در را که باز می کنم بوی دلار می آید از آنسوی کوچه ...
درست از مقابل چشمان فردوسی که سالهاست چشم انتظار ظهورت چه چیزها که ندیده!!

فردوسی دید که رستم و سهراب به جان هم افتادند و دید که افراسیاب چه کرد
اما و قتی بهت زده شد که در مقابل چشمانش مردم همدیگر را با تیغ موکت بری!! در سی خرداد 1360 می کشتند!
همان مردمی که الان از لیست تروریست های ایالات متحده درآمدند!! همان نامردمان مردم نما که زیستگاهشان در اشرف بود!
فردوسی بهتش زده از سال 88 که چگونه مردم به جان هم افتادند و کام بر نیاورد که : بابا شما دعوا می کنید سودش به جیب دیگری می رود!
در را که باز می کنم بوی دلار می آید از آنسوی کوچه!...
فردوسی بهتش زده از آنکه در 10 مهر 1391 مردم در مقابل چشمانش به جان هم افتاده اند و یکی فریاد می زند 3230 تومان و آن یکی میگوید زیر 3600 عمرا!!

فردوسی سالهاست بهت زده وسط میدان معروف شهر ایستاده و به کودک ایران که جلوی پایش نشسته حوادث تاریخ را مصور گونه می گوید و می اندیشند! هردو
چه آن روز و چه امروز!! مردم به جان هم افتاده اند
یادش بخیر قبل ترها! حوض وسط حیاط و هندونه های توش و صفا و صمیمیت...
دیگر صفا و صمیمیت از دلار دولتی هم کمیاب تر شده!!
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد!!
این بی معنایی ها کلافه مان کرد...