آيت‌الله مجتبي تهراني معتقد است؛ امام حسين (ع) نه تنها اين را مي‏دانست که کشته مي‏شود، نه تنها از محل دفنش اطلاع داشت، بلکه حتّي شيوه کشته شدنش را هم مي‏دانست که او را قطعه‏قطعه مي‏کنند.

 به گزارش مشرق به نقل از فارس، جلسات درس اخلاق و معارف اسلامي اين مرجع تقليد شيعيان به مناسبت ايام عزاداري حضرت سيدالشهداء (ع) از روز دوشنبه 15 آذر آغاز شده است و به مدت 12 شب ادامه دارد. اين جلسات هر شب، ساعت 18 با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء به امامت معظم‏له آغاز شده و با سخنراني و ذکر مصيبت و توسل به اباعبدالله‌الحسين (ع) ادامه پيدا خواهد کرد.
موضوع مباحث آيت‌الله تهراني در ايام محرم و صفر سال‏هاي اخير، «بررسي ابعاد مختلف قيام و انقلاب امام حسين (ع)» بوده که به حول و قوه الهي امسال نيز ادامه خواهد داشت. متن، صوت و فيلم اين دروس در پايگاه اطلاع‌رساني آيت‌الله مجتبي تهراني به نشاني www.mojtaba-tehrani.ir در دسترس کاربران گرامي قرار مي‌گيرد.
گزيده جلسات دوم و سوم اين سلسله‌ سخنراني‌ها در پي مي‌آيد:


بحث ما راجع به حرکت و قيام امام حسين(عليه‏السلام) بود که عرض کردم صحيفه‏اي است که در اين صحيفه درس‏هايي است براي ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتي، معنوي، فضايل انساني، دنيوي، اخروي، فردي و اجتماعي. بالأخره عرض کردم حسين(عليه‏السلام) مصلحي غيور و انساني ضدّ غرور بود.
در جلسه گذشته اين مسأله را بيان کردم که امام حسين(عليه‏السلام) به حسب ظاهر قيامي که کرد براي اين بود که حکومتي مادّي و شيطاني را براندازد تا به‏جاي آن حکومتي الهي و رحماني بر مسلمين حکومت کند. لذا عرض کردم ما دو نوع حکومت داريم؛ حکومتي داريم مادّي و بر محور هواهاي نفساني و حکومتي داريم الهي و بر محور خداخواهي؛ يکي محورش خودخواهي است و ديگري خداخواهي. حکومتي که بر محور خودخواهي و جنبه‏هاي نفساني است، چه در حدوث و چه در بقا ابزار خاص به خودش را دارد. عرض کردم اهرم‏هايي را که براي حدوث و بقاي خود از آن استفاده مي‏کنند، معمولاً سه چيز است؛ تطميع و تهديد و تحميق. بالأخره در آخر بحث جلسه گذشته به عنوان شاهد مطلب عرض کردم که گروه يزيديان از همين سه عامل استفاده مي‏کردند که اوّلين مرحله آن مسأله عبيدالله بود که از هر سه اهرم استفاده کرد؛ هم تطميع، هم تهديد و هم تحميق.

 

* عبدالله بن‏عمر و بهره‏گيري از اهرم‏هاي شيطاني

اين تقريباً اشاره‏اي بود به جلسه گذشته؛ امّا براي تأييد اين مطلب من اين بحث را ادامه مي‏دهم. جلسه گذشته عرض کردم بعد از مرگ معاويه، يزيد نامه‏اي نوشت به وليد بن‏عتبه و در آن نامه سه نفر را اسم برد و گفت از اين سه نفر بيعت بگير. اوّل هم امام حسين(عليه‏السلام) را نام برد که داشت: "خُذ بِالحُسَين "؛ يعني حسين را بگير؛ بعد هم عبدالله بن‏عمر و سوم عبد الله بن‏زبير بود. حالا مي‏خواهم بروم سراغ عبدالله بن‏عمر؛ عبد الله بن‏عمر، قبل از آنکه امام حسين براي عمره از مدينه به سمت مکّه برود، او براي عمره مستحب به مکه رفته بود. امام حسين بعد از او وارد مکّه شد. او عمره‏اش را انجام داده بود و ‏ميخواست برگردد مدينه که خبردار شد امام حسين به مکّه آمده است. رفت خدمت امام حسين؛ حالا خوب دقت کنيد! رفت آنجا و ظاهراً امام حسين را نصيحت کرد! نصيحت کرد و نصيحتش اين بود که به امام حسين گفت بيا با يزيد بيعت کن! يعني پيشنهاد صلح و بيعت را به حضرت داد و بعد هم از عواقب خطرناک مخالفت و جنگ با يزيد برحذر داشت.
من به نقل از خوارزمي نقل مي‏کنم که مي‏گويد عبدالله بن‏عمر رو کرد به امام حسين و اين جملات را گفت: "يا أبا عبدالله، چون مردم با اين مرد يعني يزيد بيعت کرده‏اند و درهم و دينار در دست او است، قهراً مردم به او روي مي‏آورند و با آن سابقه دشمني که خاندان او با شما دارند، مي‏ترسم در صورت مخالفت کشته شوي و گروهي از مسلمان‏ها قرباني اين راه شوند ". حالا عجيب است که خودش به امام حسين مي‏گويد: "من از رسول خدا شنيدم که مي‏فرمود حسين کشته خواهد شد و اگر مردم دست از ياري او بردارند به ذلت و خواري مبتلا خواهند شد؛ لذا پيشنهاد من به شما اين است که مانند همه مردم بيعت و صلح کنيد و از ريخته شدن خون مسلمانان بترسيد "!

 

* تهديد، تطميع و تحميق در کلام عبدالله بن‏عمر

عبد الله بن‏عمر به مدينه برگشت و وقتي رسيد آنجا، يک نامه نوشت به يزيد و با او بيعت کرد. اين را بدانيد که او از طرفداران و حاميان يزيد بود. وقتي در کلمات او با دقّت نگاه مي‏کنيد، مي‏بينيد او همان عينک مادّيت و هواخواهي و خودخواهي به چشمش بوده است. چون قيام امام حسين را با يک ديد مادّي بررسي کرد و هر سه اهرمي را که گفتم به کار گرفت؛ اوّل پول را مطرح کرد و گفت درهم و دينار دست يزيد است؛ اين همان "تطميع " بود که گفتم. دوم "تهديد " کرد که کشته مي‏شوي. سوم هم از مي‏خواست از "تحميق " استفاده کند که گفت مردم را به کشتن نده. چون تحميق يعني از باورهاي ديني مردم سوءاستفاده کردن. پس او هر سه اهرم را به‏کار گرفت. لذا اگر کسي اين تاريخي که نسبت به قيام امام حسين‏(عليه‏السلام) است را خوب نگاه کند و اين دو مورد را با هم مقايسه کند، متوجه مي‏شود که مسأله چه بوده است؛ مسأله، مقابله بين خودخواهي و خداخواهي بود.


* تبيين معناي «تحميق»

حالا من مطلب را ادامه بدهم. وقتي امام حسين‏(عليه‏السلام) به شهادت رسيد، بعد از اينکه خبر به مدينه رسيد، مردم مدينه فهميدند و شورش کردند و استاندار يزيد را از شهر بيرون کردند. به نظرم عثمان بن‏محمد بود که او را از مدينه بيرون کردند و بلوايي شد. همين عبدالله بن‏عمر، همين بچه‏ها و عشيره و غلام‏هايش را جمع کرد و با اينها صحبت کرد. در يک بخشي از اين صحبت‏هايش مي‏گويد: "ما با اين مرد، يعني يزيد بيعت کرديم و من بالاتر از اين غَدر و پيمان‏شکني نمي‏دانم که عدّه‏اي با کسي بيعت کنند، آن‏گاه به جنگ با او برخيزند. از اين رو اگر بدانم هر يک از شما دست از بيعت يزيد برداشته و از مخالفان او حمايت کرده، رابطه من با او قطع خواهد شد ". اين از همان سنخ حرفي است که عبيدالله بن‏زياد به مُسلم گفت؛ او به مُسلم گفت تو مخالفت با اميرالمؤمنين کردي و مرتد شدي. اين همان تحميقي است که من مي‏گويم. يعني از باورهاي ديني مردم براي دنياي خودشان استفاده کردند.

 

* دنيا سپر دين يا دين سپر دنيا؟!

حالا مي‏خواهم يک مطلبي را به‏طور کلّي بگويم. من اين را مقدّمتاً بگويم که مردمي که به حسب ظاهر مي‏گويند متدين و متشرّع و مسلمان هستيم، اينها به دو دسته تقسيم مي‏شوند؛ يک دسته از اينها کساني هستند که به ظاهر مدّعي‏اند. مثلاً همين عبدالله بن‏عمر است که پسر خليفه بوده است. اينها ظواهر شرع را نشان مي‏دادند. اينها کساني هستند که دين و اسلام را سپر قرار مي‏دهند براي حفظ دنيايشان. براي حفظ دنيايش، دين را سپر قرار مي‏دهد و مي‏رود پشت دين؛ يعني مي‏خواهد از اين حربه براي حفظ دنيايش استفاده کند. حالا فرقي هم نمي‏کند؛ چه براي حفظ مالَش باشد، چه رياستش باشد؛ وقتي مي‏بيند دنيايش به خطر افتاده، "وا اسلامايش " در مي‏آيد! اينها همان حقّه‏بازهايي هستند که فقط مي‏خواهند مردم را فريب بدهند و تحميق کنند. براي حفظ مقامش، براي حفظ مالش و به‏طور کلّي براي حفظ دنيايش اسلام را سپر قرار مي‏دهد. امّا دسته دوم کساني هستند که خودشان را سپر مي‏کنند براي حفظ اسلام. يعني درست عکس آن دسته اوّل عمل مي‏کنند.
من يک روايتي از علي‏(عليه‏السلام) مي‏خوانم؛ دقت کنيد. حضرت مي‏فرمايد: "المُؤمِنُ مَن وَقَى دِينَهُ بِدُنيَاهُ "؛ مؤمن آن کسي است که حفظ کند دينش را به سبب دنيا؛ يعني دنيا را فداي دين کند. "وَ الفَاجِرُ مَن وَقَى دُنيَاهُ بِدِينِه ". فاجر آن کسي است که بخواهد حفظ کند دنيايش را به سبب دين؛ اين همان چيزي است که من گفتم. تقسيم‏بندي از خودم نيست، از علي(عليه‏السلام) است. يک عدّه هستند که اينها اسلام و دين را سپر دنيايشان مي‏کنند و يک عدّه هم برعکسند؛ اين کساني که مي‏خواهند حکومتي بر طبق هواهاي نفساني‏شان، يعني خودخواهي‏شان داشته باشند، اين‏ها همين کساني هستند که دين را سپر دنياي خود مي‏کنند. لذا از باورهاي ديني مردم مي‏خواهند سوءاستفاده کنند. اين معناي "تحميق " است. معناي تطميع و تهديد روشن بود، امّا تحميق يک مقدار پيچيدگي داشت که مي‏خواهم آن پيچيدگي را باز کنم تا گره‏اي در بحث نباشد. تحميق يعني فريب دادن مردم و از باورهاي مذهبي مردم به نفع دنيايشان استفاده کردن.
شما نگاه کنيد در تاريخ کربلا؛ من گفتم حسين(عليه‏السلام) ظاهر حرکتش اين بود که قصد براندازي يک رژيم را داشت و مي‏خواست به‏جاي آن يک رژيم ديگر بياورد. امّا در اين حرکت از هيچ‏کدام از اين اهرم‏ها استفاده نکرد؛ بلکه اتّفاقاً عکس آن بود. حالا گام به گام با هم ـ‏إن‏شاءالله‏ـ جلو مي‏رويم.

 

* پاسخ به شُبهه تطميع در حرکت امام حسين(عليه‏السلام)

فقط من مي‏خواهم يک دفعِ دَخل کنم. در يک مورد ما مي‏بينيم که امام حسين(عليه‏السلام) مسائل دنيايي را مطرح مي‏کند. در يک مورد، اين را در تاريخ مي‏نويسند که امام حسين(عليه‏السلام) در کربلا به عمرسعد پيغام فرستاد که من مي‏خواهم با تو حرف بزنم؛ امشب به ميانه اردوگاه من و خودت بيا تا با هم ملاقات کنيم. "أَرْسَلَ الْحُسَيْنُ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنِّي أُرِيدُ أَنْ أُکَلِّمَکَ فَالْقَنِي اللَّيْلَةَ بَيْنَ عَسْکَرِي وَ عَسْکَرِکَ فَخَرَجَ إِلَيْهِ ابْنُ سَعْدٍ فِي عِشْرِينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ فِي مِثْلِ ذَلِکَ "؛ عمر سعد با بيست سوار آمد، حسين(عليه‏السلام) هم مثل او با بيست سوار آمد. اين دو نفر با همديگر ملاقات کردند. "فَلَمَّا الْتَقَيَا أَمَرَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ "؛ حضرت رو کردند به آن بيست نفري که با ايشان آمده بودند، گفتند شما کناره بگيريد؛ "وَ بَقِيَ مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِيٌّ الْأَکْبَرُ "؛ فقط برداراش ابوالفضل و علي‏اکبر(عليهما‏السلام) در کنار حضرت باقي ماندند. "وَ أَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِيَ مَعَهُ ابْنُهُ حَفْصٌ وَ غُلَامٌ لَهُ "؛ عمرسعد هم همين کار را کرد و به اصحابش گفت شما برويد کنار و با او هم فقط پسرش که حفص نام داشت با غلامش باقي ماندند.
حالا حرف‏ها را گوش کنيد: "فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ وَيْلَکَ يَا ابْنَ سَعْدٍ أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعَادُکَ أَ تُقَاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ "؛ حضرت فرمود واي بر تو اي پسر سعد، آيا از خدايي که بازگشت تو به سوي او است نمي‏ترسي؟ آيا مي‏خواهي با من بجنگي، در حالي که مي‏داني من فرزند پيغمبر خدا هستم؟ "ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعِي فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى "؛ اينها را رهايشان کن و با من باش؛ چون من تو را به خدا نزديک‏ مي‏کنم. "فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَخَافُ أَنْ يُهْدَمَ دَارِي "؛ عمرسعد به امام حسين گفت يا أباعبدالله، مي‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند. "فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أَبْنِيهَا لَکَ "؛ حسين(عليه‏السلام) رو کرد به او و فرمود اگر خانه‏ات را خراب کردند، من آن را براي تو مي‏سازم. "فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَيْعَتِي "؛ عمرسعد گفت مي‏ترسم املاکم را از من بگيرند؛ "فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أُخْلِفُ عَلَيْکَ خَيْراً مِنْهَا مِنْ مَالِي بِالْحِجَازِ "؛ حسين(عليه‏السلام) به او فرمود من از املاکم را در حجاز، املاکي بهتر از آنچه در اينجا داري به تو مي‏دهم. "ثُمَّ سَکَتَ وَ لَمْ يُجِبْهُ إِلَى شَيْ‏ءٍ "؛ تمام شد، عمرسعد ديگر جوابي نداشت که بدهد. حضرت محکومش کرد. در روايت دارد امام حسين(عليه‏السلام) برگشت. "فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَکَ ذَبَحَکَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِکَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَکَ يَوْمَ حَشْرِکَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيراً ". حضرت نفرينش کرد که تو را در بسترت بکشند و از گندم عراق جز اندکي نخوري.
خوب دقت کنيد، من که اينها را خواندم، علّت داشت؛ جهتش اين است که يک‏وقت يک فرد بي‏اطلاعي نيايد بگويد که نه، امام حسين هم "تطميع " کرد! نخير، اين‏طور نبود؛ بلکه امام حسين(عليه‏السلام) خواست عمرسعد را خلع سلاح کند؛ حضرت مي‏خواست او را قطع عذر کند؛ حضرت به دنبال اين بود که حجّت را بر او تمام کند. مسأله اين بود؛ نمي‏خواست او را تطميع کند. نمي‏خواست بگويد به تو پول مي‏دهم بيا طرفدار من شو و پشت سر من بگو زنده‏باد. امام حسين(عليه‏السلام) دنبال اين چيزها نبود؛ اينها اهل اين کارها نبودند که بخواهند براي خودشان از راه تطميع و تهديد و تحميق حامي درست کنند؛ اصلاً و ابداً دنبال اين حرف‏ها نبود امام حسين(عليه‏السلام).

 

* رجال الهي از ابزارهاي شيطاني استفاده نمي‏کنند

خواستم جواب اين شُبهه را داده باشم. من دقيقاً همين‏طور گام به گام پيش مي‏روم. اين رجال الهي که دنبال اين هستند که حکومت الهي را بر جامعه مسلمين حاکم کنند، اينها هيچ‏گاه از اين وسايل و ابزار و اهرم‏هاي کساني که خودخواهند و بر طبق هواهاي نفساني‏شان عمل مي‏کنند و به دنبال حکومت و استمرار آن هستند، هيچ‏گاه از اين ابزارها استفاده نمي‏کنند. اين رجال الهي از اين ابزارهاي شيطاني استفاده نمي‏کنند؛ بلکه قضيه عکس است. حالا هم به عنوان شاهد اين مطلب، در توسّلم همين نکته را عرض مي‏کنم.
شما اين را شنيده‏ايد ديگر، که روز عاشورا امام حسين(عليه‏السلام) ايستاده بود و اصحاب يکي‏يکي مي‏رفتند و شهيد مي‏شدند. در اين ميان دارد "جُوْن " غلام حضرت است که آمد و اجازه خواست که به ميدان برود؛ حسين(عليه‏السلام) چه جواب داد؟! حالا مي‏رويم سراغ کار، فرمود: "أنتَ فِي إذنٍ مِنِّي "؛ يعني تو مرخصي و من به تو اجازه دادم که از اين مهلکه بروي. يعني حضرت نه تنها تطميعش نکرد، بلکه درست عکس آن عمل کرد و فرمود دنيايت را براي ما به خطر نينداز؛ تو در خوشي با ما بودي، حالا خودت را به بلاي ما مبتلا نکن. اين رجل الهي است. نه فقط فريب نمي‏دهد، بلکه اصلاً عکس عمل مي‏کند و مي‏فرمايد خودت را مبتلا به بلاي ما نکن؛ برو...

 

* شواهد آگاهانه بودنِ حرکت حسين(عليه‏السلام)

بحث ما راجع به قيام و حرکت امام حسين‏(عليه السلام) بود. گفته شد اين حرکت صحيفه‏اي از درس‏هاي گوناگونِ معرفتي، معنوي، فضيلتي انساني، دنيوي، اخروي، فردي و اجتماعي بود. امام حسين(عليه‏السلام) مصلحي غيور و انساني ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه ديگران را مغرور کرد. اين حرکت براي اقامه حکومت الهي و براندازي حکومت شيطاني بود؛ امّا جنبه شخصي نداشت و از آن ابزارهايي که براي به‏پاداشتن حکومت‏هاي شيطاني يا ادامه آن ـ‏چه از نظر حدوثي و چه بقايي‏ـ به‏کار گرفته مي‏شود، يعني تطميع و تهديد و تحميق، حضرت از اين اهرم‏ها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.

 

* «غرور» يعني فريب ناشي از جهل

من حالا يک مطلبي را مقدّمتاً در باب غرور عرض کنم. البته حالا نمي‏خواهم بحث غرور کنم. جلسه اوّل عرض کردم که من بيست و پنج سال پيش مفصّل راجع به غرور بحث کرده‏ام؛ امّا فقط اشاره‏اي کنم که مربوط به مطلب فعلي من است. "غرور " عبارت است از فريب ناشي از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه ديگري را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فريب بخورم که اين فريب خوردن ناشي از جهل من و بي‏خبري‏ام باشد، چه ديگري را بخواهم مغرور کنم که اين هم معنايش همين است که او را فريب بدهم بر اثر جهل و بي‏خبري که او دارد. به اين مي‏گويند غرور.
شخص مغرور يعني فريب‏خورده‏اي که از ناحيه جهلش فريب خورده است. البته اين خودش بحثي است که اينجا جهل مطلق نيست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اينها را چون قبلاً بحث کرده‏ام، نمي‏خواهم وارد بشوم. حتّي حرف‏هاي کساني را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کرده‏ام و اينجا هم جاي طرح مجدّد آن مباحث نيست. فقط همين تعريف غرور را مي‏خواستم عرض کنم تا برويم به سراغ اصل بحث خودمان.

 

*حسين(عليه‏السلام) مغرور نبود و کسي را مغرور نکرد

امام حسين (عليه السلام) اين‏طور نبود که مغرور باشد، به اين معنا که خودش بر اثر بي‏خبري‏ و بي‏اطلاعي‏اش فريب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهايي که با عينک‏هاي مادّي‏گري حرکت امام حسين‏(عليه‏السلام) را بررسي مي‏کنند، چه‏بسا اين حرف‏ها را مي‏گويند. چرا؟ چون از آن ابزاري که مادّي‏گراها و دنياداران در اين مواقع در ربط با حکومت استفاده مي‏کنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـ‏نعوذ بالله‏ـ گاهي بي‏شرمانه و گاهي محترمانه به حضرت اين چيزها را نسبت مي‏دهند.
نخير، حسين(عليه‏السلام) نه مغرور بود و نه کسي را مغرور کرد. هرگز از اين ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داريم؛ حکومت شيطاني و حکومت رحماني. حکومت، اگر حکومت شيطاني باشد، سه اهرم اصلي ابزار کارشان است؛ تطميع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهديد کردن براي اينکه مردم را به سوي خودشان بکِشند يا با شهوت، يا با ترس؛ و تحميق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهاي ديني مردم. اين کار، کار آنها است، امّا امام حسين(عليه‏السلام) اين کار را نکرد، بلکه عکس بود.

 

* حسين(عليه‏السلام) از ابتدا پايان کار را مي‏دانست

مي‏گويند بالاتر از سياهي رنگي نيست؛ در اين قيام و حرکت از همان اوّل، امام حسين(عليه‏السلام) آخرِ کار را مي‏دانست. نه تنها فريب‏خورده‏اي بر اثر بي‏خبري نبود، بلکه از همان ابتداي حرکت، انتهاي کار را مي‏دانست. چون جلسه اقتضاي بحث مفصّل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشي از نامه‏ها و بخشي از کلمات ايشان را نقل مي‏کنم که همه گوياي اين است که امام حسين‏(عليه‏السلام) به‏طور دقيق سرنوشت ظاهري حرکت خود را مي‏دانست.

 

* نامه حسين(عليه‏السلام) به بني‏هاشم

يکي نامه‏اي است که امام حسين‏(عليه‏السلام) اين نامه را به بني‏هاشم مي‏نويسد. در مورد اين نامه از نظر اينکه حضرت آن را در مکّه نوشت يا بعد از حرکت از مکّه، در اين مسأله بين مورّخين اختلاف است. عدّه‏اي مثل ابن قولويه و ابن عساکر و ذهبي مي‏گويند در مکّه بوده، يعني حضرت در مکّه اين نامه را نوشت و فرستاد براي بني‏هاشم به مدينه؛ عدّه‏اي هم مي‏گويند نه، از جمله سيد بن‏طاووس از کُليني نقل مي‏کند که اين نامه بعد از حرکت بود. به هر حال اين بحث‏ها مدخليت ندارد، ما کاري نداريم که از مکّه بود يا بعد از حرکت از مکّه بود؛ براي ما متن نامه مهم است.
حضرت مي‏نويسد: "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ ". از حسين به محمّد بن‏علي، يعني محمّد بن‏حنفيه، برادراش که در مدينه بود. مي‏فرمايد اين را بدان، هر کسي از شما بني‏هاشم که در اين سفر به من مُلحق شويد، آخرِ کار شهادت است و هر يک از شما که از همراهي من خودداري کنيد، بدانيد که خبري از فتح ظاهري نيست. تمام شد! بسيار کوتاه و موجز!

 

* گفت‏وگوي حسين(عليه‏السلام) با اُمّ‏سلمه

اين يک مورد بود. چند مورد هست که من اينها را بايد يکي‏يکي بگويم. حتّي عجيب است که حضرت تمام خصوصيات مربوط به شهادتش را هم مي‏دانست. اُمّ‏سلمه همسر پيغمبر اکرم بود. وقتي متوجه شد که امام حسين(عليه‏السلام) مي‏خواهد حرکت کند، آمد پيش حضرت و به او گفت: "يَا بُنَيَّ لَا تَحْزَنِي بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّکَ يَقُولُ يُقْتَلُ وَلَدِيَ الْحُسَيْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِي أَرْضٍ يُقَالُ لَهَا کَرْبَلَاءُ "؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگين نکن؛ من از جدّت رسول‏الله شنيدم که فرمود فرزندم حسين در عراق در محلّي به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت چه جواب داد؟ فرمود: "فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّي مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَيْسَ لِي مِنْ هَذَا بُدٌّ "؛ مادر جان، تو فکر کرده‏اي که من نمي‏دانم؟! به خدا قسم من مي‏دانم که مرا مي‏کُشند. "يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَ رَهْطِي وَ نِسَائِي مُشَرَّدِينَ "...
ببنيد چه کار مي‏کند حسين(عليه‏السلام)! اُمّ‏سلمه فقط شهادتش را مي‏گويد، امّا حسين(عليه‏السلام) به آن اضافه مي‏کند. مي‏فرمايد نه تنها اينکه من کُشته مي‏شوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من مي‏دانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ اين را هم مي‏دانم که خدا خواسته حرم و اهل بيت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم مي‏گويد: "وَ أَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ "؛ بچه‏هايم هم کشته مي‏شوند... "مَظْلُومِينَ مَأْسُورِينَ "؛ مظلومانه آنها را به اسارت مي‏گيرند... "مُقَيَّدِينَ "؛ همه اينها را مي‏بندند.... "وَ هُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلَا يَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِين ". اينها استغاثه مي‏کنند و هيچ کسي هم کمکشان نمي‏کند... چه مي‏گويي مادر جان؟! تو خيال کردي من نمي‏دانم؟! تو مي‏گويي من را مي‏کُشند؟! من همه اينها را مي‏دانم.

 

* گفت‏وگوي حسين(عليه‏السلام) با برادرش

در برخوردي که امام حسين(عليه‏السلام) با يکي از برادرهاي ناتني‏اش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح مي‏خواهد براي حضرت خيرخواهي کند، مي‏گويد برادر، برادرم از اميرالمؤمنين براي من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان مي‏کنم تو به سبب مخالفت با يزيد آخرش کشته شوي. حالا ببين امام حسين(عليه‏السلام) به او چه مي‏گويد. مي‏فرمايد: "حَدَّثَنِي أبِي أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِي "؛ مي‏گويد پدرم علي(عليه‏السلام) از پيغمبر نقل کرد که فرمود اي علي، تو را مي‏کشند و حسينت را هم مي‏کشند. "وَ أنَّ تُربَتِي تَکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ "؛ محل دفن حسين هم نزديک محل دفن تو است؛ کربلا نزديک نجف است! ببينيد چه چيزهايي را مي‏داند! بياييد يک مقدار معرفت پيدا کنيم. "فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ "؛ تو خيال کرده‏اي که يک چيزي مي‏داني که من نمي‏دانم؟! "وَ أنَّه لَا أُعطِي الدَّنِيَّةَ مِن نَفسِي أبَداً ". با وجود آگاهي‏ام به همه اين مسائل، من باز هم تسليم اينها نمي‏شوم. من صحّه بگذارم پاي اين حکومت فاسد؟! حالا باز هم مي‏گويي امام حسين نمي‏دانست و مغرور بود؟! تو شعور نداري که اين نسبت را به حضرت مي‏دهي!

 

* گفت‏وگوي حسين(عليه‏السلام) با عبدالله بن‏زبير

حالا برويم سراغ عبدالله بن‏زبير؛ مي‏دانيد که عبدالله بن‏زبير بعد از آنکه نامه يزيد به مدينه آمد و وليد بن‏عتبه از او هم درخواست بيعت کرد، از مدينه گريخت و به مکّه رفت؛ يعني فرار کرد. در آنجا آمد پيش امام حسين(عليه‏السلام) و به خيال خودش براي حضرت خيرخواهي کرد و نصيحت کرد که همين‏جا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه برويد، شما را مي‏کُشند و چنين و چنان مي‏شود؛ حضرت رو مي‏کند به او و مي‏گويد: "يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَة ". مي‏فرمايد من از اينجا بيرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از اين است که اينجا در آستانه کعبه دفن شوم. حتي تعبير اين را هم مي‏کند که از اينجا يک وجب دورتر شوم بهتر است. "إِنَّ هَذَا يَقُولُ لِي کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ ". يک وجب يا يک زراع بيشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اينکه در اينجا کُشته شوم. چون مي‏خواهم حرمت اين خانه را نگه دارم. دوباره اينجا همان را مي‏گويد. مي‏گويد من بايد به کربلا برسم. مکانش را مي‏داند، آخر کار را مي‏داند.

 

* حرکت آگاهانه حسين(عليه‏السلام)

امام حسين(عليه‏السلام) نه تنها اين را مي‏دانست که کشته مي‏شود، نه تنها محل دفنش را هم مي‏دانست، حتّي شيوه کشته شدنش را هم مي‏دانست که او را قطعه‏قطعه مي‏کنند. شما آن خطبه‏اي که مي‏خواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنيد؛ در آن خطبه مي‏گويد اين گرگ‏ها به من حمله مي‏کنند و من را تکه‏تکه مي‏کنند. حضرت همه اينها را مي‏دانست. تا آخر کار را مي‏دانست. حتّي شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اينها با من کار دارند، با شما کاري ندارند؛ هر که مي‏خواهد برود، برود.
حالا آيا باز هم مي‏تواني بگويي او مغرور بود؟! آيا مي‏تواني بگويي که حسين(عليه‏السلام) مي‏خواست ديگران را مغرور کند؟! آيا يک چنين چيزي مي‏تواند از دهان تو در آيد که ـ‏نعوذ بالله‏ـ بگويي حسين فريب‏خورده‏اي بود بر محور بي‏خبري که ديگران را هم فريب داد؟! کجا در تاريخ چنين چيزي مي‏بينيد؟! به هر تاريخي که مراجعه کنيد دُرُست عکسِ آن است. او همه چيز را مي‏دانست و چيزي براي او پوشيده نبود؛ به ديگران هم مي‏گفت و کسي را مغرور نکرد. گفت بدانيد هر که با من بيايد، آخر کار کشته مي‏شود. نه گفت به تو پول و رياست مي‏دهم، بيا با من برويم؛ نه تهديد کرد؛ تحميق هم نکرد و فريب نداد. هيچ‏کدام از اين کارها را نکرد.

 

* پاسخ حسين(عليه‏السلام) به عبدالله بن‏عمر

جلسه گذشته اگر يادتان باشد گفتم که عبدالله بن‏عمر آمد پيش امام حسين و شروع کرد نصيحت کردن که بيعت کن و از اين‏جور حرف‏ها زد. جواب حضرت را ديشب نخواندم؛ گفتم باشد تا بعد بگويم. حالا مي‏خواهم جواب حضرت را برايتان بخوانم. در جواب عبدالله بن‏عمر، حسين(عليه‏السلام) يک نکته‏اي را به او اشاره مي‏کند. در آنجا وقتي که عبدالله بن‏‏عمر به اصطلاح براي حضرت خيرخواهي مي‏کند، امام حسين(عليه‏السلام) رو مي‏کند به او و مي‏گويد: "يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَکَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ ". او را به کنيه صدا مي‏کند و به او مي‏گويد اي عبدالرّحمن، مگر تو نمي‏داني که از پستي دنيا اين بود که سر يحيي(عليه‏السلام) را بريدند و بردند جلوي آن خبيث؟! ببينيد چه مي‏گويد! با کنايه به او مي‏گويد بِدان که سرحسين را هم مي‏بُرند و مي‏بَرند... چه مي‏گويي؟! حسين مغرور نبود؛ فريب‏خورده و بي‏خبر نبود و کسي را هم فريب نداد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس