آمریکا قدرتی درگیر بحران است و دیگر یک ابرقدرت به شمار نمی رود. ایالات متحده همچنان درگیر دو حوزه ای است که در آنها جنگ بپا کرد و می بیند که عراق تحت نفوذ قدرت رقیب یعنی ایران درآمده و در افغانستان کار در کابل متوقف شده است. گروه های طالبان و مبارزینی که روزی آمریکا برای یک جنگ نیابتی به آنها پول و سلاح داده بود، حالا عملا بلای جان سربازان خود او شده اند[1]. از طرفی دمکراتیزه کردن و مدرنیزه کردن افغانستان با سربازان ناتو بیشتر به طنز می ماند تا واقعیت قابل مشاهده.
با روی کار آمدن یک رئیس جمهور دموکرات و سیاه پوست چرخش قابل ملاحظه ای در رویکرد سیاست خارجی آمریکا از سخت به نرم مشاهده می شود. اوباما از دو سال پیش فهمید که تجربه و ابزارهای نظامی برای ملت سازی کافی نیست. او مفهوم سیاست پاورچین و بی سر و صدا [2] را مد نظر قرار داده است. عملیاتی با استفاده از ابزارهای مدنی، نرم افزاری و با فرماندهی نوین.
برخی از مصادیق این سیاست را در ادامه با هدف که بدانیم خط اصلی همچنان حفظ شده و صرفا استراتژی تغییر کرده ذکر می کنیم.
1- اوباما فردی چون ژنرال پترائوس را که در افغانستان و عراق بوده به عنوان رئیس سیا گذاشته تا سیاست را دنبال کند. فرماندهی مرکزی آمریکا را برای همین نوع استراتژی متحول کردند. پترائوس جزو معدود فرماندهان نظامی است که متوجه شد ارتش آمریکا در خاورمیانه کاری از پیش نخواهد برد تا زمانی که از ابزارهای نرم استفاده نکند. نمونه عملیاتی اقدامات وی را در استخدام شرکت های بازی سازی توسط ارتش می توان نام برد. برای نخستین بار پس از هر عملیات نظامی ارتش، با فاصله ای کمتر از یک ماه، یک بازی رایانه ای نیز از همان عملیات مبتنی بر مدل رویای آمریکایی روانه بازار می شد.[3] عملیات فلوجه، دستگیری صدام و کشتن ابومصعب زرقاوی از رهبران القاعده از جمله این بازی هاست. پترائوس سپس به فرماندهی نیروهای نظامی در افغانستان منصوب شد و پس از آن ریاست سازمان جاسوسی آمریکا را عهده دار شد.
2- در بحث هسته ای ایران، با ابزارهای سایبری مثل ویروس استاکس نت اقداماتی چون آلوده کردن کامپیوترها و ایجاد اخلال در برنامه سانتریفیوژها را در دستور کار قرار داد و این سیاست را به عنوان یک برگ برنده خود در مقابل کاندیدای ریاست جمهوری رقیبش عنوان کرد. آمریکا با مشاهده عدم موفقیت و حتی شکست در مانع تراشی در دستیابی ایران به چرخه سوخت هسته ای که حتی کاملا قانونی و طبیعی بر پایه ماده 4 ان پی تی است، استراتژی خود را از مقابل مستقیم به غیر مستقیم تغییر داد. در همین زمینه روی همکاری رژیم صهیونیستی نیز حساب می کند. موساد افرادی خود فروخته را استخدام می کند و پول می دهد تا دانشمندان و افراد مسئول در برنامه هسته ای ایران را ترور کنند.
3- نبرد لیبی یکی دیگر از مصادیق قابل ذکر در خصوص عدم توانایی آمریکا در رهبری دنیای غرب در بعد نظامی است. در نبرد لیبی عملا آمریکا نقش یک واسطه و تدارکات چی را ایفا کرد. عمده نیروهای نظامی هوایی و پیاده توسط ناتو تامین شد و آمریکا صرفا به ارسال ناوهای جنگی اش به منطقه اکتفا کرد. با این حال مداخله در لیبی برای ایالات متحده حدود $ 1 - $ 3 میلیون در هر روز در آوریل 2011 هزینه در پی داشت. علاوه بر آن در جریان کشته شدن سفیر آمریکا در لیبی نیز، آمریکا عملا نشان داد توان انجام اقدام مقابله ای را ندارد. تجارب تاریخی نشان می دهد کشته شدن سفیر آمریکا در دو موردی سابق که اتفاق افتاده است یک جنگ را به همراه داشته. اما این بار حتی معدود نیروهای نظامی ای که برای تعیقیب سلفی ها ارسال کرده بود، سالم به پایگاه خود بازنگشتند.
4- بمباران مخالفان توسط هواپیماهای بدون سرنشین؛ کشته شدن بیش از 230 نظامی و غیرنظامی در پاکستان توسط این پهبادها و همچنین کشتار هدفمند مخالفین در افغانستان، یمن و آفریقا توسط این ماشین کشتار نشان می دهد، برای امریکا هیچ راهی برای نفوذ و تسلط نظامی باقی نمانده است. اگر روزگاری این کشور می توانست نیروهای خود را برای عملیات و کشتن مخالفانش به اروپای شرقی، ویتنام و آمریکای لاتین بفرستد، امروز کاری از دستش برنمی آید جز بمباران هوایی مردم. تعداد هواپیماهای بدون سرنشین استفاده شده توسط اوباما تا کنون 265 فروند بوده که در مقایسه با بوش که تنها 40 پهباد داشت سیاست افزایش استفاده از این سلاح را نشان مدهد. حدود 60 پایگاه برای عملیات هواپیماهای بدون سرنشین، توسط ارتش و CIA اجرا شده و در حال حاضر به صورت میانگین 10 تا 15 حمله در هر شب توسط پهبادها صورت می گرد[4]. اوباما استفاده از این سلاح ها را قتل هدفمند[5] عنوان می کند. از جمله افرادی که تحت این عنوان کشته شده اند می توان از اسامه بن لادن در پاکستان در ماه مه 2011 ، انور العولقی و سمیر خان شهروندان آمریکایی در یمن در سپتامبر 2011، صالح علی صالح نبهان عضو ادعا شده القاعده که با سازمان اسلامگرای الشباب سومالی کار می کرد در سپتامبر 2009، و بیت الله محسود، یک عضو طالبان پاکستان، در ماه اوت 2009 نام برد.
5- شاید یکی از مهیج ترین اقدامات انجام شده توسط اوباما برای مردم آمریکا برای جلوگیری از تعهدات نظامی در مقیاس کلان خروج تدریجی نیروهای آمریکایی از عراق باشد که آنرا یکی از دستاوردهای بزرگ دوران ریاست جمهوری خود تا به امروز معرفی کرده. اما این یک نیمه از ماجراست و نیمه دیگر صرف میلیاردها دلار بدون هیچ دستاوردی برای مردم مالیات دهنده است که بدان اشاره نمی شود. در حالی که جنگ در افغانستان هزینه بیش از $ 300 میلیون دلار در روز است گویا دولت جنگ در پنتاگون علاقه ای به پایان دادن به این هزینه ها ندارند.[6]
6- ساخت تهدیدات نوین از جمله دیگر محور های عملیات پاورچین است. حجم بسیاری از اخبار در رسانه های امریکایی منتشر می شود که در آنها اذعان می شود ایران یک تهدید سایبری است[7] و یا ساختارهای آمریکا در مقابله حملات سایبری چین، روسیه و ایران آسیب پذیر هستند. در همین راستا در سال 2011 نیز قانونی در کنگره به تصویب رسید که متعاقب آن حمله نظامی به تاسیسات حساس آمریکا مترادف با حمله نظامی محسوب می شود و پاسخ نظامی در بر خواهد داشت. الته این دروغ پردازی های رسانه ای چیزی جز پایان یافتن بهانه های کلیشه ای از تهدیدات خارجی برای اخذ مالیات بیشتر از مردم و دادن آن به کمپانی های سلاح سازی و ماشین جنگی آمریکا نمی تواند باشد.
7- و نهایتا مهمترین عامل اتخاذ سیاست پاورچین توسط اوباما، بحران مالی سراسری آمریکا و همزمان اروپاست. در آمریکا به گفته گلوبال ریسرچ 6 میلیون نفر به جمعیت فقیر طی 4 سال اخیر اضافه شده است و 41 درصد از کل آمریکاییهای در سن کار فاقد کار هستند. نیویورک تایمز در گزارشی این نتیجه را می گیرد که اتخاذ این سیاست نتیجه ورشکستگی اقتصادی و شکست دکترین اوباماست که چاره ای نیست جز این که از نظامی گری دست برداشته و از ابزارهای دیگری در مقابل دیگر کشورها استفاده کرد.[8]
منابع