سلام مادر! سلام ننه علی! سلام اسطوره مهربانی!
دیروز خبر آمد که بالأخره پیش فرزند شهیدت رفتی؛ نه این که از او دور بوده باشی و حالا به او برسی، نه! تو در تمام سالهایی که پسرت آسمانی شده بود، در زمین، کنارش بودی و ماندی و خانه که چه بگویم، کلبه ات را در کنار آرامگاه شهیدت بنا کردی و شب و روزت را در کنار جوان شهیدت به سر کردی تا تجسمی از مهرمادری باشی در روزگاری که مهربانیها به حراج روزمرگیها رفته و رو به افسانه شدن گذاشتهاند.
نمی دانم در آن شبهای سرد زمستانی و در آن روزهای داغ بهشت زهرای تهران، با «قربانعلی» ات چه نجواها کردهای و در میانه اشکهای مادرانه ات با او چهها گفته ای.
این را نیز نمیدانم حالا که به وصال فرزند دلبندت رسیدهای و بعد از سالها که سنگ قبر او را بغل میکردی، اینک خودش را در آغوش گرفتهای، به او چهها خواهی گفت و داغ غربت سالیانت را چگونه برایش روایت خواهی کرد ؛ نباید هم بدانم ؛ حرفهای مادری و فرزندی، رازهایی دوست داشتنی بین خودشان است و بس!
ننه علی
به پسرت نگو که او و همرزمانش هر چه رشته کرده بودند را عدهای دارند به اسم همان شهیدان پنبه میکنند! نگذار خبر دار شود که عدهای با اسم ارزشها،چنان به جان بیت المال افتادهاند و آن را چنان با حرص و ولع میبلعند که جهانی انگشت حیرت به دهان گرفته است و تازه کلی هم طلبکار هستند و قیافه هایشان حق بجانب! نگو که چنان دارند جوانان را از اسلام عزیز میرانند و بدان بدبین میکنند که میسونرهای مسیحی هم نتوانستند چنین کنند؟
چه نیازی هست اوقات قربانعلی را تلخ کنی و به او بگویی که با یاران انقلاب چهها که نکردهاند؟! احتیاجی هم نیست درباره تازه به دوران رسیدههایی که حتی خدا را هم بنده نیستند به او چیزی بگویی. ناراحتش نکن ننه علی!
نگذار فرزندت بفهمد که هنوز که هنوز است، خیلیها در سرزمینش میمیرند، فقط به خاطر این که یک مشت اسکناس ندارند. هنوز کودکان معصوم سرزمینش، تا نیمه شب در چهار راهها فال و گل مریم میفروشند و در حسرت یک جفت دستکش قرمز رنگند تا نوک انگشتانشان از فرط سرما کرخت نشود. نگذار متوجه بشود که زنان و دختران زیادی تن میفروشند و نان میخرند؛ به غیرت پسر برومندت بر میخورد.
ننه علی
مادر جان! بی خیال این باش که به علی ات بگویی مردمی که برای رفاه شان جنگیده، برای دادن نامه درخواست چندرغاز مساعده، مجبورند کیلومترها پشت ماشین رؤسا بدوند و نفس نفس زنان، نامه را به داخل ماشین شان بیندازند و بعد هم چشم به در بدوزند که جواب نامه شان کی خواهد آمد؟
تو را به خدا نگو جوانهایی مانند علی ات که روزگاری شاه بیرون میکردند و دماغ صدام بر خاک میمالیدند، کرور کرور گرفتار تریاک و هروئین و کراک و شیشه و اکس و کوفت و زهرمار شدهاند تا روزگارشان بین نئشگی و خماری بگذرد.
اصلاً از آب و هوا برایش بگو ... نه! این را هم نگو! علی و یاران شهیدش حتماً ناراحت میشوند اگر بدانند مردمشان با هر دم و بازدمی، کلی سرب و دی اکسید کربن و ذرات معلق و ... تنفس میکنند؛نگو که مبادا یاد خاطرات بمباران شیمیایی زمان جنگ بیفتند و خاطر نازنینشان آزرده شود.
ننه علی! مادر اسطورهای سرزمین مادری من! اصلاً از ما و از کارهایمان هیچ به علی نگو! دلش میشکند،بگذار روحش آسوده باشد.نگذار حلاوت دیدار مادر با تلخی کارهای ما کم رمق شود... .
راست میگویی ننه علی! بر من ببخش! نگرانم، نگران علیهای دیگر این ملک و فرزندان شان. میترسم کاسه صبر شهیدان به سر آید و شکایتمان را بی هیچ گذشتی نزد خدا ببرند که «خدایا ببین! ما رفتیم و عزیزترین متاع مان که جانمان است را برای دین و میهن و ناموس اینها دادیم و به خون خود غلتیدیم و حال اینان به اسم ما چهها که نمیکنند و چه مفسدهها که به نام مصلحت مرتکب نمیشوند و چه آبرویی که از دین خودت نمیبرند؟خدایا! به عذابی سخت گرفتارشان کن و تاوان خون سرخمان را از ایشان بگیر که سخت آن را هدر دادند.»
راستی ننه علی! فردای قیامت که علی تو و شهیدان دیگر چشم در چشم ما دوختند و گفتند: «بعد از ما چه کردید؟» چه خواهیم گفت؟ اصلاًچه داریم که بگوییم؟ بگوییم که بعد از شما افتادیم به جان هم؛ هزار گروه شدیم و هزار کیسه دوختیم و هزار بیراهه رفتیم و کلاً یادمان رفت که حتی نفس کشیدن هایمان را هم مدیون کسانی هستیم که به خاطر ما از نفس افتادهاند و شد آنچه نباید میشد؟!
خوش به حالت ننه علی! و خوش به حالتان شهدا که رفتید و این روزهای تلخ را ندیدید!
آدم حتی رویش نمیشود که بگوید: شهیدان شفاعتمان کنید!
*جعفر محمدی