشت آمد از جلوی من رد شد که وارد مجلس شود و من این مثنوی را به او دادم. وقتی که شعر را به او دادم اصلاً توقع نداشم حتی این شعر را برای خودش بخواند، ولی مجلس را شروع کرد و بعد از خواندن دعای ماه رمضان شعر من را خواند -که این شعر در سیدیهای شب 27 ماه مبارک رمضان سال 1378 هست و خودم هم در به در دنبال این سیدی میگردم که یادگاری داشته باشم اما متاسفانه هنوز آن را پیدا نکردهام- حتی آن شب خود حاج منصور گفته بود که اصلاً قرار نبود من این شعر را بخوانم، جلوی در یک عاشقی این شعر را به من داد و من آن را خواندم. این جمله عین کلام حاج منصور بود. بعد از آن شب دیگر من به حاج منصور نزدیک شدم.
شما فقط برای «حاج منصور» شعر میگفتی؟
بله، ایشان میگفت که فقط باید برای من شعر بگویی و واقعاً هم حق داشت، چون آن شعرهایی که من به حاجی میدادم و ایشان در مجلس میخواند را اگر الان به من بدهند خودم آنها را در مجلس نمیخوانم، زیرا صدای «حاج منصور» واقعاً معجزه است و اگر شما یک شعر خیلی سطح پایین را به «حاج منصور» بدهی و او بخواند، با آن شعر زار زار گریه میکنی زیرا نفس ایشان نفس حق است؛ به همین دلیل ایشان میگفت که شعرهایت را فقط به من بده؛ نه به خاطر انحصار طلبی بلکه نیت داشت که من رشد کنم. یادم هست در آن بحبوحهی «مردمسالاری دینی و دموکراسی» بنده شعری را گفتم که آخرش به «ای منتقم به خون زکیه ظهور کن / این شهر با تو فاطمه سالار میشود» ختم میشد، که این شعر خیلی مورد توجه قرار گرفت.
* جزء اولین کسانی بودیم که موسیقی را وارد مداحی کردیم
تا چه سالی برای «حاج منصور ارضی» شعر میگفتید؟
تا سال 81. «عبدالرضا هلالی» را هم من از قبل میشناختم که به محل ما آمده بود و تازه شعر «بین همه عشقهای دنیا، عشق است ابوالفضل» او گل کرده بود. مرا از نزدیک دید و از آنجا بود که من دیگر شدم شاعر «عبدالرضا هلالی». آن موقع که «عبدالرضا هلالی» مطرح شد دو تا شاعر با او کار میکردند؛ یکی شاعر بزرگوار «امیر حسین میرحسینی» و یکی هم بنده. ما شاعران اصلی او بودیم.
بنده یک خصیصهای که داشتم و به لطف خدا الان هم دارم، شاید خوب نتوانم شعر بگویم اما سریع شعر گفتنم همیشه باعث رشدم بوده است. خدمت «حاج منصور» هم که بودم همین طور بود، مثلاً میگفت که امشب میخواهم روضهی «امام رضا (ع)» بخوانم و به من اشاره میکرد و من هم در همان مجلس با توجه به مضمون روضه و صحبتهایش شعر را میگفتم. از لطف خدا برای من تا به حال هیچ شعری بیشتر از یک ربع طول نکشیده است؛ چه غزل، چه ترجیع بند طولانی، چه سرود بیشتر از یک ربع، نیم ساعت طول نکشیده است. دستم که به قلم میرود همینطور پشت سرهم مینویسم. «عبدالرضا هلالی» هر مجلسی که میخواست برود شعر جدیدی برای او می سرودم. شاید میشد که در یک شب 3 تا مجلس داشت ولی در هر مجلس شعر و سبک و شور جدا داشت و با این کارمان جزء اولین کسانی شدیم که موسیقی را وارد مداحی کردیم؛ خیلی هم مورد هجمه و اعتراض قرار گرفت که آقا اینها روی آهنگ شعر میگویند. اما من نمیآمم موسیقیهایی مبتذلی که الام شورش درآمده است شعرش را بگویم، مثلاً آثار «همایون خرم» را، البته شاید یک خواننده غربی هم آن را خوانده باشد ولی این دلیل نمیشود که آن موسیقی خراب باشد.
شما چه شعرهای معروفی را برای «عبدالرضا هلالی» گفتید؟
مثلاً در «در کوچهی درویشان، یک شب گذرم افتاد
در محفل بی خویشان، آنجا نظرم افتاد
دیدم که علی آنجاست، بنشسته زده زانو
...»
که در رابطه با حضرت علی (ع) است، یا یکی دیگر که سبکش این بود: «شاه شهید کربلا، بدجوری دل سپردتم» که این شعر برای حضرت عباس (ع) بود و یا شعری که برای حضرت هرا (س) هست که با این سبک بود:
«مادر، مادر، مادر، واویلا، مادر، مادر، مادر» یا یک سبک دیگر، «عشق، عشق، عشق فقط، عشق حسین
عمریه که دل به سینه میزند سنگ حسین
میون تمام خوبها داره آهنگ حسین»
یا سبک «دوستش دارم چیکار کنم، چیکار با عشق یار کنم
گفته میخواد با یک نگات عقلت و تار و مار کنم»
یا سبک «لب تو طعنه به لعل لب ساغر میزنه
همه دلها برای عشق تو پرپر میزنه
جذبهی چشم تو به چشمهای حیدر میزنه
به خدا دلم فقط به عشق تو پر میزنه
ابالفضل، ابالفضل، ابالفضل»
که این خیلی گل کرد.
یک شعر دیگر برای حضرت زهرا (س) گفته بودم:
اگر که قبرت گم شده پیدا بشه، پیدا بشه
دلم دوباره زائر زهرا بشه، زهرا بشه
میمیرم ز نگاه آشنای تو، حبیبی یا مادر
آقای خضرایی! این شعرها را مکتوب دارید؟
اینها در سایتهای مختلف هست ولی خودم مکتوب ندارم، ضبط شده آنها را دارم چون چند سالی است که کلاً از وادی مداحهای معروف جدا شدم. اینها را هم میگذارم جزء خاطرات خوبم.
* «رسوا شدن به راه تو عینه سعادته» را در دفاع از «عبدالرضا هلالی» گفتم
با آقای «هلالی» چند سال همراه بودید؟
تا سال 85-84. یک شعر دیگر که به او دادم این بود:
رسوا شدن به راه تو عین سعادته
سینه زنی نهایت اوج و عبادته
این «رسوا شدن به راه تو عینه سعادته» را در دفاع از «عبدالرضا هلالی» گفتم که جواب منتقدهایش را بدهد و بگوید که در راه امام حسین(ع) اگر آبرویم هم برود خوشبختی است و اشکالی ندارد. در آن سال رجزهای عربی را هم در شعرهایم آوردم که این یک ابتکار بود.
گفتید طلبه هم هستید؟
بله معمم هستم. بعد از اینکه تعداد عائلهام زیاد شد و مجبور شدم دنبال کار اقتصادی باشم، برای اینکه شأن لباسم پایین نیاید دیگر لباس نپوشیدم.
* شاعر باید وجه شاعر بودنش بارز باشد
در کدام حوزه علمیه درس خواندید؟
حوزه «احمدیه» تهران به مدت 7 سال تحصیل کردم و الان هم در حال ادامه تحصیل هستم. البته نه مثل گذشته که از صبح تا غروب سر درس مینشستم. «مهدی اخوان ثالث» حرف خوبی گفته است: شاعر میتواند بگوید من شاعرم و در کنارش قصاب هم هستم، و اگر از او پرسیدند چه کاره هستی؟ باید بگوید شاعرم، نه اینکه بگوید قصابی هستم که شعر هم میگویم. شاعر باید شاعر بودنش بارز باشد.
پس کار اصلی شما شعر گفتن است؟
بله، فقط شعر میگویم. سه، چهار سال کارم این است. در سایتها شعرهای مداحیام فراوان است.به بچههای مداح سبک و شعر میدهم و با آنها ارتباط دارم، منبر و مجلس میروم، دکلمهام بد نیست، دکلمه میکنم و در حال حاضر کارم این است.
از بین شعرای سنتی بیشتر به کدامیک علاقمند هستی؟
شعرهای «حافظ» را حفظ میکردم و بعد از آن شعرهای «مولوی» و «دیوان شمس» را میخواندم. بعد آمدم با اشعار «بیدل» آشنا شوم دیدم که زور شعرم به اشعار «بیدل» نمیرسد و داشتم برای خودم به حد کفر میرسیدم؛ به همین دلیل به سراغ یک سطح پایینتر از «بیدل» رفتم و اشعار «صائب تبریزی» را خواندم، اما دیدم که هیچکدام از این ها مرا به اندازه «حافظ» اغنا نمیکند.
* دیوانه حافظم
البته «بیدل و صائب تبریزی» هر دو در سبک هندی قرار میگیرند.
بله ، اما من دیوانه «حافظ» هستم و خیلی از اشعار او را حفظم.
* شعرهای «سهراب سپهری» ترجمهی شعر حافظ است/سهراب «حافظ نیمایی» است
از معاصرین بیشتر به چه کسانی علاقمند هستید؟
از وادی شاعران اهل بیت به استاد «علی انسانی» علاقمند هستم، البته همهی شاعران این وادی عزیز هستند اما فکر میکنم که در غزل روی دست «علی انسانی» در این وادی نداریم. خودش یکبار به من گفت: من هر شعری که میگویم میمیرم و دوباره زنده میشوم. در شعرهای شاعران بعد از حافظ به «سهراب سپهری» علاقمند هستم و شعرهای او را ترجمهی شعر حافظ میدانم. مثلاً آنجایی که «سهراب» میگوید «کفشهایم کو؟» این همان شعر «حافظ» است که میگوید: «خرم آن روز که از این منزل ویران بروم» و فکر میکنم که «سهراب» حافظ «نیمایی» است.
به چه دلیلی این استنباط را دارید؟
مثلاً «سهراب سپهری» میگوید: «پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند». شما اگر میخواهید این شعر را تفسیر کنید به آنجا برگردید که میگوید: «پیشهام نقاشی ست/گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ/ میفروشم به شما/ تا به آواز شقایق که در آن زندانیست / دل تنهاییتان تازه شود». در اینجا «سهراب» فلسفه نقاشی را میگوید که نقاش میآید یک چیز زنده را زندانی میکند و آن را به شما میفروشد. بعد که به خودش میرسد میگوید «شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند». میگوید شاعر کارش زندانی کردن نیست، شاعر کارش آزاد کردن واژههایی است که در ذهن مردم زندانی است. و بعد میگوید پدرم وقتی مرد همه پاسبانها شاعر شدند. در اینجا منظور از پدرم، باباش نیست، به نظرم در اینجا منظور از پدرم به قدمای خودش اشاره دارد.
به غیر از «سهراب» از شاعران بعد از انقلاب به چه کسانی علاقمند هستید؟
«علیرضا قزوه»، «قیصر امینپور» که استاد برادرم بود و به بنده هم خیلی لطف داشت.
* شعری موفق است که بین مردم باشد
با «قیصر» چگونه ارتباط داشتید؟
ایشان استاد برادرم بود و من هم به دانشکده ادبیات میرفتم و شعر میخواندم. ایشان هم خیلی خوب به شعرهای من ایراد میگرفتند و این توفیق را داشتم که 7-6 بار خدمت «قیصر امین پور » برسم. تا به حال فقط یک بار به شب شعر رفتهام و آن هم از جلسه بیرونم کردند! یکبار به شب شعر فرهنگسرای «فدک» دعوتم کردند و بنده هم رفتم دیدم که دارند شعر میخوانند و همان جا من هم شعری گفتم به این صورت:
آهای بچه شاعرها
بسه دیگه تو رو خدا
شعر برا مردم نخونید
دلقکهای پرادعا
خوب میدونم بین شما خیلیها فکر میکنن
که حافظ اند یا سعدیاند یا نظامی گنجویاند
دخترها هم فکر میکنند پروین اعتصامیاند
بعد به شعر «سپید» حمله کردم و گفتم: انشای پلّهای را شعر «سپید» میگویند
بعد گفتم:
شعر سپید شعر منه، که پشت شب رو میشکنه
بعد از شعرخوانیام کلی هم خندیدند ولی دیگر مرا دعوت نکردند!گج
بنده زیاد اهل شب شعر رفتن و این محافل نبودم. البته این شاید اشکال من باشد، چون معمولاً میبینم که شعرای قدیممان بعضاً فسیل شدهاند. بعضی از آنها هم که واقعاً انرژی و حال ندارند. البته توقع هم نباید داشته باشم که این گنج سالیان سال خودش را برای من بگوید. به عنوان مثال شما اگر یک الماس داشته باشید این را که نمیگیرید دستتان به مردم نشان دهید، بلکه مردم باید زحمت بکشند بروند بلیط بخرند و از پشت شیشه آن را نگاه کنند. به همین دلیل شاعران قدیمی ما الان الماس خودشان را به راحتی به ما نشان نمیدهند و رفتن پیش آنها و عکس انداختن جز وقت تلف کردن فایده دیگری ندارد. شاعران جوانمان را هم شعرشان را خیلی گوش میدهند و لذت می برند، اما بنده یک اعتقادی دارم و میگویم شعری موفق است که بین مردم باشد. یکی از دلایلی که من «حافظ» را دوست دارم همین هست. «حافظ» در اوج بلندی و مضمون شعر است ولی در بین مردم است و شعرش دهان به دهان میگردد. به نظر من نمرهی یک شاعر را وقتی میشود به او داد که ببینی بعد از یک عمر شاعری، شعرش در دهان مردم میچرخد. چنین شاعری موفق است زیرا توانسته است شعرش را به مردم ارائه کند، به قول «نیما» که میگوید:
من میخواهم پیش بروم
اما در میان راه مردم را نیز ببینم
از شعرهای جدید که در حوزه اهل بیت سرودهاید یکی را برایمان بخوانید.
برای «امام زمان(عج)» شعری گفتم که آن را خیلی دوست دارم، گفتهام:
دلم پرسشی گاه و بیگاه دارد
کدامین گذر بر درت راه دارد
گناه دل وحشی این گدا چیست؟
جسارت شده عشق بر شاه دارد
به دل یاد دادم بسوزد، بسازد
که آغاز یوسف شدن چاه دارد
به عنوان آخرین سوال، دلیل ارتباط برقرار کردن شما با اشعار «قیصر امینپور» و «قزوه» چیست؟
به خاطر اینکه شعرشان، شعر شجاعی است، مخصوصاً آثار آقای «قزوه».
یعنی چه که شعرشان شعری شجاع است؟
یعنی اینکه شاعر رودربایستی با هیچکس ندارد، شاعر رسالتش را فهمیده که چه کار میخواهد بکند. در هر عرصهای که ایشان رفتهاند شجاعتشان را با ادب و سعهصدر گفتهاند، یعنی نمیترسند از خودشان تعریف کنند و جایی هم که باید انتقاد کنند، انتقاد میکنند. برای همین اینجور آدمها را من دوست دارم. شجاعت به این نیست که شما بیایی در غزلت قافیه را خراب کنی و بگویی نمیترسم که از من ایراد بگیرند، مثلاً قافیه «گیلاس» را با یک چیزی بیاوری که آخر آن «صاد» باشد بعد بگویی من نمیترسم ایراد بگیرند. یا برو «شعر نو» بگو یا اگر میخواهی شعر کلاسیک بگویی حداقل ردیف و قافیه آن را دقت کن و ردیف و قافیه آن را درب و داغان نکن یا حداقل اسم آن را دیگر غزل نگذار. شما میبینید که شاعرانی مانند «قزوه و امینپور» اصالت و زیبایی شعرشان را دارند و اسکلت شعر را حفظ میکنند.