کتاب چشم هایی که نوشتند

کتاب «چشم‌هایی که نوشتند» شامل خاطرات جانباز قطع نخاعی حاج «کاظم سلیمیان» است که به شرح خاطرات وی از سختی‌های جانبازی و بی‌اطلاعی مردم از رنج‌های این قشر شریف پرداخته است.

به گزارش مشرق، حاج «کاظم سلیمیان» از جانبازان قطع نخاع دوران دفاع مقدس در بخشی از کتاب «چشم‌هایی که نوشتند» به برخوردهای عجیب مردم با جانبازان اشاره کرده است که در ادامه می‌خوانید.

گلایه جانباز قطع‌نخاعی از بی‌اطلاعی مردم!

در آسایشگاه جانبازان بچه‌ها دردهای مشترکی داشتند. شاید برخی اتفاقات که می‌افتاد، در بین بچه‌ها عادی بود ولی در بین مردم، زندگی برایمان دشوار می‌شد. مثلاً باید مواظبت می‌کردیم که لباسمان در مقابل مردم خیس و آلوده نشود یا مثلاً بوی نامطبوع ندهیم. گاهی اعمال غیرارادی‌مان کار دستمان می‌داد! باید موقع غذا خوردن خیلی دقت می‌کردیم که دیگران احساس ترحم یا تعجب یا هر احساس دیگری نسبت به ما نکنند. زندگی برای ما در بین مردم سخت بود. گاهی برخورد مردم چنان عجیب و ناباورانه بود که تا چند هفته ذهنم را درگیر خودش می‌کرد.

وقتی که منصور، پسر دایی‌ام فوت شد، برای شرکت در مراسم او و تسلیت گفتن به دایی و برادرهایش رفتیم. معمولاً رسم بود پس از خاکسپاری در خانه مرحوم چند شب قرآن‌خوانی برگزار می‌شد و شامی هم می‌دادند. خب من با این وضعیتم نمی‌توانستم مدت زیادی در خانه دایی بمانم. شب اول هر چه اصرار کردند، برای شام نماندم و گفتم مرا به خانه ببرند. شب دوم دوباره همین اتفاق افتاد و من از ماندن امتناع کردم. یک‌دفعه پسردایی بدون مقدمه گفت: «فکر می‌کنی مال ما حرومه که این‌جا شام نمی‌خوری؟!» آن‌قدر ذهنم به هم ریخت که هیچ جوابی نتوانستم بدهم. گفتم: «باشه، می‌مونم.»

ذهنم خیلی درگیر حرف پسردایی شده بود تا اینکه موقع شام شد. ویلچر من داخل حیاط خانه بود. به پسردایی گفتم که بالشی روی پایم بگذارد و ظرف شام را روی آن قرار دهد. یکی دیگر از مهمانان که مرد مسنی بود، چون پا درد داشت و می‌خواست پاهایش را دراز کند، ظرف غذایش را بیرون آورده بود تا در ایوان شام بخورد. من طبق آن چیزی که یاد گرفته بودم قاشق را در بین انگشتانم قرار دادم و اولین قاشق را به دهان بردم. وقتی آن مرد غذا خوردن مرا دید، گوشش را کشید و انگشت سبابه را بین دندان‌هایش گزید و چند بار استغفرالله گفت! انگار جن دیده بود! انگار موجود عجیبی دیده بود. انگار می‌خواست تمام بدی‌هایی را که با من است، از خودش دور کند. دیگر نتوانستم غذا بخورم. آن از حرف پسردایی و این هم از استغفرالله گفتن این مرد. خدا خدا می‌کردم که برادرها و مادر زودتر بلند شوند و مرا به خانه ببرند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 4
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • سید سلمان ضیایی IR ۱۸:۲۲ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۳
    7 6
    جانباز عزیز شما درد ها و زحمات زیادی را متحمل شده اید ولی به خاطر اینکه دولت به فرزندان شما در کنکور و استخدامی ها سهمیه می دهد، مردم اینقدر عصبانی می شوند که فداکاری های شما یادشان می رود. امیدوارم دولت سهمیه ها را بردارد تا منزلت شما ایثارگران عزیز نیز در جامعه حفظ شود.
    • IR ۱۹:۵۲ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۳
      4 2
      تو تضمین میدی حداقل 60 درصد غیر سهمیه ای ها که میلیارد ها تومان از پول مردم هزینه برای انها میشود بمانند و به کشور خدمت کنند ؟ در ثانی بعید است اساتید به سهمیه نمره دهند و طرف باید حداقل شرایط قبولی را داشته باشد
  • IR ۲۱:۰۲ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۳
    1 1
    ما چقدر به شما بدهکاریم ؟؟بدهی ما به شما بیش از بدهی به شهداست ولی شمارو دوست داریم بخدا قسم
  • IR ۰۲:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۵
    0 0
    من یکی خیلی شرمنده شهدا و جانبازان و اسرای جنگ تحمیلی هستم سریع اشک می ریزم همه ی ما قدرنشناس نیستیم. همه ما می میریم و باید جوابگوی زحمات وطن دوستان شهید و جانباز و قهرمانان راستین این سرزمین باشیم.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس