
برخي معتقدند کاربرد "اسفنديار" و ارتباط آن با شمال ايران در تيتر اين روزنامه به شخصيت شاهنامه فردوسي برمي گردد غافل از آنکه "ديو سپيد" شاهنامه هم متعلق به همين منطقه بوده است و اين در حالي است که اصلاً در مورد ارتباط منطقه اي به نام مازندران در شاهنامه با "استان مازندران" فعلي، تشکيک هايي وجود دارد.
براي مثال، در کتاب "تاريخ تبرستان" كه در سال ٦١٣ مهی نوشته شده، چنين آمده است: «مازندران به حد مغرب است». در «زينالاخبار» گرديزي، كه پيرامون سالهاي ٤٤٢- ٤٤٣ مهي نوشته شده است، در گزارش پادشاهي كيكاووس چنين آمده است: «خبر رستم دستان به ايشان رسيد. رستم با ١٢ هزار مرد مسلح تمام از سيستان برفتند و بيابان بگذاشتند و از راه دريا به "مازندران" آمدند كه او را "يمن" گويند».
در «احياء الملوك» از ملك شاهحسين سيستاني، كه در نيمه نخستين سده يازدهم مهي نوشته شده، چنين آمده است: «رفتن كاووس به مازندران و گرفتار شدن او و پهلوانان ايران، از آن مشهورتر است كه محتاج بيان باشد. اين مازندران كه مشهور شده، نه اين است. بلكه مازندران ناحيهاي است در بلاد شام».
در ديباچه شاهنامه ابومنصوري، كه در سال ٣٤٦ مهي نوشته شده، چنين آمده است: «و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و "شام" و "يمن" را "مازندران" خواندند و "مصر" گويند از "مازندران" است.»
کاربرد مازندران به معني تبرستان، از سده پنجم آغاز شد و رفته رفته رواج يافت. بسيارند سرايندگان و نويسندگاني كه در سده ششم مهي آن را به اين معني آوردهاند؛ همانند: خاقاني، اميرمعزي، سنايي، ظهير فاريابي و ديگران. بهكار بردن مازندران به معني تبرستان دو نتيجه دارد: نخست آنكه برخي ميان آن دو فرقي پذيرفتند؛ يا آن را دو سرزمين پنداشتندو دوم آنكه رفته رفته تبرستان فراموش شد و مازندران جاي آن را گرفت. چنانكه اكنون جز تاريخدانان و آموزگاران، كسي تبرستان را نميشناسد.