کد خبر 530132
تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۶

مهم‌ترین مسئولیت كمیته‌ استقبال از امام خمینی حفاظت از جان امام پس از ورود به كشور تا ورود به مدرسه‌ی رفاه بود. گویا گروهی در نوفل لوشاتو با پیشنهاد دكتر یزدی، پیشنهاد می‌دهند كه این امر به مجاهدین خلق (منافقین) سپرده شود، اما باز هم با مخالفت شهید آیت‌الله مطهری به عنوان رئیس كمیته‌ی استقبال، محسن رفیق‌دوست و شهید محمد بروجردی مسئول امنیت روبه‌رو می‌شوند.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ از روزی كه در اواخر دی ماه 1357، سید احمد خمینی در تماسی از پاریس به شهید آیت‌الله مطهری اطلاع داد كه امام خمینی به‌زودی تهران بازخواهند گشت، حفظ امنیت رهبركبیر انقلاب اسلامی به دغدغه‌ اصلی شورای تازه ‌تأسیس انقلاب و دیگر فعالان نهضت تبدیل شد. دغدغه‌ حفظ جان امام خمینی (ره) سبب شد تا اعضای شورای انقلاب در تماسی با پاریس خواستارِ تعویقِ سفر امام خمینی به تهران شوند. آیت‌الله سیدعبدالكریم موسوی اردبیلی از اعضای شورای انقلاب در این باره می‌گوید:

«این مسئله [بازگشت امام] بررسی شد و به نظر شورای انقلاب رسید كه اگر بشود كه امام حداقل سفرش را یكی دو روز به تأخیر بیندازد بهتر است. دقیقاً یادم نیست همه‌ی اعضا این رأی را دادند یا اكثریت رأی داد. با پاریس تماس گرفتیم كه امام اجازه بدهند یكی دو نفر از شورای انقلاب در آنجا خدمت ایشان برسند. بعد صحبت شد كه دو نفر بروند، [افرادی] هم معین شدند و قرار شد بروند، ولی بعد از ظهر خبر رسید كه از مقر امام تماس گرفته‌اند و امام اجازه حركت نداده و گفته‌اند نمی‌خواهد كسی بیاید».

قاطعیت امام خمینی برای بازگشت به ایران به‌رغم مخالفت دولت بختیار، سبب شد تا اعضای شورای انقلاب به فكر تأسیس ستاد استقبال از امام‌خمینی بیفتند. در این راستا شهید آیت‌الله مطهری و شهید بهشتی به عنوان رابطان شورای انقلاب با امام خمینی به همفكری با دیگر گروه‌ها پرداختند و كمیته‌ استقبال از امام خمینی را سامان دادند. شهید فضل‌الله محلاتی درباره‌ اقدامات اولیه برای تشكیل كمیته‌ استقبال چنین می‌گوید:

«یك روز صبح بعد از اذان در منزل در حال استراحت بودم كه تلفن زنگ زد. مرحوم مطهری بودند و گفتند: «دیشب احمد آقا از پاریس تلفن كردند و گفتند امام تصمیم گرفته‌اند بیایند ایران. شما رفقا را خبر كنید كه به منزل ما بیایند.» من به بعضی از افراد تلفن كردم و صبح اول آفتاب به منزل مرحوم شهید مطهری رفتم. آقای مطهری فرمودند: «باید اول به فكر محلی باشیم، بعد هم كمیته‌ استقبال را تشكیل بدهیم.»

به مرحوم شهید بهشتی تلفن كردیم كه ایشان هم بیایند آنجا. گفتند كه بعضی از دوستان اینجا هستند و دارند مذاكره می‌كنند. دیدیم كه دو تا كار می‌شود. الان آقای مطهری با یك نیرویی دارد كمیته تشكیل می‌دهد و آقای بهشتی هم با یك دسته دیگر صحبت كرده‌اند. برای اینكه هماهنگ كنیم، به اتفاق مرحوم مطهری به منزل شهید بهشتی رفتیم. بقیه‌ افراد جامعه‌ روحانیت را هم خبر كردیم و شورای مركزی تشكیل شد. آن وقت دو دسته بودند كه بعضی‌هایشان هم با هم خوب نبودند. یك دسته با آقای مطهری و بیشتر با ایشان همفكر بودند، مثل آقای عسگراولادی و آقای حاج مهدی عراقی و مرحوم حاج صادق اسلامی و آقای بادامچیان و رفقایی كه از هیئت مؤتلفه قبلی بودند.

گروه دیگری هم بودند كه همین نهضت آزادی‌ها و این تیپ بودند. به هر حال بعد گفتیم هر كسی كه می‌خواهد از هر جمعیتی كمیته‌ی استقبال را تشكیل بدهد، از بین دوستان روحانیت مبارز، باید در كمیته‌ی استقبال حضور داشته باشند و تمام كارها زیر نظر جامعه‌ی روحانیت باشد. این پیشنهاد پذیرفته شد. قرار شد سه نفر انتخاب شوند. معمولاً در جمعیت رأی مخفی می‌گرفتند. وقتی رأی گرفتند مرحوم شهید مطهری، مرحوم شهید مفتح و من به عنوان كمیته‌ی استقبال از طرف جامعه‌ی روحانیت انتخاب شدیم. به من گفتند: شما زودتر بروید آنجا را آماده كنید و مدرسه‌ی رفاه را هم برای ورود امام در نظر گرفتند... تصویب شد كه اولین جلسه‌ی كمیته‌ی استقبال در مدرسه‌ی رفاه تشكیل شود و خلاصه شش نفر در آنجا انتخاب شدند. اینها دكتر سامی، مهندس توسلی، مهندس صباغیان، شاه‌حسینی، آقای تهرانچی، آقای دانش‌آشتیانی و آقای بادامچیان بودند. شش نفر آنها بودند، سه نفر هم از روحانیت بودند. مرحوم شهید مطهری و مرحوم شهید مفتح یك مقدار كارهای دانشگاهی داشتند، می‌رفتند و می‌آمدند و بنا شد من دائم آنجا باشم.»

اگرچه مهم‌ترین وظیفه‌ی كمیته‌ی استقبال از امام تهیه‌ی برنامه‌ی استقبال و برنامه‌ریزی برای اجرای آن عنوان شد، اما بی‌شك حفظ امنیت رهبر انقلاب به‌خصوص در فرودگاه و در طول مسیر حركت فرودگاه تا بهشت‌زهرا حساس‌ترین بخش كار بود.

به هر روی در جلسات ابتدایی تأسیس كمیته‌ی استقبال از امام خمینی، تأكید شد كه باید از همه‌ی گروه‌‌ها و دسته‌های سیاسی مبارز، نماینده‌ای برای هماهنگی بیشتر گروه‌های سیاسی با كمیته حضور داشته باشند. برای این منظور نمایندگانی از گروه‌های سیاسی و مذهبی معرفی شدند و اولین جلسه‌ی كمیته‌ی استقبال از امام در اواخر دی ماه 1357 در مدرسه‌ی رفاه تشكیل شد. در این جلسه اعضای ستاد مركزی كمیته استقبال از حضرت امام انتخاب شدند:

1. شهید آیت‌الله مطهری، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط با شورای انقلاب
2. شهید آیت‌الله دكتر مفتح، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط روحانیت مبارز
3. شهید آیت‌الله فضل‌الله محلاتی، عضو ستاد مركزی كمیته‌ استقبال و رابط روحانیت مبارز
4. هاشم صباغیان، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط نهضت آزادی
5. اسدالله بادامچیان، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط مؤتلفه اسلامی
6. كاظم سامی، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط جاما
7. حسین شاه‌حسینی، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط جبهه‌ی ملی
8. علی اصغر تهرانچی، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط بازار
9. علی دانش‌منفرد، عضو ستاد مركزی كمیته‌ی استقبال و رابط انجمن اسلامی معلمان.

پس از معرفی این افراد، اعضا جلسه‌ای در تاریخ 1357.11.1 به صورت رسمی در مدرسه‌ی رفاه تشكیل دادند. در این جلسه آیت‌الله شهید مرتضی مطهری به عنوان رئیس كمیته‌ی استقبال از امام خمینی انتخاب شدند، سپس شاخه‌ها و گروه‌های كاری كمیته تشكیل شدند كه شامل گروه‌های: تبلیغات، انتظامات، تداركات مالی، ‌برنامه‌ریزی و تشریفات، برنامه‌ریزی داخلی و پذیرایی، روابط عمومی، اطلاعات، در ورودی و دو واحد به صورت واحد شهرستان‌ها و واحد خبرنگاران داخلی و خارجی بود.

همچنین در اولین جلسه‌ی كمیته‌ی استقبال، مسئولیت‌ها تقسیم شدند. در این راستا شهید آیت‌الله مطهری رئیس، شهید مفتح سخنگو، علی تهرانچی مسئول شاخه‌ی انتظامات، هاشم صباغیان مسئول شاخه‌ی برنامه‌ریزی و تشریفات، حسین شاه‌حسینی مسئول شاخه‌ی تداركات، محمد توسلی مسئول شاخه‌ی تبلیغات و علی دانش‌منفرد مسئول شاخه‌ی برنامه‌ریزی داخلی شدند.

اما نقش‌آفرینی اسدالله بادامچیان به عنوان عضو مركزیت كمیته و حضور گسترده‌ی اعضای هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی در دیگر اركان و شاخه‌های كمیته‌ی استقبال سبب شد تا به‌زودی عملاً هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی كه در پاریس نیز با شهید مهدی عراقی و حبیب‌الله عسگراولادی در ارتباط بودند، اداره‌كننده‌ی اصلی كمیته استقبال شوند.

شهید صادق اسلامی، محمدعلی نظران، علی درخشان، اسدالله لاجوردی، محمد كچویی، محسن رفیق‌دوست، سعید محمدی، اصغر رخ‌صفت، سیدرضا نیری، جواد مقصودی، حبیب‌الله شفیق، مهدی محمدی، محمود مرتضایی‌فر، مرتضی لاجوردی، مهدی غیوران، حسن راستگو، كاظم نیكنام و ابراهیم اكبری از اعضای هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی بودند كه در شاخه‌های مختلف كمیته‌ی استقبال از امام خمینی حضور داشتند. بادامچیان درباره‌ی راه‌اندازی و اقدامات اولیه‌ی كمیته‌ی استقبال از امام خمینی می‌گوید:

«برای اینكه اگر قرار بود كار استقبال از امام(ره) را گروه مخفی مركزیت انجام دهد، آنها شناخته می‌شدند، چون كاری عمومی بود و با مطبوعات و رسانه‌ها سر و كار داشتیم و به اصطلاح «توی چشم» بودیم، بنابراین قرار شد این كمیته راه بیفتد تا كارهای استقبال از امام(ره) را انجام دهد و سیاست‌گذاری‌های اصلی انقلاب به عهده جمع مخفی باشد. همان روز در آنجا بحث شد كه پشتیبانی مالی به عهده چه كسی باشد و مرحوم شفیق این مسئولیت را به عهده گرفت. تداركات و برنامه‌ریزی هم به عهده آقا سیدرضا نیری قرار گرفت. شهید عراقی و آقای عسگراولادی در پاریس بودند. تبلیغات و برنامه‌ریزی‌ها را آقای سعید محمدی كه با او كار می‌كردیم، به عهده گرفت. انتظامات و تجهیز نیروهای انتظامی را شهید اسلامی پذیرفت و تهران را به چند منطقه تقسیم كرد و برای مناطق بیش از پنج هزار نیرو را بسیج كرد. بدین منظور جلساتی را در منزل شهید اسلامی برگزار كردیم. همه‌ی ما حساسیت داشتیم و آقای مطهری و آقای بهشتی، با دو روش متفاوت، بیشتر از بقیه حساسیت داشتند. این دو گاهی اوقات در راهبردها مثل هم فكر نمی‌كردند، ولی در كلان مسائل واقعاً با هم یكی بودند. آنها به‌ قدری با هم صمیمی بودند كه در جلسات خصوصی، یكدیگر را «آشیخ مرتضی» و «آسیدمحمدحسین» صدا می‌زدند.

قرار شد من در زمینه كلان برنامه‌ها كار كنم. در انتهای جلسه آقای لبّانی پیشنهاد كرد كه ما یك جا را در نظر نگیریم، چون ممكن است جا كم بیاوریم و یا حادثه‌ای پیش بیاید، بنابراین قرار شد یكی دو جای دیگر را هم در نظر بگیریم. آقای مطهری پرسیدند: «كجا را در نظر دارید؟» آقای لبّانی مدرسه‌ی علوی را پیشنهاد كرد. یكی از آقایان گفت كه مدرسه‌ی علوی دست حجتیه‌ای‌هاست و آقای لبانی گفت دست آنها نیست و دست خود ماست. آنها در آنجا كار می‌كنند و مانعی هم وجود ندارد. قرار شد آقای مطهری و شفیق و لبانی بروند و آنجا را ببینند و اگر پسندیدند، آنجا را هم در نظر بگیریم.



آن روز قرار شد هر كسی به دنبال انجام وظایفی كه به عهده‌اش بود برود و مقر ما هم مدرسه‌ رفاه بود. آقای سعید محمدی و آقای شفیق برنامه‌های مدرسه را تنظیم كردند و آنجا را تقریباً آماده كردیم. ما هم بیانیه‌هایش را نوشتیم و اولین بیانیه‌ی كمیته‌ی استقبال از امام(ره) نوشته شد. معمولاً همه‌ی بیانیه‌ها را من می‌نوشتم و بعد هم خدمت آقای مطهری یا آقای بهشتی می‌دادم كه مطالعه كنند و یا در جمع مطرح می‌كردیم.»

این سیطره اعضای هیئت‌های مؤتلفه كه با حمایت شهید مطهری نیز همراه بود، سبب ‌شد تا درگیری شدیدی بین دو گروه اصلی حاضر در كمیته‌ی استقبال رخ دهد. به عنوان نمونه درباره‌ی سخنرانان پیش از امام خمینی درگیری شدید رخ داد. روایت اسدالله بادامچیان از این ماجرا خواندنی است:

«در مورد این مسئله كه موقع استقبال كه چه كسی حرفی بزند، امام(ره) فرموده بودند وقتی بیایم می‌خواهم مستقیم سر قطعه‌ی شهدا بروم. قرار شد در دو جا از امام(ره) استقبال كنیم. یكی در فرودگاه كه ورود ایشان را به كشور خیرمقدم بگوییم و یكی هم در بهشت‌زهرا كه قرار بود در آنجا صحبت كنند. در این گیرودار، نهضت آزادی‌ها محكم روی این حرف ایستادند كه امام(ره) باید جلوی دانشگاه هم صحبت كنند و ارتباط خود را با دانشگاهی‌ها محكم نگه دارند و اگر هم شما اجازه ندهید، ما برای امام(ره) این برنامه را می‌گذاریم. وقتی بحث كردیم و دیدیم رأی با اكثریت است.

من نزد آقای مطهری و آقای بهشتی رفتم و به هر دو، مطلب را گفتم. به آقایان عرض كردم كه اینها دنبال چه قضیه‌ای هستند. آقای مطهری گفت: «محكم می‌ایستیم و به‌هیچ‌وجه چنین اجازه‌ای را نمی‌دهیم.» گفتم: «اجازه می‌دهید من یك پیشنهاد بدهم؟ امام كه بیایند، اختیار با ایشان است. خواستند سخنرانی می‌كنند، نخواستند، نمی‌كنند.» و اما اینكه چرا ما با این نظر مخالف بودیم، به خاطر این بود كه هواپیمای امام(ره)، تازه می‌نشست. مدت زمانی طول می‌كشید تا مراسم ویژه فرودگاه انجام شود و از آنجا هم قرار بود تا بهشت‌زهرا برود و این مسیر طولانی و چندین كیلومتری را طی كند و اگر این برنامه را در دانشگاه اجرا می‌كرد، دیگر به بهشت‌زهرا نمی‌رسید. اگر می‌خواستیم امام(ره) را در دانشگاه پیاده كنیم، اصلاً امكان اینكه ماشین دو باره راه بیفتد، نبود. امام(ره) می‌خواستند حتماً در بهشت‌زهرا خطاب به شهدا صحبت كنند...آنها هم می‌دانستند كه اگر امام(ره) در دانشگاه بایستند، به خاطر فشار جمعیت و شرایطی كه ایجاد می‌شد، دیگر امكان اینكه بتوانند خود را بهشت‌زهرا برسانند، وجود نداشت. سوای اینكه امكان حفاظت از جان امام(ره) هم در دانشگاه مقدور نبود...

آنها معتقد بودند كه در فرودگاه بهتر است فرزند یك شهید كه البته منظور آنها فرزند یكی از مجاهدین بود، خیرمقدم بگوید و ما گفتیم كه بهتر است یك دانشجو به عنوان نسل فرهیخته‌ی كشور بیاید و صحبت كند. اینها نتوانستند با این پیشنهاد مخالفت كنند و قرار شد یك دانشجو بیاید و صحبت كند. اینكه پیشنهاد آنها چه بود، بماند. هر كه را پیشنهاد كردند یا از نهضت آزادی بود یا از منافقین و جالب است كه می‌گفتند منافقین را قبول نداریم، ولی این كارها را می‌كردند. چند نفر دانشجو در نظر گرفته شدند، از جمله پسر آقای مطهری كه دانشجو بود و آقای شاه‌نوش و دو نفر دیگر آمدند. من متنی را نوشتم و قرار شد اینها همان را قرائت كنند... وقتی كه نوشتم، یكی یكی خواندند. آقای مطهری نشسته بودند و گوش می‌دادند. پسر ایشان و آقای شاه‌نوش و یكی دو نفر دیگر هم خواندند. یكی از آقایان گفت كه پسر شما خیلی خوب خواند. آقای مطهری گفتند: «نه. آقای شاه‌نوش خیلی بهتر خواند. آقای فلانی هم بهتر از پسر من می‌خواند. پسر من در ردیف بعدی است.» بعد قرار شد در بهشت‌زهرا فرزند یك شهید خیرمقدم بگوید. آقای توسلی گفت: «انصاف بدهید كه بهترین فرد برای گفتن این خیر مقدم پسر بدیع‌زادگان است.» او پسر كوچكی داشت كه می‌گفت او بیاید. من گفتم: «ما راضی نیستیم عناصری كه در این گروه‌ها هستند، بیایند و صحبت كنند، چون بعداً این سازمان‌ها سوءاستفاده می‌كنند.» شهید محلاتی دنباله‌ی حرف را گرفت و گفت: «درست می‌گویید. اینها نباید بیایند.»

بعد بحث شد درباره‌ی اینكه باید چه كسی باشد چه كسی نباشد. من پیشنهاد دادم كه پسر شهید صادق امانی باشد چون هم دانشجو و هم پسر اولین شهیدی بود كه شاه او را در این قضایا اعدام كرد، ضمن اینكه امام(ره) خیلی نسبت به مرحوم شهید امانی محبت داشتند، به اضافه اینكه خیلی بیان بالایی داشت و صدایش بلند و بعد هم مبارز و در صحنه بود. به همین علت من فكر می‌كردم بهترین است.

در این بحث‌ها كه مطرح شدند، رأی می‌گرفتیم و مرحوم مطهری گفت: «بله، واقعاً حق این است كه آقای امانی بخواند و این احترام به اولین شهید، آن هم شهیدی است كه برای كاپیتولاسیون آمریكایی شهید شد و حق بزرگی بر گردن ملت ایران دارد.» همه رأی گرفتیم و طبیعتاً اكثریت قبول كردند. آقای توسلی وقتی دید اوضاع به این شكل درآمد، گفت: «ما یك پیشنهاد هم داریم و آن هم اینكه شما از یك پدر و مادر شهید هم استفاده كنید.» من متوجه شدم كه اینها دنبال مادر رضائی‌ها هستند و غرضشان از پدر شهید، پدر حنیف‌نژاد است. گفتیم: «امكان صحبت برای سه نفر نیست. خطرناك است. ما ضامن جان امام(ره) هستیم. مردم از صبح آنجا ایستاده‌اند و منتظر صحبت‌های امام هستند.»

آقای محلاتی هم پشت سر من با این كار مخالفت كرد. جالب اینجاست كه شاه‌حسینی هم كه از جبهه ملی بود، مخالفت كرد. آقای مفتح گفتند: «من به این شرط موافقم كه از گروه‌های اسم و رسم‌دار نباشد.» توسلی گفت: «سه موافق و سه مخالف و یك موافق مشروط، بنابراین رأی آورد.» آقای مفتح گفت: «حالاكه رأی آورده بگویید مادر شهید كیست؟.» آقای توسلی گفت: «آقای مفتح گفتند كه اسم و رسم‌دار نباشد، ولی این انصاف است كه مادر چهار شهید، یعنی خانم رضائی نباشد؟» گفتم: «من كه می‌دانستم شما دنبال چه بازی‌هایی هستید.» آقای مفتح عصبانی شد و گفت: «اگر این جور باشد، من موافقتم را پس می‌گیرم.» دیگران گفتند: «نه شما رأیتان را پس نگیرید، می‌رویم می‌گردیم مادر شهید پیدا می‌كنیم» و دو نفر را پیشنهاد كردند. یكی مادر محبوبه دانش و یكی هم خانم آقای خزعلی كه فرزندشان در درگیری‌ها شهید شده بود. قرار شد برویم و موضوع را بررسی كنیم. در این گیرودار آقای صباغیان یا تهرانچی گفتند: «بهتر است پدر شهیدی كه انتخاب می‌شود، آقای صادق باشد.» آقای صادق از مأمومین مرحوم آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت بود و پسرش هم در سازمان مجاهدین فعالیت داشت. پرسیدم: «حاج احمد صادق را می‌گویید؟» گفتند: «بله.» خلاصه دیدیم كه حاج احمد صادق چهره‌ای مذهبی دارد. البته باز بعضی‌ها رأی ندادند. خانم دانش كه گفت من نمی‌آیم. خانم آقای خزعلی هم آبادان بودند، بنابراین قضیه معوق ماند و ما هم از خدا خواسته، گفتیم فرزند شهید كافی است.

بعدازظهر آن روز، آقای مطهری در طبقه‌ی اول مدرسه‌ی رفاه در جلسه روحانیت بودند و من به آنجا رفتم و دیدم كه آقای مفتح با حالتی دستش را بالا برد و گفت: «آقای بادامچیان! مسئله حل شد.» گفتم، «چی حل شد؟» گفت: «امام(ره) فرمودند مادر رضائی‌ها صحبت كند.» من موضع امام(ره) را در مورد سازمان دقیقاً می‌دانستم. از آقای توسلی كه راوی این حرف بود، پرسیدم: «امام(ره) فرمودند یا از پاریس گفته‌اند؟» كمی دست و پایش را جمع كرد و گفت، «نه. از پاریس گفته‌اند.» گفتم: «پس امام(ره) نفرمودند؟» گفت: «وقتی می‌گویم از پاریس گفته‌اند، یعنی امام(ره) گفته‌اند. آقای بادامچیان! شما چرا این قدر بدبین هستید؟ امام(ره) مثل ما فكر می‌كند. ما هم سازمان را قبول نداریم، ولی معتقدیم اینها باید در میدان باشند» و شروع كرد به تحلیل‌ها و تفسیرهای آن‌چنانی. من با كمال خونسردی گفتم كه در هر حال امام(ره) این را نفرموده‌اند.

دیدم بحث با اینها فایده ندارد و به سراغ آقای مطهری رفتم. ایشان از جلسه بیرون آمدند و من گفتم كه اینها چنین نقشه‌ای كشیده‌اند. من از آنها پرسیده‌ام كه آیا امام(ره) چنین دستوری داده‌اند یا از پاریس این پیغام را داده‌اند و اینها می‌گویند از پاریس پیغام داده‌اند. به احتمال قوی این قضیه، كار ابراهیم یزدی بود كه مادر رضائی‌ها بیاید و خیرمقدم بگوید و خلاصه، خودشان را جا بیندازند. پرسیدم: «چه باید بكنیم؟» آقای مطهری فرمودند: «شما كاری نكن. من خودم می‌آیم و موضوع را حل می‌كنم.»

ساعت نزدیك پنج بعدازظهر بود. من رفتم بالا تا با دوستان برای فردا برنامه‌ریزی كنیم. آقای مطهری آمدند و پرسیدند: «برنامه چیست؟» ما گزارش دادیم و دوباره تكرار كردیم كه از پاریس نظر داده‌اند كه باید مادر رضائی‌ها خیر مقدم بگوید. آقای مطهری گفتند: «من باید از پاریس بپرسم. شما كارهایتان را بكنید و من می‌پرسم.» زنگ زدند پاریس و خواستند با امام(ره) صحبت كنند. به ایشان گفته شد كه امام (ره) برای استراحت رفته‌اند و برای فردا آماده می‌شوند. آمدیم و نشستیم و قرار شد كه هر سه نفر را در برنامه بگذاریم. من متن قاسم امانی را نوشته بودم و قرار شد متن دو نفر دیگر را هم بنویسم. نوشتم و در جلسه خواندم و قرار شد كه متن‌ها را تحویل افراد بدهیم. من به طبقه‌ی پایین رفتم و آن دو متن را به پدر رضائی‌ها دادم. اعتراض كرد كه، «به! اینكه آخر وقت است.» گفتم، «نمی‌خواهید، پس بدهید. من الان می‌روم می‌گویم كه حاضر نشدند صحبت كنند.»

آنها باورشان شده بود كه قرار است صحبت كنند. ما چون جواب امام(ره) را نداشتیم، احتمال می‌دادیم كه آنها باید صحبت كنند و متنش را هم آماده كرده بودیم، چون وقت نداشتیم و باید برنامه‌ها تنظیم می‌شدند. برنامه‌ها را تنظیم كردیم و همه رفتند و من و آقای مطهری ماندیم. قرار شد در فرودگاه آقای مطهری بالا بروند و خیر مقدم بگویند. آقای مطهری قبول نكردند. در فرودگاه برنامه‌ریزی كرده بودیم كه هر صنفی كجا بایستد و چه جور باشد. آقای مطهری دانشگاه نرفت و مستقیم خود را به بهشت‌زهرا رساند. جلوی دانشگاه هم برای امام(ره) جایگاه زده بودیم... شب برنامه‌ریزی‌ها كه تمام شد، آقای مطهری تلفن پاریس را گرفتند. حاج احمدآقا گوشی را برداشتند و گفتند: «امام(ره) استراحت می‌كنند. پیغامی دارید بگویید.» آقای مطهری گفتند: «هر وقت بیدار شدند بگویید می‌خواهم با ایشان صحبت كنم.» حاج احمدآقا گفتند: «وقتی نیست و بیدار هم كه بشوند باید سوار هواپیما بشویم و بیاییم تهران. هر صحبتی هست در تهران مطرح كنید.» آقای مطهری عصبانی شدند و فریاد زدند: «احمد! به خداوندی خدا نمی‌گذارم مثل پسر آیت‌الله بروجردی بشوی. وای به روزگارت اگر من بدون اینكه با امام(ره) صحبت كنم، به ایران بیایی!» با همین صلابت و قدرت حرف زدند و احمدآقا گفتند: «آقای مطهری! ما كه با شما از این حرف‌ها نداریم. چشم! الان؛ ولی هر وقت امام(ره) بیدار شدند.» آقای مطهری گفتند: «من تا صبح بیدارم. هر وقت امام(ره) از خواب بیدار شدند، بگویید من با ایشان حرف بزنم».

آقای مطهری تا ساعت 2 صبح بیدار بودند و در این موقع تلفن زنگ زد. حاج احمدآقا گفتند: «امام(ره) پای تلفن هستند. بفرمایید صحبت كنید.» امام(ره) هیچ وقت خودشان گوشی را نمی‌گرفتند. آقای مطهری گفتند: «شما گفته‌اید كه مادر رضائی‌ها به عنوان مادر شهید صحبت كند؟» امام(ره) گفتند: «من چنین چیزی را نگفته‌ام.» آقای مطهری گفتند: «ما چه كنیم؟» امام(ره) فرمودند: «می‌آیم تهران می‌گویم.» گوشی را گذاشتیم و به برنامه‌ریزی فردا ادامه دادیم.»[1]

حفاظت از امام خمینی (ره)

مهم‌ترین مسئولیت كمیته‌ استقبال از امام خمینی حفاظت از جان امام پس از ورود به كشور تا ورود به مدرسه‌ی رفاه بود. گویا گروهی در نوفل لوشاتو با پیشنهاد دكتر یزدی، پیشنهاد می‌دهند كه این امر به مجاهدین خلق (منافقین) سپرده شود، اما باز هم با مخالفت شهید آیت‌الله مطهری به عنوان رئیس كمیته‌ی استقبال، محسن رفیق‌دوست و شهید محمد بروجردی مسئول  امنیت روبه‌رو می‌شوند. محسن رفیق‌دوست در این باره می‌گوید:

«مسئولیت حفاظت از جان حضرت امام به بنده واگذار شده بود، ولی یك روز هنگامی كه داشتیم گروه حافظان جان امام را تشكیل می‌دادیم از پاریس تماس گرفتند كه حفاظت از امام را به مجاهدین خلق واگذار كنید. به گمانم این پیشنهاد را دكتر یزدی مطرح كرده بود. این در حالی بود كه ما برنامه‌ریزی كرده بودیم و حتی از شهید بزرگوار محمد بروجردی كه از چریك‌های قبل از انقلاب بود و من به وسیله‌ی شهید عراقی با ایشان آشنا شده بودم، دعوت كرده بودیم تا در این كار ما را یاری كند. او هم حدود 40، 50 نفر از مبارزان را دور خود جمع كرده بود تا برای این كار سازمانی ترتیب دهد و به این ترتیب واگذاری حفاظت از امام به مجاهدین خلق منتفی شده بود.

دلایل اینكه ما با واگذاری حفاظت از جان امام به مجاهدین خلق مخالفت كردیم: یكی شناخت من از این گروه‌ها بود. من در زندان با آنها بودم، از عقاید آنها و دیدگاه آنها نسبت به امام آگاه بودم. آنها اصلاً امام را قبول نداشتند. دوم اینكه آنها تازه از زندان آزاد شده بودند و آمادگی جسمانی خوبی نداشتند، در حالی كه مبارزان اطراف شهید بروجردی، افراد چریكی بودند كه در طول سالیان دراز آموزش‌های سخت چریكی دیده بودند و در آمادگی كامل به سر می‌بردند. بنابراین ما استدلال كردیم كه چه ضرورت دارد كسی كه الان چریك مسلح است و عاشق حضرت امام و با معظم له در ارتباط و اسلحه هم دارد، این كار را نكند و در عوض گروهی با این ویژگی‌ها، بدون پایبندی و علاقمندی به امام و آمادگی و سلاح كافی، بیایند و حفاظت از جان امام را برعهده بگیرند؟ وقتی ما این دلایل را مطرح كردیم شورای انقلاب -كه آن هم در مدرسه رفاه استقرار پیدا كرده بود- كمیته‌ای تشكیل داد تا در آن دو طرف دلایلشان را با آنها مطرح كنند و به دنبال آن در این زمینه تصمیم‌گیری شود. اعضای این كمیته، آقایان توكلی‌بینا و هاشم صباغیان و چند نفر دیگر بودند كه وقتی دلایلمان را با آنها در میان نهادیم، قانع شدند و حفاظت از امام را به ما واگذار كردند.

این موضوع سبب ناراحتی مجاهدین خلق شد و كینه‌ی ما را از همان روزها به دل گرفتند. فردای آن روز كه كمیته‌ی منتخب شورای انقلاب، آن وظیفه را به ما واگذار كرد، بدیع‌زادگان و موسی خیابانی به مدرسه‌ی رفاه آمدند و تقاضای عضویت در گروه حافظان جان امام را داشتند. من زیر بار نرفتم تا اینكه مجبور شدند به خلیل‌الله رضایی پدر رضایی‌ها متوسل شوند من باز نپذیرفتم و این باعث عصبانیت بیشتر آنها شد.»

به این ترتیب مسئولیت حفاظت از حضرت امام و نیز كنترل مسیر امام از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و مدرسه‌ی رفاه و علوی، به انتظامات كمیته‌ی استقبال واگذار شد و آنان هم محسن رفیق‌دوست و شهید بروجردی را به عنوان فرمانده گروه و تیم حفاظت از امام برگزیدند. تیم حفاظت نیاز به سلاح و آموزش داشتند تا ضمن هماهنگی با هم و تقسیم مسؤلیت‌ها از بروز هر گونه خطری علیه امام خودداری كنند، به این منظور ابتدا افراد تیم حفاظت به گروه‌های پانزده نفری تقسیم شدند و هر گروه جداگانه به آموزش پرداخت. همچنین هر گروه موظف شد تا بخشی از كار حفاظت را به عهده بگیرد، تهیه‌ی سلاح یكی از دغدغه‌های اعضای تیم حفاظت بود. این مشكل از طریق واگذاری سلاح‌هایی كه در دست مردم بود تأمین شد. گویا تیربار و برخی اسلحه‌های مورد نیاز، توسط یاران شهید اندرزگو تأمین می‌شود. اكبر براتی از نزدیكان شهید محمد بروجردی در گروه صف درباره‌ی چگونگی تمهید مسئله‌ی امنیت در كمیته‌ی استقبال می‌گوید:

«در قراری كه با محمد بروجردی داشتیم، به من گفته شد كه آقایان علما تصمیم گرفته‌اند كمیته‌ای برای استقبال از حضرت امام به وجود آورند. وظایف پیش‌بینی شده این كمیته عبارت بود از:

الف) آماده شدن شرایط و زمینه برای اینكه حضرت امام بتوانند حكومت تشكیل بدهند.

ب) چون حضرت امام تصمیم جدی برای ورود به ایران دارند و احتمال دارد ورود ایشان با خطر همراه باشد، باید افرادی در قالب نیروهای نظامی با آموزش‌های كافی وجود داشته باشند تا از شخص امام حفاظت كنند، چون در آن زمان این احتمال وجود داشت كه دستگاه حاكمه، توطئه‌ای چیده باشد مثلاً اینكه ورود ایشان با یك كودتا همزمان شود یا هواپیمای ایشان دچار مشكل شود.

ج) مشخص كردن تاریخ دقیق ورود امام به ایران و هماهنگی با حضرت امام تا كمیته‌ی استقبال بتواند خود را آماده كند.

... مسئولیت نظامی این كمیته به من و شهید محمد بروجردی سپرده شد. شنیده بودیم مردم قم در روز اربعین به تعدادی از پست‌های نظامی كه در كنار چهارراه‌ها ایستاده بودند، حمله كرده و تعداد زیادی اسلحه و مهمات به دست آورده‌اند. بنا به توصیه‌ای از طرف آقایان علما تصمیم گرفتیم همین افراد را جذب كنیم تا در گروه ما فعالیت كنند؛ البته برخی از طلبه‌ها نیز مسلح شده بودند، اما آموزش ندیده بودند كه باید برایشان كلاس می‌گذاشتیم. برای آموزش نیروهای مردمی كه جذب گروه ما شده بودند، حسینیه‌ی انصار را انتخاب كردیم. این جلسه با حضور آقایان عراقی[2] رفیق‌دوست رسماً كار خود را آغاز كرد. در این جلسه وظایف و مأموریت ما به قرار زیر مقرر شد:

الف) به نیروها در منازلی كه تحت اختیار ما قرار می‌گیرند آموزش نظامی بدهیم.

ب) افراد آموزش‌دیده را در قالب گروه‌های منظم سازمان بدهیم.

ج) آنها را در مكان‌های حساس مستقر كنیم.

قرار شد مقر اصلی گروه‌ها در فرودگاه باشد و بعد از آن مدرسه‌ی علوی و مدرسه‌ی رفاه را از نظر امنیت تأمین كنند. چون قرار بود مقر امام پس از تشریف‌فرمایی به ایران، آنجا باشد. آقایان رفیق‌دوست و عراقی برای آموزش گروه حفاظت، خانه‌هایی را در اختیار ما قرار داده بودند. فكر می‌كنم این مكان‌ها منازل خانواده و اقوام خود آنها بود كه برای این منظور خالی كرده، در اختیار ما قرار داده بودند، چون وسایل آن منازل مشخص می‌كرد كه محل زندگی خانواده‌ای بوده است. ما شب هنگام با چند دستگاه مینی‌بوس و اتوبوس بچه‌ها را كه عمدتاً از شهر قم بودند به این منزل می‌آوردیم و به آنها آموزش می‌دادیم و بعد برای استراحت به حسینیه‌ی انصار می‌فرستادیم.

یكی از افرادی كه مسئولیت آموزش‌ها را به عهده داشت، آقای تحیری بود. او با گروه صف همكاری داشت و از تجربه‌ی سال‌ها مبارزه برخوردار بود. حدود شش تا هشت تیم تعیین شد تا حفاظت از امام را از لحظه ورود تا پایان مراسم به عهده گیرند. قرار بود هریك از تیم‌ها، در یك ماشین اوضاع را زیر نظر بگیرد. داخل هر ماشین، یك راننده و سه نفر دیگر بودند. فرمانده ماشین كنار راننده می‌نشست. من و محمد بروجردی مأمور حفاظت و برخوردهای نظامی بودیم. قرار شد من سرپرستی نیروها و تیم‌ها را به عهده بگیرم. با محمد بروجردی قرار شد آن شبی كه مسئولیت به عهده‌ی ما نیست، برای برخوردهای نظامی آماده باشیم.



قبل از ورود حضرت امام، آقای تحیری - كه از متخصصین امور نظامی بود- طرح و نقشه حفاظت از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و بعد از آن تا محل اقامت ایشان - مدرسه‌ی علوی- را برای نیروها تشریح كرد... دو نفر از نیروهای آموزش‌دیده‌ی صف، با لباس روحانی و در حالی كه مسلسلی زیر لباس داشتند، حفاظت از حضرت امام را در زمان سخنرانی به عهده داشتند. آنها باید كنار حضرت امام می‌ایستادند و اطراف را زیر نظر می‌گرفتند. آنها فقط مسئول همین كار بودند و هیچ نقش دیگری نداشتند. یكی از این دو نفر آقای حسین صادقی بود كه سابقاً سفیر ایران در كویت بود و دیگری سلمان [صفوی] نام داشت كه بعدها به گروه مهدی هاشمی پیوست.»

علی تحیری هم درباره‌ی نقش گروه صف در تأمین حفاظت از امام خمینی می‌گوید:

«در مورد ورود حضرت امام(ره) قرار بر این شد كه حفاظت امام را از فرودگاه تا بهشت‌زهرا و از آنجا تا مدرسه‌ی علوی، همین گروه ما به عهده بگیرد. درست خاطرم است كه جلسه‌ای بود كه شهید بهشتی، من و شهید بروجردی را صدا كردند و پرسیدند: «شما می‌توانید این قضیه را [حفاظت امام را] به عهده بگیرید؟» عرض كردیم: «بله.» گفتند: «چه نیازی دارید؟» گفتیم: «هیچ نیازی نداریم...» گفتند: «آخر چطور هیچ نیازی ندارید؟!» [بروجردی] گفت: «تنها چیزی كه می‌خواهیم، این است كه ما همین طور گمنام باشیم و كسی از ما اسم نبرد كه حفاظت حضرت امام را چه كسی به عهده می‌گیرد. این خواسته ماست. نمی‌خواهیم اسمی از ما برده شود.»

سازمان مجاهدین هم در این مورد پیشنهادی داده بود، كه این سازمان و تشكیلاتش، حفاظت امام را همراه با شرایط خاصی اولاً سلاح می‌خواستند و می‌گفتند كه اسلحه‌های ما را هنگام دستگیری تقی شهرام و لو رفتن ما، از دست‌مان گرفتند و سلاح نداریم، دوم اینكه باید در هر بخشی كه امام می‌آید تا بهشت‌زهرا، در نقاط مختلف آن پرچم مخصوص خودمان با علامت مشخص باشد. بعد هم در رادیوها، جراید و سایر رسانه‌های گروهی عنوان كنند كه حفاظت امام را سازمان مجاهدین به عهده دارند.

این بود كه ما جلسه‌ای داشتیم، بعد از چندین بار شناسایی و بررسی‌ای كه كردیم فرودگاه و مسیر را، ما یك طرح حفاظتی پیاده كردیم... وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شدیم، صبح پانزده دستگاه ماشین بردیم. اتومبیل حضرت امام(ره)، شیشه جلویش ضدگلوله نبود و بقیه‌ی ماشین تقریباً ضدگلوله بود. ما برای اینكه یك مقداری حفاظت را رعایت كرده باشیم، نتوانستیم شیشه جلو پیدا كنیم. یك شیشه بین راننده و بخش عقب اتومبیل قرار دادیم كه با دست بالا پایین می‌شد. گفتیم حضرت امام تشریف ببرند عقب بنشینند و از آنجا به بهشت‌زهرا بروند.

پانزده دستگاه ماشین تقریباً خوب آماده كرده بودیم. پشتشان و صندوق‌های عقب ماشین را اكثرا پر از سلاح‌های آر. پی. جی و سلاح‌های مختلف كرده بودیم؛ چون آن روز 99 درصد امكان درگیری را در نظر گرفته و واقعاً نیروهایمان را كاملاً برای یك عملیات بسیار سنگین مسلح كرده بودیم. تعداد زیادی هم سلاح توسط دو برادرمان - كه الان هم هستند- حمل می‌شد، به این ترتیب كه لباس روحانیت به آنها پوشاندیم و زیر عبای هركدام از چهار قبضه اسلحه جا به جا كردیم و با این سلاح‌ها سالن فرودگاه اطراف اینها را كاملاً تحت نظر داشتیم.

زیباترین و بهترین خاطره‌ی من وقتی است كه وقتی حضرت امام وارد سالن شدند و من برای اولین بار گریه كردم، در حالی كه به بچه‌ها گفته بودم كه اگر فردا كسی گریه كند و احساساتی بشود، یك گلوله توی مغزش می‌زنم، چون باید همه‌ی ما چهارچشمی مواظب امام باشیم.

وقتی ایشان را بغل كردم و پیشانی‌شان را بوسیدم ـ اولین فردی هم بودم كه ایشان را بوسیدم ـ قطرات بسیار درشت اشك از زیر عینكی كه به چشم داشتم می‌ریخت. حضرت امام دستی به سر من كشیدند و آمدند و سخنرانی كردند. بعد از سخنرانی هم یك ربعی استراحت كردند. بعد قرار شد سوار بلیزر بشوند تا عازم بهشت‌زهرا بشویم.

وقتی امام به سمت بلیزر آمدند، دیدم كه آقایی عقب بلیزر نشسته است كه نمی‌شناختمش. از مرحوم شهید حاج مهدی عراقی پرسیدم: «ایشان كیست كه پهلوی شما نشسته است؟» حاج مهدی عراقی گفتند: «آقای دكتر یزدی.» من به حاج مهدی اشاره كردم و آمدند پایین. دكتر ابراهیم یزدی را نمی‌شناختم. به حاج مهدی گفتم: «بگویید بروند داخل ماشین من بنشینند، عقب این بلیزر را برای حضرت امام در نظر گرفته‌ایم.» حضرت امام تشریف آوردند و جلوی بلیزر نشستند. در آنجا صحبتی هم با افسران ارشد و جزء نیروی هوایی كه با احترام ایستاده بودند، فرمودند. من اصلاً انقلاب را همان لحظه احساس كردم. احترامی كه با تمام وجود به حضرت امام گذاشته می‌شد. حضرت امام یك پایشان روی پله بلیزر بود و یك پایشان روی زمین و فرمودند: «شاه كلاهتان را تا چشم‌تان كشید، مواظب باشید كه بختیار دارد تا گلویتان می‌كشد. حواستان جمع باشد.»

وقتی حضرت امام آمدند كه سوار اتومبیل بشوند، من عرض كردم: «حاج آقا تشریف ببرید صندلی پشت بنشینید.» گفتند: «نه، جلو می‌نشینم» و من چیز دیگری نتوانستم بگویم. واقعاً نمی‌دانستم چه بگویم؟ ناخودآگاه گفتم كه شیشه‌ی جلو ضدگلوله نیست. ایشان فرمودند: «ضدگلوله چیست؟ مگر فكر می‌كنید اعلیحضرت را دارید می‌برید كه اسكورت می‌كنید؟» با یك تندی‌ای این قضیه را [فرمودند كه] من جا خوردم. همه ماتشان برده بود. ایشان سوار شدند و خیلی راحت جلو نشستند. ما آن روز دل توی دلمان نبود. هضم این قضیه خیلی ثقیل بود و ایشان توجهی به این مسائل نداشتند.»

ماجرای سخنرانی امام خمینی در بهشت‌زهرا و گم شدن ایشان پس از سخنرانی بارها در كتاب‌های مختلف شرح داده شده است، اما پس از بازگشت امام خمینی به مدرسه‌ی رفاه، ایشان در حلقه‌ی حفاظت گروه صف به مسئولیت حمیدرضا نقاشیان قرار گرفتند.

حمید نقاشیان در این باره‌ی می‌گوید:

«انقلاب كه پیروز شد مجموعه‌ی صف، مسئولیت حلقه‌ی مركزی حفاظت حضرت امام(ره) در مدرسه‌ی رفاه و محل اقامتگاه اول را كه تدابیر و برنامه‌ریزی‌های آنجا توسط شهید بهشتی انجام می‌گرفت، به عهده گرفت و من هم به عنوان مسئول حفاظت شخصی و خدمتكار در خدمت حضرت امام قرار گرفتم... در كمیته‌ی استقبال از ورود حضرت امام كارها به پنج قسمت تقسیم شده بود. استقبال از امام در كرسی بهشت‌زهرا و اقامتگاه دست گروه صف بود. فرودگاه و مسیر حركت با گروه‏های دیگری بود و مرحوم شهید بهشتی فرودگاه را مدیریت و تیم آن را‌ تعیین كردند. البته تعدادی از بچه‌های مدرسه‌ی علوی و تیمی از بچه‌های نهضت آزادی مسئولیت اداره‌ی فرودگاه را به عهده داشتند.

مدیریت گروه تحویل‌گیرنده‌ی امام پای هواپیما و تهیه‌ی اتومبیل مربوطه كه ایمن باشد و حادثه‌ای پیش نیاید و نحوه‌ی ورود به سالن فرودگاه و اجرای سرود و سخنرانی امام و خوشامدگویی را شهید بهشتی به عهده داشتند. اداره‌ی مسیر حركت هم به آقای حاج محسن آقای رفیق‌دوست و یك تیم از مؤتلفه سپرده شده بود. فرودگاه و مسیر حركت در اختیار ما نبود. تنها حفاظت بهشت‌زهرا و اقامتگاه، آن هم مجموعه مركزی‌اش كه محدوده‌ی پیرامونی امام(ره) بود، در اختیار گروه صف بود.

در ابتدای ورود حضرت امام(ره) اقامتگاهی كه برای ایشان در نظر گرفته شده بود مدرسه‌ی رفاه بود، اما متأسفانه گروهی كه حفاظت مجموعه‌ی اقامتگاه را به‏ عهده داشت، گروه لطف‌الله میثمی از بچه‌های مجاهدین خلق بود كه این هماهنگی توسط شهید بهشتی صورت گرفت. اگرچه این كار با نیت كاملاً خالص و به اعتبار اینكه این بچه‌ها را از مجاهدین خلق جدا كنند، صورت گرفت، ولی این اعتماد برای اینكه رهبر انقلاب را به دست آنها بسپارند در بقیه‌ی آقایان وجود نداشت و مرحوم شهید شاه‌آبادی، مرحوم شهید مطهری و منتظری و آقای شیخ علی‌اكبر ناطق نوری به این كار معترض بودند، به همین دلیل آن مجموعه، حفاظت از مركزیت اقامتگاه و جان امام (ره) را به مجموعه صف سپردند كه اعتقادات و دلبستگی‌شان به روحانیت بسیار عمیق بود و شاید می‌توانم بگویم بازوی عملیاتی جامعه‌ی روحانیت مبارز محسوب می‌شد.

اما اینكه چرا مرا انتخاب كردند؟ بخش اعظمش برمی‌گردد به توفیق حقیر... بخشی هم به ‏خاطر لورفته‌تر بودن من در سازمان و گروه صف بود، زیرا به دلیل مسئولیت تداركات و تأمین لجستیك شناخته شده‌تر بودم و برای جذب كمك، بیشتر ‏از دیگران به علما و دیگران مراجعه كرده بودم. شاید ایشان از بُعد نگاه اطلاعاتی و تحفظ این اقدام را كردند، اما من بدون معطلی قبول كردم. البته این انتخاب فقط در مدرسه‌ی رفاه كاربرد داشت. امام فقط یك شب در مدرسه‌ی رفاه ماندند.

وقتی ایشان در روز 12 بهمن وارد ایران شدند، جمعیت نگرانی از صبح تا شب در مدرسه‌ی رفاه منتظر بودند و با افكار بسیار پریشان كه چه اتفاقاتی رخ خواهند داد، در آنجا حضور داشتند. نگرانی و ذهنیت آشفته‌ی ما نشأت گرفته از وقایع روز 8 بهمن بود. آن روز اعلام شد كه حضرت امام(ره) می‌خواهند از پاریس به تهران بیایند، اما بختیار فرودگاه را بست و اجازه‌ی ورود به حضرت امام را نداد.

در روز 12 بهمن، طبق تداركی كه در فرودگاه برای ورود حضرت امام(ره) دیده شده بود، بچه‌های نیروی هوایی باید به استقبال می‌رفتند و حضرت امام را از هواپیما پیاده می‌كردند و با ماشینی كه آماده شده بود تا سالن فرودگاه می‌بردند. حفاظت بیرونی با آنها بود از این طرف هم حفاظت سالن با بچه‌های نهضت آزادی بود.

ما خیلی نگران بودیم كه هر لحظه ممكن است حادثه‌ای رخ دهد و همه‌ی مسائل به‏ عكس شود. تا عصر اتفاقات و تحلیل‌‌هایی را كه به ذهن خطور می‌كرد و نگران می‌شدیم به جان خریدیم، تا اینكه امام رسیدند. وقتی تشریف آوردند یك مقدار سكینه‌ی خاطر پیدا كردیم كه سالم هستند. البته در همان اقامتگاه هم عده‌ای دور امام ریختند و فضایی را به وجود آوردند كه من نگران شدم و موجب شد با حضرت امام(ره) همگام بشوم و آقا حرف بنده را بپذیرند و من به ایشان عرض كنم كه چگونه از میان جمعیت عبور كنند و بالا بیایند و روی صندلی‌ای كه از قبل آماده كرده بودیم، بنشینند و برای عده‌ای كه منتظر و مشتاق دیدار ایشان بودند، صحبت كنند.

در رد و بدل شدن صحبت‌هایمان متوجه شدم امام هم شرایط مرا درك كردند و متوجه شدند كه دارم فضای موجود را مدیریت می‌كنم و چقدر هم با توجه این كار را انجام می‌دهم. ایشان در آن لحظه تأثیر بسیار عمیقی در وجود من گذاشتند. ده دقیقه‌ای با مردم صحبت كردند و آنها را دلداری دادند و فرمودند: «آنچه دارد پیش می‌آید خواست خداست، فضایی كه دارد مهیا می‌شود فضایی است برای بیداری مسلمان‌ها. شما بدانید ما در این راه چه پیروز شویم و چه از بین برویم یكی، از دو خیر احدی الحسنیین است كه داریم انجام می‏د‌هیم.»

بعد از این سخنرانی كه امید زیادی در دل بچه‌ها ایجاد كرد، حضرت امام(ره) را به طبقه فوقانی مدرسه رفاه بردیم. در آنجا یكی از كلاس‌ها را برای استراحت ایشان آماده كرده بودیم. من هم وسایل شام را فراهم كردم و خدمت امام بردم. سفره كوچكی را پهن كردم و ایشان غذایشان را تناول كردند. سر سفره فقط ایشان و حقیر بودیم. سپس جای امام را درست كردم و ایشان را برای استراحت تنها گذاشتم و بیرون آمدم، ولی گویی تمام وجودم در آن اتاق جا مانده بود. دائم به خود می‌گفتم كاش در اتاق را نبسته بودم و می‌شد از لای در چشم از امام برندارم. سپس خود را نهی می‌كردم كه پسر عاقل باش! در اتاق بسته نباشد، امام احساس امنیت نمی‌كنند.

فكر كنم آن شب دو دیالوگ بین من و امام رد و بدل شد. اولین بار زمانی بود كه وقتی از حضرت امام (ره) خواهش كردم روی پله‌ها تشریف بیاورند و برای بچه‌ها صحبت كنند، صدای من فراتر از آن هیاهو‌یی بود كه دور امام را گرفته بود و ایشان حس كردند من دارم با صدای بلند مجموعه را مدیریت می‌كنم تا فضا در اختیارم قرار بگیرد و فرمودند: «بله، بله شما درست می‌گویید.» با كمك بچه‌ها، راهرو مانندی درست و امام را هدایت كردیم تا روی صندلی بنشینند و صحبت كنند.

دومین بار هم همان شب در سر شام بود كه ایشان دو، سه مرتبه گفتند: «شما امروز خیلی خسته شدید» و من عرض كردم: «نه، به اندازه شما.» حاج احمدآقا از خستگی از پا افتاده بود و اصلاً آن شب به اقامتگاه نیامد. قبل از اینكه امام به مدرسه‌ی رفاه تشریف بیاورند، آقای ناطق ایشان را به منزل یكی از اقوامشان برده بودند و از آنجا به اقامتگاه آمدند. احمدآقا هم در راه فشار زیادی را تحمل كرده بودند و مجبور شدند در همان منزل استراحت كنند و فردا به مدرسه‌ی علوی آمدند.

آن شب حدود ساعت ده شب بود كه محل خواب و استراحت حضرت امام را آماده كردم، در اتاق را بستم و از آنجا خارج شدم تا امام بتوانند راحت‌تر استراحت كنند. ساعت از یازده شب گذشته بود كه شهید آیت‌الله مطهری به اتفاق آقای منتظری به اقامتگاه آمدند و گفتند: «می‌خواهیم با آقا حرف بزنیم.» در جوابشان گفتم: «ایشان خواب هستند و استراحت می‌كنند»، اما دوباره با اصرار گفتند: «ما همین الان می‌خواهیم آقا را ببینیم، برو صدایشان كن!» اولین بار بود كه می‌دیدم كسانی به خودشان این جسارت را می‌دهند و این قدر احساس نزدیكی با امام می‌كنند كه می‌گویند برو و ایشان را از خواب بیدار كن.

حسم این بود كه شأن كسی كه به عنوان رهبرتبعیدی این انقلاب به ایران وارد شده، بالاتر از آن است كه ما این جور تقاضاها را از ایشان داشته باشیم. نزدیكی شهید مطهری به امام را درك می‌كردم و رابطه ایشان را با امام تا حدودی از قبل می‌شناختم، ولی احساس نزدیكی شهید مطهری به امام را تازه آن شب درك كردم. با توجه به اصرار آقایان چاره‌ای ندیدم جز اینكه بروم و خیلی آرام ببینم كه حضرت امام خوابند یا نه؟ آرام در اتاق را باز كردم و با كمال تعجب صدای امام را شنیدم كه فرمودند: «اتفاقی افتاده است؟» جرأت پیدا كردم و در را كامل باز كردم و گفتم: «آقایان مطهری و منتظری آمده‌اند و اصرار دارند شما را از خواب بیداركنم. حتماً موضوع مهمی است، اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است.» امام فرمودند: «بسیار خوب» و از جایشان بلند شدند. می‌خواستند رختخوابشان را خودشان جمع كنند كه من نگذاشتم و رختخواب را جمع كردم و كنار اتاق گذاشتم. حضرت امام كنار اتاق به دیوار تكیه دادند و گفتند: «بگویید بیایند داخل.» از آقایان تقاضا كردم كه داخل بیایند. آنها آمدند و پهلوی امام نشستند، من برای چای درست كردن و پذیرایی رفتم. یك جعبه‌ی كوچك گز با سه فنجان چای داخل سینی گذاشتم و برای مهمانان آوردم.

از بچه‌های محافظ كسی غیر از من نبود و همه‌ی كارهای امام را شخصاً انجام می‌دادم. البته بچه‌ها در طبقه‌ی پایین و روی پله‌ها حضور داشتند و من نگرانی از این بابت كه شخص غریبه‌ای به ساختمان نفوذ كند و از پله‌ها بالا بیاید نداشتم.

آقایان مشغول صحبت شدند. از حرف‌هایشان این گونه برآمد كه آیت‌‌الله مطهری گفتند: «باید شما را از اینجا ببریم. در طیف درونی حفاظت، حمید آقا را گذاشتیم (منظورشان من بودم)، ولی طیف بیرونی دست ما نیست و دست جریاناتی دیگر است.» گله داشتند كه این اقدامات بدون هماهنگی با ما صورت گرفته است. امام خیلی راحت پذیرفتند و فرمودند: «كجا برویم؟» آقای مطهری گفتند: «مدرسه‌ی علوی را آماده كرده‌ایم. گروه نزدیكی به ما آن مجموعه را آماده می‌كند.» شاخص‌ترین افراد این مجموعه‌ی شهید مهدی عراقی بود و امام به‌سرعت پذیرفتند.

قرار شد ساعت هفت صبح آقای ناطق اتومبیل‌شان را بیاورند، امام را سوار كنیم و به مدرسه علوی ببریم و آنجا رسما اقامتگاه امام شود. این كار صورت گرفت و دیدارها از همان لحظه در آنجا شروع شدند. در مدرسه‌ی علوی گروه توحیدی صف كاری نكرده بود و ما با ابتكار عمل خودمان رفتیم و با اتكای به نفس كارمان را ادامه دادیم. من سریعاً بچه‌های گروهمان را در طبقات پایین و بالای مدرسه‌ی علوی مستقر كردم. رفت و آمدهای افراد را به حسب شناخت و برنامه‌ای كه احمد آقا می‌داد كنترل می‌كردیم. انتقال به مدرسه‌ی علوی، احمدآقا را هم عصبانی كرده بود. درست در زمانی كه ایشان نبودند، این كار توسط آقای مطهری انجام شده بود و ایشان معمولاً از این انتقال تعبیر به كودتا می‌كرد.[3]

خدا با ما بود كه آقای مطهری و آقای ناطق كه مسئولیت انتظامات را به عهده داشتند، شهید بروجردی و بنده را خوب می‌شناختند و همین شناخت موجب شد مؤتلفه ما را از مسئولیت حفاظت كنار نگذارد. آقای ناطق در ادامه‌ی كار ما در اقامتگاه دوم نقش كلیدی داشت. ابتدا شهید بهشتی مكدر شد و چند روزی به اقامتگاه نیامد تا حقیر در جریان نشست شورای انقلاب به دستور امام از ایشان خواستم برای حضور در جلسه حاضر شوند. طبعاً آقای بهشتی كه رفتند، مجموعه میثمی هم رفت و كادر حفاظت بیرون مجموعه، هم در علوی و هم در رفاه در اختیار مؤتلفه بود و كماكان تیم ما (گروه صف) در دایره‌ی مركزی حفاظت حضورداشت.

ابتدا یكی از كلاس‌های مدرسه‌ی علوی را اقامتگاه امام قرار دادیم و یكی دو شب بعد راهی را به منزل یكی از همسایگان باز كردیم و حضرت امام (ره) در آنجا به طور مخفی اقامت كردند. ما كنترل رفت و آمد به منزل‌ها و مجموعه پله‌ها را برای ورود به طبقه‌ی پایین و نمازخانه در اختیار داشتیم.

چند بار افراد مشكوكی وارد شدند كه توانستیم كنترل كنیم، اما یك بار موضوع خیلی جدی شد. زمانی كه ابوعمار (یاسرعرفات) برای دیدار امام آمده بود، همراه ایشان خانمی بود كه اجازه نداده بود تفتیش بدنی شود و این كار او با اعتراض بچه‌های محافظ مواجه شده و از رفتن او پیش امام ممانعت كرده بودند، به همین دلیل خود یاسرعرفات هم در راهروی پایین معطل مانده بود. خبر به من رسید و به طبقه‌ی پایین رفتم و با ترفند خاصی خانم را از عرفات جدا و به سمتی از اقامتگاه هدایت كردم و آن قدر در یكی از اتاق‌ها نگه داشتم تا حاضر شد او را بگردیم. وقتی توسط یكی از خواهرها تفتیش شد، متوجه شدیم دو سلاح همراه خود دارد. یكی به پا و دیگری را به كمر بسته بود. هر دو اسلحه را مصادره كردیم و اجازه‌ی ملاقات هم به او ندادیم. بعد از دو هفته بازجویی از او معلوم شد كه این خانم یك ایرانی است كه مقداری زبان عربی یاد گرفته و خود را به عرفات چسبانده بود.

اینكه چرا از مجموعه حفاظت جدا شدم، دلیلش این بود كه برای انجام كار دیگری مأمور شدم. در روز دوم مراسم شهادت استاد مطهری در مدرسه‌ی فیضیه‌ی قم، آقای هاشمی رفسنجانی در سخنرانی خود حزب توده را مخاطب قرار داد و به آنها پرخاش كرد كه شما دارید این كارها می‌كنید. تحلیل ایشان هم این بود كه آنها می‌دانند یك ایدئولوگ چه تأثیری می‌تواند داشته باشد و اگر مطهری از بین برود، برای انقلاب اسلامی چه هزینه‌ی بزرگی است. با این تحلیل، آقای هاشمی شروع با حزب توده برخورد كرد. من قبل از انقلاب گاهی در جلسات گروه فرقان حضور و شناخت نسبی نسبت به تفكر آنها داشتم. همچنین بخش زیادی از اطلاعات آنها را از طریق برادر شهید و بزرگوار و مظلوم، عباسعلی ناطق نوری به استاد شهید مطهری می‌رساندم و حتی از جانب ایشان مأموریت پیدا كرده بودم كه در این جلسات باقی بمانم و اطلاعات آنها را به ایشان برسانم. شهید مطهری تفكر آنها را شقوقی از ریشه‌های ماتریالیسم می‌دانستند و با آنها در مقدمه‌ی یكی از چاپ‌های كتاب علل گرایش به مادیگری برخورد جدی و صریحی كرده بودند.

با توجه به این شناخت نسبی، در همان جلسه‌ی ختم در مدرسه‌ی فیضیه، در گوش حضرت امام گفتم: «آقای هاشمی اشتباه می‌كند. این جریان مربوط به گروه فرقان است كه مذهبی هستند.» حضرت امام رو به من كردند و فرمودند: «مگر تو اینها را می‌شناسی؟» گفتم: «بله، شهید مطهری هم خوب اینها را می‌شناختند.» آقا گفتند: «به آشیخ اكبر بگویید بعد از اتمام جلسه به خانه‌ی ما بیاید.» بعد از مراسم آقای هاشمی را مطلع كردیم و ایشان به منزل امام تشریف آوردند. من برای امام توضیح دادم كه گروه فرقان چه كسانی هستند، چه كارهایی می‌كردند، دیدگاهشان چیست، انحراف و اشتباهشان كجا بوده است و شهید مطهری چگونه با آنها برخورد كرد و نهایتاً از چه زمانی بغض و كینه‌ی ایشان را به دل گرفتند. به امام گفتم: «این مشی و منش ترور آقای قرنی و مطهری از تفكر چپ‏مآبانه‌ی آنها و جعل عناوین «زر، زور و تزویر» مرحوم شریعتی نشأت می‌گیرد.» امام فرمودند: «شما كه اینها را می‌شناسید، بروید و این موضوع را جمع كنید، چون آن طور كه شما می‌گویید اینها قصد ترور تمام ما را دارند و حتی در منزل آقای بهشتی هم رفت و آمد دارند.» گفتم: «بله، آقای بهشتی دو سه نفر از اینها را خوب می‌شناسند. حتی كسی كه در خانه‌ی شهید بهشتی رفت و آمد داشت، قاتل شهید قرنی بود كه در زمان محاكمه معلوم شد.» آقای هاشمی هم با شنیدن این صحبت‌ها حرف‌های مرا تأیید كردند و گفتند: «حمید آقا! كار خودتان است. بیایید تهران و شروع كنید.»

من به تهران آمدم و ابتدا خدمت آقای ناطق رفتم و با هماهنگی ایشان، از آقای بهشتی اختیارات گرفتم. بعد برای گرفتن امكانات خدمت آقای مهدوی‌كنی برای گرفتن كمك فكری و سازماندهی، خدمت علی‌اكبر ناطق نوری و آقای هاشمی رفتم. یك مجموعه‌ی اطلاعاتی كوچك را تشكیل دادیم و برخورد با این جریان را شروع كردیم.»

پس از خروج حمیدرضا نقاشیان از حلقه‌ی مركزی حفاظت از امام خمینی، مسئله‌ی حفاظت از امام به سپاه تازه‌تأسیس قم واگذار شد و حشمت‌الله كریمی مسئول حفاظت از امام خمینی در قم شد. با انتقال امام خمینی به تهران در دی ماه 1358 و پس از استقرار ایشان در جماران، مدیریت حفاظت از امام خمینی به عهده‌ی سیداحمد خمینی به عنوان رئیس دفتر امام خمینی قرار گرفت.

*پی نوشت

1- گفتگو با اسدالله بادامچیان، روزنامه ایران 20 بهمن 1388، صفحه 6؛ سیدهادی خامنه‌ای درباره حذف سخنرانی منسوب به سازمان مجاهدین خلق می‌گوید: مجاهدین خلق آرم‌های خود را تا آن جلو كه امام می‌خواست وارد فرودگاه شود، زده بودند. توسط برخی عوامل خود ترتیبی داده بودند كه وقتی امام می‌آید، نماینده‌ای از آنها یا یكی از منتسبان به آنها در بهشت‌زهرا پیش امام صحبت كند. برنامه‌ریزی شده بود كه اینها در حضور امام صحبت كنند. تنها كسی كه جلوی این كار را گرفت، شهید مطهری بود. این تصمیم را بدون اطلاع امام و بدون اجازه شهید مطهری گرفته بودند. وقتی شهید مطهری مطلع شد، تلفنی با فرانسه صحبت كرد و به امام گفت كه مردم این همه زحمت كشیده‌اند و یك گروه نیمه‌كمونیستی آمده و می‌خواهد تمام زحمات مردم را به نفع خود مصادره كند و می‌خواهند بیایند سخنرانی كنند. امام را در جریان كار گذاشت. روز ورود امام كه در بهشت‌زهرا بودم و شهید مطهری هم آنجا بودند. از حاج احمدآقا پرسیدیم كه نوار شهید مطهری را امام گوش كرد یا نه؟ ایشان گفتند، بله گوش كردند. حتی گفتند در حال برگشت در هواپیما نوار را گوش كرده‌اند. ما وقتی فهمیدیم امام در جریان است، گفتیم هر تصمیمی امام بگیرند. امام گفتند یك نفر صحبت كند كه آن یك نفر هم فرزند شهید صادق امانی بود؛ چرا كه بنا بود یك پدر، یك مادر و یك فرزند صحبت كنند. پدرومادر حذف شد و یك فرزند صحبت كرد. گویا كمیته‌ی استقبال این سه نفر را انتخاب كرده بود، ولی شهید مطهری در جریان نبود این تصمیم را اینها گرفته بودند و وقتی شهید مطهری به مدرسه علوی آمد و مطلع شد كه چنین تصمیمی گرفته شده، تلفن زدند و اطلاع دادند.

2-حضور شهید مهدی عراقی در این جلسه اشتباه است چراكه شهید عراقی در آن زمان در پاریس به سر می‌برد و به همراه امام خمینی در روز 12 بهمن 1357 به ایران بازگشت.

3- اصغر رخ‌صفت از اعضای هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی كه از فعالان مدرسه‌ی رفاه بود، ‌درباره رفتن امام خمینی از مدرسه‌ی رفاه به مدرسه‌ی علوی می‌گوید: قرار بود امام بیایند مدرسه‌ی رفاه، خدا می داند كه ما و رفقا برای ورود ایشان چه تلاش هایی كرده بودم، اما یك‌مرتبه رأی آقایان برگشت و گفتند حضرت امام را می‌برند مدرسه‌ی علوی. ما ناراحت شدیم كه كلی زحمت كشیده‌ایم و مدرسه‌ی علوی چرا؟ ولی شهید مطهری گفتند تصمیم بر این شده كه ایشان را ببریم علوی. به هرحال یك عده‌ای رفتند مدرسه علوی و عكس انداختن و دور امام را گرفتن و این جور كارها. ما اصلاً دنبال این حرف‌ها نبودیم. در تمام مدتی كه امام در مدرسه‌ی علوی بودند، فقط یك بار كه یاسر عرفات آمد، به اتفاق بچه‌ها رفتیم مدرسه‌ی علوی و نیم ساعت یك ساعتی آنجا بودیم و دوباره برگشتیم مدرسه‌ی رفاه و دنبال كارها را گرفتیم. ظاهراً امام شنیده بودند كه افرادی كه در مدرسه‌ی رفاه هستیم و خدمت می‌كنیم، از اینكه ایشان به مدرسه نیامده‌اند، دلگیر شده‌ایم. داشتیم كار می‌كردیم كه دیدیم در شرقی مدرسه‌ی رفاه را می‌زنند. همه سرشان به كار خودشان بود و طبق معمول داشتند بدو بدو می‌كردند. من رفتم و در را باز كردم و پناه بر خدا! یك مرتبه دیدم امام پشت در هستند. چنان مبهوت مانده بودم كه نمی‌دانستم چه بگویم یا چه كنم. یك مرتبه فریاد زدم: «بچه‌ها! امام! امام!» و تقریباً به حالت ضعف كنار رفتم تا امام تشریف بیاورند. بچه ها اصلاً نمی‌دانستند چه كار بكنند. همه گیج شده بودند. امام تشریف آوردند داخل ساختمان و روی پله ها نشستند و بچه ها هم پایین روی زمین و مات و مبهوت به آن چهره‌ی روحانی، آرام و متین خیره مانند. امام چند دقیقه ای برای بچه ها صحبت فرمودند و همه ما به كلی غم سال‌ها دوری از ایشان و بعد هم نیامدنشان به مدرسه‌ی رفاه را از یاد بردیم. (نشریه‌ی شاهد یاران،‌ ش36،‌ص58)