سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
گزارش رئیس سیا: آمریکا تعاملپذیر نیست
محمد ایمانی در روزنامه کیهان نوشت:
اعتبار «راهبرد»ها به جامعیت و مانعیت آنهاست. در مواجهه با دولت آمریکا و اتخاذ راهبرد مناسب، حتما شناخت راهبرد واشنگتن ضرورت دارد. کسانی در چهار دهه اخیر بلکه هفتاد سال گذشته (از زمان نهضت ملی شدن نفت)، بر این تصور بودهاند که میتوان با ایالات متحده تعامل مثبت داشت. این تلقی که بهعنوان یک کلید کارگشا تصویرسازی شد، مبتنی بر خودناتوانپنداری، بلامنازعپنداری آمریکا و امکان نرم کردن موضع کاخ سفید
از طریق واگذاری امتیازات هستهای بود. هشت سال پس از فربه شدن و پمپاژ این ذهنیت به فضای سیاسی و رسانهای، مجدداً دولتی دموکرات در آمریکا سر کار آمده است. کسانی چنین تصور یا تلقین میکنند که میشود دستکم درباره بازگشت به برجام توافق کرد. این ذهنیت، در ارزیابی راهبردی، آرزواندیشی مسموم است و هیچ نسبتی با واقعیتها ندارد.
۱- دولت بایدن، میراثدار ورشکستگی اقتصادی، نظامی و دیپلماتیک سه دولت قبل از خود (بوش، اوباما و ترامپ) در بیست سال گذشته است. کشوری رکورددار بدهی در دنیا، با پنجاه میلیون گرسنه مطلق، دوقطبی شده و تا مرز آشوب و جنگ داخلی پیش رفته، رکورددار تلفات جهانی کرونا و سرشکسته در جنگهای غرب آسیا. این در حالی است که اگر پویایی قدرتمند و جریانساز ایران نبود، آمریکا در چند قدمی ابرقدرتی بلامنازع جهان قرار داشت؛ ایرانی که پیش از انقلاب، ژاندارم آمریکا در قلب خاورمیانه به شمار میرفت. نام «ایران»، سیاستمداران آمریکا را یاد همه مصیبتهایی میاندازد که کابوسوار، درست در وسط رویای «قرن جدید آمریکایی» و «خاورمیانه جدید» اتفاق افتاده است.
۲- عجیب نیست که نامزد بایدن برای ریاست سرویس جاسوسی سیا، ایران را در کنار چین و روسیه، یکی از سه تهدید بزرگ مقابل آمریکا میشمارد. ویلیام برنز که قبلاً سفیر در مسکو و معاون وزارت خارجه بوده و در مذاکرات هستهای یک دهه قبل با ایران شرکت داشت، چهارشنبه گذشته در نشست کمیسیون اطلاعات سنا، سخنانی قابل تأمل گفت: «در صحنه بینالمللی که بیش از پیش پیچیده و رقابتی شده، رویکرد غارتگرانه چین، بزرگترین چالش ژئوپولیتیک آمریکاست... روسیه و ایران، دیگر تهدیدهای بزرگ امنیتی آمریکا هستند. روسیه قادر است همانند قدرتهای نوظهور، نقشی اخلالگر ایفا کند... آمریکا باید برای مقابله با تهدیدهای ایران، راهبردی جامع، فراتر از مسئله هستهای داشته باشد. جلوگیری از توانمندی هستهای، فقط یکی از اجزای این راهبرد است. باید با ساخت موشکهای بالستیک و اقدامات بیثباتکننده در منطقه، دخالت در امور کشورهای دیگر و یا نقض حقوق مردم خودش مقابله کرد. باید بهخاطر داشته باشیم که حتی اگر ایران به توافق هستهای برگردد، لازم است چارچوبی برای ایجاد محدودیتهای قویتر و طولانیتر هستهای و رسیدگی به سایر اقدامات ایران داشته باشیم. میدانم این هدف در حرف، آسانتر از عمل است، اما راهبرد ما باید این باشد». این ارزیابی، ادامه گزارش رسمی ۱۳۰ صفحهای است که آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا وابسته به پنتاگون آبان ۹۸ منتشر کرد؛ گزارشی که شبیه آن در سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۱۹، فقط درباره توانمندیهای روسیه و چین منتشر شده بود.
۳- اظهارات ویلیام برنز درباره ایران را دوباره مرور کنید. رئیس سازمانی که سابقه ارتکاب چندین کودتا علیه ملت ایران را در کارنامه خود دارد، نه تنها در آرزوی محدود کردن توانمندیهای دفاعی و منطقهای است، بلکه خواب پنبهدانه میبیند و مایل است آمریکا بتواند در سطح سیاست داخلی ایران نیز به نام دفاع از دموکراسی و حقوق بشر دخالت کند! آن هم آمریکایی که چند ماه قبل شاهد طغیان بیسابقه مردم خود و سانسور و سرکوبهای بیسابقه - حتی در حد بستن تمام صفحات رئیسجمهور مستقر!- بود. آمریکایی که «فرید زکریا» دربارهاش در واشنگتنپست مینویسد: «آمریکا امپریالیستتر شده. فرایندهای امنیتی در قبال شورش در کاخ سفید، دولت آمریکا را امپریالیستی و مسلحتر کرده و از شهروندانش دورتر میکند». بنابر غلط زیادی نامزد ریاست سازمان سیا، آمریکا تنها زمانی خاطرش نسبت به ایران آسوده میشود که بتواند در محیط سیاست داخلی ایران دخالت کند(!) اما دخالت از کدام نوع؟ از همان نوع که دولت ملی را ساقط کرد، و با اعاده سلطنت خودکامه، ساواک سفاک را به کمک موساد به راه انداخت و تسمه از گرده هر که حرفی درباره استقلال و آزادی کشور داشت، کشید.
۴- این همان آمریکایی است که در قبال قساوتهای رژیم پهلوی و رژیم سعودی، سیاست مماشات توام با چراغ سبز داشته و آنها را به چشم گاوهای شیرده میدیده است. سیاستی که فوق فوقش، پدر را برمیدارد و پسر را جایش مینشاند؛ یا سیسی را جای مبارک! همان که در دولت اوباما اجازه جنایت و نسلکشی در یمن را داد. همین روزها که بایدن، درباره پرونده قتل خاشقچی، سیرکی تازه راه انداخته، جهان شاهد است که آمریکاییها هرگز حاضر نشدهاند سلمان و بنسلمان را، نه بهخاطر سلاخی خاشقچی و نه نسلکشی چندصدهزار نفری در یمن، تحریم و مجازات کنند. تا آن جا که «ریچارد هاس» رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در «پروجکت سیندیکت» مینویسد: «ایالات متحده به بنسلمان برای مهار ایران، مقابله با تروریسم و تنظیم قیمت انرژی نیاز دارد. از این رو جدایی بایدن از ولیعهد سعودی ممکن نیست. روابط بایدن با بنسلمان، درست است. آمریکا خواهان رابطه کاری با کسی خواهد بود که برای مدتها، تروریسم را ناامید، قیمت انرژی را تعیین و احتمالاً صلح در خاورمیانه را تقویت میکند. گزارشها گویای آمادگی بنسلمان برای ارتباط با اسرائیل است؛ کاری که پدرش نکرده است». هاس همان کسی است که پس از تسخیر کنگره آمریکا توسط معترضان نوشت «شاهد تصاویری هستیم که هرگز گمان نمیکردم روزی در آمریکا شاهد آن باشیم. در بعضی پایتختهای دیگر بله، اما نه اینجا در آمریکا. بعید است که از این پس، دیگران مثل قبل به ما نگاه کنند؛ احترام بگزارند، بترسند یا متکی شوند. اگر آغاز دوران پساآمریکا تاریخ مشخصی داشته باشد، مطمئناً امروز است».
۵- روزگار فعلی، دوران آمیختگی ضعفها، ترفندها و لافزنیهای آمریکاست. شبیه کاری که اوباما با ژست تغییر آغاز کرد؛ اما نه گوانتانامو تعطیل شد، نه حمایت از رژیمهای خودکامه فروکش کرد، نه حقوق فلسطینیان حرمت یافت و نه جنگافروزیها متوقف شد، بلکه شدت هم یافت. آنها در موضوع برجام هم، مرتکب خدعه و خیانت شدند. این چند اظهارنظر را مرور کنید:
- جان کری ۶ فروردین ۹۴ (همزمان با توافق لوزان): «شکست مذاکرات با ایران، موجب فروپاشی رژیم تحریمها خواهد شد. تحریمها نمیتواند مانع ایران شود، طرفهای دیگر مذاکرات هم از رویکردهایی مانند تحریم دست خواهند کشید و به ما میگویند شما کار خودتان را انجام بدهید، ما نیز کار خودمان را میکنیم».
- وندی شرمن، ۹ آبان ۹۴ در کالج دارموت: «به هنگام مذاکره با ایران، نشانههای شکاف و فروپاشی تحریمها آشکار شده بود. فکر نمیکنم تحریمها برقرار میماند. ما نشانههایی از آغاز شکاف بر سر تحریمها بهویژه در واردات نفت را شاهد بودیم».
- توماس فریدمن ۱۲ تیرماه ۹۴ (۱۰ روز قبل از توافق برجام)
در نیویورکتایمز: «توافق پیشرو با ایران، یک توافق بدِ خوب است
و به اوباما این امکان را میدهد تا به کنگره و اسرائیل بگوید این بهترین توافقی است که با یک غلاف خالی از اسلحه میتوان بهدست آورد».
- اوباما، ۲۱ دی ۹۵، نطق خداحافظی در شیکاگو: «اگر ۸ سال پیش به شما گفته بودم میتوانیم برنامه هستهای ایران را بدون شلیک
یک گلوله تعطیل کنیم، احتمالا میگفتید بیش از حد بلندپروازانه است، اما با توافق توانستیم».
۶- ضعیفنمایی حریف و قدرتمندنمایی خود، یکی از حربههای موثر در انواع مواجههها و حتی معاملههاست. اینکه جستهوگریخته میشنویم آمریکا مجوز داده تا مثلا کره جنوبی یک میلیارد دلار از بدهی خود به ایران را به سوئیس منتقل کند و ایران بتواند مقادیری دارو بخرد، در حقیقت از همین جنس عملیات روانی است که هم میخواهد معادله قدرتِ بههم خورده را وارونه نشان دهد و هم دستاویزی دست جریان سیاسی آلوده در داخل ایران داده باشد تا بتوانند ضمن تحقیر ملت بزرگ ایران، افراد سادهاندیش را مجدداً بفریبند. ادعای بازگشت ۱۵۰ میلیارد دلار اموال بلوکه شده و جذب ۲۰۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری با برجام کجا؟ و وعده معامله یک میلیارد دلار دارو کجا؟ اگر کشورهای تحریم شده، طبق مقررات شورای امنیت، از تحریمهای غذا و دارو مستثنی هستند، برجام چه تحفه مسمومی بوده که حتی غذا و دارو را نیز مشمول تحریم کرد! این فضاسازی در حالی است دولت طی هفت، هشت ماه اخیر، با مجال دادن به برخی ظرفیتهای موجود توانست تحریمها را دور بزند و فروش نفت و فرآوردههای نفتی را در اوج تحریمها به بالای یک میلیون بشکه برساند.
در واقع، حالا که شکاف جدی در سازمان تحریمها افتاده، مجدداً تحرکاتی در کار است تا با وعدههایی در حد آبنبات چوبی، همت تدارک شده برای زدن ضربات تعیینکننده به تحریمها را دچار تردید کند. وعده واگذاری مشوق بهجای لغو تحریمها یا توافق موقت(!) ادامه همان خدعه و وقتکشی چند ساله است.
۷- دولت مستاصل و فرتوت بایدن، در کنار فریبکاری، با ادبیات تهدید سخن میگوید. چنانکه او پس از حمله به نیروهای مقاومت در مرز سوریه و عراق، برای نیروهای مقاومت و ایران خط و نشان کشید و گفت این، هشدار به ایران بود. این گزافهگویی در حالی است که ژنرال مکنزی فرمانده نیروهای تروریست سنتکام، به تازگی درباره حمله موشکی به پایگاه عینالاسد گفت: «هرگز پیش از این، چنین حملهای را به چشم ندیده بودم. موشکهای آنها دقیق هستند و به هر جا که بخواهند، اصابت میکنند. اگر پایگاه را تخلیه نمیکردیم، ٢٠ تا ٣٠ فروند هواپیما و ١٠٠ تا ١٥٠ نیروی نظامی نابود میشدند». ایران که جای خود دارد. همین روزها که آمریکاییها و صهیونیستها مشغول لافزنی بودند و بایدن به سعودیها وعده میداده از آنها در برابر حملات مقاومت یمن حفاظت میکند، پایگاهها و کاروانهای نظامی آمریکا در عراق بارها آماج حملات زهرآگین نیروهای مردمی ضد اشغالگری شد؛ مقاومت سربلند یمن، مراکز نظامی در پایتخت جنایتکاران سعودی را با موشک و پهپادها درهم کوبید؛ و شناور نظامی- جاسوسی پیشرفته صهیونیستی که قصد داشت با هویت پوششی انگلیسی (باربری!) شبانه و دزدکی از منطقه خارج شود، گرفتار تیر غیب شد. مفهوم این اتفاقات متنوع این است که قاعده «هر عملی، عکسالعملی دارد، مساوی و در جهت عکس آن»، کاملاً بر موازنه قدرت در منطقه حاکم شده و دوران لافزنی در غربت سپری شده است. اکنون دست جبهه مقاومت در منطقه، پُرتر از همیشه است و دست برتر را نیروهای مقاومت در چهار گوشه منطقه دارند؛ حتی اگر خواجه نقابدار، در خباثت و شرارت پا جای پای ترامپ گذاشته باشد.
پرهیز از اظهار نظر سیاسی
آلبرت بغزیان در روزنامه ایران نوشت:
هر نوع اظهار نظری درباره ماهیت FATF مستلزم این است که ابتدا ماهیت آن برای ما روشن شود. این موضوع بعد از اینکه بحث قوانین مقابله با پولشویی مطرح شد بویژه بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ممکن است منابع مالی برای بخشهای تروریستی هم جابهجا شود. این مسائل موجب شد که گروهی بهنام اف ای تی اف تشکیل شود که کشورهای عضو با قوانین و مقررات بینالمللی منابع مالی خودشان را شفافسازی کنند. چیزی مانند شبکه شتاب بانکی که بانک مرکزی بر نقل و انتقالات نظارت میکند.
اف ای تی اف هم معاملات مشکوک و معاملههایی که مقصد آن مشخص نیست یا اینکه مقصد آن برای گروههای خاص نامعلوم و مجرمانه است و همچنین پولهایی که مبدأ آن مشخص نباشد را مدیریت و رصد میکند. آن چه کشور ایران را مجبور میکند که به اف ای تی اف بپیوندد همچون بانکی است که از روبهرو شدن با شبکه شتاب عقب بیفتد. یعنی خدمات را از دست میدهد و به علاوه اینکه ممکن است کل عملکرد آن نهاد زیر سؤال برود.
کشورهایی که عضو اف ای تی اف میشوند و قوانین آن را میپذیرند ممکن است از طرف سازمانهای بینالمللی دنیا مورد اتهام قرار گیرند و معاملات مشکوکی را برخی از کشورها با آنها انجام دهند که این معاملات مشکوک شامل قاچاق، دور زدن ممنوعیتها و اقدامهای تروریستی میشود. یعنی منابع مالی آن جابهجا میشود. به همین منظور این موضوع از نظر جهانی اجتنابناپذیر است و ما نمیگوییم اجباری است.
ممکن است کشوری بدون عضو شدن با کشورهایی که اف ای تی اف را دور میزنند معامله کنند. در کل این مسأله به گونهای زیر سؤال رفتن سیستم بانکی است.
بانکهای خارجی که میخواهند در کشور دیگری سرمایهگذاری کنند ابتدا این موضوع را رصد میکنند که آیا آن کشور عضو اف ای تی اف هست یا نه و آیا این سرمایهگذاری اعتبار جهانی آن را از بین میبرد یا نه. چرا که در غیر این صورت آن سرمایهگذار احتمال متهم شدن و جریمهشدن از طریق قوانین بینالمللی را دارد.
به همین خاطر طرف کشورهای عضو هم، آن کشوری که عضو نیست را طرد میکنند و آن کشور امکانات مالی را از دست میدهد. این اتفاق از نظر اقتصادی مسألهای است که اقتصاد دانهای آنها نظرشان بر این است که عضویت در سازمانهای جهانی به گونهای باشد که از تجارت کالا و انتقال منابع مالی بر اساس قانون باشد.
مسأله عضویت در (سازمان تجارت جهانی)wto اجتنابناپذیر است اما بسیاری از کشورها هم عضو آن نشدند و کارشان را هم انجام میدهند. به همین دلیل نباید درباره این موضوع اظهار نظر سیاسی کرد.
چرا که اف ای تی اف یکسری شرایط را تحمیل میکند که از نظر مسئولان ارشد و نظام، مصلحتی در آن نیست که ما عضویت اف ای تی اف را بپذیریم. مانند لیستی از گروههای جهانی که آنها را در لیست تروریست قرار میدهند و ما آن را قبول نداریم. و بحث دیگر هم شفافسازی معاملاتی است که انجام میشود که دسترسی آنها به سیستم بانکی کشور میتواند به ایجاد یکسری بهانه و موقعیتی بینجامد که بتوانند ایران را بیشتر تحریم کنند.
من در این مورد از نظر سیاسی هیچ اظهار نظری ندارم و آن چه که مصلحت کشور باشد را قبول دارم اما از نظر اقتصادی این عضویت یک امر اجتنابناپذیر است که هزینه را هم بهدنبال دارد.
خوشخیالی درباره دولت جدید آمریکا
سعید جباری در روزنامه وطن امروز نوشت:
درست از زمانی که جو بایدن، رئیسجمهور جدید آمریکا زمام امور را در دست گرفته است، حسن روحانی و محمدجواد ظریف شروع به ارسال سیگنالهایی برای بازگشت واشنگتن به توافق هستهای کردهاند. طی چند روز گذشته دولت تحرکات خود را در این زمینه افزایش داده و هر روز و مکررا درخواستهایی برای برای بازگشت آمریکا مطرح کرده است تا جایی که گاهی این درخواستها از چارچوبهای متعارف خارج شده و جنبه التماس نیز به خود گرفته است.
در طرف مقابل، در حالی که جو بایدن در خلال مبارزات انتخاباتی قول داده بود پس از رسیدن به قدرت فورا تصمیمات آمریکا در حوزههای مختلف از جمله برجام را به عقب بازگرداند، در همه زمینهها دستورات و تصمیمهای دونالد ترامپ را ملغی کرده یا تغییر داده است غیر از برجام! اقدامی که آب سردی بود بر خوشخیالانی که تصور میکردند دولت بایدن در عرض چند روز به برجام برگشته و تحریمها را نیز لغو میکند.
این مساله نشان داد تیم جدید امنیت ملی کاخ سفید، عملا ابتکار تازهای برای احیای برجام ندارد و بهرغم ژستهای منعطفانهای که طی چند ماه گذشته در قبال اشتباهات گذشته واشنگتن در زمینه خروج از برجام و تعامل با ایران گرفته بود، استراتژی ایالات متحده در مقایسه با دولت پیشین هیچ تغییری نکرده است. اینطور به نظر میرسد که راهبرد همان راهبرد همیشگی یعنی اعمال فشار حداکثری است و تنها تاکتیک ممکن است تغییرات اندکی داشته باشد.
۱- شاکله تاکتیک جدید واشنگتن در قبال ایران، بازگشت به کرسی این کشور در گروه ۱+ ۵، فشار به ایران برای عقبگرد فعالیتهای هستهای فراتر از برجام، تقویت و طولانیتر کردن بندهای برجام و در نهایت چسباندن مساله موشکی و منطقهای به تنور داغ برجام است.
بهرغم اینکه تصور میشد جو بایدن در اسرع وقت، سیاست واشنگتن در قبال برجام را اعلام کند اما تاکنون به چند جمله کوتاه درباره برجام اکتفا کرده که کلیدیترین آنها آمادگی واشنگتن برای مذاکره با ایران در قالب ۱+۵ است. «آنتونی بلینکن» رئیس دستگاه دیپلماسی و «جیک سالیوان» مشاور امنیت ملی آمریکا نیز در تمام موضعگیریهای خود بر این نکته تاکید کردهاند که ایران باید ابتدا به تعهدات خود در برجام بازگردد و در این صورت آمریکا نیز آماده است همان کار را انجام دهد.
بلینکن در سخنرانی خود در کنفرانس خلع سلاح سازمان ملل بدون اشاره به نقض تعهدات آمریکا و خروج واشنگتن از برجام- برخلاف قطعنامه سازمان ملل- گفت: هر وقت ایران به تعهداتش برگردد، واشنگتن نیز به این توافق بازخواهد گشت. وی افزود: ما با متحدانمان کار خواهیم کرد تا بندهای برجام را طولانیتر و تقویت کنیم و دیگر نگرانیها از جمله رفتارهای منطقهای و مساله موشکی ایران را رفع کنیم». بلینکن یک روز بعد در سخنرانی دیگری به مساله حقوق بشر در ایران نیز گریز زد و مدعی شد آمریکا نقض حقوق بشر در ایران را محکوم میکند و در این زمینه به تهران فشار وارد خواهد کرد. نه بایدن، نه بلینکن و نه سالیوان هیچکدام صراحتا از لغو تحریمها سخن نگفته و فقط به صورت کلی وعده دادهاند در صورت بازگشت ایران به برجام، آنها نیز همان کار را خواهند کرد! در این صورت باید گفت اگر آمریکا مثل دوران ترامپ (قبل از خروج از برجام) در توافق باشد و تحریمها را لغو نکند، چه؟! در واقع چیزی که تاکنون از طرف آمریکاییها مشاهده کردهایم، موضعگیریهای کوتاه، مختصر، حسابشده و عاری از هر گونه تعهدسازی و ایجاد انتظار بوده است. بنابراین میتوانیم اضلاع بازی آمریکا در ارتباط با برجام را اینگونه خلاصه کنیم: «تلاش برای نشستن دوباره پشت میز مذاکره با ایران»، «عقب نشاندن ایران از فعالیتهای هستهای فرابرجامی» و «گسترش مذاکرات به حوزههای موشکی، منطقهای و حقوق بشر».
۲- برای اجرای این سناریو، واشنگتن به ابزارهای مختلف نیاز دارد که در وهله اول تداوم تحریمهای حداکثری و در مرحله بعد تلاش برای اجماع جهانی از طریق همکاری و مشورت با طرفین دیگر برجام از جمله کشورهای اروپایی است. هر قدر دونالد ترامپ از کشورهای اروپایی فاصله گرفت، دولت بایدن به سبک راهبرد «باراک اوباما» در حال نزدیکتر شدن به اروپا برای افزایش فشارها بر ایران است. هر چند «جوزپ بورل» مسؤول سیاست خارجی اتحادیه اروپایی خواستار محدود شدن گفتوگوها با ایران به مساله برجام شده است اما این نگاه فقط برای شروع مذاکرات است نه هدف غایی. انگلیس، فرانسه و آلمان در همین چند هفته اخیر بارها از لزوم حلوفصل مساله موشکی و مسائل حقوق بشری ادعایی سخن به زبان آوردهاند. همین هفته گذشته بود که تروئیکای اروپا از چشمانداز بازگشت ایران و آمریکا به پایبندی به برجام استقبال و در بیانیهای بر عزمش مبنی بر تقویت برجام و رسیدگی به نگرانیهای امنیتی جامعتر درباره برنامه موشکی و فعالیتهای منطقهای ایران به همراه طرفهای منطقهای و جامعه بینالمللی وسیعتر تاکید کرد.
۳- دولت روحانی که با خوشخیالی، امید زیادی به بازگشت واشنگتن به برجام و لغو تحریمها دل بسته است، تلاش کرده دلسوزی دلسوزان انقلاب برای جلوگیری از رودست خوردن دوباره در مذاکرات را به سنگاندازی در مسیر احیای برجام گره بزند و طی چند هفته گذشته انواع و اقسام اتهامات را نثار مخالفان برجام کرده است. بهرغم واکنش سرد دولت بایدن به درخواستهای ملتمسانه دولت روحانی از آمریکای بدعهد برای بازگشت به برجام و پیشبینی بدعهدی مجدد این کشور در آینده، تصمیم بر این شد یک فرصت دقیقه نودی دیگر به دولت تدبیر و امید داده شود تا در آینده فرصت هر گونه بهانهجویی برای توجیه ناکامیها و شکست سیاستها و تدابیر دولت گرفته شود. توافق ۳ ماهه دولت و آژانس بینالمللی انرژی اتمی برای ادامه برخی بازرسیهای فراپادمانی، آخرین تیر در ترکش دولت دوازدهم برای قمار روی تعامل با آمریکاست. باید منتظر ماند و دید آیا روحانی بعد از این فرصت ۳ ماهه باز هم نگاهش به سمت آمریکا باقی خواهد ماند یا نه!
چرا ایران مذاکره را نپذیرفت؟
حشمت الله فلاحتپیشه در روزنامه آرمان ملی نوشت:
سه راهکار سنتی مذاکره که از ابتدا تا حالا مطرح شده، وجود دارد؛ نخست همان مذاکره غیرعلنی یا مسیری است که عمدتا تحت عنوان مسیر عمان از آن یاد میشود و به طور طبیعی این نوع مذاکره همواره از گذشته صورت گرفته و مقدمه یکسری توافقات بعدی بوده. یک نوع دیگر، مذاکره مستقیم است که آمریکاییها معمولا مطرح میکنند ولی ایران هیچوقت استقبال نمیکنند. در همین رابطه بایدن، رابرت مالی را انتخاب و ماموریت ویژه برای تماس با ایرانیها به ایشان داد ولی از طرف ایران پاسخی صورت نگرفت.
نوع سوم، مذاکرهای است که در قالب برجام بحث شده که مطرح شود و پیشنهاد اروپاییها بوده مبنی بر اینکه آمریکا و ایران و کشورهای اروپایی و کل اعضای برجام دور یک میز بنشینند و برای احیای گام به گام برجام مذاکره کنند.
به نظر میرسد موضوعی که الان مطرح شده و تا جایی که دیپلماتهای ایرانی گفتهاند و رد کردهاند، همین پیشنهاد سوم است که تحت عنوان این پیشنهاد، اروپاییها میانجی شدند که دور یک میز بنشینند و به راهکاری برسند برای اینکه برجام احیا شود و به ادعای آمریکاییها، دغدغههای جدید هم مطرح شود.
به نظر میرسد چند دلیل برای مخالفت ایرانیها با این پیشنهاد وجود دارد: اینکه ایران معتقد است آمریکا عضو برجام نیست مگر اینکه تعهدات خودش را بپذیرد وآن موقع عضو برجام میشود. میدانید که وقتی ترامپ از برجام خارج شد، بخش اعظم تحریمهای ایران برداشته شده بود. از ۱۲۴۸ تحریم ۹۱۵ تحریم برداشته شده بود و جالب اینکه دو تحریم دیگر هم در زمان ترامپ برداشته شد و به ۹۱۷ مورد رسید ولی بلافاصله نهتنها در دومین سال حکومتش از برجام خارج شد و تمام تحریمها را بازگرداند که بیش از هفتصد تحریم جدید را هم اضافه کرد و جالب اینکه بهرغم اینکه آمریکا عضو برجام هم نبود در ماههای آخر ریاست جمهوری ترامپ در قالب بندهای ۱۱ تا ۱۳ قطعنامه ۲۲۳۱ مکانیزم ماشه را علیه ایران در شورای امنیت به کار گرفت.
در آن زمان هم ایران و دیگر کشورها و حتی اروپاییها اعلام کردند که آمریکا عضو برجام نیست و نمیتواند مکانیزم ماشه یا بازگرداندن تحریمها را فعال کند. الان هم که آمریکا بحث مذاکره را مطرح میکند ایران دو تردید جدی دارد: تردید اول اینکه بازگشت آمریکاییها به جز اینکه تحریمها برداشته شود، فقط بازگشت یک تهدید تازه است و برجام کنونی هیچگونه جاذبهای برای ایران ندارد. برجامی که آمریکایی را در مقابل خودش ببینند که نهتنها تحریمها را از بین نبرده بلکه حتی از سیاست فشار حداکثری ترامپ هم کاملا ناجوانمردانه علیه ایران دارد، استفاده میکند. دوم اینکه حضور چنین آمریکایی باعث میشود که بهراحتی بتواند از مکانیزم ماشه استفاده کند و تحریمها را بازگرداند و دیگر کشورها را مجبور کند که در قالب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران تحریمها را شکل دهند.
موضوع اساسی دیگر این است که واقعا دلیلی برای مذاکره وجود ندارد. آمریکاییها اگر بخواهند به برجام برگردند نیاز به مذاکره ندارند، آمریکا و ایران راحت میتوانند اعلام کنند که به تعهدات خود بازمیگردند. بعد از آن همه کشورها عضو شورای مشترک برجام میشوند و در موارد اختلافی میتوانند جلسه بگذارند و با هم صحبت کنند. دلیل آخر که به نظرم مهمتر از همه این دلایل است، ناامیدی نسبی است. ایرانیان به امید اینکه دوران ترامپ، دوران گذرایی باشد، برجام را حفظ کردند و هزینه حفظ برجام را پرداخت کردند. حتی از رفتارهای چالشی پرهیز کردند به امید اینکه شاید تغییری شکل بگیرد. ولی تغییری که شکل گرفت، ناجوانمردانه عمل کردن بایدن بود که همان فشار حداکثری ترامپ و کشتن زمان بود که در دستور کار قرار داد.
از جمله اقدام نظامی بایدن در سوریه که رسما هم آن را به ایران مرتبط ساخت، عملا ایرانیان به این نتیجه رسیدند که باید سیاست مشت آهنین را به کار ببرند و درواقع به نیت آمریکاییها شک کردند. معتقدم این موضوعی است که از دل همه اینها نه احیای برجام شکل میگیرد و نه آنچه آمریکاییها تحت عنوان دغدغه میگویند، برطرف میشود بلکه دغدغهها بیشتر هم خواهد شد. چنانچه الان میبینیم کسانی مثل برنی سندرز و دوستان دموکرات بایدن در آمریکا به منتقد رفتارهای ایشان در قبال ایران تبدیل شدهاند و معتقدند که با اقدام نظامی که صورت داده، عملا دارد فضای تنش را بیشتر میکند. درحقیقت الان نشانههای خوبی وجود ندارد و در کل، روند تحولات یک سراشیبی ضددیپلماسی است.
اما چه اتفاقاتی میتواند شکل بگیرد که به سود نظم و صلح و امنیت بینالمللی و منافع حتی ایران و آمریکاست. نخست اینکه، تجربه به آقای بایدن نشان داد که کشاندن دیگر مسائل به موارد اختلافی با ایران حتما مدیریت تحولات را برای خود آمریکا سخت خواهد کرد. بایدن خیلی عجله کرد در واردکردن اتهام به ایران در حمله به آمریکاییها عراق. این موضوع نهتنها کمکی به ایشان نمیکند بلکه مدیریت کلی تحولات را برایش دشوار میکند.
دوم اینکه، باید برجام زنده شود، چراغ میز برجام باید روشن شود و بعد سر میز برجام بنشینند ولی روزبهروز این چراغها بیشتر دارد شکسته میشود بهویژه چراغهایی که آمریکاییها خاموش کردند، روشن نکردند. ایران بیش از گذشته و حتی بیش از زمان ترامپ، امید خودش را به برجام از دست داده و موضوع سوم اینکه، انتظار میرفت بودجه سال آینده ایران بودجهای براساس رفع تحریم باشد ولی الان بخشی از این بودجه حتی اختصاص پیدا میکند به دستاوردهای تازه و توسعه بیشتر در صنعت هستهای ایران.
آن موقع برای ایرانیان حتی بازگشت به برجام هم هزینه بیشتری خواهد داشت و دیگر رغبتی برای اینکه به برجام بازگردند را ندارند. بارها بر این نکته تاکید کردهام که بایدن همچون ترامپ اگر بیش از این وقتگذرانی کند در تهران باید با نظامیان صحبت کند و الان هم روزبه روز داریم به این مرحله نزدیک میشویم. بایدن که با یک میز دیپلماسی تحت عنوان برجام مواجه بود، الان با منطقه آشفتهای دارد مواجه میشود که بدون اینکه بتواند اتهامی را به ایران وارد کند، ناامیدی از دیپلماسی منطقه را دستخوش و آبستن بحرانهای مختلف کرده. با شعلهور شدن آتش جنگ بین یمن و عربستان، حمله به اهداف رژیمصهیونیستی و حتما فعال شدن گروههای مقاومت در عراق و سوریه علیه آمریکا از جمله مواردی است که بایدن به هیچ وجه پیشبینی نکرده بود. این سادهترین راه و البته بینتیجهترین راه است که فقط این موارد را به ایران ربط دهند و سعی کنند که راهکار همه اینها را در برجام جدید ببینند. بهترین راه این است که از ظرفیت ایران استفاده شود برای اینکه به دغدغههایی که در منطقه وجود دارد به گونهای پاسخ داده شود که هیچ کشوری منافعش در اینجا نادیده گرفته نشود.
میبینیم در تحولاتی که تاکنون شکل گرفته منافع ایران به هیچ وجه دیده نشده بهویژه اینکه ناجوانمردانه حتی با نیازهای پزشکی و دارویی و غذایی ایرانیان هم بیتوجهی صورت می گیرد. به نظرم بایدن بیش از گذشته حتی با مخالفتهایی در درون آمریکا مواجه خواهد شد، مگر اینکه دوباره به برجام بازگردد. بنابراین حتما بار دیگر آمریکا و اروپا پیشنهاد مذاکره با ایران را مطرح خواهند کرد. اگر تا زمان پیشنهاد جدید اقدام عملی صورت دهند، امکان اینکه ایران مذاکره را بپذیرد، وجود دارد ولی در غیر اینصورت معتقدم کل مسیر برجام، یعنی برجامی که تا حالا فقط به خاطر ایران نفس میکشید، آخرین نفسهای خودش را خواهد کشید.
فوتبال فقط فدراسیون نیست
محمد پناهی فرد در روزنامه خراسان نوشت:
اگر جو مجمع سالن اجلاس سران، کاملا فوتبالی بود بدون شک علی کریمی این بار به جای مستطیل سبز در صندلی مدیریت فوتبال به جادوگری می پرداخت.البته این موضوع به معنی آن نیست که علی کریمی به واسطه فوتبالی بودن الزاما می توانست گزینه شایسته ای برای ریاست و هدایت فدراسیون باشد اما باید پذیرفت گویا رسیدن به کرسی مدیریت فدراسیون فوتبال به تکنیک و قابلیتهای فردی وابسته نیست و باید مهارت های دیگری را هم بلد بود. مجمعی که دیروز در سالن اجلاس سران، برای انتخاب رئیس فدراسیون برگزار شد، بیش از گذشته نشان داد لابی گری و پشت پرده هایش چه نقش های بزرگ و موثری برای آینده فوتبال بازی می کنند.بماند که کمتر کسی در این موضوع تردید دارد که سیاست و روابط موجود در آن نیز سایه سنگینی بر فوتبال ما انداخته که نمونه های آن طی سال های گذشته موجود است. به هر صورت این بار هم نتیجه برای فوتبالی ها خوشایند نبود و یک غیرفوتبالی بر مهم ترین و تاثیرگذارترین مسند مدیریتی ورزش نشست.
گذشته از این که قطعا ریاست فدراسیون فوتبال و سیاست ها و شیوه های مدیریتی فدراسیون در روند پیشرفت یا عقبگرد فوتبال موثر است، آیا همه فوتبال به ریاست فدراسیون باز می گردد و تمام مشکلاتش را باید در ساختمان فدراسیون فوتبال در خیابان سئول جست و جو کرد؟ مطمئنا همه فوتبال، فدراسیونش نیست و باید کلان تر به موضوع نگاه کرد. موضوعات فراوانی برای رسیدن به این مهم وجود دارد اما اصلی ترین آن باید به باشگاه داری اصولی معطوف شود. باشگاه داری حرفه ای با چاشنی خصوصی کردن آن، می تواند از وابستگی صرف فوتبال به فدراسیون بکاهد و این رشته جذاب را در مسیری جدید و رو به پیشرفت قرار دهد. یک باشگاه خصوصی فوتبال با فرایند قانونی اش راهکاری اصولی برای روندی رو به رشد خواهد بود. برای رسیدن به این شرایط کار دشواری در پیش نیست اما باید به دنبال استفاده از الگوهای صحیح باشیم.
در این خصوص باید به این نتیجه رسید که مثل خیلی از موارد دیگر در کشور خودمان همه چیز داریم اما راه بهره برداری از آن را بلد نیستیم. به کار گیری مناسب آدم های فوتبالی می تواند یکی از راه های موثر برای داشتن یک باشگاه حرفه ای فوتبالی باشد. اما نباید فراموش کرد مهم ترین چالش فوتبال ایران در باشگاه داری مسیرهای غلطی است که در انتخاب مدیران باشگاه های ورزشی مد نظر قرار می دهیم. متاسفانه در این انتخاب ها شایسته سالاری را ملاک تصمیم گیری های خود قرار نمی دهیم و در پایان این مسیر اشتباه، به این باور می رسیم که انتخاب یک رئیس فدراسیون فوتبال راه نجات مسئله است. موضوع دیگر در راه رسیدن به باشگاه داری این است که آیا ما در ورزش به دنبال خصوصی سازی هستیم یا جذب سرمایه گذار؟ سوال این است که آیا با این شرایط می توان فوتبال را خصوصی کرد؟ متاسفانه در فوتبال به طور بی هدفی هزینه می شود و تا زمانی که تفکرات جدیدی در سطح گسترده وارد نشوند و سیاست ها قائم به فرد باشد، شرایط همین خواهد بود. از سویی برای بهبود شرایط، باید فرهنگ فوتبال را تغییر دهیم و برای این کار باید به کشورهای صاحب فوتبال مراجعه کنیم. ما اگر می گوییم باشگاه نداریم به این دلیل است که محتویات یک باشگاه را در اختیار نداریم. در جامعه ما افراد فرهیخته زیادی حضور دارند، چرا نباید از تجربه آن ها استفاده کنیم؟ امروز نسبتا اکثر آدم های فرهیخته فوتبال به دور از این رشته هستند و افرادی که چندان صلاحیتی برای این سمت ها ندارند، وارد آن شده اند و آن را مدیریت می کنند. برای برون رفت از این جریان باید خود فوتبالی ها آستین را بالا بزنند و گوشه ای از این فوتبال را بگیرند.
ورزش در تمامی روابط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشورها تاثیرگذار است و برای حرکت به سمت باشگاه داری ابتدا باید جایگاه فوتبال را در کشور مشخص کنیم. فراموش نکنیم فوتبال امروزه دیگر فقط یک ورزش نیست بلکه این ورزش جذاب، کارکردهای اجتماعی فراوانی پیدا کرده و کمتر کسی است که به قدرت فوتبال در ایجاد نشاط و همدلی اجتماعی اذعان نداشته باشد و باید متناسب با همین جایگاه و تاثیر،نگاه کلان به آن داشت و سیاست گذاری متناسبی برای آن شود. این همان حلقه مفقوده فوتبال در ایران است که نباید قائم به فرد به آن نگریست و باید نگاه کلان و حرفه ای به این مقوله داشت چراکه قطعا آثار مفیدتری را در جامعه به یادگار خواهد گذاشت.
نعل وارونه در میدان سیاست
علیرضا صدقی در روزنامه ابتکار نوشت:
چندی است که گفتوگوهای انتخاباتی در محافل سیاسی ـ به ویژه در محافل متمایل به راست ـ پیرامون حضور یا عدم حضور نظامیان به عنوان رئیس دولت صورت میگیرد. گفتوگوهایی که به نظر میرسد بیش از هر چیز به نعل وارونه زدن در میدان سیاست میماند. به منظور فهم دقیقتر مسئله نخست باید طی بررسیهایی موضوع اصلی سیاست در ایران امروز را احصاء کرد. با شناخت موضوع یا موضوعهای اصلی سیاست در ایران، میتوان پی برد که سخن از حضور یا عدم حضور نظامیان در راس قوه مجریه تا چه اندازه به واقعیت نزدیک است یا از چه درجهای از اهمیت برخوردار؛ در گام بعدی باید شناختی از جایگاه نظامیان در ساختارهای قدرت در ایران را واکاوی کرد. از این منظر شاید بتوان به یک پرسش بنیادین پاسخ داد که : «آیا نظامیان در ایران نیازی به حضور در دولت دارند؟» تصور میشود با یافتن پاسخهای پرسشهای فوق بخشی از جنجالهای حال حاضر فروکش کرده و فعالان سیاسی بتوانند در محیطی آرامتر و بدون غبار برای مسائل کشور چارهاندیشی کنند.
اما برای احصاء موضوع یا موضوعهای اصلی سیاست در ایرانِ امروز، نیازی به تحلیلهایی عمیق و ژرف وجود ندارد. بررسی میدانی مختصات و موقعیت گروههای مختلف اجتماعی، بازنمایی حال و هوای هر گروه و میزان وابستگی و تعلق خاطر آنها به مسائل سیاسی، تصویری به نسبت شفاف و عاری از خطاهای راهبردی معمول در تحلیلهای حلقههای بسته سیاسیون را به دست خواهد داد. با اندکی اغماض میتوان مدعی شد که تقریبا تمام گروههای اجتماعی ایران، امروز درگیر موضوعات و مسائل روزمره ـ خاصه در حوزههای اقتصادی ـ هستند. دغدغههای روزمره، مشکلات معیشتی، بحرانهای فراگیر اجتماعی، گسستهای خانوادگی، تغییر هنجارهای اخلاقی، دگردیسی تعاریف بنیادین پذیرفتهشده در واحدهای کوچک اجتماعی، ناامیدی گسترده از کنشهای حداقلی سیاسی، نزدیکی به مفهوم مرگ در اثر پاندمی کرونا، عصبیتهای افسارگسیخته در سطوح مختلف و... همهوهمه از جمله مشخصات اصلی جامعه ایران در شرایط کنونی است. حال در جامعهای با چنین موقعیت و مختصاتی تا چه اندازه میتوان به مسئله انتخابات ـ آن هم پس از ناکامیهای متعدد پساانتخاباتی ـ امیدوار بود و چرا باید تصور کرد در این جامعه کاندیداتوری یا عدم کاندیداتوری نظامیان موضوعیت پیدا میکند؟
با این وصف، به نظر میرسد نهتنها انتخابات، بلکه کلیت مفهوم سیاست نیز در جامعه ایران موضوع و مسئله اصلی و اساسی محسوب نمیشود. چرا که در این جامعه علاوه بر مسائل متعدد پیشگفته، حرکت عامدانه و برنامهریزیشده برخی جریانهای سیاسی نیز مردم را از صندوق رای و چارهجوییهای سیاسی مایوس و ناامید ساخته است.
از دیگر سو، اندک گروههای اجتماعی درگیر با مسئله سیاست نیز افزون بر همه موانع اندیشیدن که پیشتر به آنها اشاره شد، بحرانی دیگر را نیز تجربه میکنند. نباید فراموش کرد که فاصله بسیار زیادی میان کف مطالبات اجتماعی و سقف امکانات سیاستورزان به وجود آمده است. در حقیقت هر چه سیاستمداران برآمده از صندوقهای رای، نتوانستند یا نخواستند شعارهای انتخاباتیشان را محقق کند، بر عمق و ژرفای فاصله میان خود و مطالبات اجتماعی افزودند. این البته تنها رهآورد پشت کردن به پایگاه اجتماعی رایدهنده نبود؛ بلکه رقبا ـ داخلی یا خارجی ـ با استفاده از این فرصت بر رادیکال شدن فضای اجتماعی افزودند و نتیجه آن شد که امروز امیدواریها به صندوقهای رای و تمامیت سیاست به حداقل ممکن رسیده است. در نتیجه همین گروههای اندک باقیمانده نیز با بحران گفتمانی جدی و اساسی روبهرو شدهاند.
لذا در شرایط مفروض و با تکیه بر تجربههای اندوختهشده به نظر میرسد سیاست و در نتیجه انتخابات امروز از اولویتهای پاییندستی جامعه ایران محسوب میشود و دستِکم مردم علاقهای برای حضور در پای صندوقهای رای ندارند. نتیجه آن میشود که صحبت از کاندیدای نظامی یا غیرنظامی در انتخابات پیش رو، سخنی به گزاف خواهد بود که از واقعیتهای عینی جامعه فاصلهای شگرف دارد. مسئله امروز سیاست در ایران ایجاد «آرامش» است. جریانی که بخواهد یا بتواند انتقالدهنده این مفهوم در ابعاد مختلف به جامعه باشد، میتواند نسبت به توفیق حداقلی در انتخابات آتی امیدواریهایی داشته باشد.
از سوی دیگر، باید دید نظامیان ایران تا چه اندازه به حضور در انتخابات علاقه دارند! برای درک این معنا باید ملاحظه کرد که حضور در راس قوه مجریه میتواند چه رهآوردی برای نظامیان داشته باشد. به نظر میرسد میزان نفوذ و حضور جریانهای نظامی در سطوح مختلف قدرت به اندازهای فراگیر است، که اساسا نیازی به ریاست دولت نزد نظامیان احساس نمیشود.
به هر روی، سخن گفتن از حضور یا عدم حضور نظامیان در مقام یک کاندیدا در انتخابات ریاست جمهوری سال آینده نعل وارونه زدن در این میدان است و تصور نمیشود که نظامیان عزمی جدی برای تصاحب کرسی ریاست جمهوری ایران داشته باشند.
دولت جوان انقلابی و استقلال بودجه از نفت
سید یاسر جبرائیلی در روزنامه جوان نوشت:
رهبر حکیم انقلاب اسلامی در بیانیه گام دوم، یکی از مهمترین عیوب اقتصاد ایران را وابستگی به نفت ذکر کرده و اظهار امیدواری فرمودهاند که «یک مجموعه جوان و دانا و مؤمن و مسلّط بر دانستههای اقتصادی در درون دولت» بتواند این اشکال بزرگ را رفع نماید؛ لذا باید گفت یکی از انتظارات رهبر انقلاب از مدیران جوان، کارگزاران جوان، اندیشمندان جوان، فعّالان جوان و در یک کلمه «دولت جوان حزباللهی»، قطع وابستگی درآمدهای دولت به نفت است. اما آیا این آرمان و انتظار، با واقعیات اقتصاد ایران همخوانی دارد؟
بر اساس گزارش مرکز بینالمللی مالیات و توسعه (ICTD)، در نیمی از کشورهای جهان، بیش از ۸۰ درصد درآمد دولت از محل مالیات است. در ایران، اما به دلیل تأمین درآمدهای دولت از محل صادرات نفت، این رقم قابل توجه نیست. بر اساس گزارش سازمان امور مالیاتی، سال ۱۳۸۴ سهم مالیات در درآمدهای دولت ۲/ ۱۸ درصد بوده است. پیرو ابلاغیه رهبر انقلاب در بند ۵۱ سیاستهای کلی برنامه چهارم توسعه و تأکید بر «تلاش برای قطع اتکای هزینههای جاری به نفت و تأمین آن از محل درآمدهای مالیاتی»، اقداماتی صورت گرفت و تا سال ۹۰ سهم مالیات در درآمدهای دولت به ۶/ ۳۰ درصد افزایش یافت. با تحریم صادرات نفت ایران در سال ۱۳۹۰، اهمیت این تدبیر بیش از پیش روشن شد، گرایش به مالیات به عنوان منبع جایگزین نفت در سبد درآمدی دولت اندکی شتاب گرفت و سهم مالیات در درآمدهای دولت در سال ۱۳۹۸ به ۵۴ درصد افزایش یافت. اما اولا فاصله این رقم تا شرایط مطلوب بسیار است و ثانیاً، رقم ۵۴ درصد میتواند بیش از آنکه مربوط به افزایش سهم درآمدهای مالیاتی باشد، ناشی از کاهش سهم درآمدهای نفتی و رشد ناکافی رقم کل بودجه کشور باشد (سال ۱۳۹۰ نسبت بودجه عمومی به تولید ناخالص داخلی ۲۶ درصد بود. اما در سال ۱۳۹۸ این نسبت به ۲۱ درصد کاهش یافت)؛ لذا سهم مالیات در درآمدهای دولت، شاید سنجه مناسبی برای حرکت ایران به سمت اقتصاد بدون نفت نباشد.
ممکن است اساساً این تلقی در برخی اذهان وجود داشته باشد که اقتصاد ایران ظرفیت لازم برای جایگزین کردن مالیات با نفت در درآمدهای دولت را ندارد و افزایش درآمدهای مالیاتی به منزله فشار بیشتر به فعالان اقتصادی و نهایتاً مصرفکنندگان خواهد بود. اما شاخص بسیار مهمی در اختیار ماست که میتواند برای ارزیابی اعتبار این تلقی مورد استفاده قرار گیرد. اگر اندازه کیک اقتصاد یک کشور را مساوی تولید ناخالص داخلی آن بدانیم، میتوانیم این پرسش را مطرح کنیم که چند درصد از این کیک به عنوان مالیات در اختیار دولت قرار میگیرد تا صرف هزینههای خود کند. شاخص مالیات بر تولید ناخالص داخلی (T/GDP) این وضعیت را به ما نشان میدهد. دقت کنیم که این شاخص از آنجاییکه نشانگر سهم مالیات از تولید ناخالص داخلی است، به بزرگی یا کوچکی کیک اقتصاد یک کشور ارتباطی ندارد و از یک «نسبت» حکایت میکند.
با بررسی وضعیت شاخص T/GDP در کشورهای مختلف جهان، میتوان یک نتیجه کاملاً روشن گرفت: فارغ از بزرگی یا کوچکی اقتصاد کشورها، دولتهایی که متکی به درآمدهای نفتی نیستند، نسبت درآمدهای مالیاتیشان به تولید ناخالص داخلی بسیار بهتر از دولتهایی است که از محل فروش نفت گذران امور میکنند. برای نمونه، کشورهایی نظیر کوبا، صربستان، مونتهنگرو، اسلوونی، بولیوی، نیکاراگوئه، زیمبابوه، فیجی، بلغارستان و رومانی اقتصادهای بزرگی ندارند، اما نسبت مالیات به تولید ناخالص داخلی در این کشورها به ترتیب ۶/ ۴۰، ۱/ ۳۶، ۳۶/ ۳۶، ۹/ ۲۳، ۸/ ۲۳، ۱/ ۲۲، ۶ /۲۶، ۷/ ۲۶ و ۷/ ۲۴ درصد است. در گزارش Global Revenue Statistics Database از ۸۰ کشور منتخب، میانگین نسبت T/GDP در این کشورها ۲ /۲۶ درصد اعلام شده است.
نسبت مالیات به تولید ناخالص داخلی در ایران در وضعیت بسیار نامناسبی است که هرچند جای تأسف دارد، اما چنانکه نشان خواهیم داد، همین وضعیت به ما میگوید استقلال درآمدهای دولت از نفت از طریق جایگزینی مالیات کاملاً ممکن است. طبق گزارشی که در سال ۱۳۹۵ از سوی سازمان امور مالیاتی منتشر شده در سال ۱۳۸۴ نسبت مالیات به تولید ناخالص داخلی در ایران ۸ /۶ درصد بوده که در گذر زمان نیز تغییر چندانی نکرده است. بر اساس گزارش بانک مرکزی، تولید ناخالص داخلی ایران در سال ۱۳۹۸ حدود ۲۳۸۵ هزار میلیارد تومان بوده است. گزارش سازمان امور مالیاتی نیز درآمدهای مالیاتی کشور در این سال را ۱۶۸ هزار میلیارد تومان اعلام کرده است.
یعنی در سال ۱۳۹۸ نسبت مالیات بر تولیدناخالص داخلی ما چیزی حدود ۷ درصد بوده است. این درحالی است که طبق گزارش صندوق بینالمللی پول، کشورهای در حال پیشرفت برای اینکه بتوانند سرمایهگذاری لازم را برای رشد اقتصادی پایدار به دست آورند، باید نسبت T/ GDP آنها حداقل ۱۵ درصد باشد.
در رابطه با پایین بودن نسبت مالیات به تولید ناخالص داخلی در ایران، صاحبنظران مختلف دلایل متعددی عنوان کردهاند. اما همگان اذعان دارند که حداقل رسیدن به میانگین جهانی در این موضوع، اولاً کاملاً ممکن است و ثانیاً باعث استقلال بودجه کشور از نفت و رفع بسیاری از گرفتاریهای بودجهای نظیر کسری بودجه که عامل بسیاری از مشکلات ماست، خواهد شد. برای نمونه، اگر نسبت مالیات به تولید ناخالص داخلی ما در سال ۱۳۹۸ به جای ۷ درصد، ۲۶ درصد یعنی حداقل به اندازه میانگین جهانی بود، درآمد مالیاتی ما از ۱۶۸ هزار میلیارد تومان به بیش از ۶۲۰ هزار میلیارد تومان میرسید. این در حالی است که کل بودجه عمومی دولت در سال ۱۳۹۸ حدود ۵۲۰ هزار میلیارد تومان بود که بنا بود ۱۳۷ هزار میلیارد تومان آن نیز از محل منابع نفتی تأمین شود! یعنی با رساندن نسبت T/ GDP کشور به میانگین جهانی، درآمد مالیاتیمان ۱۰۰ هزار میلیارد تومان از کل بودجه عمومی نیز بیشتر میشد و نه کسری داشتیم، نه نیازی به فروش نفت داشتیم، نه انتشار اوراق بدهی، نه گران کردن بنزین، نه گران کردن دلار و ضربه زدن به ارزش پول ملی و نه حراج اموال دولت. اگر نظام مالیاتی ما هوشمند شود و تمامی فعالیتهای اقتصادی و معاملات کشور و تمامی دستگاههای ذیربط به سامانههای نظام مالیاتی متصل شوند و در یک کلمه این سازمان بر جریان پول و کالا و خدمات در کشور اشراف کامل داشته باشد، نه تنها با تأمین بودجه از محل مالیات، اقتصاد ایران از وابستگی به نفت نجات خواهد یافت، بلکه دولت امکان استفاده از این ابزار برای جذابیتزدایی از فعالیتهای غیرمولد و هدایت نقدینگی به سمت تولید را که یکی از دغدغههای مهم رهبر حکیم انقلاب اسلامی است، خواهد یافت.
خوشبختانه انگیزه کافی در مسئولان سازمان امور مالیاتی کشور برای هوشمندسازی نظام مالیاتی و افزایش نسبت مالیات به تولیدناخالص داخلی وجود دارد، منتهی باید گفت این موضوع در سطح این سازمان حل و فصل شدنی نیست؛ نیاز به یک اراده و همت و شجاعت در سطح رؤسای قوا بهویژه رئیسجمهور دارد. دولت جوان حزباللهی انشاءالله رویکرد غلط «مذاکره برای فروش نفت» را به «مالیات به جای نفت» تغییر داده و این وابستگی را برای همیشه قطع خواهد کرد. درباره فروش نفت نیز اشتباه نکنیم. نفتی که خام به فروش میرسد، برای فروشندهاش حکم طلای سیاه را ندارد. نفت برای آن خریداری طلای سیاه است که میتواند ۶ هزار کالا از آن تولید کند. این نفت باید داخل همین خاک تبدیل به کالای نهایی شود و برای همین مردم ثروت و رفاه خلق کند.