سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
«ولایت فقیه» در وصیتنامه سردار سلیمانی
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
«ولایت فقیه» برجستهترین فراز وصیتنامه مبسوط سردار شهید سلیمانی است. این مهم از سطور آغازین وصیتنامه شروع شده و تا خطوط نهایی آن استمرار پیدا کرده است و این بیانگر عظمت ولایت فقیه در فکر او و سلوک او به حساب میآید. در واقع با نگاه به بیش از 43 سال زندگی سیاسی سردار سلیمانی میتوان گفت او با این رمز و در این چارچوب به این توفیقاتی که او را از بسیاری برجستگان سیاسی متمایز کرده، دست یافته است. در این خصوص گفتنیهای زیادی وجود دارد که اجمال آن این است:
1- شهید در مقدمه وصیتنامه خود مینویسد: «خداوندا تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز- که جانم فدای او باد- قراردادهای» سردار سلیمانی در بخش پایانی وصیتنامه خطاب به علما و مراجع معظم تقلید ضمن تکریم بسیار از آنان، از موضع «سربازی از برج دیدهبانی» مینویسد: «من میدیدم که برخی خناسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علمای موثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند - در حالی که حق واضح است، جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه، میراث امام خمینی هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار بگیرند. من حضرت آیتالله العظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم.
او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان با ایشان میبایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی - بازگشت به - زمان شاه ملعون هم نخواهد بود بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیرقابل بازگشت خواهد بود» فراز نخست که به آن اشاره شد استمرار ولایت فقیه در مبارزات ممتد سردار سلیمانی را بیان میکند و فراز پایانی «دغدغه محوری» شهید تا واپسین روزهای او را بیان میکند. از نظر او نه فقط آینده تشیع بلکه آینده اسلام و مواریث اسلامی در گرو بقاء و محوریت ولایت فقیه است از این رو او معتقد است و در این وصیتنامه به آن تصریح کرده است که اگر نظام مبتنی بر ولایت فقیه آسیب ببیند حرمین در مکه و مدینه و حرمین در قدس و الخلیل از بین میروند. بر این اساس میتوان گفت هیچچیز در اندیشه و سیره سردار شهید سلیمانی عزیز به اهمیت و برجستگی ولایت فقیه و تبعیت مسلمانان از ولیفقیه نبوده است.
2- تعابیر سردار سلیمانی در این وصیتنامه پرنکته، درباره ولایت فقیه و ولیامر خیلی جالب و درسآموز است؛ «حکیم»، «مظلوم»، «خامنهای عزیز که جانم فدای او باد»، «تنها نسخه نجاتبخش امت»، «خیمه رسولالله»، «والله والله والله اگر این خیمه آسیب ببیند، بیتاللهالحرام آسیب میبیند»، «از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولیفقیه خصوصا این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت»، «خامنهای عزیز را جان خود بدانید»، «مقدس»، «این ولایت، ولایت علیابنابیطالب است»، «خیمه ولایت، خیمه حسین فاطمه است»، «دور آن بگردید، با همه شما هستم»، «ولایت فقیه رنگ خداست، این رنگ را بر هر رنگی ترجیح دهید»، «با جان و دل به توصیه و تذکرات او بهعنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید» و «شرط اساسی احراز مسئولیت، اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه است».
هرکدام از این کلمات و عبارات، بخشی از تفکر سردار شهید را نسبت به ولایت فقیه و حضرت امام خامنهای - دامتبرکاته- بیان میکند. بهطور خلاصه او رهبری را حکیم، محور، نعمت اعظم، خدایی، طبیب حقیقی، مطاع و در عین حال مظلوم میداند. اینها اعتقادات یک مدرس در یک مدرسه نیست. اینها یافتههای یک پژوهشگر حین پژوهش نیست، اینها اعتقادات و باورهای فردی است که حدود 40 سال مستقیما با مسایل مهم در داخل و خارج کشور درگیر بوده و هر روز تجربهای اندوخته و حالا در پایان یک عمر فعالیت بیوقفه و برای پس از شهادتش میگوید و راستی چه نیاز به این عبارات، در حالی که زندگی او همه این عبارات را در عمل به اثبات رسانده است؛شهید نخواسته کار را ناتمام بگذارد و حق مطلب را وانهد. او بعنوان «شهید» گواهی داده است. اگر او فقط در دوره دنیایش این مطالب را میگفت، خالی از «شائبه» نبود اما حالا از آن دنیا و در حالی که هیچ تعلقی به این دنیا ندارد، با ما- همه ما- سخن میگوید.
3- واژه «مظلوم» در عبارات شهید سلیمانی کمی رازگونه است. البته عبارات وصیتنامه این واژه را تا حد زیادی توضیح داده است. از نظر او دکترین «ولایت فقیه» و «ولی فقیه زمان» آنطور که «حق» آن است درک و به آن «آنطور که حق آن است»، عمل نمیشود. از منظر او ولایت فقیه محور اسلام، تشیع، ایران و جهان است و همه خیرها وابسته به توجه و عمل به آن است. او در تجربه علمی و عملی خود دیده است که ولایت فقیه و امام خمینی- سلامالله علیه- و امام خامنهای- دامتبرکاته- کلید گشایش همه مشکلات و مرهم همه آلام است و در عین حال میبیند که در بخشهای مهمی از جامعه و جهان اسلام از علما گرفته تا مسئولین کشور و تا نخبگان ایران و نخبگان جهان اسلام، مورد غفلت و کمتوجهی قرار گرفته است.
امروز همه دوستان و دشمنان به بزرگی کار و موفقیتهای سردار شهید سلیمانی اعتراف دارند و همه میدانند که رمز اصلی کارهای بزرگی که او کرده و موفقیتهای بسیار بزرگی که او به دست آورده است، عمل به نسخههای رهبری و رابطه عاشقانه او با ولایت فقیه بوده است. شهید در این وصیتنامه میخواهد با زبان هم به ایران و جهان اسلام بگوید کلید موفقیتها تبعیت از نسخههای رهبری است. وقتی شهید میبیند به واسطه کمتوجهی به نقش و تأثیر عظیم ولی فقیه و عدم توجه به محوریت این ودیعه الهی در حل مسایل، ایران و جهان اسلام گرفتار انواعی از مشکلات است، دردمندانه از «مظلومیت» ولی فقیه و مظلومیت حضرت امام خامنهای- دامتبرکاته- سخن میگوید.
4- وصیتنامه سردار شهید سلیمانی، تفسیر بسیار متقنی از «فراجناحی» بودن ارائه میدهد. بعضی فراجناحی را نفی جناحها و بعضی آن را خط دیگری در مقابل جناحهای کشور و انقلاب میدانند و در واقع به فراانقلاب و فرا نظام دعوت میکنند. وصیتنامه شهید سلیمانی تفسیر دیگری که بسیار هم دلنشین است، بیان میکند. فراجناح بودن از منظر شهید سلیمانی و وصیتنامه بسیار پرمحتوای او، حرکت حول محور ولایت فقیه و حضرت آیتالله العظمی خامنهای است. او در وصیتنامه و البته در سلوک 43 ساله سیاسی خود جناحها را رد نکرده بلکه جناحگرایی را رد کرده و میگوید جناحها باید حول محور رهبری باشند و نه تنها با این «خیمه» اختلاف نداشته باشند بلکه باید با این اختلافات خود را مدیریت کنند.
از نظر سردار شهید اعتبار هر فرد و جناح به تبعیت آن فرد یا جناح از ولایت فقیه باز میگردد. او ولایت فقیه را اولین اصل میداند و هر حرکت و اقدام فراتر از آن را انحراف میداند و از آن پرهیز میدهد. او در وصیتنامه خود میگوید جناحها باید مظلومیت را از چهره ولی امر بزدایند و خود غباری بر آن نباشند. بنابراین «فراجناحی» بودن، یک رویه و مسئولیت است نه خودجناحی در برابر جناحها. از منظر شهید جناحها و جناحیها همه باید وقتی به رهبری و نصایح و تدابیر او میرسند، فراجناح باشند و مبادا جناح در نزد آنان خود به یک محور تبدیل شود. از نظر شهید سلیمانی جناحها باید اقدامات خود را بر مبنای چهار اصل ولایت فقیه، نظام جمهوری اسلامی، حمایت از مردم و مقابله با دشمنان تنظیم کنند و خود را اصلی در مقابل این اصول قرار ندهند. فراجناحی از منظر سردار سلیمانی عبور جناحها از خود در روز حادثه و پناه بردن همه آنان به «خیمه ولایت فقیه» است.
امام خمینی و مبارزات انتخاباتی!
علی ربیعی در ایران نوشت:
در مصاحبه مطبوعاتی گذشته رئیس جمهوری، نوبت به خبرنگار روزنامه کار و کارگر رسید. او در سؤال خود به جای مبارزات انقلابی امام خمینی، به ناخودآگاه با اشتباه سهوی به مبارزات انتخاباتی امام اشاره کرد. این بیان تلمیحدار موجب خنده حضار شد. در نوشتن این یادداشت، من هم ناخودآگاه یاد این سؤال پرمعنا و پرمفهوم افتادم. اما در حقیقت تأکید امام بر حق تعیین سرنوشت هر نسل در پای صندوقهای رأی چنان جایگاهی محوری در مشی مبارزاتی او داشت که خطکشیهای مرسوم و جزمی میان «انقلاب» و «انتخابات» را مخدوش میکرد.
رهبری که با توسل به گفتمان انتخابات آزاد و ضرورت ابتنای مشروعیت و قانونیت یک نظام بر انتخابات آزاد و واقعی به مصاف رژیم دیکتاتوری رفت، کاملاً طبیعی بود که در فردای انقلاب میزان را رأی ملت بداند و نظارت و حاکمیت ملت را جایگزین حاکمیت شاهانه نماید.به نظرم انقلاب هم یک انتخاب بود و مردم دست به یک انتخاب زدند. اساساً برگزیدن جمهوری اسلامی و به شعار درآمدن آن هم یک انتخاب بود و حتی پذیرش رهبری امام از سوی مردم هم یک انتخاب بود.
رئیس جمهوری در سخنرانی ۲۲ بهمن، اشارهای داشت به اینکه «اگر رژیم گذشته به مردم امکان انتخابات آزاد، سالم و ملی را میداد، انقلاب نمیشد.» این بیان مورد حمله و هجوم عدهای قرار گرفت. من میخواهم از چند جهت این نظریه را واکاوی کنم. جامعهشناسان و اندیشمندان حوزه علوم سیاسی در مطالعه چرایی انقلابها، هر یک از منظری، علل شکلگیری انقلابها را مورد واکاوی قرار دادهاند. به عنوان مثال تدا اسکاچپل دولت رانتیر را مورد توجه قرار داده است، یرواند آبراهامیان نظریه «سیاست توسعه ناموزون» را طرح کرده، چارلز تیلی نظریه «بسیج منابع» را واکاوی کرده و ویلفردو پارتو مسأله گردش نخبگان را در شکلگیری انقلابها برجسته کرده که بنابر این نظریه فقدان گردش نخبگان و انسداد سیاسی و رانده شدن نخبگان از بازیهای سیاسی یکی از علل انقلاب است. من پیشتر با ترکیبی از نظریههای انقلاب جمعیتی و تغییرات نسلی و فقدان مشارکت نسلهای جدید در گردش نخبگان به مقوله انقلاب پرداخته بودم. اصولاً انقلابها پدیده اجتماعی هستند که به وقوع میپیوندند. انقلابها را کسی نمیسازد. انقلابها در فرآیندهای اجتماعی به وجود میآیند و شکل میگیرند.
از لایههای پایین به سطح کشیده میشوند. رئیس جمهوری با مطرح کردن زوج «انقلاب-انتخاب» یا «انقلاب به منزله انتخاب» در حقیقت گزارشی بدیع از آن رخداد باشکوه ملی و معنوی به نسلهای جدید عرضه کرد. رئیس جمهوری نشان داد که انقلاب اسلامی یک انتخاب «یک بار برای همیشه» نبوده بلکه این یک انتخاب مستمر است و هر نسل آن را به شیوه خود تکرار میکند. به بیان رئیس جمهوری انتخاب یک ملت فقط در لحظه ۲۲ بهمن ۵۷ تجلی نیافت بلکه در همان سال نخستین آنگاه که ملت با رأی خود اراده تأسیسگرانه خود را به نمایش گذاشت و نهادهای مردمسالاری را یکی پس از دیگری تأسیس کرد شاهد تکرار همان عملیات انقلابی در شکلی سازنده بودیم. انقلاب اسلامی را نمیتوان صرفاً در جنبه سلبی خود که منجر به تخریب بنای ظلم و دیکتاتوری شد تلخیص کرد.
در جریان رفراندوم تأسیس جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس قانون اساسی و تأسیس نخستین مجلس شورای اسلامی نیز همه اقشار و جریانهای ملت، همه احزاب ملی و مذهبی و نهضت آزادی و حتی جریانهای کمونیستی حق نامزد شدن یافتند و صدای همه احزاب و همه مخالفین و موافقین شنیده شد و نهایتاً در بطن چنین فضایی از آزادی انتخابات بود که نهادهای مردمسالاری تأسیس شدند. اکنون پس از 40 سالی که از آن نخستینهای طلایی (مجلس قانون اساسی نخست، مجلس اول...) میگذرد، شدت فشارهای تحریمها و تروریسم اقتصادی به حدی است که جز از طریق تکرار آن حماسه تأسیسی نمیتوان مقابله کارآمدی با امریکای کنونی در هیأت منحوس ترامپ به عمل آورد.
در این انتخابات مجلس که در شرایط دشوار بینالمللی و نیز مسأله سرمایه اجتماعی برگزار میشود، شایسته بود نهادهای دستاندرکار انتخابات آنچنان شرایطی از حضور همگان را فراهم میساختند تا صندوقهای رأی به مثابه انتخاب اکثریت جامعه ایدهها، آرمانها و آرزوها، خواستها و روشهای اداره کشور متبلور شود. به هر حال هم اکنون روی سخن با مردم است که با حضور در انتخابات دو مفهوم را دنبال کنند؛ یک جنبه این حضور انتخاب افراد مورد نظر مردم است. جهت دیگر حفظ صندوق رأی و روند انتخاب و پایدار کردن مفهوم انتخاب توسط مردم به عنوان یک ارزش است.
توافقی برای عمل نکردن
سیدحسام رضوی در خراسان نوشت:
بنابر آن چه تاکنون از سوی منابع نزدیک به طالبان در دوحه و منابع آمریکایی همچون مایک پمپئو وزیر امور خارجه، مارک اسپر وزیر دفاع و دونالد ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده برمیآید این است که آمریکا و طالبان به امضای توافق صلح نزدیک شدند، اما آن چه برای دوطرف این مذاکره و همچنین مردم افغانستان و کشورهای دخیل در امور افغانستان مهم است، این است که جزییات این توافق چیست و دوطرف چگونه به اجرای آن متعهد خواهند بود؟منابع نزدیک به گروه طالبان اعلام کردند توافق صلحی که قرار است میان این گروه و آمریکا به امضا برسد همان توافقنامه صلحی است که ترامپ یک سویه و به بهانه کشته شدن یک سرباز آمریکایی توسط طالبان در کابل از آن خارج شده بود.
پس از آن بود که آمریکا مجدد به این توافقنامه صلح بازگشت و تحلیل گران بر این باور بودند که این بار آمریکایی ها شرایط جدیدی به این توافق اضافه کرده اند، از جمله این که گروه طالبان باید روابط خارجی خود را با برخی کشورها از جمله جمهوری اسلامی ایران کم کند یا به این روابط پایان دهد، دوم این که طالبان باید بپذیرد نیروهای آمریکایی در افغانستان در قالبهای مختلف از جمله در قالبهای اطلاعاتی و عملیاتی باقی بمانند.با این حال منابع گروه طالبان تایید می کنند که آن ها همان توافقی را امضا کردند که پیش از این بین دو طرف امضا شده بود و هیچ شرایط جدیدی در آن را نپذیرفتند. از سوی دیگر آمریکاییها و دولت افغانستان پیش از این شرط گذاشته بودند در صورتی توافقنامه را امضا می کنند که طالبان راضی به آتش بس سراسری در افغانستان شود.
با این حال آن چه امروز از صحبت های دو طرف بر میآید این است که آن ها در کاهش خشونت به توافق رسیدند و به احتمال زیاد این کاهش خشونت در افغانستان آغاز میشود و تا هفت روز ادامه خواهد داشت و در پایان هفت روز اگر با موفقیت همراه باشد، توافق صلح امضا خواهد شد.حال باید به چند نکته در زمینه توافق صلح توجه شود. نکته اول این که کاهش خشونت و سازوکار عمل به آن چیست؟
نماینده غیرنظامی ناتو در افغانستان و سفیر اتحادیه اروپا در افغانستان بر این باورند که آمریکا و طالبان تعریف مشخص و همسانی از کاهش خشونت ندارند. بر همین اساس عدهای بر این باورند که یکی از زمینههایی که در کوتاه مدت یا بلند مدت دو طرف این توافق یعنی آمریکا و طالبان می توانند زیر این توافق بزنند و از آن خارج شوند، مکانیسم کاهش خشونت است. یعنی دراین مکانیسم تعریف نشده است که منظور از کاهش خشونت چیست؟آیا کاهش در تعداد کشتار ناشی از خشونتهاست یا در تعداد حملات؟ برای مثال اگر در مدت یک ماه یک حمله انتحاری و بزرگ انجام شود و در آن ۲۰۰ نفر کشته شوند، یا اگر در یک ماه 100 حمله انتحاری صورت گیرد اما تنها ۲۰ نفر کشته شوند، کدام یک به معنای کاهش خشونت است؟
این مکانیسم از سوی دوطرف تعریف نشده و تعریف یکسانی برای آن وجود ندارد و می تواند یکی از دلایل بر هم زدن توافق در آینده باشد. دومین مسئله برای برهم زدن توافق و عمل نکردن به آن از سوی دوطرف این است که هیچ طرح مشخصی برای پس از صلح تدوین نشده است. نه تیم گفت وگو کننده از سوی کابل تعیین شده که در آن نقش دولت افغانستان، سیاسیون و جهادیها و احزاب مختلف دیده شود، نه این که گروه طالبان طرح مشخصی برای آینده افغانستان و اداره آن دارد و نه طرف آمریکایی تاکنون توانسته است گروهی را به عنوان گروه برتر و اولویتدار برای مذاکره با طالبان جهت تعیین سرنوشت آینده افغانستان تشکیل دهد.بنابراین هیچ یک طرح مشخصی برای آینده افغانستان ندارند و این روشن می کند که در کوتاهمدت پس از توافق صلح اختلافات گستردهای در زمینه مذاکرات بین الافغانی و همچنین چگونگی اداره کشور پس از مذاکرات صلح به وجود خواهد آمد.
همین نارضایتیها هم در بدنه طالبان و هم از سوی رهبران جهادی، می تواند دو طرف مذاکره را به سمت برهم زدن توافق پیش ببرد. مسئله سوم این است که گروه طالبان تاکنون نپذیرفته است که به صورت مشترک با آمریکاییها علیه گروههای شبه نظامی افراطی در افغانستان پس از توافق صلح به مبارزه بپردازد به عنوان مثال اگر فردای توافق صلح سر و کله داعش در افغانستان پیدا شود، وظیفه مبارزه با او بر عهده کیست؟
طالبان بر اینباور است که داعش در افغانستان توسط آمریکا به وجود آمده و آمریکا برنامههای حمایتی از او را پیش خواهد برد. حال اگر داعش در افغانستان دوباره شکل بگیرد، قطعا دستهای خارجی از جمله آمریکاییها پشت آن است. اگر قرار باشد طالبان به مبارزه با این گروه بپردازد پس مستقیما در برابر طرح و نقشه آمریکا قرار گرفته است. ازسوی دیگر اگر طالبان این را بپذیرد که همزمان با آمریکاییها به مبارزه با داعش بپردازد، بر اهداف و خطوط قرمز خود پای نهاده و بدنه میانی و جنگجوی خود را از دست داده است.
باید این نکته را در نظر داشت که وجود داعش و سایر شبه نظامیان خارجی از جمله ازبکها، عرب- افغانها، تاجیکها و حتی ترکمنها در افغانستان مسئله ای پذیرفته شده است و این که مبارزه با این گروهها برعهده کیست، نیز در این توافق دیده نشده است. همین موضوع، مسئله اختلافی دیگر در آینده توافق صلح است و میتواند یکی از نکات برهم زننده توافق باشد. نکته دیگر برای برهم زدن توافق این است که آمریکاییها این موضوع را پذیرفتهاند که طالبان به چیزی کمتر از تمامیت حکومت در افغانستان راضی نیست اما آمریکاییها حاضر به بیان این نکته هم نیستند. اکنون پس از این که توافق صلح امضا شود طالبان به سمت به دست گرفتن تمام قدرت در افغانستان حرکت خواهد کرد. اگر آمریکا بخواهد حامیان سنتی خود در ۲۰ سال گذشته را در افغانستان حفظ کند، مجبور به رویارویی مجدد چه رویارویی سیاسی و چه رویارویی نظامی با طالبان خواهد بود. لذا مجبور به حمایت از متحدان سنتی خود است. این موضوع سبب میشود که نوعی از اختلاف و رویارویی و برهم زدن توافق در افغانستان شکل بگیرد.
نکته آخری که میتوان در این زمینه به آن اشاره کرد این است که بخشی از بدنه طالبان به بهانه این که آتشبس نیست و موضوع کاهش خشونت مطرح شده است، سلاح خود را بر زمین نخواهند گذاشت و حتی در حد اندک به مبارزات خود در افغانستان ادامه خواهند داد. این نکتهای است که سر و سامان دادن به این نیروهای شبه نظامی باقیمانده بر عهده کیست؟ ا
گر طالبان به تمامیت قدرت دست پیدا نکند و اهدافش بر اساس توافق صلح محقق نشود، آیا حاضر است شبه نظامیان خود را از میدان جنگ باز پس گیرد و جنگ را به طور کامل متوقف کند؟ یا اختلاف دوباره در مذاکرات و زدن زیر تعهدات سبب میشود جنگجویان طالب مجدد به میدان جنگ برگردند. باید این نکته را دانست که ممکن است عدهای از بدنه نظامی طالبان مخالف هرگونه توافق صلحی از سوی رهبران سیاسی خود باشند و آن ها به مبارزه خود ادامه دهند.
همین موضوع بهانه را برای آمریکاییها جور خواهد کرد تا به صورت یک طرفه زیر توافق صلح بزنند و به حضور خود در افغانستان ادامه دهند و مجوزی برای عملیات نظامی گسترده آن ها با نام استراتژی زمین سوخته در افغانستان فراهم کند.نکته پایانی این است که توافق صلح بنابر آن چه منابع طالبان میگویند باید در حدود ۱۸ ماه آینده یا ۲۴ ماه آینده منجر به خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان شود.حتی اگر توافق پشت پردهای میان رهبران سیاسی طالبان و آمریکایی وجود داشته باشد و اعلام نشود و آن توافق پشت پردهای این باشد که بخشی از نیروهای آمریکایی در افغانستان باقی بماند، این را باید مطمئن بود که بخشی از بدنه نظامی و ایدئولوژیک طالبان با حضور حتی یک سرباز خارجی در افغانستان مخالفت خواهد کرد.به هرحال با توجه به این که هیچ گونه طرح صلح مدون و مشخصی برای آینده افغانستان نه از سوی طالبان، نه از سوی آمریکاییها، نه از سوی دولت کنونی افغانستان و نه از سوی احزاب جهادی و سیاسی وجود ندارد، می توان از همین حالا توافق صلح میان طالبان و آمریکا را شکست خورده دانست.به نظر می رسد تنها راه نجات افغانستان خروج کامل نظامیان آمریکایی از این کشور و سپردن سرنوشت افغانستان به دست مردم این کشور است.
علل تاخیر درانتخاباتی نشدن فضای جامعه
نجفقلی حبیبی در آرمان نوشت:
نگاهی به فضای جامعه و اتفاقات رخ داده در آن نشان میدهد که در فاصله یک هفته مانده به انتخابات نه تنها هنوز فضای جامعه کامل انتخاباتی نیست بلکه جریانات سیاسی نیز هنوز به طور مشخص نتوانستهاند به جمعبندی مشخصی دست یابند. این مساله تا حدودی از تاخیر نهاد نظارتی در بررسیها و اعلام نتایج صلاحیتها نشأت میگیرد. چون موجباتی فراهم شد که داوطلبان نتوانستند خود را به موقع جمع وجور کرده و برنامهریزی کنند واز طرفی احزاب و گروهها، زمان لازم برای تلاش جهت ساماندهی انتخاباتی نداشتند.
چرا که هیچ یک از فرجام کار دقیق مطلع نبودند. هر چند دشواریهای زیادی بهوجود آمد، اما امید میرود با همه این احوال جریانات سیاسی، کاندیداها و مردم تلاش کنند که انتخابات پرشور، پر هیجان و مفید برگزار شود. در این بین برخی شرایط جامعه، سردی و انتخاباتی نبودن فضای جامعه را به مسائل رخ داده در آبانماه و دیماه ارتباط میدهند اما باید اذعان داشت این مسائل ممکن است در میزان مشارکت مردم در انتخابات تاثیرگذار باشد ولی عدمانتخاباتی بودن فضای جامعه به دلیل برخی عملکردها، رسیدگی به شکایات واعلام نتایج نهایی هم بوده است. شکل اعلام، تایید و تاخیر در آن باعث شد که جریانات سیاسی نتوانند آنطور که باید بهآمادگی لازم جهت حضور پرقدرت درانتخابات برسند.
البتهاین مساله صرفااصلاحطلبان را در بر نمیگیرد بلکه اصولگرایان نیز دراین قضیه دچارآسیب شدند و این تاخیر و بلاتکلیفی در لیستها برای جریانهای سیاسی دردسر ایجاد کرده که البته امید به رفع پارهای مسائل وجود دارد. از طرفی باید گفت وقوع چنین مسائلی همواره ممکن است و حتی پیش از این نیز بسیار پیشبینی شده بود ولی آنچه که مهم است عملی است که اتفاق افتاده و موجب بروز چنین شرایطی شده است. گرچه در همین میان نیز برخی معتقدند که اصلاحطلبان باید حضوری پرقدرت در انتخابات داشته باشند و عرصه را برای رقیب خالی نکنند. با این حال اگر شرایط بهتر از این بود اصلاحطلبان اطمینان بیشتری به مشارکت گسترده مردم و رایآوری لیست خود داشتند، اکنون نیز نباید ناامید بود. مردم خطوط و رویکردهای خود را در طول سالهای متمادی انتخاب کردهاند که با توجه به عملکردهای اصلاحطلبان و اصولگرایان در دورههای مختلف طرفدار کدامیک باشند.
لذا اینگونه نیست که بگوییم اصلاحطلبان هیچ شانسی در انتخابات ندارند و اصولگرایان پیروز بلامنازع انتخابات خواهند بود. چرا که لااقل در شهری مثل تهران که پراکندگی رای بسیار است، نمیتوان اینگونه با قاطعیت گفت. البته اوضاع در سایر شهرها به گونه دیگری است و از آنجایی که اصلاحطلبان در برخی از استانها و شهرهای مختلف اصلا کاندیدایی ندارند، اصولگرایان میتوانند به پیروزی امیدوار باشند اما در تهران بهرغم اینکه چهرههای شاخصی همچون آقایان مطهری، صادقی و... تایید صلاحیت نشدند احتمال میرود که اصلاحطلبان رای آورند و آنقدرها که گفته میشود وضع اصلاحطلبان بد نخواهد بود. به هر صورت انتخابات را نمیتوان نادیده انگاشت و با همه این احوال اصلاحطلبان -هرچند محدود- و اصولگرایان خط فکری و کاندیداهای مورد نظر خود را دارند.
بلوغ انتخاب
عبدالله گنجی در جوان نوشت:
ملت بزرگ ایران درحالی به روز انتخاب نزدیک میشود که دشمنان منتظرند میزان و نحوه تأثیر فشارهای حداکثری روانی-اقتصادی خود بر ملت را در بستر انتخابات ارزیابی کنند. میزان مشارکت بالای مردم قطعاً دشمن را به عقب خواهد راند و مشارکت پایین آنان را جری خواهد کرد و کاهش مشارکت را محصول فشار روانی و اقتصادی خود خواهند دانست.
بلوغ چهل ساله رأیدهندگان ایرانی از یک سو و نگاه دشمنان از سوی دیگر به ما میفهماند که انتخابات در ایران صرفاً چرخش نخبگان در درون قدرت نیست. اساس و اصل انتخابات معنای عمیقتر و جوهری دارد. انتخابات با امنیت کشور رقم خورده است. به همین دلیل رهبر انقلاب از مخالفان نظام و خود نیز میخواهند که برای امنیت کشور رأی دهند.
مگر نه این است که اگر مشارکت پایین باشد، بخش مذهبیتر جامعه رأی میدهند؟ و مگرنه این است که رأی این جماعت به نیروهای مذهبی و انقلابی تعلق میگیرد؟ چرا رهبری مشارکتی را طلب میکنند که ممکن است به پیروزی نزدیکترین یاران انقلاب اسلامی منجر نشود؟ اینجاست که باید معنای انتخابات را فراتر از انتخاب افراد و ورود فلان جریان به قدرت دانست.
رأی ملت ایران در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۷۲ حدود پانزده و نیم میلیون بود، اما وقتی در خرداد ۱۳۷۶ یعنی چهار سال بعد به ۲۸ میلیون نفر رسید، مقام معظم رهبری فرمودند این حماسه بزرگ یک تهدید بزرگ نظامی را از کشور دور کرد. پس رأی و امنیت پیوندی مشخص و ملموس با هم دارند. این رأی قطعاً ارزشی بیش از شلیک موشک به پایگاه دشمن دارد. این رأی شلیک به قلب و محاسبات دشمن است.
نکته دومی که باید از بلوغ و تجربه چهلساله رأی دادن بهدست آوریم، چگونگی رأی دادن است. نگارنده بر این باور است که بین رأی و نیاز مردم ما معمولاً ارتباط و همبستگی ملموسی وجود ندارد. وقتی به چرایی رأی دادن ورود میکنیم و دلایل را در شهرستانها و از مردم بومی محل میپرسیم، معمولاً پاسخها نگرانکننده است. در پاسخ به این که چرا به فلانی رأی میدهید؟ دلایل واقعاً نگرانکننده است. به فلانی رأی میدهم، چون همشهری هستیم. نباید فلانی (کاندیدای شهرستان دیگر که در همین حوزه انتخابیه است) رأی بیاورد. دیگری میگوید، چون همقوم هستیم. دیگری میگوید همسایه پدرم هستند. نفر بعدی میگوید یک آشنایی دور فامیلی داریم و...، اما هیچکس نمیگوید، چون ایشان در حوزه مشکلات ما صاحبنظر و صاحبایده است و میتواند گرهگشا باشد.
طبیعتاً با چنین دلایلی به مجلس کارآمد نخواهیم رسید و فردای انتخابات همین رأیدهندگان میپرسند مجلس برای ما چه کار کرد که در انتخاباتهای بعدی شرکت کنیم؟
نکته سوم رأی سلبی است. باید از رأی به شعارهای تند و نفیکننده دیگران خودداری کنیم. مردم باید با کسانی که یکپارچه حمله به دیگران هستند برخورد مناسب کنند. حتی اگر سخنان سلبی طرف از منطق و حقانیت برخوردار باشد، نیمی از مسئله را حل میکند، نیم دیگر آن اثبات عرضه و کارآمدی خود فرد است. فرض کنید کاندیدایی وارد یک مسجد یا جلسه برای سخنرانی شده است. دولت را نقد کرد، مجلس را نقد کرد، رقیب را نقد و تخریب کرد. باید به او گفت گیریم همه حرفهای شما درست و همه آنان که گفتی بسیار بد و ناکارآمد هستند. حالا برنامه شما چیست؟ برای حل مسائل ما چه میکنید؟ باید به این بلوغ رسیده باشیم که به تند حرف زدن، حمله به این و آن رأی ندهیم و جنبههای اثباتی و ایجابی طلبکنندگان رأی را نیز مورد توجه قرار دهیم.
شاخصها و ملاکها را میتوان لیست کرد، اما سه شاخصه اصلی شاید کافی باشد؛ کارآمدی، سلامت اقتصادی و تدین، اصل و اساس برای انتخاب نماینده تراز مجلس در نظام جمهوری اسلامی است. اگر از گذشته تجربه نیاموزیم، در فردای ناکارآمدیها چه کسی را باید سرزنش کنیم؟ قطعاً میتوان از بین بیش از ۷ هزار نفر ۲۹۰ نفر نماینده سالم، کارآمد و متدین انتخاب کرد.
باید همه برای ایران بیایند
محمدعلی وکیلی در ابتکار نوشت:
پایان این هفته سرنوشت مجلس یازدهم مشخص خواهد شد. هفته پیش رو، روزهای آخر رقابت است. رقابتی که از ابتدا نابرابر شروع شد. اصولگرایان بر سرِ تعدد لیست جدال دارند اما اصلاحطلبان برای بستن یک لیست هم دردسر دارند.
از طرف دیگر، یخ فضای عمومی همچنان نشکسته است. ملت نسبت به صندوق رای دچار تردید شدهاند. مشکلات معیشتی کام مردم را تلخ کرده است. حق هم دارند؛ وضع کنونی غیرقابل تحمل است.
در چند سال گذشته مردم با رویاها و آرزوهای زیادی پای صندوقهای رای آمدند ولی اکنون میبینند سفرهشان بیش از گذشته آب رفته است. آرزوهای برباد رفته زیادی بر دلشان غمباد کرده است. لذا طبیعتاً عزم و رمقی برای مشارکت ندارند. سخت است با مردمی که زیر «فشار حداکثری» معیشتشان آب رفته است، سخن از انتخابات بگوییم. سخت است با این تنگ نظریها و سختگیریها کسی را به صندوق رای ترغیب کرد. همه از وضع معیشتی کنونی آگاهیم.
حتی اگر کسی سری به غرفههای مواد غذایی نزده باشد، آمار تورم را ببیند میتواند حدس بزند که معیشت مردم تا کجا سخت شده است. رشد منفی اقتصادی نشان میدهد که نباید منتظر خوب شدن وضعیت اقتصادی، دستکم در کوتاهمدت باشیم. بیکاری افسارش رها شده و بوی بهبود از اوضاع نمیآید. به گمانم دقیقاً سختترین جای مسئله همین جا است. ملت افقِ روشنی پیش رو نمیبینند. نمیدانند کی و چگونه باید این فضا بشکند و این سقوطِ کیفیت زندگی متوقف شود. به راحتی میتوان تصور کرد که چقدر سخت است در این فضا، صندوق رای را به ملت نشان داد. اما راستش را بخواهید افقِ وضعیتِ «بدونِ صندوق رای» تاریکتر از هر وضعیتی است.
جز صندوق رای امکانِ افق گشایی وجود ندارد. این را ما هم به حکم اصلاحطلبی و هم به تجربه دریافتهایم. هیچ بنبستی در این کشور بدون مشارکت مردم نشکسته است. از این روی، بدیلی برای صندوق رای نمیشناسیم. واضح است که مثلثِ مشارکت پایین مردم، حاکمیت یکپارچه اصولگرایان و حضور ترامپ، میتواند چه بلایی سر ایران بیاورد. تردیدی وجود ندارد که باوجود قبول ضعف دولت در بسیاری از حوزهها، اما بلای کنونی را تحریم سرِ ما آورده است. تا زمانی که برجام زنده بود و همه طرفها به آن پایبند بودند وضع کشور امیدوارکننده بود.
همان امیدواری باعث مشارکت خیره کننده ۹۴ و ۹۶ شد. اما ترامپ این امیدواری را درهم شکست و از برجام خارج شد. یک جنگ اقتصادیِ تمام عیار با بزرگترین اقتصاد دنیا شوخی نیست. صریح بگویم که این جنگ راه حل اقتصادی ندارد؛ راه حل آن سیاسی است. اگر راه غیرسیاسی داشت، اقتصاد بزرگی مانند چین همان را انتخاب میکرد. ترامپ برای مقابله با راهحلهای سیاسی، به دنبال مشروعیتسازی است. او به هر دری میزند تا تحریمها به هیچ دلیلی متوقف نشود. به همین سبب چشمش به ایران است تا ده نفر زیر یک پل جمع شوند و چهار تا شعار بدهند و آن را برگیرد و بگوید مردم ایران ما را دوست دارند و از تحریمها راضیاند. حال تصور کنید یک انتخابات با مشارکت پایین برگزار شود؛ دیگر کسی ترامپ را نمیتواند از خرِ تحریم پیاده کند. او میگوید من مشارکت حدود هفتاد درصدی مردم ایران را نصف کردم؛ یعنی مشرعیت جمهوری اسلامی را نصف کردم، لذا تحریمهایم جواب داده است! قهر با انتخابات قطعاً افق رفع تحریم را تیرهتر میکند.
با همه گلایهها و نارساییها، ما نباید انتخابات را ارزان از دست بدهیم. امکانِ انتخابات و امکانِ پارلمان، از حقوق بنیادی ملت ایران است. به چه بهایی میتوانیم آن را کنار بگذاریم؟ شاید هیچگاه مانند امروز نیازمند صیانت از نهاد انتخابات نباشیم. باید به هوش بود! باید با همه گلایهها برای ایران آمد. حفظ ایران به مشارکت مردم گره خورده است. برای ایران بار دیگر بیاییم.