کد خبر 415162
تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۷

جمشید مشایخی گفت: سال ها پیش از معده درد رنج می بردم و یک شب از درد شدید به خود پیچیدم که دیگر به خاطر ندارم چه اتفاقی افتاد. فقط سام پسرم به من گفت که پزشک بیماری ام را سرطان تشخیص داده است. چون عمر و زندگی دست خداست، زنده ماندم.

به گزارش مشرق، وقتی از پله های هتل به سمتم می آید، با هر قدم با ابهتش من را به یاد شخصیت های مهمی هم چون حبیب ظروفچی «سوته دلان»، رضا خوشنویس و رضا تفنگچی «هزاردستان»، ناصرالدین شاه «سلطان صاحبقران» و از همه مهم تر «کمال الملک» سینمای ایران می اندازد. مهربان، بسیار مودب و اتو کشیده از ویژگی های شاخص استاد بزرگ بازیگری سینمای ایران است. من در بجنورد، رو در روی استاد «جمشید مشایخی» با کوله‌باری از تجربه و گرد و غباری که بر رخ و مویش نشسته است می نشینم و استاد با لذت از زمان ورودش به این حرفه حرف می زند بنابراین سعی می کنم به همراه پسرش سام و عکاس مان بیشتر شنونده باشم.

چه شد که برای دومین بار به بجنورد تشریف آوردید؟

من ایرانی ام و همه جای کشورم سرای من است. عاشق ایرانم و دعوت از سوی هر جای ایران را حتی دورترین روستا و نقطه کشور، با عشق می پذیرم چون هم خون دارم. چند سال پیش که برای نخستین مرتبه به بجنورد سفر کردم مردم این شهر خیلی به من محبت داشتند و هرگز آن را فراموش نمی کنم. از دروغ متنفر هستم و باید بگویم که اکنون آمده ام تا دیداری تازه کنم و بگویم خاک پای مردم بجنورد هستم.

خیلی وقت است که خبری از شما در سینما و تلویزیون نیست، این روزها کجا هستید و وضعیت جسمانی تان چگونه است؟

سال ها پیش از معده درد رنج می بردم و یک شب از درد شدید به خود پیچیدم که دیگر به خاطر ندارم چه اتفاقی افتاد. فقط سام پسرم به من گفت که پزشک بیماری ام را سرطان تشخیص داده و گفته است که چه عمل کنند یا نکنند من می میرم اما سام گفته عملش کنید. چون عمر و زندگی دست خداست، زنده ماندم. گفتند حدود 35 درصد روده‌ات را برداشته‌ایم. دکتر گفته بود ممکن است زنده نمانم. چیزی بین سرطان و چسبندگی روده بود که من بر آن غلبه کردم.

3سال بعد از این عمل در کرمان صحنه تصادفی را برای سریالی فیلم برداری می کردیم که متاسفانه زمین خوردم و پایم شکست و پزشک بیمارستان گفت که برای عمل من را به بیمارستان شیک و مدرنی در تهران منتقل کنند. به آن ها گفتم مگر این جا پزشک ندارید؟ من هم از این مردم هستم و همان جا عمل شدم. بیماری و این اتفاق سبب شد تا مدتی حضورم کم رنگ باشد.

نخستین بار چگونه وارد فضا و حال و هوای تئاتر و بازیگری شدید؟

پدرم افسر مهندس و تحصیل کرده آلمان و سوئد بود. او 4 کارخانه تاسیسات ارتش داشت و دینامیت، باروت، اسید سولفوریک و الکل صنعتی تولید می کرد. فاصله محل سکونت مان تا تهران 7 فرسخ و جاده خاکی بود و اتوبوس دائم نداشت که هر روز تهران بیاید و شاید ماهی یک مرتبه ماشین می آمد. پدرم به دلیل مشغله کاری فرصت نداشت من را به تهران بیاورد اما برخی مواقع مادرم من را به تهران منزل اقوام و سپس تئاتر لاله زار می برد که همان جا عاشق تئاتر شدم.

کلاس پنجم ابتدایی بودم که در مدرسه نمایشنامه‌ای با نام «مناظره شتر و موتور» اجرا شد و نقش شتر را من و موتور را ناصر حجازی بازی کرد و آن را در حیاط مدرسه برای خانواده ها اجرا کردیم و همه بعد از دیدن تئاتر، از آن تعریف کردند.

همین موضوع سبب شد تا تابستان ها با دوستانم نمایشنامه بنویسم و کارگردانی و بازی کنم. افسری که نی می زد وقتی کار ما را دید تشویق شد تا تئاتر کار کند. او با دیگر افسران کار می کرد و اگر نقشی داشت به ما هم می داد. من به موسیقی و تئاتر علاقه مند بودم و دوست داشتم نوازنده ویولن شوم اما در شهر محل سکونتم فردی نبود که آموزش ببینم. پدرم من را یک سال در مدرسه شبانه روزی البرز ثبت نام کرد که تجدید شدم و به مادرم گفتم به پدر بگوید دوست ندارم این جا تحصیل کنم. پدرم دوندگی کرد و 3 کلاسی که در شهرمان نداشتیم تشکیل شد.

سپس به دبیرستان نظام و دانشکده افسری رفتم اما با روحیه ام سازگاری نداشت. البته همیشه سرگروهبان و ارشد کلاس و خیلی منضبط بودم و دوست نداشتم فردی به من توهین کند و این احساس را اکنون هم دارم؛ به همه احترام می گذارم و دوست دارم احترام ببینم. من هم «رضا تفنگچی» و هم «رضا خوشنویس» هستم و ویژگی های این 2 شخصیت در من وجود دارد. از دانشکده افسری فرار کردم و خدمت سربازی را در ارومیه گذراندم.

آیا شما نخستین فردی بودید که به استخدام اداره هنرهای دراماتیک در‌آمدید؟

بله. دایی ام از علاقه من نسبت به تئاتر و بازیگری مطلع بود و به من گفت اداره ای با نام اداره هنرهای دراماتیک تاسیس شده و رئیس آن دکتر فروغ است و من با رئیس کارگزینی اداره کل هنرهای زیبا دوست هستم و من را به او معرفی کرد تا از این طریق او هم من را به دکتر فروغ معرفی کند. من به این اداره رفتم و هیچ هنرمندی آن جا استخدام نشده بود بعد از ملاقات با دکتر فروغ، وی به من کتاب نمایشنامه ترجمه شده ای داد و گفت یک ساعت زمان می دهم و بعد بیا بخشی از آن را بخوان و از من تست گرفت و گفت استعداد دارم. حتی به من گفت روی پوشه ای بنویسم: «ریاست اداره هنرهای دراماتیک دکتر فروغ» و از خطم هم تعریف کرد. سال 1336 هم زمان با تاسیس این اداره من به عنوان نخستین فرد در این اداره استخدام شدم و چند سال طول کشید تا دیگر همکاران استخدام شدند. حمید سمندریان در آلمان دوره دیده بود و به استخدام این اداره در آمد و او بهترین کارگردان تئاتر ایران و استادم بود. سپس اسماعیل شنگله، محمدعلی کشاورز، داوود رشیدی، جعفر والی زاده، جمیله شیخی، اسماعیل داور فر، علی نصیریان و عزت ا... انتظامی آمدند. بعد گروه هنر ملی به اداره هنرهای دراماتیک وابسته شد.

به خاطر دارید که برای نخستین مرتبه چه زمانی مقابل دوربین ظاهر شدید؟

ما برنامه های زنده را 3 دوربینه در شبکه دوم اجرا می کردیم. البته متن های 45 دقیقه ای را ابتدا یک ماه تمرین می کردیم و سپس به صورت زنده اجرا می کردیم. تا این که من برای سالن کوچکی در اداره تئاتر دنبال پرده و صندلی رفتم و در آن متن های کم پرسوناژ را اجرا کردیم.

نخستین مرتبه چه زمانی جلوی دوربین سینما رفتید؟

مرحوم علی داریوش فیلم کوتاه 20 دقیقه ای ساخت که در آن بازی کردم و سپس به کارم در تئاتر ادامه دادم تا سال 1343 در فیلم «خشت و آینه» ابراهیم گلستان بازی کردم که نخستین نقش جدی ام بود، چون او 30 جلسه با من و چند بازیگر دیگر فیلم تمرین کرد تا از بازی غلو شده و اغراق آمیز تئاتری بیرون بیاییم و بازی زیر پوستی ارائه دهیم. همیشه گفته ام که استاد من در سینما ابراهیم گلستان است.

از سال 1343 تا 1348 به کارم در تئاتر ادامه دادم و سپس در یک سال در فیلم های «گاو» و «قیصر» بازی کردم.

بعد از آن روزی در اداره تئاتر عصبانی شدم و دعوا کردم و استعفا کردم و سپس در سینما کار کردم. 9ماه بعد از ماجرای استعفایم وزیر به من گفت چرا رفتی و دلیلش را توضیح دادم و بالاخره به من گفت بروم با روحانی رئیس اداره کل فعالیت های هنری آشتی کنم و من هم این کار را انجام دادم. تا سال 1352 من در تئاتر و سینما فعالیت می کردم.

از این سال به بعد بود که با زنده یاد علی حاتمی آشنا شدید؟

علی حاتمی قبل از ورودش به سینما، از من و خدابیامرز حسین کسبیان دعوت کرد و می خواست فیلمی بسازد که ساخته نشد. هم چنین برای یکی از نقش های اصلی فیلم «طوقی» با تهیه کننده به تفاهم نرسیدم و بازی نکردم و علی تصور کرد از او خوشم نمی آید. تا سال 1353 که 6داستان از مولوی را مقابل دوربین برد و دوستان ماجرای به تفاهم نرسیدن من و تهیه کننده برای بازی در فیلم «طوقی» را برایش تعریف کردند و سپس در 6 داستان مولوی بازی کردم. در سال 1354در سریال «سلطان صاحبقران» نقش ناصر الدین شاه را بازی کردم. قبل از انقلاب، «سوته دلان» را با علی حاتمی و سپس با کارگردان های بزرگی همچون ناصر تقوایی،«نفرین» و با بهمن فرمان آرا، «شازده احتجاب» را کار کردم.

بعد از انقلاب «هزار دستان» نخستین سریالی بود که در آن ایفای نقش کردید.

علی به من گفت شبیه پدرم هستی و دوست دارم سریال را روی تو کلید بزنم. فیلم برداری سریال خیلی طولانی شد چون مسئولان تلویزیون دائم تغییر می کردند، بنابراین از سال 58 تا 64 فیلم برداری سریال طول کشید و جالب این جاست که بازیگران هیچ کدام نقش را گم نکردند و راکورد خود را از دست ندادند.

دستمزدها چگونه بود؟

علی گفت تازه انقلاب شده است و باید با دستمزد خیلی پایین شروع کنیم تا هنر را زنده نگه داریم و حفظ کنیم. البته ابتدا با من و سپس با دیگر بازیگران مشورت کرد (روحش شاد).

اگر به گذشته ای که با این همه دقت و لذت از آن حرف می زنید بر گردیم، کدام یک از نقش ها را دوباره انتخاب می کنید تا بازی کنید؟

نقش های زیادی است که دوست دارم اما بیشتر از همه به 3 نقش علاقه دارم؛ یکی نقش کمال الملک بود که می ترسیدم بازی کنم چون برخی از شاگردان استاد در قید حیات و عده ای هم کمال الملک را دیده بودند و وحشت داشتم نقشش را بازی کنم تا این که یک شب خواب کمال الملک را دیدم. سپس برای یاد گیری هنر نقاشی پیش یکی از نقاشان بزرگ با نام شکیبا رفتم و با این هنر سخت که کمال الملک داشت، آشنا شدم. نقش ناصر الدین شاه را دوست دارم دوباره بازی کنم. برای رسیدن به این نقش 5 کتاب خواندم. هم چنین در فیلم «یک بوس کوچولو» نقش یک نویسنده وطن پرست و شریف را بازی کردم. عاشق آن شخصیت بودم چون با دکتر گلشیری و دکتر ساجدی خیلی رفیق بودم و آن ها را می شناختم.

بیش از چند دهه، فعالیت در سینما و افت و خیز را در هنر تجربه کردید؛ به عقیده شما این سیری که طی کرده اید صعودی بوده یا نزولی؟

متأسفانه رو به صعود نبود. ما وقتی با ابراهیم گلستان کار کردیم30 جلسه تمرین داشتیم تا از بازی غلو آمیز بیرون بیاییم. فیلم «گاو» را در اداره تئاتر با داریوش مهرجویی به مدت یک ماه تمرین کردیم و حتی میزانسن به ما داد. ما نقش را آنالیز و بررسی کردیم اما اکنون عجیب است که برای بازی در یک سریال همان لحظه که می خواهیم جلوی دوربین برویم، متن را به دست ما می دهند که فاجعه و خیلی زشت است. کارگردان، بازیگر و عوامل دیگر باید متن را قبل از فیلم برداری بخوانند و بازیگر باید نقش را مال خود کند، ما این را یاد گرفتیم و اکنون شیوه ای که در پیش گرفته اند کلاه گذاشتن سر مردم است. ما نویسنده، کارگردان، بازیگر و عوامل حرفه ای داریم اما فردی از گرد راه می رسد و تهیه کننده را می بیند و از کارگردان و بازیگران دستمزد کمتری می گیرد بنابراین نقش را به آن فرد تازه وارد می دهند و متاسفانه فیلم هم داستان ندارد.

به دلیل نبود فیلم نامه برخی بازیگران بداهه حرف می زنند و البته بعضی ها نقش می خرند و از این طریق وارد حرفه بازیگری می شوند، نظر شما چیست؟

همین طور است؛ آن ها به تهیه کننده پول می دهند و نقش می خرند! چگونه بگویم سینما این گونه نیست. اکنون یک فوتبالیست را به تئاتر می آورند و تئاتر شوخی شده است. به خدا قسم ما 3 ماه نمایش تمرین می کردیم و به محض این که از پشت دکور می خواستیم داخل سن بشویم یک دفعه تمام دیالوگ ها را از ترس و احترام گذاشتن به تماشاچی از یاد می بردیم.

خیلی از جوانان برای به شهرت رسیدن و برخی هم به دلیل علاقه دوست دارند وارد حرفه بازیگری شوند، به آن ها چه پیشنهادی دارید؟

مسئله نخست در بازیگری به خصوص در تئاتر این است فردی که ورود پیدا می کند ابداً به شهرت آن فکر نکند و عاشق این حرفه باشد تا از این طریق به مردم کمک کند و خدمتگزار مردم باشد، بنابراین زیاد مطالعه و تمرین کند تا هنرمند برجسته ای شود. حال در کنار کاری که او انجام می دهد شهرت هم پیدا می کند که یک چیز دیگر است، اما اگر به خاطر شهرت وارد این حرفه شود، به جایی نخواهد رسید. به خاطر دارم متنی را تمرین می کردیم و بزرگی دید و گفت فردا شب که اجرا کنید چون مردم ایران هنر دوست هستند تشویق تان می کنند و اگر به خود بگیرید و فکر کنید خیلی مهم شده اید، لحظه سقوط شماست. آن جا باید بترسید و به هیچ شدن برسید و از هیچ شروع کنید و سعی کنید کار و مطالعه کنید تا موفق شوید.

معتقدم جوانان علاقه مند در کنار مطالعه باید روی صحنه تئاتر بسیار کار کنند و زحمت بکشند. استادم «امیر حسین آریان پور» که روحش شاد،4 چیز را به ما یاد داد و گفت: در یک اثر باید این 4 نکته وجود داشته باشد تا شما بگویید این اثر هنری است؛ قابل فهم برای اکثریت و متوسط از لحاظ شعورباشد، مبتذل نباشد، تز و فلسفه جدیدی ارائه دهد و امیدوار کننده باشد.

از جوانان نسل شما به تعداد انگشتان دست ماندگار شدند و مانند شما، محمد علی کشاورز، داوود رشیدی و علی نصیریان دیگر نیست. بازی نسل های بعدی تان همچون پرستویی، رادان و گلزار را چگونه دیدید؟

شهاب حسینی، کوروش تهامی، پرویز پرستویی و فاطمه معتمد آریا هنرمندان درجه یکی هستند. معتمد آریا و پرستویی در سریالی هم بازی بودند و در سکانسی پرستویی از زندان زنگ زد و ابتدا با دخترش حرف زد و سپس گوشی را به معتمدآریا که نقش همسرش را بازی می کرد، داد. او وقتی گوشی را گرفت یک بازی زیر پوستی داشت که بی نظیر بود، به خودش هم گفتم. معتمد آریا برای شهرت نیامده است او هنرمند و قابل احترام است. هنرمند باید نوکر و کلفت مردم باشد. این را هم بگویم که جوانانی در این حرفه به مقام هنری رسیده اند و اکنون استاد من هستند و افتخار می کنم و اگر غیر از این باشد تکامل معنا پیدا نمی کند.

اتفاق افتاده که دل تان برای نقشی تنگ شده باشد؟

برای نقش «خان دایی» فیلم قیصر دلم تنگ شده است. اکنون این نقش به سن من می خورد.
منبع: جام جم آنلاین