
به گزارش مشرق به نقل از فارس، جلسات درس اخلاق و معارف اسلامي اين مرجع تقليد شيعيان به مناسبت ايام عزاداري حضرت سيدالشهداء (ع) از روز دوشنبه 15 آذر آغاز شده است و به مدت 12 شب ادامه دارد. اين جلسات هر شب، ساعت 18 با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء به امامت معظمله آغاز شده و با سخنراني و ذکر مصيبت و توسل به اباعبداللهالحسين (ع) ادامه پيدا خواهد کرد.
موضوع مباحث آيتالله تهراني در ايام محرم و صفر سالهاي اخير، «بررسي ابعاد مختلف قيام و انقلاب امام حسين (ع)» بوده که به حول و قوه الهي امسال نيز ادامه خواهد داشت. متن، صوت و فيلم اين دروس در پايگاه اطلاعرساني آيتالله مجتبي تهراني به نشاني www.mojtaba-tehrani.ir در دسترس کاربران گرامي قرار ميگيرد.
گزيده جلسات دوم و سوم اين سلسله سخنرانيها در پي ميآيد:
بحث ما راجع به حرکت و قيام امام حسين(عليهالسلام) بود که عرض کردم صحيفهاي است که در اين صحيفه درسهايي است براي ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتي، معنوي، فضايل انساني، دنيوي، اخروي، فردي و اجتماعي. بالأخره عرض کردم حسين(عليهالسلام) مصلحي غيور و انساني ضدّ غرور بود.
در جلسه گذشته اين مسأله را بيان کردم که امام حسين(عليهالسلام) به حسب ظاهر قيامي که کرد براي اين بود که حکومتي مادّي و شيطاني را براندازد تا بهجاي آن حکومتي الهي و رحماني بر مسلمين حکومت کند. لذا عرض کردم ما دو نوع حکومت داريم؛ حکومتي داريم مادّي و بر محور هواهاي نفساني و حکومتي داريم الهي و بر محور خداخواهي؛ يکي محورش خودخواهي است و ديگري خداخواهي. حکومتي که بر محور خودخواهي و جنبههاي نفساني است، چه در حدوث و چه در بقا ابزار خاص به خودش را دارد. عرض کردم اهرمهايي را که براي حدوث و بقاي خود از آن استفاده ميکنند، معمولاً سه چيز است؛ تطميع و تهديد و تحميق. بالأخره در آخر بحث جلسه گذشته به عنوان شاهد مطلب عرض کردم که گروه يزيديان از همين سه عامل استفاده ميکردند که اوّلين مرحله آن مسأله عبيدالله بود که از هر سه اهرم استفاده کرد؛ هم تطميع، هم تهديد و هم تحميق.
* عبدالله بنعمر و بهرهگيري از اهرمهاي شيطاني
اين تقريباً اشارهاي بود به جلسه گذشته؛ امّا براي تأييد اين مطلب من اين بحث را ادامه ميدهم. جلسه گذشته عرض کردم بعد از مرگ معاويه، يزيد نامهاي نوشت به وليد بنعتبه و در آن نامه سه نفر را اسم برد و گفت از اين سه نفر بيعت بگير. اوّل هم امام حسين(عليهالسلام) را نام برد که داشت: "خُذ بِالحُسَين "؛ يعني حسين را بگير؛ بعد هم عبدالله بنعمر و سوم عبد الله بنزبير بود. حالا ميخواهم بروم سراغ عبدالله بنعمر؛ عبد الله بنعمر، قبل از آنکه امام حسين براي عمره از مدينه به سمت مکّه برود، او براي عمره مستحب به مکه رفته بود. امام حسين بعد از او وارد مکّه شد. او عمرهاش را انجام داده بود و ميخواست برگردد مدينه که خبردار شد امام حسين به مکّه آمده است. رفت خدمت امام حسين؛ حالا خوب دقت کنيد! رفت آنجا و ظاهراً امام حسين را نصيحت کرد! نصيحت کرد و نصيحتش اين بود که به امام حسين گفت بيا با يزيد بيعت کن! يعني پيشنهاد صلح و بيعت را به حضرت داد و بعد هم از عواقب خطرناک مخالفت و جنگ با يزيد برحذر داشت.
من به نقل از خوارزمي نقل ميکنم که ميگويد عبدالله بنعمر رو کرد به امام حسين و اين جملات را گفت: "يا أبا عبدالله، چون مردم با اين مرد يعني يزيد بيعت کردهاند و درهم و دينار در دست او است، قهراً مردم به او روي ميآورند و با آن سابقه دشمني که خاندان او با شما دارند، ميترسم در صورت مخالفت کشته شوي و گروهي از مسلمانها قرباني اين راه شوند ". حالا عجيب است که خودش به امام حسين ميگويد: "من از رسول خدا شنيدم که ميفرمود حسين کشته خواهد شد و اگر مردم دست از ياري او بردارند به ذلت و خواري مبتلا خواهند شد؛ لذا پيشنهاد من به شما اين است که مانند همه مردم بيعت و صلح کنيد و از ريخته شدن خون مسلمانان بترسيد "!
* تهديد، تطميع و تحميق در کلام عبدالله بنعمر
عبد الله بنعمر به مدينه برگشت و وقتي رسيد آنجا، يک نامه نوشت به يزيد و با او بيعت کرد. اين را بدانيد که او از طرفداران و حاميان يزيد بود. وقتي در کلمات او با دقّت نگاه ميکنيد، ميبينيد او همان عينک مادّيت و هواخواهي و خودخواهي به چشمش بوده است. چون قيام امام حسين را با يک ديد مادّي بررسي کرد و هر سه اهرمي را که گفتم به کار گرفت؛ اوّل پول را مطرح کرد و گفت درهم و دينار دست يزيد است؛ اين همان "تطميع " بود که گفتم. دوم "تهديد " کرد که کشته ميشوي. سوم هم از ميخواست از "تحميق " استفاده کند که گفت مردم را به کشتن نده. چون تحميق يعني از باورهاي ديني مردم سوءاستفاده کردن. پس او هر سه اهرم را بهکار گرفت. لذا اگر کسي اين تاريخي که نسبت به قيام امام حسين(عليهالسلام) است را خوب نگاه کند و اين دو مورد را با هم مقايسه کند، متوجه ميشود که مسأله چه بوده است؛ مسأله، مقابله بين خودخواهي و خداخواهي بود.
* تبيين معناي «تحميق»
حالا من مطلب را ادامه بدهم. وقتي امام حسين(عليهالسلام) به شهادت رسيد، بعد از اينکه خبر به مدينه رسيد، مردم مدينه فهميدند و شورش کردند و استاندار يزيد را از شهر بيرون کردند. به نظرم عثمان بنمحمد بود که او را از مدينه بيرون کردند و بلوايي شد. همين عبدالله بنعمر، همين بچهها و عشيره و غلامهايش را جمع کرد و با اينها صحبت کرد. در يک بخشي از اين صحبتهايش ميگويد: "ما با اين مرد، يعني يزيد بيعت کرديم و من بالاتر از اين غَدر و پيمانشکني نميدانم که عدّهاي با کسي بيعت کنند، آنگاه به جنگ با او برخيزند. از اين رو اگر بدانم هر يک از شما دست از بيعت يزيد برداشته و از مخالفان او حمايت کرده، رابطه من با او قطع خواهد شد ". اين از همان سنخ حرفي است که عبيدالله بنزياد به مُسلم گفت؛ او به مُسلم گفت تو مخالفت با اميرالمؤمنين کردي و مرتد شدي. اين همان تحميقي است که من ميگويم. يعني از باورهاي ديني مردم براي دنياي خودشان استفاده کردند.
* دنيا سپر دين يا دين سپر دنيا؟!
حالا ميخواهم يک مطلبي را بهطور کلّي بگويم. من اين را مقدّمتاً بگويم که مردمي که به حسب ظاهر ميگويند متدين و متشرّع و مسلمان هستيم، اينها به دو دسته تقسيم ميشوند؛ يک دسته از اينها کساني هستند که به ظاهر مدّعياند. مثلاً همين عبدالله بنعمر است که پسر خليفه بوده است. اينها ظواهر شرع را نشان ميدادند. اينها کساني هستند که دين و اسلام را سپر قرار ميدهند براي حفظ دنيايشان. براي حفظ دنيايش، دين را سپر قرار ميدهد و ميرود پشت دين؛ يعني ميخواهد از اين حربه براي حفظ دنيايش استفاده کند. حالا فرقي هم نميکند؛ چه براي حفظ مالَش باشد، چه رياستش باشد؛ وقتي ميبيند دنيايش به خطر افتاده، "وا اسلامايش " در ميآيد! اينها همان حقّهبازهايي هستند که فقط ميخواهند مردم را فريب بدهند و تحميق کنند. براي حفظ مقامش، براي حفظ مالش و بهطور کلّي براي حفظ دنيايش اسلام را سپر قرار ميدهد. امّا دسته دوم کساني هستند که خودشان را سپر ميکنند براي حفظ اسلام. يعني درست عکس آن دسته اوّل عمل ميکنند.
من يک روايتي از علي(عليهالسلام) ميخوانم؛ دقت کنيد. حضرت ميفرمايد: "المُؤمِنُ مَن وَقَى دِينَهُ بِدُنيَاهُ "؛ مؤمن آن کسي است که حفظ کند دينش را به سبب دنيا؛ يعني دنيا را فداي دين کند. "وَ الفَاجِرُ مَن وَقَى دُنيَاهُ بِدِينِه ". فاجر آن کسي است که بخواهد حفظ کند دنيايش را به سبب دين؛ اين همان چيزي است که من گفتم. تقسيمبندي از خودم نيست، از علي(عليهالسلام) است. يک عدّه هستند که اينها اسلام و دين را سپر دنيايشان ميکنند و يک عدّه هم برعکسند؛ اين کساني که ميخواهند حکومتي بر طبق هواهاي نفسانيشان، يعني خودخواهيشان داشته باشند، اينها همين کساني هستند که دين را سپر دنياي خود ميکنند. لذا از باورهاي ديني مردم ميخواهند سوءاستفاده کنند. اين معناي "تحميق " است. معناي تطميع و تهديد روشن بود، امّا تحميق يک مقدار پيچيدگي داشت که ميخواهم آن پيچيدگي را باز کنم تا گرهاي در بحث نباشد. تحميق يعني فريب دادن مردم و از باورهاي مذهبي مردم به نفع دنيايشان استفاده کردن.
شما نگاه کنيد در تاريخ کربلا؛ من گفتم حسين(عليهالسلام) ظاهر حرکتش اين بود که قصد براندازي يک رژيم را داشت و ميخواست بهجاي آن يک رژيم ديگر بياورد. امّا در اين حرکت از هيچکدام از اين اهرمها استفاده نکرد؛ بلکه اتّفاقاً عکس آن بود. حالا گام به گام با هم ـإنشاءاللهـ جلو ميرويم.
* پاسخ به شُبهه تطميع در حرکت امام حسين(عليهالسلام)
فقط من ميخواهم يک دفعِ دَخل کنم. در يک مورد ما ميبينيم که امام حسين(عليهالسلام) مسائل دنيايي را مطرح ميکند. در يک مورد، اين را در تاريخ مينويسند که امام حسين(عليهالسلام) در کربلا به عمرسعد پيغام فرستاد که من ميخواهم با تو حرف بزنم؛ امشب به ميانه اردوگاه من و خودت بيا تا با هم ملاقات کنيم. "أَرْسَلَ الْحُسَيْنُ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنِّي أُرِيدُ أَنْ أُکَلِّمَکَ فَالْقَنِي اللَّيْلَةَ بَيْنَ عَسْکَرِي وَ عَسْکَرِکَ فَخَرَجَ إِلَيْهِ ابْنُ سَعْدٍ فِي عِشْرِينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ فِي مِثْلِ ذَلِکَ "؛ عمر سعد با بيست سوار آمد، حسين(عليهالسلام) هم مثل او با بيست سوار آمد. اين دو نفر با همديگر ملاقات کردند. "فَلَمَّا الْتَقَيَا أَمَرَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ "؛ حضرت رو کردند به آن بيست نفري که با ايشان آمده بودند، گفتند شما کناره بگيريد؛ "وَ بَقِيَ مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِيٌّ الْأَکْبَرُ "؛ فقط برداراش ابوالفضل و علياکبر(عليهماالسلام) در کنار حضرت باقي ماندند. "وَ أَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِيَ مَعَهُ ابْنُهُ حَفْصٌ وَ غُلَامٌ لَهُ "؛ عمرسعد هم همين کار را کرد و به اصحابش گفت شما برويد کنار و با او هم فقط پسرش که حفص نام داشت با غلامش باقي ماندند.
حالا حرفها را گوش کنيد: "فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ وَيْلَکَ يَا ابْنَ سَعْدٍ أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعَادُکَ أَ تُقَاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ "؛ حضرت فرمود واي بر تو اي پسر سعد، آيا از خدايي که بازگشت تو به سوي او است نميترسي؟ آيا ميخواهي با من بجنگي، در حالي که ميداني من فرزند پيغمبر خدا هستم؟ "ذَرْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعِي فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى "؛ اينها را رهايشان کن و با من باش؛ چون من تو را به خدا نزديک ميکنم. "فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَخَافُ أَنْ يُهْدَمَ دَارِي "؛ عمرسعد به امام حسين گفت يا أباعبدالله، ميترسم خانهام را خراب کنند. "فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أَبْنِيهَا لَکَ "؛ حسين(عليهالسلام) رو کرد به او و فرمود اگر خانهات را خراب کردند، من آن را براي تو ميسازم. "فَقَالَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَ ضَيْعَتِي "؛ عمرسعد گفت ميترسم املاکم را از من بگيرند؛ "فَقَالَ الْحُسَيْنُ أَنَا أُخْلِفُ عَلَيْکَ خَيْراً مِنْهَا مِنْ مَالِي بِالْحِجَازِ "؛ حسين(عليهالسلام) به او فرمود من از املاکم را در حجاز، املاکي بهتر از آنچه در اينجا داري به تو ميدهم. "ثُمَّ سَکَتَ وَ لَمْ يُجِبْهُ إِلَى شَيْءٍ "؛ تمام شد، عمرسعد ديگر جوابي نداشت که بدهد. حضرت محکومش کرد. در روايت دارد امام حسين(عليهالسلام) برگشت. "فَانْصَرَفَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ وَ هُوَ يَقُولُ مَا لَکَ ذَبَحَکَ اللَّهُ عَلَى فِرَاشِکَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَکَ يَوْمَ حَشْرِکَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيراً ". حضرت نفرينش کرد که تو را در بسترت بکشند و از گندم عراق جز اندکي نخوري.
خوب دقت کنيد، من که اينها را خواندم، علّت داشت؛ جهتش اين است که يکوقت يک فرد بياطلاعي نيايد بگويد که نه، امام حسين هم "تطميع " کرد! نخير، اينطور نبود؛ بلکه امام حسين(عليهالسلام) خواست عمرسعد را خلع سلاح کند؛ حضرت ميخواست او را قطع عذر کند؛ حضرت به دنبال اين بود که حجّت را بر او تمام کند. مسأله اين بود؛ نميخواست او را تطميع کند. نميخواست بگويد به تو پول ميدهم بيا طرفدار من شو و پشت سر من بگو زندهباد. امام حسين(عليهالسلام) دنبال اين چيزها نبود؛ اينها اهل اين کارها نبودند که بخواهند براي خودشان از راه تطميع و تهديد و تحميق حامي درست کنند؛ اصلاً و ابداً دنبال اين حرفها نبود امام حسين(عليهالسلام).
* رجال الهي از ابزارهاي شيطاني استفاده نميکنند
خواستم جواب اين شُبهه را داده باشم. من دقيقاً همينطور گام به گام پيش ميروم. اين رجال الهي که دنبال اين هستند که حکومت الهي را بر جامعه مسلمين حاکم کنند، اينها هيچگاه از اين وسايل و ابزار و اهرمهاي کساني که خودخواهند و بر طبق هواهاي نفسانيشان عمل ميکنند و به دنبال حکومت و استمرار آن هستند، هيچگاه از اين ابزارها استفاده نميکنند. اين رجال الهي از اين ابزارهاي شيطاني استفاده نميکنند؛ بلکه قضيه عکس است. حالا هم به عنوان شاهد اين مطلب، در توسّلم همين نکته را عرض ميکنم.
شما اين را شنيدهايد ديگر، که روز عاشورا امام حسين(عليهالسلام) ايستاده بود و اصحاب يکييکي ميرفتند و شهيد ميشدند. در اين ميان دارد "جُوْن " غلام حضرت است که آمد و اجازه خواست که به ميدان برود؛ حسين(عليهالسلام) چه جواب داد؟! حالا ميرويم سراغ کار، فرمود: "أنتَ فِي إذنٍ مِنِّي "؛ يعني تو مرخصي و من به تو اجازه دادم که از اين مهلکه بروي. يعني حضرت نه تنها تطميعش نکرد، بلکه درست عکس آن عمل کرد و فرمود دنيايت را براي ما به خطر نينداز؛ تو در خوشي با ما بودي، حالا خودت را به بلاي ما مبتلا نکن. اين رجل الهي است. نه فقط فريب نميدهد، بلکه اصلاً عکس عمل ميکند و ميفرمايد خودت را مبتلا به بلاي ما نکن؛ برو...
* شواهد آگاهانه بودنِ حرکت حسين(عليهالسلام)
بحث ما راجع به قيام و حرکت امام حسين(عليه السلام) بود. گفته شد اين حرکت صحيفهاي از درسهاي گوناگونِ معرفتي، معنوي، فضيلتي انساني، دنيوي، اخروي، فردي و اجتماعي بود. امام حسين(عليهالسلام) مصلحي غيور و انساني ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه ديگران را مغرور کرد. اين حرکت براي اقامه حکومت الهي و براندازي حکومت شيطاني بود؛ امّا جنبه شخصي نداشت و از آن ابزارهايي که براي بهپاداشتن حکومتهاي شيطاني يا ادامه آن ـچه از نظر حدوثي و چه بقاييـ بهکار گرفته ميشود، يعني تطميع و تهديد و تحميق، حضرت از اين اهرمها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.
* «غرور» يعني فريب ناشي از جهل
من حالا يک مطلبي را مقدّمتاً در باب غرور عرض کنم. البته حالا نميخواهم بحث غرور کنم. جلسه اوّل عرض کردم که من بيست و پنج سال پيش مفصّل راجع به غرور بحث کردهام؛ امّا فقط اشارهاي کنم که مربوط به مطلب فعلي من است. "غرور " عبارت است از فريب ناشي از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه ديگري را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فريب بخورم که اين فريب خوردن ناشي از جهل من و بيخبريام باشد، چه ديگري را بخواهم مغرور کنم که اين هم معنايش همين است که او را فريب بدهم بر اثر جهل و بيخبري که او دارد. به اين ميگويند غرور.
شخص مغرور يعني فريبخوردهاي که از ناحيه جهلش فريب خورده است. البته اين خودش بحثي است که اينجا جهل مطلق نيست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اينها را چون قبلاً بحث کردهام، نميخواهم وارد بشوم. حتّي حرفهاي کساني را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کردهام و اينجا هم جاي طرح مجدّد آن مباحث نيست. فقط همين تعريف غرور را ميخواستم عرض کنم تا برويم به سراغ اصل بحث خودمان.
*حسين(عليهالسلام) مغرور نبود و کسي را مغرور نکرد
امام حسين (عليه السلام) اينطور نبود که مغرور باشد، به اين معنا که خودش بر اثر بيخبري و بياطلاعياش فريب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهايي که با عينکهاي مادّيگري حرکت امام حسين(عليهالسلام) را بررسي ميکنند، چهبسا اين حرفها را ميگويند. چرا؟ چون از آن ابزاري که مادّيگراها و دنياداران در اين مواقع در ربط با حکومت استفاده ميکنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـنعوذ باللهـ گاهي بيشرمانه و گاهي محترمانه به حضرت اين چيزها را نسبت ميدهند.
نخير، حسين(عليهالسلام) نه مغرور بود و نه کسي را مغرور کرد. هرگز از اين ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داريم؛ حکومت شيطاني و حکومت رحماني. حکومت، اگر حکومت شيطاني باشد، سه اهرم اصلي ابزار کارشان است؛ تطميع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهديد کردن براي اينکه مردم را به سوي خودشان بکِشند يا با شهوت، يا با ترس؛ و تحميق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهاي ديني مردم. اين کار، کار آنها است، امّا امام حسين(عليهالسلام) اين کار را نکرد، بلکه عکس بود.
* حسين(عليهالسلام) از ابتدا پايان کار را ميدانست
ميگويند بالاتر از سياهي رنگي نيست؛ در اين قيام و حرکت از همان اوّل، امام حسين(عليهالسلام) آخرِ کار را ميدانست. نه تنها فريبخوردهاي بر اثر بيخبري نبود، بلکه از همان ابتداي حرکت، انتهاي کار را ميدانست. چون جلسه اقتضاي بحث مفصّل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشي از نامهها و بخشي از کلمات ايشان را نقل ميکنم که همه گوياي اين است که امام حسين(عليهالسلام) بهطور دقيق سرنوشت ظاهري حرکت خود را ميدانست.
* نامه حسين(عليهالسلام) به بنيهاشم
يکي نامهاي است که امام حسين(عليهالسلام) اين نامه را به بنيهاشم مينويسد. در مورد اين نامه از نظر اينکه حضرت آن را در مکّه نوشت يا بعد از حرکت از مکّه، در اين مسأله بين مورّخين اختلاف است. عدّهاي مثل ابن قولويه و ابن عساکر و ذهبي ميگويند در مکّه بوده، يعني حضرت در مکّه اين نامه را نوشت و فرستاد براي بنيهاشم به مدينه؛ عدّهاي هم ميگويند نه، از جمله سيد بنطاووس از کُليني نقل ميکند که اين نامه بعد از حرکت بود. به هر حال اين بحثها مدخليت ندارد، ما کاري نداريم که از مکّه بود يا بعد از حرکت از مکّه بود؛ براي ما متن نامه مهم است.
حضرت مينويسد: "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ ". از حسين به محمّد بنعلي، يعني محمّد بنحنفيه، برادراش که در مدينه بود. ميفرمايد اين را بدان، هر کسي از شما بنيهاشم که در اين سفر به من مُلحق شويد، آخرِ کار شهادت است و هر يک از شما که از همراهي من خودداري کنيد، بدانيد که خبري از فتح ظاهري نيست. تمام شد! بسيار کوتاه و موجز!
* گفتوگوي حسين(عليهالسلام) با اُمّسلمه
اين يک مورد بود. چند مورد هست که من اينها را بايد يکييکي بگويم. حتّي عجيب است که حضرت تمام خصوصيات مربوط به شهادتش را هم ميدانست. اُمّسلمه همسر پيغمبر اکرم بود. وقتي متوجه شد که امام حسين(عليهالسلام) ميخواهد حرکت کند، آمد پيش حضرت و به او گفت: "يَا بُنَيَّ لَا تَحْزَنِي بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّکَ يَقُولُ يُقْتَلُ وَلَدِيَ الْحُسَيْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِي أَرْضٍ يُقَالُ لَهَا کَرْبَلَاءُ "؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگين نکن؛ من از جدّت رسولالله شنيدم که فرمود فرزندم حسين در عراق در محلّي به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت چه جواب داد؟ فرمود: "فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّي مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَيْسَ لِي مِنْ هَذَا بُدٌّ "؛ مادر جان، تو فکر کردهاي که من نميدانم؟! به خدا قسم من ميدانم که مرا ميکُشند. "يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَ رَهْطِي وَ نِسَائِي مُشَرَّدِينَ "...
ببنيد چه کار ميکند حسين(عليهالسلام)! اُمّسلمه فقط شهادتش را ميگويد، امّا حسين(عليهالسلام) به آن اضافه ميکند. ميفرمايد نه تنها اينکه من کُشته ميشوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من ميدانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ اين را هم ميدانم که خدا خواسته حرم و اهل بيت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم ميگويد: "وَ أَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ "؛ بچههايم هم کشته ميشوند... "مَظْلُومِينَ مَأْسُورِينَ "؛ مظلومانه آنها را به اسارت ميگيرند... "مُقَيَّدِينَ "؛ همه اينها را ميبندند.... "وَ هُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلَا يَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِين ". اينها استغاثه ميکنند و هيچ کسي هم کمکشان نميکند... چه ميگويي مادر جان؟! تو خيال کردي من نميدانم؟! تو ميگويي من را ميکُشند؟! من همه اينها را ميدانم.
* گفتوگوي حسين(عليهالسلام) با برادرش
در برخوردي که امام حسين(عليهالسلام) با يکي از برادرهاي ناتنياش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح ميخواهد براي حضرت خيرخواهي کند، ميگويد برادر، برادرم از اميرالمؤمنين براي من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان ميکنم تو به سبب مخالفت با يزيد آخرش کشته شوي. حالا ببين امام حسين(عليهالسلام) به او چه ميگويد. ميفرمايد: "حَدَّثَنِي أبِي أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِي "؛ ميگويد پدرم علي(عليهالسلام) از پيغمبر نقل کرد که فرمود اي علي، تو را ميکشند و حسينت را هم ميکشند. "وَ أنَّ تُربَتِي تَکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ "؛ محل دفن حسين هم نزديک محل دفن تو است؛ کربلا نزديک نجف است! ببينيد چه چيزهايي را ميداند! بياييد يک مقدار معرفت پيدا کنيم. "فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ "؛ تو خيال کردهاي که يک چيزي ميداني که من نميدانم؟! "وَ أنَّه لَا أُعطِي الدَّنِيَّةَ مِن نَفسِي أبَداً ". با وجود آگاهيام به همه اين مسائل، من باز هم تسليم اينها نميشوم. من صحّه بگذارم پاي اين حکومت فاسد؟! حالا باز هم ميگويي امام حسين نميدانست و مغرور بود؟! تو شعور نداري که اين نسبت را به حضرت ميدهي!
* گفتوگوي حسين(عليهالسلام) با عبدالله بنزبير
حالا برويم سراغ عبدالله بنزبير؛ ميدانيد که عبدالله بنزبير بعد از آنکه نامه يزيد به مدينه آمد و وليد بنعتبه از او هم درخواست بيعت کرد، از مدينه گريخت و به مکّه رفت؛ يعني فرار کرد. در آنجا آمد پيش امام حسين(عليهالسلام) و به خيال خودش براي حضرت خيرخواهي کرد و نصيحت کرد که همينجا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه برويد، شما را ميکُشند و چنين و چنان ميشود؛ حضرت رو ميکند به او و ميگويد: "يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَة ". ميفرمايد من از اينجا بيرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از اين است که اينجا در آستانه کعبه دفن شوم. حتي تعبير اين را هم ميکند که از اينجا يک وجب دورتر شوم بهتر است. "إِنَّ هَذَا يَقُولُ لِي کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ ". يک وجب يا يک زراع بيشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اينکه در اينجا کُشته شوم. چون ميخواهم حرمت اين خانه را نگه دارم. دوباره اينجا همان را ميگويد. ميگويد من بايد به کربلا برسم. مکانش را ميداند، آخر کار را ميداند.
* حرکت آگاهانه حسين(عليهالسلام)
امام حسين(عليهالسلام) نه تنها اين را ميدانست که کشته ميشود، نه تنها محل دفنش را هم ميدانست، حتّي شيوه کشته شدنش را هم ميدانست که او را قطعهقطعه ميکنند. شما آن خطبهاي که ميخواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنيد؛ در آن خطبه ميگويد اين گرگها به من حمله ميکنند و من را تکهتکه ميکنند. حضرت همه اينها را ميدانست. تا آخر کار را ميدانست. حتّي شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اينها با من کار دارند، با شما کاري ندارند؛ هر که ميخواهد برود، برود.
حالا آيا باز هم ميتواني بگويي او مغرور بود؟! آيا ميتواني بگويي که حسين(عليهالسلام) ميخواست ديگران را مغرور کند؟! آيا يک چنين چيزي ميتواند از دهان تو در آيد که ـنعوذ باللهـ بگويي حسين فريبخوردهاي بود بر محور بيخبري که ديگران را هم فريب داد؟! کجا در تاريخ چنين چيزي ميبينيد؟! به هر تاريخي که مراجعه کنيد دُرُست عکسِ آن است. او همه چيز را ميدانست و چيزي براي او پوشيده نبود؛ به ديگران هم ميگفت و کسي را مغرور نکرد. گفت بدانيد هر که با من بيايد، آخر کار کشته ميشود. نه گفت به تو پول و رياست ميدهم، بيا با من برويم؛ نه تهديد کرد؛ تحميق هم نکرد و فريب نداد. هيچکدام از اين کارها را نکرد.
* پاسخ حسين(عليهالسلام) به عبدالله بنعمر
جلسه گذشته اگر يادتان باشد گفتم که عبدالله بنعمر آمد پيش امام حسين و شروع کرد نصيحت کردن که بيعت کن و از اينجور حرفها زد. جواب حضرت را ديشب نخواندم؛ گفتم باشد تا بعد بگويم. حالا ميخواهم جواب حضرت را برايتان بخوانم. در جواب عبدالله بنعمر، حسين(عليهالسلام) يک نکتهاي را به او اشاره ميکند. در آنجا وقتي که عبدالله بنعمر به اصطلاح براي حضرت خيرخواهي ميکند، امام حسين(عليهالسلام) رو ميکند به او و ميگويد: "يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَکَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ ". او را به کنيه صدا ميکند و به او ميگويد اي عبدالرّحمن، مگر تو نميداني که از پستي دنيا اين بود که سر يحيي(عليهالسلام) را بريدند و بردند جلوي آن خبيث؟! ببينيد چه ميگويد! با کنايه به او ميگويد بِدان که سرحسين را هم ميبُرند و ميبَرند... چه ميگويي؟! حسين مغرور نبود؛ فريبخورده و بيخبر نبود و کسي را هم فريب نداد...