به گزارش مشرق به نقل از خراسان، قصه پر غصه دعواي عروس و خواهرشوهر هر روز در گوشه کنار شهر ما تکرار مي شود و آتش مشکلات و اختلافات زيادي را شعله ور مي کند.در اين شماره از بررسي حوادث به سرگذشت زن جواني اشاره مي کنيم که از پس مشکلات ارتباطي با خواهر و مادرشوهرش برنيامده است و براي حل مسئله زندگي خود بدترين راه ممکن را انتخاب کرده است. اظهارات اين زن جوان درس عبرتي است براي تمام مادرشوهرها و خواهرشوهرها و همچنين عروس هاي جوان تا قفل مسائل و اختلافات را با کليد مهارت هاي زندگي حل کنند و به بيراهه نروند.در اين داستان زني به نام حميده براي انتقام گيري از عروس خانواده، زمينه ارتباط نامشروع برادرش را با يکي از دوستانش برقرار کرد و... .
همسر برادر حميده که با اعلام شکايت خانواده اش به کلانتري ۱۵ مشهد احضار شده بود در گفت وگو با کارشناس مشاوره و مددکاري اجتماعي کلانتري گفت: خواهرشوهرم دست بردار نبود و هرچه سعي و تلاش کردم با او کنار بيايم نتيجه اي نگرفتم. موضوع را با مادرشوهرم مطرح کردم تا بلکه راهي نشانم بدهد اما مادر حميد ابرويي بالا انداخت و گفت: تو خواهرشوهر بدجنس نديده اي و نبايد بخواهي سر هر مسئله اي گلايه کشي راه بيندازي.
او معتقد بود چون حميده از شوهرش طلاق گرفته، همه ما بايد به نوعي تحملش کنيم و فرصت بدهيم تعادل روحي و رواني خودش را پيدا کند.من که به زندگي ام خيلي علاقه مند بودم و نمي خواستم اسمم به بدي دربيايد نصيحت هاي مادرشوهرم را گوش دادم و کوتاه آمدم اما حميده همچنان حسادت و حساسيت نشان مي داد و هميشه جلوي اعضاي خانواده با لحني تحقيرآميز مي گفت: اين عروس خانم، برادرم را از خانواده اش جدا کرده است و فکر مي کند مالک بي چون و چراي حميد است.زن جوان افزود: هرچند نيش و کنايه هاي حميده زهرآلود بود اما در برابر تمام اين نيش و کنايه ها صبر و تحمل به خرج دادم و چيزي نگفتم.
من مدام به خودم اميدواري مي دادم که بالاخره مشکلاتم رفع خواهد شد ولي هرروز که مي گذشت رفتار حميده، بدتر و بدتر مي شد و او به نوعي مي خواست انتقام ناکامي هايي را که در زندگي زناشويي داشته است از من بدبخت بگيرد.
در اين شرايط دچار افسردگي شديدي شده بودم و واقعا نمي دانستم چه خاکي بر سرم بريزم. از يک طرف مادرشوهرم مرا متهم مي کرد که راه سازش و برقراري ارتباط با دخترش را پيدا نکرده ام و از طرف ديگر مادرم با وجود آن که خيلي برايم حرص و جوش مي زد مي گفت: صبر کن تا ببينيم چه اتفاقي خواهد افتاد.
زن جوان آهي کشيد و افزود: روزهاي سرد و بي روح زندگي ام در حالي سپري مي شد که شوهرم نيز از خواهرش طرفداري مي کرد و اجازه نمي داد حتي يک کلمه درباره حميده حرف بزنم. همسرم تصور مي کرد من مي خواهم خواهرش را تحقير کنم و براي همين هم در اين باره حساسيت بسيار شديدي از خود نشان مي داد.
خواهرشوهرم از من انتقام گرفت
آتش اختلافات من و خواهرشوهرم از حدود يک سال قبل و در پي درگيري لفظي شديدي که بين ما به وجود آمد، شعله ور شد و متاسفانه همسرم نيز در اين معرکه از خواهرش طرفداري کرد و با اين اشتباه شوهرم، حس حسادت و حساسيت حميده نسبت به من به تنفر و بدبيني تبديل شد.
مدتي از اين ماجرا گذشت و من متوجه تغيير رفتار و حرکات شوهرم شدم. او دير به خانه مي آمد و حال و حوصله اي براي حرف زدن و بيرون رفتن نداشت. هر موقع هم مي خواستم چيزي بگويم با جملاتي تحقيرآميز مي گفت: حيف من از تو، چون قدر زندگي ات را نمي داني و ...
اين حرف ها خيلي مرا به شک و ترديد انداخته بود و به همين دليل تصميم گرفتم موضوع را پي گيري کنم.
من با اندکي تعقيب و مراقبت فهميدم خواهرشوهرم زمينه ارتباط مخفيانه اي را بين حميد و يکي از دوستان قديمي اش که خانمي مطلقه است برقرار کرده است.
با روشن شدن اين واقعيت تلخ باز هم صبر و تحمل به خرج دادم و سعي کردم محبتم را نسبت به حميد بيشتر از پيش کنم. اما نتيجه اي نگرفتم و از روزي که در اين باره با شوهرم صحبت کردم او خيلي جدي و بي شرمانه گفت: مي خواهد از جواني اش لذت ببرد و نمي خواهد زود پير بشود.
من باز هم تحمل کردم و صدايم در نيامد، ولي او از مدتي قبل با تهديد و توسل به زور مجبورم مي کند همراه خواهرش و همان زن جوان براي تفريح و گردش به اين طرف و آن طرف بروم.
واقعا از اين شرايط خسته شده بودم و نمي دانستم چه کار کنم. من به پيشنهاد يکي از آشنايان به سراغ يک فالگير رفتم و در دو جلسه حدود ۳۵۰ هزار تومان پول پرداخت کردم.
اين فالگير شياد معجوني به دستم داد و گفت آن را داخل غذاي شوهرم بريزم تا مشکلاتم رفع شود. اما حميد به محض خوردن اين مايع بيهوش شد و تا نزديکي مرگ پيش رفت. خدا رحم کرد زود او را به بيمارستان رسانديم.
زن جوان اشک هايش را پاک کرد و گفت: متاسفانه الان هم من متهم هستم و همه تقصيرها را بايد به گردن بگيرم.
اي کاش شوهرم کمي منطقي تر فکر مي کرد و ما براي رفع مشکلات و اختلافات خود به مشاوره مي رفتيم تا به اين جا نمي رسيديم. حميد الان معتقد است قصد کشتنش را داشته ام و مي گويد حاضر نيست حتي يک لحظه با من زير يک سقف زندگي کند. نمي دانم چرا سرنوشتم به اين جا ختم شد. من قرباني گرفتاري روحي خواهرشوهرم و رفتارهاي نادرست همسرم و ندانم کاري خودم شدم. اي کاش شوهرم و مادرش به جاي حمايت بي چون و چرا از حميده، راه درست و منطقي براي رفع مشکلات و جلوگيري از به وجود آمدن حس بدبيني و تنفر بين ما که تقريبا همسن هستيم پيدا مي کردند تا کارمان به اين جا کشيده نمي شد.
البته من هم بايد به مراکز مشاوره مي رفتم و ر اه حل درست را انتخاب مي کردم چون اگر شوهرم جان خودش را از دست مي داد هرگز نمي توانستم خودم را ببخشم.
زن جوان در پايان گفت: من از رمال شياد شکايت کرده ام و به اين نتيجه رسيده ام که هرکس به اين افراد دروغگو اعتماد کند، اشتباه محض کرده است.
اين فالگير شياد معجوني به دستم داد و گفت آن را داخل غذاي شوهرم بريزم تا مشکلاتم رفع شود. اما حميد به محض خوردن اين مايع بيهوش شد و تا نزديکي مرگ پيش رفت. خدا رحم کرد زود او را به بيمارستان رسانديم.