کد خبر 56010
تاریخ انتشار: ۱۸ تیر ۱۳۹۰ - ۱۵:۰۴

مهدی نصیری

مشرق-- عقل‌ فلسفي‌، عقل‌ مستكفي‌ بالذات‌ بوده‌ و بر اين‌ باور است‌ كه‌ مي‌تواند مستقل‌ از هر منبع‌ ديگر، با اتّصال‌ به‌ عقل‌ فعّال‌، به‌ كمال‌ و سعادت‌ دنيوي‌ و اخروي‌ نائل‌ شود. بديهي‌ است‌ در چنين‌ تلقي‌اي‌ از عقل‌، ضرورتي‌ براي‌ نبوت‌ و ارسال‌ رسُل‌ از جانب‌ خداوند باقي‌ نمي‌ماند.
 اما آيا همه فلاسفه‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ منطقي‌ اعتقاد خود در باب‌ خودكفايي‌ و استقلال‌ عقل‌ تن‌ مي‌دهند و به‌ نفي‌ و انكار نبوت‌ مي‌پردازند؟ البته‌ چنين‌ نيست‌، چرا كه‌ نه‌ محيط‌ ديانت‌ (پس‌ از ورود فلسفه‌ از يونان‌ به‌ جهان‌ اسلام‌) چنين‌ امري‌ را بر مي‌تابيد و نه‌ مسلماناني‌ كه‌ براي‌ فلسفه‌ آغوش‌ گشودند، از چنان‌ اعتقاد و علقه ضعيف‌ ديني‌ برخوردار بودند كه‌ به‌ انكار نبوت‌ بپردازند؛ اما با اين‌ وجود، در تبيين‌ مسأله‌ نبوت‌ توسط‌ فلاسفه‌، نظرگاه‌هاي‌ غريب‌ و شگفت‌آوري‌ وجود دارد كه‌ ذيلاً به‌ آن‌ها اشاره‌ خواهيم‌ نمود:
 
نسبت‌ فلاسفه يونان‌ با نبوت‌ و ديانت‌
تا آنجا كه‌ از متون‌ تاريخي‌ بر مي‌آيد، هيچ‌ سند قابل‌ اعتنايي‌ در باب‌ متدين‌ بودن‌ فلاسفه‌ متقدّم‌ چون‌ سقراط‌ و ارسطو و افلاطون‌ به‌ يكي از اديان‌ و شرايع‌ الهي‌ وجود ندارد (1) و بلكه‌ شواهدي‌ برخلاف‌ آن‌ بعضا نقل‌ شده‌ است‌:
1ـ ارسطو اگرچه‌ از خدا سخن‌ مي‌گويد، اما خداي‌ ارسطو شباهت‌ چنداني‌ با خداي‌ اديان‌ الهي‌ ندارد. شهید مطهری می گوید: «ارسطو جز به‌ عنوان‌ محرك‌ اول‌، از خدا تصوري‌ ندارد.» (2)
«به‌ نظر ارسطو، تنها فعل‌ خدا، تعقل‌ در خود است‌. خدا نه‌ تنها در جهان‌ كاري‌ نمي‌كند، بلكه‌ حتي‌ نسبت‌ به‌ جهان‌، علم‌ و آگاهي‌ نيز ندارد. در مورد واحد يا كثير بودن‌ خدا، تعابير ارسطو متعارض‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد او ابتدا موحد بوده‌ است‌ و پس‌ از آن‌ در مورد توحيد و شرك‌ دچار ترديد شده‌ و در آخر عمر، 55 و حداقل‌ 47 خدا را اثبات‌ مي‌كند؛ زيرا براساس‌ ستاره‌شناسي‌ زمان‌ ارسطو، 55 يا 47 نوع‌ فلك‌ و حركت‌ وجود دارد و هر نوع‌ حركت‌ به‌ يك‌ محرك‌ نامتحرك‌ منتهي‌ مي‌شود.» (3)
2ـ درباره‌ سقراط‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌  «چون‌ به‌ سقراط‌ گفته‌ شد، چرا به‌ سوي‌ موسي عليه السلام هجرت‌ نمي‌كني‌؟ پاسخ‌ داد: ما خويشتن‌ را تهذيب‌ كرده‌ايم‌ و ديگر به‌ كسي‌ كه‌ ما را تهذيب‌ كند، نياز نداريم‌.» (4)
3ـ يكي‌ از آراي‌ منسوب‌ به‌ افلاطون‌، اشتراك‌ جنسي‌ است‌؛ بدين‌ معنا كه‌ هر زني‌ ويژه يك‌ مرد نبوده‌ بلكه‌ زنان‌ مشترك‌ بين‌ مردان‌ بوده‌ و فرزندان‌ نيز جداي‌ از والدين‌ نگهداري‌ شوند و...؛ (5) بديهي‌ است‌ چنين‌ رأيي‌ نمي‌تواند از يك‌ عالم‌ الهي‌ صادر شود.
 
نفي‌ صريح‌ نبوّت‌
محمد بن‌ زكرياي‌ رازي‌ از جمله‌ فيلسوفاني‌ است‌ كه‌ لازمه منطقي‌ ديدگاه‌ فلسفه‌ در باب‌ توانايي‌ و استقلال‌ عقل‌ را صريحاً پذيرفته‌ و نبوت‌ را انكار كرده‌ است‌ و از همين‌ رو برخي‌ او را جزء آزادانديش‌ترين‌ متفكران‌ در تمام‌ تاريخ‌ تفكر بشري‌ محسوب‌ كرده‌اند كه‌ به‌ قدرت‌ عقل‌، بي‌نهايت‌ اعتماد و اطمينان‌ داشت‌ و به‌ انسانيت‌ و پيشرفت‌ و به‌ خداي‌ حكيم‌ ايمان‌ داشت‌ ولي‌ به‌ ديني‌ اعتقاد نداشت‌. (6)
عبدالرحمن‌ بدوي‌ از مورخان‌ فلسفه‌ درباره ديدگاه‌ رازي‌ درباره نبوت‌ چنين‌ مي‌نويسد:
«رازي‌ متفكري‌ است‌ كه‌ صرفاً به‌ عقل‌ استدلالي‌ اصالت‌ مي‌دهد و به‌ چيزي‌ جز اين‌ عقل‌ اعتقاد ندارد. فضيلتي‌ كه‌ رازي‌ براي‌ عقل‌ قايل‌ شده‌ است‌، به‌ بهترين‌ نحو در آغاز كتاب‌ طب‌ روحاني‌ بدين‌ شرح‌ آمده‌ است‌: «حضرت‌ باري‌ تعالي‌ كه‌ نامش‌ بزرگ‌ باد، عقل‌ را به‌ ما عطا فرمود تا به‌ مدد آن‌ بتوانيم‌ در اين‌ سراي‌ و سراي‌ ديگر، غايت‌ منافعي‌ را كه‌ در جوهر انساني‌ ما به‌ وديعه‌ گذاشته‌ است‌ دريابيم‌. عقل‌ بزرگ‌ترين‌ نعمتي‌ است‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ ما ارزاني‌ داشته‌ است‌... از پرتو عقل‌ است‌ كه‌ مي‌توانيم‌ آنچه‌ را كه‌ موجب‌ بلندي‌ مرتبه‌ انساني‌ است‌ دريابيم‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ زندگي‌ را براي‌ ما نيكو و گوارا مي‌گرداند برسيم‌ و به‌ مراد خود نايل‌ شويم‌... و باز از پرتو عقل‌ است‌ كه‌ ما مي‌توانيم‌ به‌ امور غامض‌ و دور از ذهن‌ و مسائلي‌ كه‌ از ما پوشيده‌ و پنهان‌ است‌ دست‌ يابيم‌... و حتي‌ به‌ وسيله‌ عقل‌ است‌ كه‌ ما به‌ شناخت‌ خداوند ـ عز و جل‌ ـ كه‌ عالي‌ترين‌ درجه‌ شناخت‌ است‌ نايل‌ شويم‌... پس‌ چون‌ عقل‌ داراي‌ چنين‌ درجه‌ و پايه‌ و اهميت‌ و بزرگي‌ و جلال‌ است‌، بر ما واجب‌ است‌ كه‌ از رتبت‌ و منزلت‌ و درجه آن‌ نكاهيم‌؛ و در حالي‌ كه‌ او خود امير است‌، اسيرش‌ نكنيم‌؛ و در حالي‌ كه‌ سروري‌ از آن‌ اوست‌، طوق‌ بندگي‌ در گردنش‌ نيفكنيم‌ و فرمانده‌ را فرمانبردار نسازيم‌؛ بل‌ بايد در همه‌ امور به‌ او رجوع‌ كنيم‌ و ملاك‌ و معيار ما در همه‌ چيز او باشد و همواره‌ بدان‌ تكيه‌ كنيم‌.». سرسخت‌ترين‌ قائلان‌ به‌ اصالت‌ عقل‌ (راسيوناليسم‌) حتي‌ نمي‌تواند تا اين‌ حد و با اين‌ صراحت‌، مقام‌ عقل‌ را بالا برد. رازي‌ ديگر جايي‌ براي‌ وحي‌ و الهام‌ و علم‌ شهودي‌ و بي‌واسطه‌ باقي‌ نگذاشته‌ است‌. از نظر وي‌، تنها ملاك‌ ما براي‌ حصول‌ علم‌ و براي‌ اعمال‌ ما، هر آينه‌ عقل‌ استدلالي‌ است‌ و در اين‌ راه‌ به‌ هيچ‌ نيروي‌ غيرعقلي‌ نمي‌توان‌ توسل‌ جست‌. رازي‌ به‌ كلي‌ مخالف‌ نبوت‌ و وحي‌ و مخالف‌ هر نوع‌ تفكر غيرعقلي‌ است‌.» (7)
بدوي‌ مي‌افزايد:
«رازي‌ براساس‌ دلائل‌ ذيل‌، نبوت‌ را مورد سؤال‌ قرار مي‌دهد:
1. براي‌ تمييز ميان‌ خير و شر و سودمند و زيان‌آور، عقل‌ انسان‌ كفايت‌ مي‌كند. تنها به‌ كمك‌ عقل‌ مي‌توانيم‌ خدا را بشناسيم‌ و به‌ بهترين‌ طريقي‌ زندگي‌هايمان‌ را سامان‌ بخشيم‌. پس‌ ديگر چه‌ احتياجي‌ است‌ به‌ وجود پيامبران‌؟
2. اين‌كه‌ بعضي‌ از مردم‌ براي‌ هدايت‌ همه مردم‌ برگزيده‌ شده‌ باشند، قابل‌ توجيه‌ نيست‌، زيرا همه مردم‌ از حيث‌ عقل‌ برابر متولد شده‌اند؛ اختلافي‌ كه‌ ميان‌ مردم‌ هست‌، ناشي‌ از وضع‌ طبيعي‌ ايشان‌ نيست‌، بلكه‌ به‌ علت‌ پرورش‌ و آموزش‌ ايشان‌ است‌.
3. پيامبران‌ يكديگر را نقض‌ مي‌كنند. اگر همه آنان‌ به‌ نام‌ يك‌ خدا سخن‌ مي‌گويند، پس‌ اين‌ تناقض‌ گويي‌ براي‌ چيست‌؟...
وي‌ كتاب‌هاي‌ علمي‌ را به‌ همه كتاب‌هاي‌ مقدس‌ ترجيح‌ مي‌دهد؛ زيرا كتاب‌هاي‌ علمي‌ در زندگي‌ مردم‌ از همه كتاب‌هاي‌ ديني‌ مؤثرتر و مفيدتر است‌. از نظر او كتاب‌هاي‌ طبي‌، هندسي‌، نجومي‌ و منطقي‌ از تورات‌ و قرآن‌ سودمندتر است‌. نويسندگان‌ اين‌ كتاب‌ها حقايق‌ را به‌ وسيله عقل‌ خود، بدون‌ ياري‌ پيامبران‌ كشف‌ كرده‌اند.» (8)
البته‌ رازي‌ با وجود انكار پيامبران‌، از سقراط‌ به‌ شدت‌ تمجيد كرده‌ و او را امام‌ و پيشواي‌ خود بر شمرده‌ است‌. (9)
 
اعلام‌ استقلال‌ عقل‌ در وصول‌ به‌ سعادت‌ و بي‌نيازي‌اش‌ از نبوت‌
عموم‌ فلاسفه مسلمان‌ بر اين‌ باورند كه‌ عقل‌ در وصول‌ به‌ سعادت‌ و كمالات‌ دنيوي‌ و اخروي‌ مستقل‌ بوده‌ و نيازمند غير نيست‌، اما در عين‌ حال‌ وحي‌ و نبوت‌ را به‌ عنوان‌ طريقي‌ همتراز ـ و گاه‌ پايين‌تر ـ با وحي‌ كه‌ او نيز راه‌ سعادت‌ را مي‌نمايد، مي‌پذيرند. تقرير اين‌ فيلسوفان‌ از موضوع‌، عليرغم‌ تفاوت‌ها، جوهر واحدي‌ دارد كه‌ در ذيل‌ به‌ پاره‌اي‌ از آن‌ها اشاره‌ مي‌كنيم‌:
از جمله‌ فيلسوفاني‌ كه‌ در باب‌ استقلال‌ و استغناي‌ عقل‌ از نبوت‌ سخن‌ گفته‌ است‌، ابن‌ طفيل‌ اندلسي‌ (م‌581هـ) است‌. ابن‌ طفيل‌ طي‌ّ نگارش‌ داستاني‌ با عنوان‌ حي‌ّ بن‌ يقظان‌ (زنده بيدار)، به‌ حكايت‌ استقلال‌ و خودكفايي‌ عقل‌ انساني‌ پرداخته‌ است‌:
«داستان‌ حي‌ّ بن‌ يقظان‌ براساس‌ خودكفايي‌ عقل‌ استوار گشته‌ و هرگونه‌ نيازمندي‌ انسان‌ به‌ غير عقل‌، در آن‌ مردود شناخته‌ مي‌شود. در اين‌ قصّه‌، داستان‌ انسان‌ فرد و تنهايي‌ سروده‌ مي‌شود كه‌ در يك‌ جزيره دورافتاده‌، بدون‌ ارتباط‌ با هرگونه‌ فكر و فرهنگ‌ و بدون‌ تماس‌ و معاشرت‌ با جنس‌ بشر، مراحل‌ تكامل‌ و تعالي‌ را طي‌ مي‌كند و بر اثر روشن‌ شدن‌ نور عقل‌، به‌ مقام‌ مكاشفه‌ و شهود نيز نائل‌ مي‌گردد... سخنان‌ اين‌ فيلسوف‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ او به‌ استقلال‌ عقل‌ باور داشته‌ و نور خرد را براي‌ رسيدن‌ به‌ سر منزل‌ حقيقت‌ كافي‌ مي‌شمارد و در اينجاست‌ كه‌ مي‌توان‌ گفت‌، آنچه‌ فيلسوف‌ اندلس‌ در داستان‌ حي‌ بن‌ يقظان‌ ابراز داشته‌،باسخنان‌ فيلسوف‌ ري‌ [محمدبن‌زكرياي‌رازي‌] بي‌مناسبت‌ نيست‌.» (10)
در هر صورت‌ «ابن‌ طفيل‌ مي‌خواهد رشد عقل‌ نظري‌ را از ادراكات‌ حسي‌ خام‌ تا مرتبه لقاء الله‌ در قالب‌ داستاني‌، توصيف‌ كند.» (11) – (12)
فيلسوف‌ ديگر اندلسي‌، ابن‌ باجّه‌ (م‌533هـ) نيز همنظري‌ زيادي‌ با ابن‌ طفيل‌ درباره استقلال‌ عقل‌ دارد و كتاب‌ «تدبير المتوحّد» او هم‌ افق‌ با حي‌ بن‌ يقظان‌ است‌. از نظر او، معرفت‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ امور جهان‌ و هستي‌، از مرحله ادراك‌ حسّي‌ آغاز مي‌شود و از طريق‌ عقل‌ و خرد به‌ يقين‌ و اطمينان‌ تبديل‌ مي‌گردد. عقل‌ به‌ درك‌ كليّات‌ نائل‌ مي‌گردد و آنچه‌ الهي‌ و ربّاني‌ است‌، آن‌ را در مي‌يابد. انسان‌ از طريق‌ تعقل‌ مي‌تواند به‌ نهايت‌ سعادت‌ نائل‌ گردد. (13)
 
همترازي‌ فلسفه‌ و نبوت‌
ابن‌ سينا نيز راه‌ عقل‌ [فلسفه‌] را همتراز با راه‌ انبياء و شرع‌ مطرح‌ كرده‌ و مي‌گويد، مردم‌ بايد به‌ يكي‌ از اين‌ دو راه‌ و قيد، مقيّد باشند تا در نظام‌ عالم‌ اختلال‌ حاصل‌ نشود:
«ولأن‌ِّ الناس‌ ينبغي‌ اَن‌ يَكوُنُوا مقيدين‌ باحد قيدين‌ امّا بقيد الشرع‌ و امّا بقيد العقل‌ ليَتم‌ّ نظام‌ العالم‌... و يَخْتَل‌ُّ نظام‌ العالم‌ بسبب‌ المنحل‌ عن‌ القيدين‌» (14)
انسان‌ها بايد به‌ يكي‌ از دو قيد شرع‌ و يا عقل‌ مقيد باشند تا نظام‌ اجتماعي‌ تعادل‌ يابد؛ آن‌كه‌ از هر دو قيد رها باشد، موجب‌ اختلال‌ در نظام‌ اجتماعي‌ خواهد شد. (15)
ملاصدرا نيز در شرح‌ اصول‌ كافي‌، در ارتباط‌ با چگونگي‌ وصول‌ به‌ حقايق‌ و معارف‌، دو راه‌ را به‌ موازات‌ هم‌ ترسيم‌ مي‌كند، يكي‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ راه‌ انبياء است‌ و ديگر تعقّل‌ فلسفي‌:
«العلم‌ عبارَة عن‌ مَعرفَة الحقايق‌ الكليّة امّا بطريق‌ المشاهدة العقليه‌ كماهُو مسلك‌ الانبياء وَ الاولياء ـ صلوات‌ الله‌ عليهم‌ ـ اَو بطريق‌ الحدود و البراهين‌ كما هُو منهج‌ الحكماء و النُّظّار» (16)
دانش‌ عبارت‌ است‌ از شناخت‌ حقايق‌ كلي‌ يا از طريق‌ مشاهده عقلي‌ كه‌ شيوه انبياء و اولياء است‌ و يا از طريق‌ حدود و براهين‌ [قياسات‌ عقلي‌] كه‌ شيوه‌ فيلسوفان‌ و صاحب‌نظران‌ است‌.
و نيز:
«بارها گفته‌ايم‌، فلسفه‌ مخالف‌ شرايع‌ الهي‌ نيست‌ بلكه‌ مقصود از فلسفه‌ و شرايع‌ يك‌ چيز است‌ و آن‌ شناخت‌ خداوند و صفات‌ و افعال‌ اوست‌ و اين‌ شناخت‌ يا از راه‌ وحي‌ و رسالت‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ نبوّت‌ مي‌گويند و يا از طريق‌ سلوك‌ و تفكّر حاصل‌ مي‌شود كه‌ بدان‌ فلسفه‌ و ولايت‌ مي‌گويند. حال‌ آن‌ كس‌ كه‌ سخن‌ از مخالفت‌ اين‌ دو با هم‌ مي‌گويد، از اين‌ رو است‌ كه‌ نمي‌تواند خطابات‌ شرعي‌ را با براهين‌ فلسفي‌ منطبق‌ نمايد.» (17)
علامه‌ طباطبايي‌ نيز مي‌گويد:
«اصولاً بين‌ روش‌ انبياء در دعوت‌ مردم‌ به‌ حق‌ و حقيقت‌ و بين‌ آنچه‌ كه‌ انسان‌ از طريق‌ استدلال‌ درست‌ و منطقي‌ به‌ آن‌ مي‌رسد، فرق‌ وجود ندارد. تنها فرقي‌ كه‌ هست‌، عبارت‌ از اين‌ است‌ كه‌ پيغمبران‌ از مبدأ غيبي‌ استمداد مي‌جستند و از پستان‌ وحي‌ شير مي‌نوشيدند.» (18)
همچنين‌:
«اگر بگوييم‌ هيچ‌ فرقي‌ ميان‌ فلسفه‌ و آيات‌ و روايات‌ نيست‌ جز اختلاف‌ تعبير، منظور اين‌ است‌ كه‌ معارف‌ حقيقيه‌ كه‌ كتاب‌ و سنت‌ مشتمل‌ بر آن‌ها است‌ و با زبان‌ ساده‌ و عمومي‌ بيان‌ شده‌، همان‌ معارف‌ حقيقيه‌ است‌ كه‌ از راه‌ بحث‌هاي‌ عقلي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و با زبان‌ فني‌ و اصطلاحات‌ علمي‌ بيان‌ شده‌ و فرق‌ اين‌ دو مرحله‌، همان‌ فرق‌ زبان‌ عمومي‌ ساده‌ و زبان‌ خصوصي‌ فني‌ است‌؛ نه‌ اين‌كه‌ بيانات‌ ديني‌ فصيح‌تر و بليغ‌تر است‌.» (19)
نويسندگان‌ كتاب‌  «تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلام‌» نيز در مقدمه‌ اثر خود چنين‌ اظهار عقيده‌ مي‌كنند:
«اكنون‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ فلسفه‌ را دو هدف‌ اساسي‌ است‌... يكي‌ هدف‌ نظري‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معرفت‌ عالم‌ وجود و تفسير آن‌؛ ديگر هدف‌ عملي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معرفت‌ خير و تعيين‌ روش‌ آدمي‌ بر وفق‌ مقتضاي‌ آن‌. چون‌ فلسفه‌ را از اين‌ ناحيه‌ مورد توجه‌ قرار دهيم‌، ملاحظه‌ خواهيم‌ كرد كه‌ هدف‌ آن‌ را با هدف‌ دين‌ اختلافي‌ چندان‌ نيست‌، جز اين‌كه‌ دين‌ بر مبناي‌ وحي‌ و ايمان‌ به‌ آن‌ است‌ و فلسفه‌ براي‌ وصول‌ به‌ غايت‌ و هدف‌ خويش‌ جز عقل‌ راهنمايي‌ نمي‌شناسد. طريق‌ فلسفه‌، طريق‌ عقلي‌ صرف‌ است‌ و هيچ‌ حقيقتي‌ را جز آن‌كه‌ به‌ محك‌ عقل‌ سنجيده‌ شود و مورد قبول‌ آن‌ افتد، نمي‌پذيرد.» (20)
همتراز دانستن‌ فلسفه‌ با شريعت‌ و دين‌، اختصاص‌ به‌ فيلسوفان‌ مسلمان‌ ندارد بلكه‌ در بين‌ فيلسوفان‌ يهودي‌ و مسيحي‌ نيز سابقه‌ دارد. كلمنت‌ اسكندراني‌، فيلسوف‌ مشهور مسيحي‌، در كتابي‌ كه‌ به‌ منظور اثبات‌ شر نبودن‌ فلسفه‌ نگاشته‌ است‌، معرفت‌ را بر دو گونه‌ مي‌داند: يكي‌ معرفتي‌ كه‌ از طريق‌ وحي‌ حاصل‌ مي‌شود و ديگر معرفتي‌ كه‌ از طريق‌ عقل‌ طبيعي‌ حاصل‌ مي‌شود. او موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام را حامل‌ معرفت‌ وحياني‌ مي‌داند كه‌ در عهد قديم‌ و جديد منعكس‌ است‌ و فلسفه يونان‌ را حاصل‌ معرفت‌ عقلي‌ مي‌داند و مي‌گويد: تاريخ‌ معرفت‌ انساني‌ به‌ مثابه‌ دو نهر عظيم‌ است‌: شريعت‌ يهودي‌ و فلسفه يوناني‌ و مسيحيت‌ از برخورد اين‌ دو نهر به‌ وجود آمد. پس‌ شريعت‌ از آن‌ يهود و فلسفه‌ از آن‌ يونان‌، و شريعت‌ و فلسفه‌ و ايمان‌ از آن‌ نصرانيّت‌ است‌. (21)
 
تقسيم‌بندي‌ فلسفي‌ عوام‌ و خواص‌
علاوه‌ بر مطالب‌ فوق‌، فلاسفه‌ مسلمان‌ به‌ نوعي‌ ديگر نيز در باب‌ نسبت‌ فلسفه‌ و نبوّت‌ سخن‌ گفته‌اند و آن‌ اين‌كه‌ انسان‌ها را به‌ دو دسته‌ عوام‌ و داراي‌ ضعف‌ در تفكر و عقلانيت‌ و خواص‌ برخوردار از تعقل‌ و انديشه‌ تقسيم‌ كرده‌ و آن‌گاه‌ به‌ تشريح‌ ضرورت‌ نبوّت‌ براي‌ عوام‌ و بي‌نيازي‌ خواص‌ از آن‌، پرداخته‌اند:
«ابن‌ سينا معتقد است‌، آنچه‌ پيغمبران‌ به‌ عنوان‌ توحيد پروردگار مطرح‌ كرده‌اند و مردم‌ را به‌ قبول‌ آن‌ دعوت‌ مي‌نمايند، چيزي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ خداوند ـ تبارك‌ و تعالي‌ ـ واحد است‌ و از هرگونه‌ نقص‌ و عيب‌ منزه‌ و مبرّاست‌ و به‌ جميع‌ صفات‌ كمال‌ و اسماء جمال‌ و جلال‌ نيز موصوف‌ و موسوم‌ است‌؛ امّا مسائلي‌ از قبيل‌ آنچه‌ در كتب‌ حكماي‌ الهي‌ آمده‌ و خداوند را از هرگونه‌ كم‌ و كيف‌ و جنس‌ و جهت‌ و مكان‌ و حيّز، مجرد و معرّا معرفي‌ مي‌كند، براي‌ فهم‌ عامه‌ مناسب‌ نيست‌ و نمي‌توان‌ آن‌ها را براي‌ عموم‌ مردم‌ مطرح‌ ساخت‌. كسي‌ كه‌ به‌ عوام‌ مردم‌ مي‌گويد، خداوند نه‌ در داخل‌ عالَم‌ است‌ ونه‌ در خارج‌ آن‌، جز اين‌كه‌ ذهن‌ آنان‌ را پريشان‌ كند، كار ديگري‌ انجام‌ نمي‌دهد. اگر پيغمبران‌ در كار دعوت‌ به‌ توحيد با اين‌گونه‌ مسائل‌ با مردم‌ سخن‌ مي‌گفتند، هرگز موفق‌ نمي‌شدند، زيرا فهم‌ اين‌ مسائل‌ براي‌ مردم‌ سنگين‌ است‌ و ذهن‌ آنان‌ را خسته‌ و پريشان‌ مي‌سازد. به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ پيغمبران‌ براي‌ دعوت‌ مردم‌ به‌ توحيد، به‌ سخن‌ كوتاه‌ و اجمالي‌ خود بسنده‌ كردند و شرح‌ و تفصيل‌ اين‌ مسائل‌ را به‌ عقول‌ و خرد اهل‌ ذكاوت‌ واگذاشتند.» (22) – (23)
از مطلب‌ فوق‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ انبياء، مأمور هدايت‌ عوام‌ با مطالبي‌ ساده‌ و مجمل‌ هستند، اما خواص‌ و اهل‌ ذكاوت‌، در امر هدايت‌ به‌ خرد و عقول‌ خودشان‌ احاله‌ شده‌اند.
از ديدگاه‌ علامه‌ طباطبايي‌ (ره) نيز چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ معارف‌ قرآن‌ و عترت‌ با زبان‌ ساده‌ و عمومي‌ براي‌ مردم‌ عوام‌ بيان‌ شده‌ است‌، و همين‌ معارف‌ براي‌ خواص‌ و فيلسوفان‌ از راه‌ بحث‌هاي‌ عقلي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و با زبان‌ فني‌ و اصطلاحات‌ علمي‌ بيان‌ مي‌شود.
در رسائل‌ اخوان‌ الصفاء ـ كه‌ شديداً متأثر از فلسفه‌ بودند ـ نيز به‌ نوعي‌ ديگر مطلب‌ فوق‌ مطرح‌ شده‌ است‌:
«الشريعة طب‌ّ المرضي‌ و الفلسفة طب‌ّ الاضحاء؛ شريعت‌، طب‌ بيماران‌ ولي‌ فلسفه‌ طب‌ مردم‌ سالم‌ و تندرست‌ است‌.» (24)
 
ملاصدرا و اعلام‌ بي‌نيازي‌ اهل‌ بصيرت‌ از حجت‌ بيروني‌
ملاصدرا نيز در توضيح‌ حديث‌  «حجةالله‌ علي‌ العباد النبي صلي الله عليه و آله و الحُجِّة فيما بين‌ العباد و بين‌ الله‌ العقل‌» (حجت‌ خدا بر بندگان‌ پيغمبر صلي الله عليه و آله ولي‌ حجت‌ ميان‌ بندگان‌ و خداوند عقل‌ است‌)، مردم‌ را به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ مي‌كند كه‌ يك‌ دسته‌ اهل‌ بصيرت‌اند و دسته‌ ديگر اهل‌ حجاب‌ به‌ شمار مي‌آيند؛ آن‌گاه‌ مي‌گويد، كساني‌ كه‌ اهل‌ بصيرت‌ نيستند، حجت‌ آن‌ها حجت‌ خارجي‌ (پيغمبر) است‌، زيرا شخص‌ نابينا براي‌ پيمودن‌ راه‌ همواره‌ به‌ يك‌ راهنماي‌ بيروني‌ نيازمند است‌ ولي‌ كساني‌ كه‌ از بصيرت‌ باطني‌ برخوردارند، به‌ راهنماي‌ بيرون‌ از خود نيازمند نيستند. (25)

واقف‌ و سائر
ملاصدرا در شرح‌ حديثي‌ ديگر از اصول‌ كافي‌، اهل‌ ديانت‌ و مذهب‌ را به‌ دو دسته‌ واقف‌ و سائر تقسيم‌ كرده‌ و سپس‌ مي‌گويد:
«واقف‌ كسي‌ است‌ كه‌ در آستانه صورت‌ متوقف‌ مانده‌ و باب‌ عالم‌ معني‌ و ملكوت‌ به‌ روي‌ او گشوده‌ نشده‌ است‌. كسي‌ كه‌ در اين‌ مرحله‌ مانده‌ است‌، ناچار اهل‌ تقليد خواهد بود. در مقابل‌ واقف‌، سائر به‌ كسي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ از عالم‌ صورت‌ به‌ عالم‌ معني‌ مسافرت‌ كرده‌ و از تنگناي‌ جهان‌ محسوسات‌ به‌ عالم‌ وسيع‌ و گسترده معقولات‌ راه‌ يافته‌ است‌. او سپس‌ سائر را نيز به‌ دو قسم‌ متمايز «سيّار» و «طيار» تقسيم‌ نموده‌ و معتقد است‌، سيار كسي‌ است‌ كه‌ با دو پاي‌ شرع‌ و عقل‌ در طريق‌ عالم‌ آخرت‌ گام‌ بر مي‌دارد ولي‌ طيّار به‌ كسي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ با دو بال‌ عرفان‌ و عشق‌ در فضاي‌ حقيقت‌ به‌ پرواز در آمده‌ و به‌ عالم‌ بي‌پايان‌ ربوبيت‌ و معدن‌ الوهيّت‌ راه‌ مي‌سپارد.» (26)

ملاصدرا و كفايت‌ عقل‌ پس‌ از ختم‌ نبوت‌
اما ملاصدرا عجيب‌ترين‌ حرف‌ خود را در اين‌ زمينه‌، در شرح‌ حديث‌ بيست‌ و يكم‌ ابراز داشته‌ است‌. او در اينجا از كفايت‌ عقل‌ پس‌ از ختم‌ نبوت‌ و عدم‌ نياز مردم‌ در آخرالزمان‌ به‌ معلم‌ بيروني‌، سخن‌ گفته‌ است‌:
«همان‌ گونه‌ كه‌ ذكر شد، صدرالمتألهين‌ با استناد به‌ روايات‌ صادره‌ از ائمه به‌ معصومين عليهم السلام اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ است‌ كه‌ عقل‌ حجت‌ باطني‌ خداوند است‌ و پيغمبران‌ حجت‌هاي‌ ظاهري‌ حق‌اند كه‌ اطاعت‌ آن‌ها براي‌ مردم‌ لازم‌ و ضروري‌ است‌. اين‌ فيلسوف‌ از سوي‌ ديگر به‌ روشني‌ مي‌داند كه‌ رشته نبوت‌ و پيغمبري‌ پس‌ از وفات‌ حضرت‌ محمد صلي الله عليه و آله براي‌ هميشه‌ قطع‌ شده‌ و ديگر هرگز پيغمبري‌ مبعوث‌ نخواهد شد. به‌ اين‌ ترتيب‌ با رحلت‌ پيغمبر اسلام‌ صلي الله عليه و آله حجت‌ ظاهري‌ ديگر وجود نخواهد داشت‌ و مردم‌ نيز نيازمند به‌ حجت‌ ظاهر نخواهند بود. آنچه‌ براي‌ خلق‌ هميشه‌ باقي‌ است‌ و راه‌ سعادت‌ را به‌ آنان‌ مي‌نماياند، حجّت‌ باطن‌ است‌. به‌ نظر صدرالمتألهين‌، در آخرالزمان‌ مردم‌ به‌ معلم‌ و راهنماي‌ بيروني‌ نيازمند نيستند بلكه‌ به‌ جاي‌ معلم‌ بيروني‌ از معلم‌ دروني‌ و راهنماي‌ باطني‌ استفاده‌ كرده‌ و در پرتو هدايت‌ او حركت‌ خود را به‌ سوي‌ مقصد ادامه‌ مي‌دهند.» (27)
آقاي‌ دكتر ديناني‌ در ادامه‌ نقل‌ نظر ملاصدرا در باب‌ بي‌نيازي‌ انسان‌ها از حجت‌ ظاهري‌ در آخرالزمان‌، مي‌افزايد:
«آنچه‌ صدرالمتألهين‌ در باب‌ اهميت‌ و كفايت‌ عقل‌ پس‌ از ختم‌ نبوت‌ و پيغمبري‌ ابراز داشته‌، به‌ نوعي‌ در سخنان‌ انديشمند معروف‌، اقبال‌ لاهوري‌ انعكاس‌ يافته‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد، اين‌ انديشمند پاكستاني‌ با كتاب‌ شرح‌ اصول‌ كافي‌ صدرالمتألهين‌ تا حدودي‌ آشنايي‌ داشته‌ است‌. صدرالمتألهين‌ در پايان‌ شرح‌ حديث‌ بيست‌ و يكم‌ به‌ نكته‌اي‌ اشاره‌ كرده‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد، منظور او از آنچه‌ در باب‌ عقل‌ ابراز داشته‌ است‌، عقل‌ مربوط‌ به‌ صنعت‌ و تكنيك‌ نيست‌. او مي‌گويد، در دوره آخرالزمان‌، نفوس‌ مردم‌ به‌ مرحله‌اي‌ از تعالي‌ و تكامل‌ مي‌رسد كه‌ به‌ معلم‌ بيرون‌ از خود نيازمند نبوده‌ و با الهام‌ عيني‌ و راهنماي‌ داخلي‌ به‌ مقصود دست‌ مي‌يابند. از اين‌ سخن‌ مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ به‌ رشد و تكامل‌ معنوي‌ انسان‌ سخت‌ معتقد بوده‌ و چنين‌ مي‌انديشد كه‌ انسان‌ در آخرالزمان‌ به‌ اوج‌ معنوي‌ خود نائل‌ مي‌گردد.» (28) جالب‌ است‌ بدانيم‌ كه‌ سخن‌ اقبال‌ لاهوري‌ در باب‌ بي‌نيازي‌ انسان‌ها در آخرالزمان‌ از نبوت‌، سخت‌ مورد انتقاد شهيد مطهري‌ قرار گرفته‌ است‌. (29)
 
تبيين‌ فلاسفه‌ از ماهيت‌ وحي‌ و نبوت‌
نكته‌ ديگري‌ كه‌ بايد در موضوع‌ نسبت‌ فلسفه‌ با نبوت‌ مورد توجه‌ قرار گيرد، كيفيت‌ تبيين‌ فلاسفه‌ از مسأله‌ وحي‌ و نبوّت‌ است‌. از آنجا كه‌ فلسفه‌ در پي‌ فهم‌ و تحليل‌ همه امور و حقايق‌ عالم‌ با ظرف‌ محدود عقل‌ و ذهن‌ انساني‌ است‌، لذا در تبيين‌ بسياري‌ از امور غيبي‌ و ملكوتي‌ گريزي‌ از آن‌ ندارد كه‌ اين‌ امور را تا سطح‌ اين‌ ظرف‌ تنزل‌ دهد و آن‌ها را از محتواي‌ حقيقي‌ و متعالي‌ خود تهي‌ نمايد:
«فارابي‌ ضمن‌ اين‌كه‌ هماهنگي‌ حكمت‌ و شريعت‌ را انكار نمي‌كند، معارف‌ شرعي‌ را تأويل‌ عقلي‌ كرده‌ و معتقد است‌، نبوّت‌ يك‌ خصيصه خارق‌العاده‌ است‌ كه‌ شخص‌ پيغمبر از طريق‌ قوه متخيله‌ با عقل‌ فعال‌ اتصال‌ پيدا مي‌كند و در اين‌ اتصال‌، معارف‌ الهي‌ به‌طور مباشرت‌ براي‌ وي‌ منكشف‌ مي‌گردد. ابن‌ سينا نيز نبوّت‌ را يك‌ خصيصه فوق‌العاده‌ مي‌داند كه‌ پيغمبر به‌ عقل‌ فعّال‌ اتصال‌ پيدا مي‌كند، ولي‌ او از قوه متخيله‌ سخن‌ به‌ ميان‌ نمي‌آورد. ابن‌سينا استعداد اتصال‌ به‌ عقل‌ فعال‌ را در شخص‌ پيغمبر، نوعي‌  «حدس‌« ناميده‌ كه‌ به‌واسطه‌ قدرت‌ و توانايي‌، نيازمند واسطه‌ و تعليم‌ نيست‌. عين‌ عبارت‌ ابن‌سينا در اين‌ باب‌ چنين‌ است‌: «و هذا الاستعداد قد يشتدّ في‌ بعض‌ الناس‌ حتي‌ لايحتاج‌ في‌ أن‌ يتصل‌ بالعقل‌ الفعّال‌ ألي‌ كبير شي‌ء و ألي‌ تخريج‌ و تعليم‌» (30) همانسان‌ كه‌ در اين عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود، ابن‌ سينا اين‌ استعداد را در برخي‌ مردم‌ نيرومند دانسته‌ كه‌ در اتصال‌ به‌ عقل‌ فعال‌ نيازمند واسطه‌ و تعليم‌ نمي‌باشد. او اين‌ اتصال‌ را نوعي‌ حدس‌ ناميده‌ كه‌ با عقل‌ قدسي‌ به‌ ظهور مي‌رسد.» (31) - (32)
ملاصدرا در تبيين‌ امكان‌ عقلاني‌ نبوّت‌ و اعجاز چنين‌  شأن رفیع نبوت را تنزل می دهد و مي‌نويسد:
«فرد بيمار اگر سلامتي‌ را به‌ خود تلقين‌ نمايد، چه‌ بسا بهبود يابد و شخص‌ سالم‌ اگر بيماري‌ را به‌ خود تلقين‌ نمايد، ممكن‌ است‌ بيمار شود. چشم‌ زخم‌ بدون‌ ابزاري‌ جسماني‌ تأثير خود را بر جاي‌ مي‌گذارد. طبيبان‌ حاذق‌ گاه‌ با امور رواني‌ و ذهني‌ بيماران‌ خود را مداوا مي‌كنند و... حال‌ وقتي‌ اين‌ امور بر تو ثابت‌ شد، ديگر برايت‌ سهل‌ است‌ كه‌ نبوّت‌ها را تصديق‌ نمايي‌، چرا كه‌ بعيد نيست‌ نفس‌ انساني‌ به‌ مرتبه‌اي‌ از شرافت‌ و قدرت‌ برسد كه‌ بيماران‌ را شفا دهد؛ بدكاران‌ را ناخوش‌ كند و جسمي‌ را به‌ جسم‌ ديگري‌ تبديل‌ نمايد؛ تا آنجا كه‌ غير آتش‌ را به‌ آتش‌ تبديل‌ نمايد؛ با دعايش‌ باران‌ ببارد و محلّي‌ را سرسبز نمايد و يا آن‌كه‌ ايجاد زلزله‌ و فرورفتگي‌ نمايد و...» (33)
علامه‌ حلّي‌ (م‌726هـ) در كتاب‌ «الاسرار الخفيّة في‌ العلوم‌ العقلية» در مبحث‌ نبوت‌ مي‌نويسد:
«مبحث‌ نبوّت‌ بنابر قواعد اسلامي‌ اين‌گونه‌ تقرير مي‌شود كه‌ خداوند متعال‌ قادر بر هر مقدوري‌ و عالم‌ بر هر معلومي‌ است‌ و شكافتن‌ افلاك‌ نيز [براي‌ نزول‌ فرشته وحي‌ بر پيامبر و يا معراج‌ رفتن‌ پيامبر، برخلاف‌ رأي‌ فلاسفه] جايز بوده‌ و از محالات‌ نيست‌ و خداوند متعال‌ در نهايت‌ حكمت‌ عمل‌ مي‌كند و بي‌نياز مطلق‌ است‌... اما نبوّت‌ بنابر رأي‌ فلاسفه‌ چنين‌ است‌ كه‌ تصورات‌ نفساني‌، گاهي‌ منشأ بروز حوادثي‌ عيني‌ و بدني‌ مي‌شوند؛ مثل‌ آن‌كه‌ تصور جبروت‌ خداوند موجب‌ لرزش‌ بدن‌ مي‌شود و يا آن‌كه‌ اگر كسي‌ صورتي‌ نيكو را در ذهن‌ خود تصور نمايد، موجب‌ برانگيختن‌ شوق‌ و انفعال‌ بعضي‌ از اعضاي‌ او مي‌شود، حال‌ وقتي‌ چنين‌ امري‌ جايز و ممكن‌ باشد، پس‌ ممكن‌ است‌ كه‌ نفسي‌ قوي‌ [نبي] يافت‌ شود كه‌ تصوراتش‌ بدون‌ سببي‌ مادي‌ و جسماني‌ منشأ بروز حوادثي‌ [دريافت‌ وحي‌ و انجام‌ معجزه‌] در اين‌ عالم‌ مادي‌ شود.» (34)
روشن‌ است‌ كه‌ تنزّل‌ مسأله‌ نبوّت‌ در حدّ ارتباط‌ قوّه‌ خيال‌ با عقل‌ فعال‌، چقدر با معارف‌ قرآني‌ در زمينه‌ ماهيت‌ نبوّت‌ و امامت‌ بيگانه‌ است‌؛ ضمن‌ آن‌كه‌ از نظر فلاسفه‌، اتصال‌ با عقل‌ فعال‌، منحصر به‌ افرادي‌ خاص‌ نبوده‌ و افرادي‌ غير از انبيا نيز مي‌توانند به‌ اين‌ اتصال‌ نائل‌ شوند:
«فارابي‌... به‌ تبيين‌ نبوت‌ بر پايه‌ مباني‌ عقلي‌ و شرح‌ و تفسير علمي‌ آن‌ پرداخت‌... فارابي‌ به‌ اين‌ قائل‌ مي‌گردد كه‌ شخص‌ به‌ مدد خيال‌ قادر است‌ با عقل‌ فعال‌ متحد شود؛ لكن‌ چنين‌ قدرتي‌، تنها در دسترس‌ افراد ممتاز و برگزيده‌ است‌. به‌ عقيده‌ او، عقل‌ فعال‌ سرچشمه‌ نواميس‌ الهي‌ و الهامات‌ و همان‌گونه‌ كه‌ در مباني‌ اسلامي‌ آمده‌ است‌، تقريباً شبيه‌ به‌ فرشته‌ حامل‌ وحي‌ (جبرئيل‌) است‌. خلاصه‌ در حد پيغمبر يا فيلسوف‌ است‌ كه‌ با عقل‌ فعال‌ متصل‌ شود. اين‌ اتصال‌ در مورد پيغمبر به‌ مدد تخيل‌ و در مورد فيلسوف‌ از راه‌ تفكر و تعمق‌ صورت‌ مي‌پذيرد و مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ هر دو متفقاً از يك‌ سرچشمه‌ سيراب‌ مي‌شوند و دانش‌ خود را از عالم‌ بالا كسب‌ مي‌كنند. در واقع‌، حقيقت‌ ديني‌ و حقيقت‌ فلسفي‌ هر دو پرتوي‌ از انوار الهي‌ است‌ كه‌ از راه‌ تخيل‌ يا مشاهده‌ و تعمق‌ حاصل‌ مي‌شود. نظريه‌ نبوت‌ فارابي‌، علاوه‌ بر شرق‌ و غرب‌، در تاريخ‌ قرون‌ وسطي‌ و جديد نيز تأثيري‌ مسلّم‌ داشت‌. ابن‌ سينا با ايمان‌ تمام‌ به‌ آن‌ گرويد و تتبعات‌ وي‌ در اين‌ زمينه‌ كاملاً شبيه‌ به‌ كار فارابي‌ است‌.» (35)
فارابي‌ در نظريه مدينه‌ فاضله‌ خود، درباره ويژگي‌هاي‌ رئيس‌ مدينه‌ معتقد است‌:
«رئيس‌ بايد قوي‌ و مصمم‌ و هوشيار و شيفته‌ دانش‌ و حامي‌ عدل‌ باشد و خود را به‌ مرتبه‌ عقل‌ فعال‌ كه‌ به‌ مدد آن‌ به‌ وحي‌ و الهام‌ دست‌ خواهد يافت‌، ترقي‌ دهد... اتحاد و اتصال‌ با عقل‌ فعال‌ از دو راه‌ يعني‌ نظاره‌ (مشاهده‌) و الهام‌ ميسر است‌. وقتي‌ نفس‌ به‌ دريافت‌ نور الهي‌ نائل‌ شود، از راه‌ تتبع‌ و تجسس‌ به‌ مرتبه‌ عقل‌ مستفاد تعالي‌ مي‌يابد و تنها ارواح‌ مقدسه‌ حكما و فلاسفه‌ يعني‌ كساني‌ كه‌ قادرند از راه‌ غيب‌ به‌ «عالم‌ نور» پيوسته‌، به‌ مشاهده‌ آن‌ بپردازند، به‌ اين‌ مرتبه‌ نائل‌ مي‌شوند... بدين‌ ترتيب‌، حكيم‌ به‌ مدد مطالعات‌ نظري‌ مستمر با عقل‌ فعال‌ متحد مي‌شود. اين‌ اتحاد و اتصال‌ از راه‌ خيال‌ نيز ميسر است‌ چنان‌كه‌ در مورد پيغمبران‌ اتفاق‌ مي‌افتد؛ زيرا وحي‌ و الهامي‌ كه‌ به‌ پيغمبران‌ مي‌رسد، معلول‌ تخيل‌ است‌.» (36)
و البته‌ برخي‌ فلاسفه‌ از جمله‌ فارابي‌، ابن‌ رشد و ابن‌ طفيل‌ تصريح‌ كرده‌اند كه‌ معارف‌ عقلي‌ و حقايق‌ برهاني‌، بر آنچه‌ از طريق‌ وحي‌ مي‌رسد ترجيح‌ داشته‌ و مقام‌ فيلسوف‌ برتر از مقام‌ نبي‌ است‌. (37)
 
ماهيت‌ وحي‌ از ديدگاه‌ ابن‌ عربي‌
در ادامه‌ اين‌ بحث‌ مناسب‌ است‌ اشاره‌اي‌ نيز به‌ ديدگاه‌ ابن‌ عربي‌ ـ كه‌ مورد تكريم‌ بسياري‌ از فلاسفه‌ به‌ويژه ‌ملاصدرا و ديگر فيلسوفان‌ صدرايي‌ است‌ ـ در مورد حقيقت‌ وحي‌ داشته‌ باشيم‌.
به‌ نوشته كتاب‌ تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام  «ابن‌ عربي‌ در بحث‌ از مسأله‌ كشف‌ و وحي‌، مؤكداً همه عوامل‌ فوق‌ طبيعي‌ خارجي‌ را انكار مي‌كند و به‌ نظر وي‌، وحي‌ و كشف‌، امري‌ منبعث‌ از ذات‌ انسان‌ است‌. عين‌ عبارت‌ ابن‌ عربي‌ چنين‌ است‌: «اگر صاحب‌ كشفي‌ صورتي‌ را مشاهده‌ كند كه‌ معارفي‌ را كه‌ نزد وي‌ نبوده‌ است‌ به‌ وي‌ القاء نمايد و چيزي‌ را كه‌ پيش‌ از آن‌ در دست‌ نداشته‌ است‌ به‌ وي‌ عطا كند، آن‌ صورت‌ عين‌ اوست‌ و غير او نيست‌. پس‌ ميوه حقايق‌ و علوم‌ را از درخت‌ استعداد خود چيده‌ است‌، چنان‌ كه‌ صورتي‌ كه‌ از وي‌ در مقابل‌ جسمي‌ شفاف‌ و صيقل‌ يافته‌ ظاهر مي‌شود، غير او نتواند بود». بنابراين‌ كشف‌ و وحي‌ حاصل‌ فعاليت‌ نفس‌ انسان‌ است‌، هنگامي‌ كه‌ همه قواي‌ روحاني‌ آن‌ فراهم‌ آيد و به‌ سوي‌ ايجاد مطلوب‌ متوجه‌ شود. وحي‌ و كشف‌ منبعث‌ از يك‌ فاعل‌ خارجي‌ يا حاصل‌ فعاليت‌ ذهن‌ انسان‌، چنان‌ كه‌ نزد ما متعارف‌ است‌، نيست‌. بنابراين‌ چيزي‌ كه‌ به‌ نظر مي‌رسد، چون‌ يك‌ «متعلق‌ بيروني‌» معرفت‌ را به‌ ارباب‌ كشف‌ و عيان‌ القاء مي‌كند، در حقيقت‌ امر، چيزي‌ جز نوعي‌ القاي‌ ذات‌ خود صاحب‌ كشف‌ نيست‌. هنگامي‌ كه‌ ابن‌ عربي‌ منشأ خارجي‌ وحي‌ و كشف‌ را انكار مي‌كند، اصلاً دچار تعارض‌ و تناقض‌ نمي‌شود، زيرا به‌ نظر وي‌، انسان‌ مثل‌ هر چيز ديگر، به‌ يك‌ اعتبار موجود الهي‌ است‌. پس‌ فرض‌ اثنينيّت‌ فاعل‌ الهي‌ وحي‌ و قابل‌ انساني‌ معرفت‌، هيچ‌ ضرورتي‌ ندارد.» (38)
 
وحي‌ و برهان‌
از ديگر نكات‌ قابل‌ تأمّل‌ در منطق‌ ارسطويي‌ و به‌ تبع‌ آن‌ فلسفه‌ اين‌ است‌ كه‌ مضامين‌ و منقولات‌ وحياني‌، در زمره، مقبولات (39) قرار داشته‌ و از دايره‌ برهانيّات‌ (يعني‌ اموري‌ كه‌ قبول‌ آن‌ها از نظر عقل‌ واجب‌ است‌) خارج‌اند. از اين‌ منظر، مبادي‌ برهان‌ عبارت‌اند از: اوّليات‌، محسوسات‌، مجرّبات‌، حدسيات‌، متواترات‌ و فطريات‌. (40)

جايگاه‌ نبوّت‌ از منظر قرآن‌ و عترت‌
دقّت‌ در نگاه‌ فلسفه‌ و فيلسوفان‌ به‌ مسأله‌ وحي‌ و نبوّت‌، شايد بيش‌ از هر موضوع‌ ديگر، عمق‌ تعارض‌ فلسفه‌ را با ديانت‌ واضح‌ نمايد، چرا كه‌ اساساً ديانت‌ چيزي‌ جز نبوّت‌ نيست‌ و بالطبع‌ هرگونه‌ نقض‌، نفي‌ و يا تضعيف‌ و به‌ حاشيه‌ راندن‌ نبوّت‌، بالمأل‌ به‌ ديانت‌ مربوط‌ مي‌شود و از همين‌ رو بايد تلاش‌ براي‌ جمع‌ بين‌ ديانت‌ و فلسفه‌ را از بي‌معناترين‌ كارها دانست‌.
اكنون‌ بايد به‌ سراغ‌ تبيين‌ جايگاه‌ و اهميت‌ مسأله ‌  «نبوّت‌» و به‌ تبع‌ آن‌ «ولايت‌» از منظر قرآن‌ و عترت‌ رفته‌، تا عمق‌ فاصله‌ فلسفه‌ با اسلام‌ آشكارتر شود:
1. سخن‌ فلاسفه‌ در باب‌ همترازي‌ عقل‌ با وحي‌ و نبوّت‌ و فيلسوف‌ با نبي‌ و طرح‌ اين‌ مسأله‌ كه‌ فلسفه‌ و نبوّت‌ دو طريقي‌ هستند كه‌ به‌ نتايج‌ واحد منتهي‌ مي‌شوند و آنچه‌ انبياء با وحي‌ در مي‌يابند، فلاسفه‌ با عقل‌ بدان‌ مي‌رسند، در تعارض‌ صريح‌ با صدها آيه‌ و روايتي‌ است‌ كه‌ دليل‌ بعثت‌ انبياء و ارسال‌ رُسل‌ را تعليم‌، تزكيه‌، تبشير، انذار، هدايت‌، رفع‌ اختلاف‌ و اقامه قسط‌ مي‌دانند؛ چرا كه‌ در صورت‌ همترازي‌ فيلسوف‌ با نبي‌، نيازي‌ به‌ بعثت‌ انبياء و ارسال‌ رسل‌ وجود نداشت‌ و فلاسفه‌ قادربودند، همان‌ اهداف‌ مورد نظر خداوند را تأمين‌ و محقق‌ نمايند. (41) – (42)
شيخ‌ طوسي‌ در تفسير فراز «و يُعَلَّمكُم‌ مالَم‌ تَكوُنوا تَعْلَموُن‌» از آيه‌ «كما ارسلنا فيكم‌ رسُولاً منكم‌ يَتْلُوا عليكم‌ آياتنا و يزكيكم‌ و يُعَلّمُكم‌ الكتاب‌ و الحكمة و يَعَلَّمُكُم‌ ما لَم‌ْ تَكُونُوا تعلمون‌»، (43) مي‌نويسد: «يعني‌ آنچه‌ را كه‌ راهي‌ براي‌ شناخت‌ آن‌ جز از راه‌ وحي‌ نداشتيد، مي‌آموزد.» (44)
فيض‌ كاشاني‌ نيز در تفسير آيه‌ فوق‌ مي‌گويد: «يعني‌ مي‌آموزد به‌ شما آنچه‌ را كه‌ نمي‌توانستيد با تفكّر و انديشه‌ورزي‌ بدان‌ دست‌ يابيد؛ چرا كه‌ راهي‌ براي‌ شناخت‌ آن‌ها جز وحي‌ وجود ندارد.» (45)
2. اگر حجت‌ باطني‌ (عقل‌)، براي‌ هدايت‌ انسان‌ كافي‌ بود، نبايد خداوند عذاب‌ كفّار و اتمام‌ حجّت‌ با آن‌ها را موقوف‌ به‌ بعثت‌ انبياء و رسولان‌ نمايد، در حالي‌ كه‌ چنين‌ نيست‌ و تنها با بعثت‌ انبياء و رسولان‌ است‌ كه‌ حجت‌، كامل‌ و تمام‌ مي‌شود:
1. و ماكنّا مُعَذَّبين‌ حتّي‌ نَبْعَث‌َ رسُولا (46)
ـ ما مردمي‌ را عذاب‌ نمي‌كنيم‌ مگر آن‌كه‌ رسولي‌ را براي‌ هدايت‌ و اتمام‌ حجت‌ با آن‌ها بفرستيم‌.
2. ولو اَنا اَهلكناهُم‌ بعذاب‌ٍ من‌ قَبْله‌ لَقالُوا رَبَنا لولا اَرْسَلْت‌َ الينا رسولا فَنَتبع‌َ اياتك‌ من‌ْ قَبل‌ اَن‌ْ نَذل‌َّ و نخزي (47)
ـ اگر ما آن‌ها را پيش‌ از آن‌ [آيات‌ بينّات‌] با عذابي‌ نابود مي‌كرديم‌، بي‌شك‌ مي‌گفتند، خدايا چرا براي‌ ما رسولي‌ نفرستادي‌ تا قبل‌ از آن‌كه‌ خوار و هلاك‌ شويم‌، از آيات‌ تو پيروي‌ نماييم‌.
3. رسُلاً مبشرين‌ و منذرين‌ لئلا يَكَوُن‌َ للنّاس‌ عَلَي‌ اللّه‌ حجّة بعد الرّسُل (48)
ـ رسولاني‌ بشارت‌آور و بيم‌دهنده‌ فرستاديم‌ تا مردم‌ را پس‌ از آن‌ها حجتي‌ بر مژده‌آور خداوند نباشد.
4. رسول‌ الله صلي الله عليه و آله: بَعَث‌َ اليهم‌ الرُّسُل‌ لتَكوُن‌َ لَه‌ُ الحُجِّةُ البالغة علي‌ خَلْقه‌ ويكون‌َ رَسُلُه‌ اليهم‌ شُهُداء عليهم‌ و ابْتَعَث‌ فيهم‌ النبيين‌ مبشرين‌ و منذرين‌ ليَهْلك‌َ مَن‌ْ هَلَك‌ عن‌ بَيّنه‌ و يَحْيي‌ مَن‌ حَي‌ِّ عن‌ بَيّنَة (49)
ـ رسول‌ گرامي‌ اسلام صلي الله عليه و آله: خداوند رسولان‌ را فرستاد تا حجتي‌ روشن‌ و گويا بر مردم‌ داشته‌ باشد و رسولان‌ نيز گواه‌ بر آن‌ها باشند و پيامبراني‌ بشارت‌آور و برحذر دارنده‌ در ميان‌ مردم‌ برانگيخت‌ تا آن‌كه‌ هلاك‌ مي‌شود و آن‌كه‌ نجات‌ مي‌يابد، براساس‌ دليل‌ [اتمام‌ حجت‌] باشد.
5. الامام‌ صادق عليه السلام: اَنِّه‌ سَأَلَه‌ُ رَجُل‌ٌ فقال‌: لأَي‌ِّ شَي‌ء بَعَث‌َ اللّه‌ الانبياء و الرُسل‌ الي‌ الناس‌؟ فقال‌: لئَلّا يَكُوُن‌َ للنّاس‌ علي‌ اللّه‌ حُجِّةً من‌ بَعْد الرُّسُل‌ ولئَلايقولوُا: ما جاءَ نا من‌ْ بشير وَ لانذير و لتَكُون‌َ حُجِّةَ اللّه‌ عليهم‌ اَلا تَسْمَع‌ُ اللِّه‌َ ـ عَزَو جَل‌َ ـ يقول‌ حكايَةً عن‌ خَزَنة جَهَنِّم‌َ و احتجاجُهم‌ علي‌ اهل‌ النّار بالانبياء وَ الرُّسُل‌: اَلَم‌ْ يأتكُم‌ نذير (50)
ـ مردي‌ از امام‌ صادق عليه السلام پرسيد، دليل‌ بعثت‌ انبيا و رسولان‌ براي‌ مردم‌ چيست‌؟ امام عليه السلام فرمود: بدان‌ خاطر كه‌ بعد از انبيا و رسولان‌ دليلي‌ براي‌ مردم‌ جهت‌ عذر آوردن‌ در برابر خداوند نماند و نگويند كه‌ چرا بشارت‌آور و بيم‌دهنده‌اي‌ سراغ‌ ما نيامد و خداوند نيز بر آن‌ها حجت‌ را تمام‌ كرده‌ باشد. آيا اين‌ آيت‌ قرآن‌ را نشنيده‌اي‌ كه‌ از زبان‌ نگهبانان‌ جهنم‌ خطاب‌ به‌ دوزخيان‌ گفته‌ مي‌شود، مگر براي‌ شما پيامبر و بيم‌دهنده‌اي‌ نيامد كه‌ شما جهنمي‌ شديد؟
3ـ مروري‌ بر احاديث‌ و رواياتي‌ كه‌ در باب‌ لزوم‌ و ضرورت‌ وجود حجّت‌،اعم‌ از نبي‌ و امام عليه السلام در ميان‌ مردم‌، بيان‌ شده‌ است‌، بيش‌ از هر چيز ديگر بيانگر بيگانگي‌ عميق‌ تفكر فلسفي‌ با آموزه‌هاي‌ ديني‌ در مسأله‌ نبوت‌ و امامت‌ است‌. از منظر اين‌ روايات‌، نه‌ تنها وجود حجّت‌ و راهبر معصوم‌ (نبي‌ يا امام‌) براي‌ هدايت‌ ديني‌ و دنيايي‌ انسان‌ها ضروري‌ است‌، بلكه‌ اساساً قوام‌ عالم‌ و زمين‌ در گرو وجود حجت‌ خدا است‌ و عالم‌ لحظه‌اي‌ از حجّت‌ خالي‌ نخواهد بود و مردم‌ چه‌ عوام‌ و چه‌ خواص‌، هيچ‌گاه‌ به‌ حال‌ خودشان‌ رها نخواهند شد. به‌ احاديث‌ زير بنگريد:

1. جمعي‌ از ياران‌ امام‌ صادق‌ و از جمله‌ هشام‌ بن‌ حكم‌ در محضر امام‌ صادق عليه السلام بودند. امام عليه السلام از هشام‌ پرسيد، ماجراي‌ گفت‌وگويي‌ كه‌ با عمرو بن‌ عبيد داشتي‌، چه‌ بود؟ هشام‌ عرض‌ كرد: اي‌ فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله زبانم‌ قاصر از اين‌ است‌ كه‌ در برابرتان‌ سخن‌ بگويم‌، شرم‌ و حياء مانعم‌ مي‌شود؛ امام عليه السلام فرمود: هرگاه‌ به‌ شما فرماني‌ داديم‌، اجابت‌ كنيد؛ هشام‌ گفت‌: من‌ از موقعيت‌ و مجلس‌ درسي‌ كه‌ عمر و بن‌ عبيد در مسجد بصره‌ به‌ هم‌ زده‌ بود، مطلع‌ شدم‌ و اين‌ بر من‌ گران‌ آمد، لذا روز جمعه‌ در جلسه‌ عمروبن‌ عبيد در حالي‌ كه‌ حلقه‌ بزرگي‌ از شاگردان‌ گرد او جمع‌ شده‌ بودند و او جامه پشمين‌ سياهي‌ به‌ كمر و ردايي‌ بر دوش‌ داشت‌، حاضر شدم‌ و در صف‌ آخر دو زانو نشستم‌ و سپس‌ خطاب‌ به‌ عمرو گفتم‌: من‌ غريبم‌ و سؤالي‌ از شما دارم‌، اجازه‌ هست‌!
ـ آري‌ بپرس‌.
ـ آيا چشم‌ داري‌؟
ـ پسر جان‌! اين‌ چه‌ سؤالي‌ است‌، مگر نمي‌بيني‌؟
ـ سؤال‌ من‌ همين‌ است‌.
ـ بپرس‌، اگر چه‌ سئوالت‌ احمقانه‌ است‌.
ـ آيا چشم‌ داري‌؟
ـ بله‌، چشم‌ دارم‌!
ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟
ـ رنگ‌ها و اشياء و اشخاص‌ را مي‌بينم‌.
ـ بيني‌ هم‌ داري‌؟
ـ بله‌!
ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟
ـ بوها را استشمام‌ مي‌كنم‌.
ـ دهان‌ هم‌ داري‌؟
ـ بله‌!
ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟
ـ غذاها را مي‌چشم‌.
ـ گوش‌ هم‌ داري‌؟
ـ بله‌، و صداها را با آن‌ مي‌شنوم‌!
ـ قلب‌ چي‌؟ و با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟
ـ بله‌؛ قلب‌ هم‌ دارم‌؛ با قلبم‌ هر آنچه‌ را كه‌ با حواس‌ و اعضايم‌ در مي‌يابم‌، وارسي‌ مي‌كنم‌ تا مرتكب‌ خطايي‌ نشوم‌.
ـ آيا جوارح‌، شما را از قلب‌ بي‌نياز نمي‌كند؟
ـ نه‌!
ـ چرا؛ مگر نه‌ اين‌كه‌ حواس‌ و جوارح‌ شما سالم‌ هستند؟
ـ نه‌ پسرم‌! هرگاه‌ جوارح‌ و حواس‌ در آنچه‌ بوييده‌ يا ديده‌ يا چشيده‌ و يا شنيده‌اند، شك‌ كنند، آن‌ را به‌ قلب‌ ارجاع‌ مي‌دهند تا شكشان‌ بر طرف‌ شود.
ـ پس‌ خداوند قلب‌ را براي‌ برطرف‌ كردن‌ ترديد از جوارح‌ ما قرار داده‌ است‌ و اگر قلب‌ نبود، جوارح‌ و حواس‌ ما به‌ يقين‌ دست‌ نمي‌يافتند؟
ـ بله‌، همين‌ طور است‌.
ـ اي‌ ابا مروان‌ (عمر و بن‌ عبيد)، در حالي‌ كه‌ خداوند ـ تبارك‌ و تعالي‌ ـ اعضا و جوارح‌ تو را به‌ حال‌ خودشان‌ رها نكرد و براي‌ آن‌ها امام‌ و پيشوايي‌ قرار داد كه‌ شك‌ و ترديدهاي‌ آن‌ها را برطرف‌ نمايد، آيا معقول‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ حال‌ خود در حيرت‌ و شك‌ و اختلاف‌ رها كند و براي‌ آن‌ها امامي‌ كه‌ شك‌ و حيرتشان‌ را برطرف‌ نمايد، قرار ندهد؟
هشام‌ ادامه‌ داد: عمرو ساكت‌ شد و هيچ‌ نگفت‌، سپس‌ رو به‌ من‌ نمود و گفت‌: تو هشام‌ بن‌ حكمي‌؟ گفتم‌: نه‌!
ـ از دوستان‌ او هستي‌!
ـ نه‌!
ـ بالاخره‌ كي‌ هستي‌؟
ـ كوفي‌ هستم‌.
ـ بله‌، پس‌ خود هشامي‌!
آن‌گاه‌ من‌ را پيش‌ خود نشاند و جلسه‌ درسش‌ را تمام‌ كرد و تا من‌ برنخاستم‌، ديگر سخني‌ نگفت‌.
امام‌ صادق عليه السلام تبسّمي‌ كرد و فرمود: هشام‌! از كي‌ اين‌ مطالب‌ را آموختي‌؟ هشام‌ گفت‌: از شما آموخته‌ام‌. امام عليه السلام فرمود: سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ مطلب‌ در كتاب‌ موسي‌ و ابراهيم‌ نيز مكتوب‌ است‌. (51)
2. ان‌ الله‌ اخذ ضغثا من‌ الحق‌ و ضغثا من‌ الباطل‌ فمغثهما ثم‌ اخرجهما الي‌ الناس‌، ثم‌ بعث‌ انبياء يفرقون‌ بينهما، فعرفها الانبياء و الاوصياء فبعث‌ الله‌ الانبياء ليفرقوا ذلك‌... ولو كان‌ الحق‌ علي‌ حده‌ و الباطل‌ علي‌ حده‌ كل‌ واحد منهما قائم‌ بشانه‌ ما احتاج‌ الناس‌ الي‌ نبي‌ و لا وصي‌، ولكن‌ الله‌ خلطهما و جعل‌ يفرقهما الانبياء و الائمه عليهم‌ السلام‌ من‌ عباده (52)
ـ خداوند پاره‌اي‌ از حق‌ و پاره‌اي‌ از باطل‌ را بر گرفت‌ و آن‌ها را در هم‌ آميخت‌، سپس‌ آن‌ را به‌ مردم‌ ارائه‌ نمود. آنگاه‌ پيامبران‌ را برانگيخت‌ تا بين‌ حق‌ و باطل‌ جدايي‌ اندازند. اگر حق‌ و باطل‌ روشن‌ و به‌ سهولت‌ قابل‌ تشخيص‌ بودند، مردم‌ نيازي‌ به‌ پيامبران‌ و اوصياء نداشتند، ليكن‌ خداوند حق‌ و باطل‌ را در هم‌ آميخت‌ و انبياء و ائمه عليهم السلام را مأمور جداسازي‌ آن‌ها نمود.
3. الحجة قبل‌ الخلق‌ ومع‌ الخلق‌ وبعد الخلق‌ (53)
ـ حجت‌ قبل‌ از مردم‌، با مردم‌ و بعد از مردم‌ وجود دارد.
4. عن‌ الحسين‌ بن‌ ابي‌ العلاء قال‌: قلت‌ لابي‌ عبد الله‌ عليه‌ السلام‌: تكون‌ الارض‌ ليس‌ فيها امام‌؟ قال‌: لا، قلت‌: يكون‌ امامان‌؟ قال‌: لا الا واحدهما صامت‌ (54)
ـ حسين‌ بن‌ ابي‌ علاء از امام‌ صادق عليه السلام مي‌پرسد: آيا هيچ‌گاه‌ زمين‌ بدون‌ امام‌ خواهد بود؟ امام عليه السلام: نه‌؛ سپس‌ مي‌پرسد: دو امام‌ در زمين‌ چه‌؟ امام عليه السلام: نه‌ مگر آن‌كه‌ يكي‌ از آن‌ها خاموش‌ (و مطيع‌ ديگري‌) خواهد بود.
5. ان‌ الارض‌ لا تخلو الا وفيها امام‌، كيما ان‌ زاد المومنون‌ شيئا ردهم‌، وان‌ نقصوا شيئا اتمه‌ لهم‌ (55)
ـ زمين‌ هيچ‌گاه‌ از امام‌ معصوم عليه السلام خالي‌ نخواهد بود تا اگر مؤمنان‌ بر دين‌ افزودند، آن‌ را رد نمايد و اگر كاستند، تكميل‌ نمايد.
6. ما زالت‌ الارض‌ الا ولله‌ فيها الحجة، يعرف‌ الحلال‌ والحرام‌ ويدعو الناس‌ الي‌ سبيل‌ الله (56)
ـ پيوسته‌ در زمين‌ حجت‌ خدا وجود دارد تا حلال‌ و حرام‌ را به‌ مردم‌ بشناساند و آن‌ها را به‌ راه‌ خدا دعوت‌ نمايد.
7. ان‌ الله‌ لم‌ يدع‌ الارض‌ بغير عالم‌ ولو لا ذلك‌ لم‌ يعرف‌ الحق‌ من‌ الباطل‌ (57)
ـ خداوند زمين‌ را هرگز بدون‌ عالم‌ (معصوم عليه السلام) رها نمي‌كند زيرا در آن‌ صورت‌، حق‌ از باطل‌ شناخته‌ نمي‌شد.
8. عن‌ ابي‌ حمزة قال‌: قلت‌ لابي‌ عبد الله‌ عليه‌ السلام‌: اتبقي‌ الارض‌ بغير امام‌؟ قال‌: لو بقيت‌ الارض‌ بغير امام‌ لساخت‌ (58)
ـ ابو حمزه‌ از امام‌ صادق عليه السلام مي‌پرسد: آيا هيچ‌گاه‌ زمين‌ بدون‌ امام‌ خواهد بود؟ امام عليه السلام: اگر چنين‌ شود، زمين‌ فرو خواهد رفت‌.
9. لو بقي‌ اثنان‌ لكان‌ احدهما الحجة علي‌ صاحبه‌ (59)
ـ اگر فقط‌ دو تن‌ در زمين‌ باشند، حتماً يكي‌ بر ديگري‌ حجت‌ و امام‌ خواهد بود.
10. أن‌ آخر من‌ يموت‌ الامام‌، لئلا يحتج‌ أحد علي‌ الله‌ ـ عزوجل‌ ـ أنه‌ تركه‌ بغير حجة لله‌ عليه‌ (60)
ـ آخرين‌ فردي‌ كه‌ (در پايان‌ دنيا) مي‌ميرد امام‌ است‌، تا احدي‌ نتواند با خداوند احتجاج‌ كند كه‌ او را بدون‌ حجت‌ و راهنما رها كرده‌ است‌.
11. الامام‌ الباقر عليه السلام: والله‌ ما ترك‌ الله‌ ارضا منذ قبض‌ آدم‌ عليه‌ السلام‌ الا وفيها امام‌ يهتدي‌ به‌ الي‌ الله‌ وهو حجته‌ علي‌ عباده‌، ولا تبقي‌ الارض‌ بغير امام‌ حجة لله‌ علي‌ عباده‌ (61)
ـ به‌ خدا سوگند، زمين‌ از عصر آدم‌ تاكنون‌ بدون‌ راهبر و حجت‌ معصوم‌ الهي‌ كه‌ هدايتگر مردم‌ به‌ سوي‌ خدا و حجت‌ او بر بندگانش‌ باشد، نبوده‌ است‌ و هرگز نيز بدون‌ حجت‌ معصوم عليه السلام نخواهد ماند.
12. الامام‌ رضا عليه السلام: ان‌ الحجة لا تقوم‌ لله‌ علي‌ خلقه‌ الا بامام‌ حتي‌ يعرف‌ (62)
ـ حجت‌ خدا بر مردم‌ جز با تعيين‌ امامي‌ كه‌ شناخته‌ شود، تمام‌ نمي‌شود.
13. الامام‌ علي عليه السلام: يا كميل‌! لو لم‌ يظهر نبي‌ و كان‌ في‌ الأرض‌ مؤمن‌ تقي‌ لكان‌ دعائه‌ الي‌ الله‌ مخطئا او مصيبا بل‌ والله‌ مخطئا، حتي‌ ينصه‌ الله‌ لذلك‌ و يؤهله‌ له‌ (63)
ـ اي‌ كميل‌! اگر پيامبري‌ از جانب‌ خداوند مبعوث‌ نشده‌ بود و در زمين‌ مؤمني‌ پرهيزكار وجود داشت‌ كه‌ مردم‌ را به‌ سوي‌ خداوند دعوت‌ مي‌نمود، آيا خطاكار بود يا درستكار؟ به‌ خدا سوگند كه‌ خطاكار بود مگر آن‌كه‌ خداوند او را شايسته‌ نبوت‌ و مبعوثش‌ مي‌نمود.
و اما درباره تبيين‌ فلسفه‌ از مسأله‌ وحي‌ و نبوّت‌ و تقليل‌ آن‌ به‌ يك‌ پديده‌ عادي‌، بايد اشاره‌ كنيم‌ كه‌ نبوّت‌ از منظر قرآن‌ و عترت‌ چند ويژگي‌ دارد:
1. نبوّت‌ با انتخاب‌ و گزينش‌ حضرت‌ حق‌ ـ جل‌ و علا ـ صورت‌ مي‌گيرد:
ان‌ّ اللّه‌ اصطفي‌ ادَم‌َ و نوحاً و آل‌ ابراهيم‌ و آل‌ عمران‌ عَلَي‌ العالَمين‌، ذرّيَة بعضُها من‌ بعض‌ والله‌ سميع‌ٌ عليم‌ (64)
ـ خداوند آدم‌ و نوح‌ و خاندان‌ ابراهيم‌ و خاندان‌ عمران‌ را بر جهانيان‌ برگزيد، نسل‌ بعضي‌ از بعض‌ ديگر است‌؛ خداوند شنواي‌ دانا است‌.
2. البته‌ ويژگي‌ها و فضائل‌ منتخب‌ و مصطفي‌ در اين‌ امر مدخليّت‌ دارد كه‌ از جمله مهم‌ترين‌ آن‌ها تسليم‌ در برابر خداوند ـ تبارك‌ و تعالي‌ ـ است‌:
و من‌ يَرْغَب‌ُ عن‌ ملِّة ابراهيم‌ الّا مَن‌ْ سَفه‌َ نَفْسَه‌ُ و لَقد اصْطفيناه‌ُ في‌ الدنيا و انِّه‌ُ في‌ الاخرة لَمن‌ الصالحين‌، اذقال‌ له‌ رَبُّه‌ اَسْلم‌ْ قال‌ اَسْلَمت‌ُ لرَب‌ِّ العالمين (65)
ـ جز سفيه‌ و نابخرد از آيين‌ ابراهيم‌ روي‌گردان‌ نمي‌شود؛ ما او را در دنيا برگزيديم‌ و در آخرت‌ از صالحان‌ است‌؛ آن‌گاه‌ كه‌ خدايش‌ به‌ او گفت‌ تسليم‌ شو، گفت‌: تسليم‌ پروردگار جهانيان‌ هستم‌.
3. اوّلين‌ برگزيده‌ و مصطفي‌، رسول‌ گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بوده‌ است‌:
رسول الله صلي الله عليه و آله: كنت‌ نبيّاً وَ الادم‌ بين‌ الماء والطين‌ (66)
ـ رسول‌ گرامي‌ اسلام صلي الله عليه و آله: آن‌گاه‌ كه‌ آدم‌ بين‌ آب‌ و گل‌ بود، من‌ پيامبر بودم‌.
4. ارتباط‌ نبي‌ با خداوند نيز از طريق‌ فرشتگان‌ برگزيده‌ و منتخب‌ صورت‌ مي‌پذيرد:
اللِّه‌ يَصْطفي‌ من‌ الملائكة رُسُلاً و من‌ الناس‌، ان‌ِّ اللّه‌ سميع‌ٌ بصير (67)
ـ خداوند رسولاني‌ را از فرشتگان‌ و مردم‌ برگزيد، البته‌ خداوند شنواي‌ بيناست‌.
5. و انِّه‌ُ لَتَنريل‌ُ رَب‌َّ العالمين‌، نَزَل‌ به‌ الروح‌ الامين‌ عَلي‌ قَلْبك‌ لتكُون‌َ من‌ المنذرين‌ (68)
ـ قرآن‌ فرستاده‌ پروردگار جهانيان‌ است‌ كه‌ روح‌ الامين‌ (جبرييل‌) بر قلب‌ تو نازل‌ كرد تا از بيم‌دهندگان‌ باشي‌.
6. وَ ما ينطق‌ عن‌ الهوي‌، ان‌ هُوَ الّا وَحْي‌ٌ يُوحي‌ عَلِّمَه‌ُ شديدُ القوي‌ (69)
ـ رسول‌ ما صلي الله عليه و آله از سر خود و هوا سخن‌ نمي‌گويد. قرآن‌ جز وحي‌ الهي‌ كه‌ جبرييل‌ او را تعليم‌ داده‌ است‌، نيست‌.
ـ نبي‌ موظف‌ به‌ ابلاغ‌ وحي‌ به‌ مردم‌ است‌ و مردم‌ نيز موظّف‌ به‌ اطاعت‌ از نبي‌ و رسول‌ هستند:
7. وَ اَطيعُوا الله‌ وَ اَطيعُوا الرسُول‌ فان‌ تَوَلِّيتُم‌ فانِّما عَلي‌ رَسُولنا البَلاغ‌ُ المبين‌ (70)
ـ از خداوند اطاعت‌ كنيد و از پيامبر هم‌ اطاعت‌ كنيد كه‌ اگر روي‌گردان‌ شويد، بدانيد كه‌ بر فرستاده‌ ما جز تبليغ‌ رسالت‌ نيست‌.
 
 
 
 
پی‌نوشتها:

 

 1- ملاصدرا مدّعي‌ است‌ كه‌ فلاسفه‌ بزرگ‌ يوناني‌، خود نبي‌ بوده‌اند، اما كمترين‌ سندي‌ براي‌ اين‌ ادعاي‌ خود ارائه‌ نكرده‌ است‌. همچنين‌ بعضي‌ نيز با استناد به‌ روايتي‌ از كتاب‌ محبوب‌ القلوب‌ ديلمي‌ قائل‌ به‌ پيامبر بودن‌ ارسطو و افلاطون‌ و... شده‌اند كه‌ اعتماد به‌ چنان‌ حديثي‌ كه‌ در هيچ‌ يك‌ از كتب‌ روايي‌ شيعه‌ و سني‌ نقل‌ نشده‌ است‌ و نيز شواهد و قرائن‌ قابل‌ اعتمادي‌ در تأييد مضمون‌ آن‌ يافت‌ نمي‌شود، بلكه‌ عليه‌ آن‌ وجود دارد، منطقي‌ نيست‌.

 2- مطهري‌، مرتضي‌، مقالات‌ فلسفي/ ‌192

 3- برنجكار، رضا، حكمت‌ و انديشه‌ ديني/ ‌388

 4- بحارالانوار 57/ 198 (به‌ نقل‌ از فخرالدين‌ رازي‌)/تفسير جامع‌الجوامع‌ طبرسي‌ در ذيل‌ آيه‌ 83 غافر

 5- بخشي‌ از عقايد افلاطون‌ درباره ساخت‌ مدينه فاضله‌ بدين‌ شرح‌ است‌:

 «افلاطون‌ مي‌گويد كه‌ دوستان‌ بايد همه‌ چيزشان‌ اشتراكي‌ باشد، از جمله‌ زن‌ و فرزندانشان‌؛ شخص‌ قانونگذار پس‌ از آن‌كه‌ سرپرستان‌ [جامعه‌] را از زن‌ و مرد برگزيد، آن‌گاه‌ مقرر خواهد داشت‌ كه‌ خانه‌ و خوراك‌ آن‌ها مشترك‌ باشد. امر ازدواج‌ به‌ شكلي‌ كه‌ ما مي‌شناسيم‌، تغيير اساسي‌ خواهد كرد (اين‌ زنان‌ بدون‌ استثناء، همسران‌ اين‌ مردان‌ خواهند بود و هيچ‌ كس‌ همسري‌ خاص‌ خود نخواهد داشت‌)... همه كودكان‌ پس‌ از تولد از والدينشان‌ گرفته‌ خواهند شد و دقت‌ تمام‌ به‌ كار خواهد رفت‌ تا والدين‌ فرزندان‌ را نشناسند و نيز كودكان‌ والدين‌ خود را به‌ جا نياورند. كودكان‌ ناقص‌الخلقه‌ و آنهايي‌ كه‌ والدينشان‌ پست‌ باشند، در جاي‌ سري‌ نامعلومي‌ كه‌ بايد باشند، گذاشته‌ خواهند شد... سن‌ مادران‌ بايد ميان‌ بيست‌ تا چهل‌ و سن‌ پدران‌ ميان‌ بيست‌ و پنج‌ تا پنجاه‌ و پنج‌ باشد، خارج‌ از اين‌ حدود، ارتباط‌ آزاد است‌، ولي‌ سقط‌ جنين‌ يا كشتن‌ نوزاد اجباري‌ خواهد بود... چون‌ هيچ‌ كس‌ والدين‌ خود را نمي‌شناسد، پس‌ بر هر فردي‌ واجب‌ است‌ كه‌ مرداني‌ را كه‌ از حيث‌ سال‌ مي‌توانند پدر او باشند، پدر بنامد. در مورد مادر و خواهر و برادر نيز قضيه‌ از همين‌ قرار خواهد بود.» (برتراند راسل‌، تاريخ‌ فلسفه غرب‌، ترجمه نجف‌ دريابندري/‌179-177، همچنين‌ ر.ك‌،به‌: فردريك‌ كاپلستون‌، تاريخ‌ فلسفه‌، ترجمه سيدجلال‌الدين‌ مجتبوي‌1/ 264، و نيز: م‌.م‌ شريف‌؛ تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌1 / 137)

 6- م‌.م‌. شريف‌؛ تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام1/ 633 (مقاله عبدالرحمن‌ بدوي‌)

 7- همان/ ‌618 ـ 617

 8- همان/ ‌628، همچنين‌ ر.ك‌ به‌: ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام 1/ ‌93-92

 9- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام1/‌ 92؛ در اينجا براي‌ رعايت‌ انصاف‌ بايد به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ كنيم‌ كه‌ ابن‌سينا سخت‌ به‌ رازي‌ حمله‌ كرده‌ و وي‌ را زبان‌ دراز و ياوه‌ سرايي‌ دانسته‌ كه‌ از پيشه خود كه‌ شكافتن‌ جراحات‌ و ديدن‌ ابوال‌ و برازات‌ است‌ دست‌ كشيده‌ و به‌ الهيات‌ پرداخته‌ است‌ كه‌ خارج‌ از پيشه‌ و رتبه‌ اوست‌. (جهانگيري‌، محسن‌، مجموعه‌ مقالات/ ‌216)

 10- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام2/‌ 111

 11- م‌.م‌. شريف‌، تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام1/‌ 757 (مقاله ابن‌ طفيل‌ به‌ قلم‌ بختيار حسين‌ صديقي‌، دانشيار فلسفه‌ كالج‌ دولتي‌ لاهور، ترجمه احمد جلالي‌)

 12- از نكات‌ قابل‌ توجه‌ در آراي‌ ابن‌ طفيل‌، تبيين‌ او از آغاز خلقت‌ انسان‌ و چگونگي‌ شكل‌گيري‌ تمدّن‌ است‌. ديدگاه‌ ابن‌ طفيل‌ در اين‌ مورد، مشابه‌ ديدگاه‌ نظريه‌پردازان‌ مدرن‌ و عصر جديد است‌ كه‌ نقش‌ خداوند را در آفرينش‌ انسان‌ انكار كرده‌ و يا مسكوت‌ گذارده‌ و تشكيل‌ تمدن‌ را ناشي‌ از عقل‌ و تجربه‌ مستقل‌ بشري‌ مي‌دانند و نه‌ تعاليم‌ انبياي‌ الهي عليهم السلام[1] [1] «همان طور كه مراكشي مورخ گفته‌ است‌، حي‌ بن‌ يقظان‌ رساله‌اي‌ است‌ كه‌ مي‌خواهد از شروع‌ زندگي‌ بشر بر روي‌ زمين‌، تبييني‌ علمي‌ به‌ دست‌ دهد. ابن‌ طفيل‌ به‌ عنوان‌ مقدمه‌اي‌ بر قصه حي‌ بن‌ يقظان‌ حكايت‌ مي‌كند كه‌ آب‌ و هواي‌ معتدل‌ آن‌ جزيره غيرمسكون‌، به‌ علاوه نسبت‌ مناسبي‌ از عناصر، موجب‌ پيدايش‌ خود به‌خودي‌ نخستين‌ انسان‌ مي‌شود. اين‌ انسان‌ نخستين‌، چوبدستي‌ را سلاح‌ مناسبي‌ در تنازع براي‌ بقاء مي‌يابد و از آن‌ طريق‌ به‌ برتري‌ خود بر ساير حيوانات‌ اعتقاد پيدا مي‌كند؛ اما در حقيقت‌، منظور از چنين‌ آغازي‌، صرفاً فراهم‌ آوردن‌ زمينه‌اي‌ براي‌ نشان‌ دادن‌ بالندگي‌ و رشد عقل‌ استقرايي‌، مستقل‌ از هر نوع‌ تأثير اجتماعي‌ است‌.» (تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌1/ 759، همچنين‌ ر.ك‌ به‌: ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام/‌2/ 109)

 13- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام2/ 205

 14- ابن‌ سينا، رسالة في‌ سرّالقدر، مجموعه رسائل‌، انتشارات‌ بيدار/ 240

 15- نويسنده كتاب‌ تبيين‌ فلسفه‌ وحي‌ از فارابي‌ تا ملاصدرا درباره ديدگاه‌ فارابي‌ و ابن‌سينا درباره نبوت‌ مي‌نويسد: «اكنون‌ اين‌ مسأله‌ مطرح‌ خواهد بود كه‌ آيا غيريت‌ نوعي‌ انبيا با ساير انسان‌ها مستلزم‌ اثبات‌ علومي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ صنف‌ ديگري‌ از انسان‌ها به‌ جز انبيا از آن‌ علوم‌ برخوردار نباشند؟ فارابي‌ هنگامي‌ كه‌ به‌ اين‌ نقطه‌ رسيده‌ بود، نمي‌توانست‌ بين‌ علوم‌ حكما و انبيا تفاوتي‌ قائل‌ شود، لذا صادقانه‌ اذعان‌ كرد كه‌: «فتبين‌ ان‌ معني‌ الفيلسوف‌ و الرئيس‌ الاول‌ و واضع‌ النواميس‌ و الامام‌ معني‌ كلّه‌ واحد» [تحصيل‌ السعادة/ 93] شيخ‌ الرئيس‌ نيز در نوشته‌هايش‌ در خصوص‌ نبوت‌ خود را با اين‌ مسأله‌ روبرو مي‌ديده‌ است‌. از طرفي‌ رأي‌ فارابي‌ را نپسنديده‌ و از طرف‌ ديگر يافتن‌ تمايزي‌ بين‌ حكيم‌ و عارف‌ و نبي‌ برايش‌ دشوار بوده‌ است‌. شيخ‌ در نمط‌ دهم‌ اشارات‌ اساساً به‌ چنين‌ تمايزي‌ قائل‌ نيست‌ و يا اين‌كه‌ به‌ آن‌ دست‌ نيافته‌ است‌ و در ديگر آثار خود، در نهايت‌ به‌ مثابه‌ وجه‌ تمايزي‌ بين‌ نبي‌ و عارف‌ و فيلسوف‌ بر شدت‌ قوه‌ حدس‌ تأكيد مي‌كند و معتقد است‌ كه‌ برترين‌ درجه قوه‌ حدس‌ كه‌ همان‌ عقل‌ قدسي‌ است‌، وديعه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ ندرت‌ كساني‌ از آن‌ برخوردارند: «انه‌ [العقل‌ القدسي‌] رفيع‌ جدّاً ليس‌ ممّا يشترك‌ الناس‌ فيه‌ كلهم‌»، اين‌ عبارت‌ اگرچه‌ به‌ معناي‌ آن‌ است‌ كه‌ تنها عده‌ قليلي‌ از عقل‌ قدسي‌ برخوردارند، اما به‌ معناي‌ آن‌ نيست‌ كه‌ اين‌ عقل تنها مختص‌ پيامبران‌ باشد.» (ملايري‌، موسي‌، تبيين‌ فلسفي‌ وحي‌ از فارابي‌ تا ملاصدرا 208-207)

 16- ملاصدرا، شرح‌ اصول‌ كافي2/ 303

 17- اسفار 7/ 326

 18- طباطبايي‌، سيدمحمّدحسين‌، علي‌ و فلسفه‌ الهي/ ‌17

 19- طباطبايي‌، سيدمحمد حسين‌، اسلام‌ و انسان‌ معاصر/ 85

 20- حناالفاخوري‌ ـ خليل‌ الجر، تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/ ‌7

 21- تاريخ‌ فلسفه‌ در جهان‌ اسلامي/ ‌81

 22- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام‌ 2/ 127 (به‌ نقل‌ از ابن‌ سينا، رسالة اضحويه‌، چاپ‌ مصر، 1949، ص‌ 45)

 23- ابن‌ رشد از فيلسوفان‌ برجسته‌ مشّايي‌، معجزات‌ انبياء را جز براي‌ اقناع‌ عوام‌ مردم‌ مفيد و مؤثر نمي‌داند (ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام‌2/ 220)

 24- ماجراي‌ فكري‌ فلسفي‌ در جهان‌ اسلام2/‌ 144 (به‌ نقل‌ از ابوحيان‌ توحيدي‌، الامتاع‌ و الموانسة2/ 11)

 25- همان‌3/ 320، به‌ نقل‌ از شرح‌ اصول‌ كافي/ ‌568

 26- همان‌3/ 319

 27- همان2/ 343 (به‌ نقل‌ از شرح‌ اصول‌ كافي/ ‌567)

 28- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام‌ 2/ 322

 29- مطهري‌، مرتضي‌، وحي‌ و نبوت/ ‌56-44

 30- ابن‌سينا، النجاة/ 167

 31- ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام1/‌ 250

 32- ابن‌ سينا در تبيين‌ معجزه‌ نيز همين‌ رويكرد را دارد: «شيخ‌ الرئيس‌ ابن‌ سينا معتقد است‌، همان‌گونه‌ كه‌ نفس‌ ناطقه‌ در حالات‌ عادي‌ و طبيعي‌ روي‌ اعضا و جوارح‌ جسماني‌ اثر مي‌گذارد، در برخي‌ از حالات‌ غيرعادي‌ نيز مي‌تواند به‌ مرحله‌اي‌ نائل‌ گردد كه‌ از نقص‌ هيولاني‌ رها شود و در عالم‌ هستي‌ تصرف‌ نمايد. اتصال‌ نفس‌ ناطقه‌ به‌ عالم‌ ديگر در برخي‌ از حالات‌ غيرعادي‌، نوعي‌ معجزه‌ شناخته‌ مي‌شود كه‌ عقل‌ عادي‌ افراد بشر نمي‌تواند حقيقت‌ آن‌ را ادراك‌ كند.» (ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام‌2/ 220)

 33- ملاصدرا، اسفار2/ 184

 34- علامه‌ حلّي‌، الاسرار الخفية في‌ العلوم‌ العقليه/ ‌574

 35- م‌.م‌ شريف‌، تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام‌1/ 658، علامه‌ طباطبايي‌ درباره‌ ماهيت‌ وحي‌، از نگرش‌ فلسفي‌ فاصله‌ مي‌گيرد و مي‌نويسد: «شعور وحي‌ نزد ما مرموز بوده‌ و نسبت‌ به‌ چگونگي‌ آن‌ اطلاعي‌ نداريم‌ و چگونگي‌ رسيدن‌ به‌ حقايق‌ را نيز نمي‌فهميم‌.» (الميزان15/ 7)

 شهيد مطهري‌ نيز مشابه‌ همين‌ نظر را دارد. وي‌ مي‌گويد: «هيچ‌ ضرورتي‌ ندارد كه‌ حتماً بگوييم‌ ما بايد حقيقت‌ و كنه‌ و ماهيت‌ وحي‌ را درك‌ كنيم‌، آخرش‌ هم‌ يك‌ توجيهي‌ بكنيم‌ و بگوييم‌ همين‌ است‌ و غير از اين‌ نيست‌. ما بايد به‌ وجود وحي‌ ايمان‌ داشته‌ باشيم‌، لازم‌ نيست‌ بر ما كه‌ حقيقت‌ وحي‌ را بفهميم‌؛ اگر بفهميم‌، يك‌ معرفتي‌ بر معرفت‌هاي‌ ما افزوده‌ شده‌ است‌ و اگر نفهميم‌، جاي‌ ايراد به‌ ما نيست‌، به‌ جهت‌ اين‌كه‌ يك‌ حالتي‌ است‌ مخصوص‌ پيغمبران‌ كه‌ قطعاً ما به‌ كنه‌ آن‌ پي‌ نمي‌بريم‌؛ ولي‌ چون‌ قرآن‌ وحي‌ را عموميت‌ داده‌ در اشياي‌ ديگر، شايد به‌ تناسب‌ آن‌ انواعي‌ از وحي‌ كه‌ مي‌شناسيم‌، بتوانيم‌ تا اندازه‌اي‌ آن‌ وحي‌اي‌ را كه‌ با آن‌ از نزديك‌ آشنايي‌ نداريم‌، كه‌ وحي‌ نبوت‌ است‌، توجيهي‌ بكنيم‌؛ و اگر نتوانيم‌ توجيهي‌ بكنيم‌، از خودمان‌ حتي‌ گله‌مند نيستيم‌، چون‌ يك‌ امري‌ است‌ ما فوق‌ حد ما و يك‌ مسأله‌اي‌ است‌ كه‌ از مختصات‌ انبياء بوده‌ است‌.» (مطهري‌، مرتضي‌، نبوت/ ‌78-77)

 36- همان/‌656-655، همچنين‌ ر.ك‌ به‌: ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام2/‌ 349. دكتر ديناني‌ نيز بر اين‌ باور است‌ كه‌ فارابي‌ بيشتر اوقات‌ خود را در تأملات‌ عقلي‌ صرف‌ كرده‌ و در اثر تفكر دائم‌ به‌ مرحله عقل‌ مستفاد [مقام‌ اتحاد با عقل‌ فعّال‌] نائل‌ آمده‌ است‌. (ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام3/‌ 296)

 37- ر.ك‌ به‌: فارابي‌، ابونصر، فصول‌ منتزعه‌، ترجمه دكتر حسن‌ ملكشاهي/‌104-100، ماجراي‌ فكر فلسفي‌ در جهان‌ اسلام2/‌ 250، حكمت‌ و انديشه‌ ديني/‌40

 38- تاريخ‌ فلسفه‌ در اسلام1/‌ 568 و 599 به‌ نقل‌ از فصوص‌ الحكم‌ / 66

 39- مقبولات‌ از نظر فلسفه‌ و منطق‌، قضايايي‌ است‌ كه‌ از روي‌ تقليد از كسي‌ كه‌ مورد اعتماد است‌، پذيرفته‌ شود. منشأ اعتماد به‌ اشخاص‌ يا امر آسماني‌ است‌ مانند پيامبر و امام‌ معصوم‌ و يا عقل‌ و كارداني‌ افراد مانند حكماء و بزرگان‌ و دانشمندان‌ علوم‌ مختلف و... نيز مانند اشعار شعرا و ضرب‌ المثل‌هايي‌ كه‌ بدون‌ اين‌كه‌ معلوم‌ باشد كه‌ اصلاً از كيست‌، مورد قبول‌ مردم‌ است‌ و مانند احكام‌ فقهي‌ كه‌ از روي‌ تقليد از مجتهدان‌ پذيرفته‌ مي‌شود... منشأ اعتقاد به‌ قضاياي‌ مقبوله‌، اعتماد به‌ ديگران‌ و تقليد از آنهاست‌ و در همين‌ مورد است‌ كه‌ مقبولات‌ با يقينيات‌ متفاوت‌ است‌» (مظفر، محمدرضا، منطق‌/ترجمه‌ منوچهر صانعي‌ دره‌ بيدي/‌ 344)

 40- ر.ك‌ به‌: منطق‌ مظفر/ 316

 41- ر.ك‌. به‌ قرآن‌: بقره/‌119و152و213، آل‌ عمران/‌164، جمعه/‌2، نحل/‌36، ابراهيم/‌4و5، حديد/ 25، سبا/28، احزاب/‌45، آل‌ عمران/ ‌81، مائده/ ‌67،92، انفال/‌24، نور/ 54 و...

 42- شهيد مطهري‌ مي‌نويسد: «لقد ارسلنا رُسُلَنَا بالبينات‌ و اَنزلنا مَعَهُم‌ الكتاب‌ و الميزان‌ ليقوَم‌ الناس‌ بالقسط‌ (كه‌ قرآن‌ به‌طور علت‌ غايي‌ بيان‌ مي‌كند) يعني‌ ما پيغمبران‌ را فرستاديم‌ براي‌ همين‌ كه‌ عدالت‌ در ميان‌ بشر برقرار شود، يعني‌ قرآن‌ اين‌ مطلب‌ را مسلّم‌ گرفته‌ است‌ كه‌ اگر پيغمبراني‌ در دنيا نمي‌آمدند، عدالتي‌ در زندگي‌ بشر وجود نمي‌داشت‌.» ( مطهري‌، مرتضي‌، نبوت/ ‌65)

 43- بقره‌/ 151

 44- شيخ‌ طوسي‌، تبيان2/‌ 30

 45- فيض‌ كاشاني‌، الصافي‌1/ 202

 46- اسراء/ 15

 47- طه/‌134-133

 48- نساء/ 165

 49- توحيد صدوق/ ‌45

 50- بحارالانوار11/ 39

 51- كافي1/‌ 169

 52- بحارالانوار47/ 408

 53- همان‌

 54- همان/‌178

 55- همان/‌178

 56- همان‌

 57- همان‌

 58- همان‌

 59- همان/ ‌179

 60- همان‌

 61- همان‌

 62- همان/ ‌177

 63- تحف‌ العقول/ ‌175

 64- آل‌ عمران/ ‌33، و نيز ابراهيم/ ‌11

 65- بقره/ ‌131-130

 66- مناقب‌ ابن‌ شهر آشوب/‌ 183

 67- حج/ ‌75

 68- شعراء/ 194-192

 69- نجم/‌10-3

 70- تغابن/ ‌12

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 70
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ۱۰:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۱۹
    0 0
    1ـ فاتحه این کرسی آزاد اندیشی را باید خواند که خراب می کنید فرمایش رهبری عزیز را 2ـ این کرسی آزاد اندیشی است یا کرسی تک اندیشی و بروز وابستگیهای محض اعتقادی؟ بروید اندکی درس وحدت در هم اندیشی را از مهرنامه‌ای‌ها و بخارائیها یاد بگیرید که چگونه در تفرقشان، در فرهنگ و سیاست جبهه واحد تشکیل می‌دهند. 3ـ با این سخنان بافته از صدق و مجهول به کجا می خواهید برسید؟ مشرق! همان پایگاه خبری تحلیلی‌ات را خوب از آب در آور، کرسی آزاد اندیشی پیش کِشت 4ـ شماکه مرد مردتان خمینی کبیر است و او خود هم فقیه بود و هم فیلسوف! پس این دیگر چه روایتی است! 5ـ حضرت نصیری هم به جای ارتجاع در تفکر، اگر دردمند نظام اسلامی و علوم اسلامی و علوم انسانی است چهار تا راهکار بدهد تا جمهوری اسلامی از این وضعیت به درآید و در مجموعه هایی که با او در ارتباطند تأثیری مشخص و امروزین بگذارد. شعور تاریخی شیعه هنوز که هنوز است به تکامل نرسیده و در این تطور خدا می داند تا کی قرار است زهر ارتجاع پویایی تشیع را به کسالت بَرد 6ـ فکر کردید اگر تفکر تفکیکی و حجتیه ای و همینطور تفکر قائل به تشرع و روایت مداری محض حاکم بود، آیا انقلاب اسلامی شکل می‌گرفت یا امروز جریان بیداری اسلامی به وجود می آمد؟ 7ـ جهان انسانِ امروز بدون رسانه، ابتر است و چگونه امثال حضرت نصیری از امثال تکنولوژی که از کفر برآمده بهره می گیرد و پل زیر پای خود را می شکند! 8ـ حضرت نصیری همچون آقای میلانی در شبکه چهارم سیما آنقدر سطحی و ... ، هندسه توحیدی کلمات و تفکرات ملاصدرا را نادیده گرفته است و در نهایت به کفر و شرک ملاصدرا قائل می‌شود که مخاطب غیر مسلمان به راحتی و در برهانی مقدم امیرالمؤمنین علیه السلام را به کفر و شرک مقدم می‌کند. چراکه روایات فراوان و دقیقی از ایشان در توصیف جهان و خداوند است که با ظاهر بینی به کفر و شرک می انجامد 9ـ به نظر می رسد لیاقت چنین تفکری همان دوران استبداد و استعمار است تا به بهانه آباد کردن دهی در مقابل دههای خراب، از انقلاب اسلامی و مردم سالاری دینی فقیه محور دوری کنند و زیر پرچم حضرات آیات بروجردی و ... داد اسلام خواهی سر دهند. فقه پویا کجا و تفکر دگماتیستیِ امثال آقای میلانی کجا که می خواهد واو به واو مسائل را از روابات یقینی و قرآن کریم در آورد. باشد تا در آورد و باشیم تا لحظه ای به اینان امان ورود به جریان فرهنگی را ندهیم. آمین!
  • فرهاد ۱۶:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۱۹
    0 0
    من تاکنون سه مقاله از آقای نصیری در مشرق خوانده ام اما بالاخره نفهمیدم ایشان در صدد اثبات چه ادعایی هستند.
  • ۱۷:۲۵ - ۱۳۹۰/۰۴/۱۹
    0 0
    خوف نکنید ! همه نظرات را هم بذارید چیزیتون نمی شه.
  • عرشیا معتمدی ۱۸:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۲۰
    0 0
    آقای نصیری! من در دانشگاه اصفهان پای صحبت شما بودم. چند سوال برایم حل نشد.آیا به نظر شما در روز آخرت ملا صدرا به قول شما به خاطر عقاید انحرافی اش عذاب می بیند. آیا اتهام کفرگویی به برخی بزرگان مشکلات امروز ما را حل می کند؟ آیا امام زمان(ع) ظهور کنند این دستاوردهای بشری را نابود می کنند؟پاسخ بله یا خیر بحث های مفصلی را به همراه خواهد داشت.
  • حمید ۱۱:۱۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۲۳
    0 0
    آقای ناشناس عصبانی عجب استدلالهایی میکنی
  • کیوان ۱۵:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۲۴
    0 0
    نصیری یک مرتجع به تمام معنا است ، گول گذشته ی او را نخورید.
  • مصطفی ۱۲:۲۵ - ۱۳۹۰/۰۴/۲۸
    0 0
    جواب اندیشه را با تهمت ارتجاع نمی دهند آقا کیوان این گونه تهمت زدن و نسبت دادن توهین به جریانی برجسته به تشیع است که البته شاید به مذاق برخی خوش نیاید
  • ۲۲:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۳۰
    0 0
    جواب به آقا حمید و البته به آقا مصطفی: برادر من اولا که من عصبانی هستم ولی استلالم درست است لااقل بسیاری از مواردش ثانیا نگاه جناب کیوان بر هرمبنایی هست من نمی‌دانم، اما این ارتجاع را که او گفته، در تطبیق و به روزرسانی سخنان آقای نصیری با مسائل امروز فرهنگ و سیاست، می توان به خوبی درک و ترسیم کرد. ارتجاع یعنی ما کمال و تعالی در بیان امام خمینی را نبینیم و فلسفه و عرفان را کفر بخوانیم ارتجاع یعنی مشرک دانستن ابن عربی و قائل شدن به مکتب تفکیک ارتجاع یعنی بازگشت به عقب ارتجاع یعنی نتایج مفید و پاک تمدن روز و کارکردهای اجتماعی و علمی جدید را باطل دانستن و بازگشت به نسخه های قدیم ارتجاع از نوع تفکیکی نه یک بیان و نظریه علمی صرف است؛ بلکه به نظر من فرورفتن در محاق است برای صیانت از تمدنی که به روز نشده و در جهان جدید همه چیز ـ از نوع تکنیک را ـ انحراف می‌داند و باطل. اول و آخر نظریه تفکیک میگه فلسفه کفر است. می گویند هر فرد را از آثارش باید شناخت و ما می گوییم هر مکتب را از نظریه پردازان و چهره هایش. امام ما، شهید مطهری ما، علامه طباطبایی ما کافر بودند؟ باشد اصلا شما راست می گویید!!! مرتجعین نه فقط یعنی منافقین کور دل، بلکه یعنی روحانی حوزوی ای که امام خمینی را کافر می دانست ارتجاع یعنی از امام خمینی گذشتن از تعقل گذشتن از انقلاب فعال گذشتن ارتجاع یعنی رؤیای مدینت النبی و در نظر نگرفتن شرایط روز ارتجاع یعنی خمودی در حوزه علمیه و درس خارجی که 15 سال فقط به نکاح می پردازد و چند بحث دیگر ارتجاع یعنی عدم اعتقاد به فقه پویا ارتجاع یعنی بازگشت به نسخه های قدیم به علت درماندگی فرهنگی و یأس از اینده ارتجاع یعنی امثال بنده و شما که هنوز بعد از سی سال مبانی معرفتی انقلابمان را نفهمیده‌ایم درش تشکیک می کنیم و هوای وطن قدیم نموده‌ایم فرزند صالح امروز بودن خیلی سخت است ...
  • مجتبی ۰۰:۰۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۳۱
    0 0
    هنگامي که خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس براي معارضه با مکتب معارف نوراني اهل بيت عليهم السلام انديشه‌هاي بيگانه را وارد اسلام کردند، امامان معصوم عليهم السلام و اصحاب بزرگوار ايشان به مبارزه با ايشان قيام نمودند و افرادي چون هشام بن الحکم و فضل بن شاذان و... کتاب‌هاي "الردّ علي الفلاسفه" و "ردّ بر ارسطو در توحيد" و... را نوشتند. متکلّمان مجاهد و نستوه شيعي پيوسته راه ايشان را ادامه دادند؛ اما گروهي ديگر مباني يونانيان بت‌پرست را پذيرفتند، و به تأويل نادرست عقايد وحياني، و تطبيق آن‌ها بر افکار ايشان پرداختند. ايشان به جاي اين‌که يک دست به دامن قرآن و دست ديگر به دامن عترت بزنند، در يک دست فلسفه يونان، و در دست ديگر معارف قرآن و اهل بيت عليهم السلام را گرفتند، و در راه تطبيق آن دو بر هم هر چه بيش‌تر کوشيدند در باتلاق تناقض‌گويي فروتر رفتند. لذا: گاهي اقرار به وجود خالق متعال مي‌کنند، و ديگر‌گاه مي‌گويند واجب الوجود عين خود اشيا است! گاهي مي‌گويند عالم مخلوق خداست، و ديگرگاه مي‌گويند خود خدا به صورت عالم تجلّي کرده است و ذات خداوند به صورت اشياي گوناگون در آمده است! گاهي مي‌گويند عالم حادث است، و ديگرگاه مي‌گويند عالم حادث ذاتي و قديم زماني است، و وجود آن ازلي و دائمي مي‌باشد! گاهي به نبوّت انبيا و پذيرش وحي آسماني زبان مي‌گشايند، و ديگرگاه مي‌گويند نبوّت مانند بلوغ يکي از حالات طبيعي همه افراد انساني است که برخي به آن مي‌رسند، و برخي ديگر قبل از رسيدن به آن مي‌ميرند! گاهي به مقامات امامان معصوم عليهم السلام اقرار مي‌کنند، و ديگر‌گاه ايشان را هم فيلسوف و انساني کامل مي‌دانند، و فلاسفه را هم انسان کامل! و متّصل با خدا مي‌شمارند، بلکه فراتر از آن ادّعا مي‌کنند که انبيا و امامان عليهم السلام علم را به واسطه فرشتگان مي‌گيرند، ولي اولياي فلسفه و عرفان بدون واسطه به مبدأ متّصل مي‌باشند! گاهي به وجود معاد و بهشت و جهنم و ثواب و عقاب لب مي‌گشايند، و ديگر‌گاه مي‌گويند بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و معاد، همه و همه تخيّلات و صور دروني نفس انساني است! امروزه بسياري اساتيد، پرچمدار عقايدي هستند که خلاف ضروريات اسلام و اديان است و کتاب‌هايي به عنوان اعتقادات اسلامي مورد تدريس صدور مدرک و تدوين پايان نامه قرار مي‌گيرد که در گذشته به عنوان فني از فنون شمرده مي‌شد نه به عنوان معارف الهي و تعاليم مکتب وحي، لذا مي‌بينيم که اينک: 1) معناي توحيد الهي به وحدت و يکي بودن وجود خالق و مخلوق تحريف و تأويل مي‌شود. 2) اعتقاد به حدوث عالم انکار شده و اعتقاد به حدوث ذاتي ازلي و قدم عالم جاي¬گزين آن مي‌گردد. 3) معناي واقعي خلقت، به تطور و تغير وجود خالق متعال به صورت‌هاي مختلف تأويل مي‌شود. 4) در ضمن اثبات واجب الوجودي که کل الاشياء است، در حقيقت وجود باري تعالي انکار مي‌شود. 5) اعتقاد به جبر جاي¬گزين اثبات اختيار مي‌گردد. 6) تحت عنوان حرکت تمام اشيا به سوي کمال و تجرد و فنا شدن در ذات خدا، معاد و وجود حقيقي بهشت و دوزخ انکار مي‌گردد و... ضروريات و براهين قطعي مکتب وحي ظواهر ظني ديني! تعريف شده، و برخي اوهام ديگران علوم عقلي دانسته آمده، و بررسي نظريات علمي، اهانت به علماي بزرگوار تلقي مي‌گردد و به توهم دفاع از خدمت¬گزاران مکتب، با ضروريات و اصول قطعي و برهاني مکتب مخالفت مي‌شود.
  • مجتبی ۰۰:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۳۱
    0 0
    هنگامي که خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس براي معارضه با مکتب معارف نوراني اهل بيت عليهم السلام انديشه‌هاي بيگانه را وارد اسلام کردند، امامان معصوم عليهم السلام و اصحاب بزرگوار ايشان به مبارزه با ايشان قيام نمودند و افرادي چون هشام بن الحکم و فضل بن شاذان و... کتاب‌هاي "الردّ علي الفلاسفه" و "ردّ بر ارسطو در توحيد" و... را نوشتند. متکلّمان مجاهد و نستوه شيعي پيوسته راه ايشان را ادامه دادند؛ اما گروهي ديگر مباني يونانيان بت‌پرست را پذيرفتند، و به تأويل نادرست عقايد وحياني، و تطبيق آن‌ها بر افکار ايشان پرداختند. ايشان به جاي اين‌که يک دست به دامن قرآن و دست ديگر به دامن عترت بزنند، در يک دست فلسفه يونان، و در دست ديگر معارف قرآن و اهل بيت عليهم السلام را گرفتند، و در راه تطبيق آن دو بر هم هر چه بيش‌تر کوشيدند در باتلاق تناقض‌گويي فروتر رفتند. لذا: گاهي اقرار به وجود خالق متعال مي‌کنند، و ديگر‌گاه مي‌گويند واجب الوجود عين خود اشيا است! گاهي مي‌گويند عالم مخلوق خداست، و ديگرگاه مي‌گويند خود خدا به صورت عالم تجلّي کرده است و ذات خداوند به صورت اشياي گوناگون در آمده است! گاهي مي‌گويند عالم حادث است، و ديگرگاه مي‌گويند عالم حادث ذاتي و قديم زماني است، و وجود آن ازلي و دائمي مي‌باشد! گاهي به نبوّت انبيا و پذيرش وحي آسماني زبان مي‌گشايند، و ديگرگاه مي‌گويند نبوّت مانند بلوغ يکي از حالات طبيعي همه افراد انساني است که برخي به آن مي‌رسند، و برخي ديگر قبل از رسيدن به آن مي‌ميرند! گاهي به مقامات امامان معصوم عليهم السلام اقرار مي‌کنند، و ديگر‌گاه ايشان را هم فيلسوف و انساني کامل مي‌دانند، و فلاسفه را هم انسان کامل! و متّصل با خدا مي‌شمارند، بلکه فراتر از آن ادّعا مي‌کنند که انبيا و امامان عليهم السلام علم را به واسطه فرشتگان مي‌گيرند، ولي اولياي فلسفه و عرفان بدون واسطه به مبدأ متّصل مي‌باشند! گاهي به وجود معاد و بهشت و جهنم و ثواب و عقاب لب مي‌گشايند، و ديگر‌گاه مي‌گويند بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و معاد، همه و همه تخيّلات و صور دروني نفس انساني است! امروزه بسياري اساتيد، پرچمدار عقايدي هستند که خلاف ضروريات اسلام و اديان است و کتاب‌هايي به عنوان اعتقادات اسلامي مورد تدريس صدور مدرک و تدوين پايان نامه قرار مي‌گيرد که در گذشته به عنوان فني از فنون شمرده مي‌شد نه به عنوان معارف الهي و تعاليم مکتب وحي، لذا مي‌بينيم که اينک: 1) معناي توحيد الهي به وحدت و يکي بودن وجود خالق و مخلوق تحريف و تأويل مي‌شود. 2) اعتقاد به حدوث عالم انکار شده و اعتقاد به حدوث ذاتي ازلي و قدم عالم جاي¬گزين آن مي‌گردد. 3) معناي واقعي خلقت، به تطور و تغير وجود خالق متعال به صورت‌هاي مختلف تأويل مي‌شود. 4) در ضمن اثبات واجب الوجودي که کل الاشياء است، در حقيقت وجود باري تعالي انکار مي‌شود. 5) اعتقاد به جبر جاي¬گزين اثبات اختيار مي‌گردد. 6) تحت عنوان حرکت تمام اشيا به سوي کمال و تجرد و فنا شدن در ذات خدا، معاد و وجود حقيقي بهشت و دوزخ انکار مي‌گردد و... ضروريات و براهين قطعي مکتب وحي ظواهر ظني ديني! تعريف شده، و برخي اوهام ديگران علوم عقلي دانسته آمده، و بررسي نظريات علمي، اهانت به علماي بزرگوار تلقي مي‌گردد و به توهم دفاع از خدمت¬گزاران مکتب، با ضروريات و اصول قطعي و برهاني مکتب مخالفت مي‌شود.
  • مجتبی ۰۰:۱۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۳۱
    0 0
    لطفا از نسبت های ناروا بپرهیزید قسمتی از کتاب آقای نصیری: ممكن‌ است‌ كساني‌ سخن‌ از تغيير شرايط‌ و ضرورت‌ انطباق‌ احكام‌ اسلام‌ با مقتضيات‌ زمان‌ بگويند. در اينكه‌ زمانه‌ دگرگون‌ شده‌ است‌ و شرايطي‌ متفاوت‌ با گذشته‌ به‌ وجود آمده‌ است‌، هيچ‌ بحثي‌ نيست‌ امّا بايد اين‌ نكته‌ را به‌ روشني‌ دريابيم‌ كه‌ تغييرات‌ و دگرگوني‌هاي‌ زمانه‌ ما كه‌ تحت‌تأثير تمدن‌ غرب‌ رخ‌ داده‌ است‌، ماهيتي‌ جز انحطاط‌ و تباهي‌ ندارد و اگر ما بر اين‌ ماهيت‌ وقوف‌ پيدا نكنيم‌ و در كار انطباق‌ دين‌ با شرايط‌ كنوني‌ برآييم‌، بدون‌ شك‌ پس‌ از مدّتي‌ از اسلام‌ جز اسمي‌ باقي‌ نخواهد ماند و پوستيني‌ كاملاً وارونه‌ بر تن‌ اسلام‌ پوشانده‌ خواهد شد كه‌ متأسفانه‌ نشانه‌هاي‌ ناميمون‌ اين‌ اتفاق‌ سهمگين‌ را شاهديم‌. نگارنده‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ براي‌ جمع‌ بين‌ دو تكليف‌ اساسي‌: الف‌: حفظ‌ خلوص‌ اسلام‌ و شريعت‌، ب‌: حضور در صحنه‌ سياست‌ و حاكميت‌ و خالي‌ نكردن‌ عرصه‌، كه‌ در مواردي‌ ممكن‌ است‌ در تزاحم‌ با يكديگر قرار بگيرند، بايد با اذعان‌ به‌ حقّانيت‌ و ثبات‌ احكام‌ نوراني‌ اسلام‌ (حلال‌ محمدٍ حلال‌ الي‌ يوم‌ القيامة و حرامُه‌ حرام‌ٌ الي‌ يوم‌ القيامة) و دريافت‌ اين‌ نكته مهم‌ كه‌ شرايط‌ منحط‌ كنوني‌ امكان‌ اجرا و عمل‌ به‌ اين‌ احكام‌ را به‌ نحو تمام‌ و كمال‌ منتفي‌ كرده‌ است‌ و ما تنها به‌ طور نسبي‌ و در حدّ وسع‌ خود مي‌توانيم‌ به‌ بخشي‌ از اين‌ احكام‌ جامه عمل‌ بپوشانيم‌ و براي‌ اجراي‌ كامل‌ آن‌ بايد منتظر بر هم‌ خوردن‌ نظم‌ و شرايط‌ كنوني‌ حاكم‌ بر اقتصاد و سياست‌ و فرهنگ‌ و اجتماع‌ جهان‌ باشيم‌، در موارد اضطرار و الزاماتي‌ كه‌ راه‌ برگشتي‌ از آن‌ وجود ندارد و ممكن‌ است‌ به‌ بن‌بست‌ و اخلال‌ در نظام‌ منجر شود ـ كه‌ موردنظر شارع‌ نيست‌ ـ، حاكم‌ و حكومت‌ اسلامي‌ متوسّل‌ به‌ احكام‌ ثانويه‌ و حكومتي‌ شود بدون‌ آنكه‌ احكام‌ اوّليه‌ مورد خدشه‌ قرار بگيرند و اين‌ سخن‌ كاملاً باطل‌ و ارتدادآميز مطرح‌ شود كه‌ شرايط‌ امروز، تكامل‌يافته‌ است‌ و آن‌ احكام‌ به‌ درد اين‌ زمان‌ نمي‌خورد و بايد به‌ اجتهادي‌ نو و متناسب‌ با زمان‌ دست‌ زد! همچنین در جای دیگر می نویسد: 1. از زير سؤال‌ بردن‌ احكام‌ نوراني‌ اسلام‌ و يا تفسير به‌ رأي‌ و قبض‌ و بسط‌ در آن‌ها براي‌ خوش‌آمد زمانه‌ و يا به‌ اصطلاح‌ حل‌ معضلات‌ كنوني‌ جداً بپرهيزيم‌ و هشدارهاي‌ ائمه‌ معصومين‌: را درباره ظهور جريان‌ گسترده بدعت‌، ارتداد و نفي‌ دين‌ در آخرالزمان‌، به‌ گوش‌ جان‌ بسپاريم‌ و از سرنوشت‌ خطرناك‌ كساني‌ كه‌ تا ديروز در جمع‌ مؤمنين‌ بودند و امروز با كفّار و ملحدان‌ هم‌رأي‌ و هم‌صدا شده‌اند، عبرت ‌بگيريم‌. 2. بر حقانيّت‌ مطلق‌ و ثابت‌ و غيرقابل‌ خدشه‌ احكام‌ نوراني‌ اسلام‌ با همان‌ كيفيتي‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌، رسول‌ گرامي صلي الله عليه و آله و ائمه‌ معصومين‌: ارائه‌ و تبيين‌ كرده‌اند، پا فشاريم‌ و در برخورد با معضلات‌ و تنگناهاي‌ زمانه‌، فارغ‌ از هجوم‌ غرب‌ و دشمنان‌، ابتدا نهايت‌ تلاش‌ خود را براي‌ فراهم‌ كردن‌ زمينه‌ اجراي‌ احكام‌ اوليه‌ اسلام‌ به‌كار گيريم‌ و در مواردي‌ كه‌ براساس‌ تشخيص‌ صحيح‌ و درست‌ عقلاي‌ متدين‌ و كارشناسان‌ زمان‌شناس‌ و غيرمرعوب‌ در برابر غرب‌، شرايط‌ اضطراري‌ تشخيص‌ داده‌ شد، به‌ احكام‌ ثانويه‌ و حكومتي‌ متوسّل‌ شويم‌ تا ان‌شاءالله با ظهور مصلح‌ كل‌ امام‌زمان‌ ـ عجل‌الله تعالي‌ فرجه‌الشريف‌ ـ و بر هم‌ خوردن‌ كليه معادلات‌ ظالمانه حاكم‌ بر عالم‌، شاهد تحقق‌ مدينه فاضله‌ اسلامي‌ و اجراي‌ كامل‌ و تك‌تك‌ احكام‌ نوراني‌ اسلام‌ باشيم‌.
  • ۱۴:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۱
    0 0
    پاسخ سه بار تکرار برادر مجتبی تحسین برانگیز است و دست گل مدیر ویراستاری مشرق هم درد نکند. اگر لازم باشد ارتجاعیات قبل را copy past کنیم! ظاهرا آقا مجتبی روح فلسفه و تفلسف را درنیافته است که طومار فلسفه را با کفریات این و آن به هم میپیچند! برادر من فلسفه یعنی یک علم و مجموعه یافته های عالمانش که من و شما باید آنرا تحلیل و نقد کنیم. به نظر حقیر، ارجاعات آقا مجتبی از کتاب آقای نصیری، اولا نقل به اجمال است و ناتمام که کلاف پرسشها بیشتر در هم می پیچد. مسأله روی مسأله بدون شفاف سازی. ما می گوییم ایشان نه تنها راکاری ارائه نمی دهد بلکه در توصیفش از وضع موجود نیز تبینهای ناقصی را در تنها در ساحت نقد غرب و صیانت از رأی اسلام ارائه می دهد. ضمن اینکه در همان نیز نقص دارد. با این همه ما در روایت از فقه و نقد ارتجاع هیچگاه نخواستیم پای از آموزه های اسلام ناب بیرون نهیم و بر این مبنا نیز، اساسا ارجاع به این سخن از جناب نصیری اشتباه است. فلسفه یعنی حیات تعقلی بر مبنای نگاه وجودی به جهان. خیلی عذر می‌خواهم ولی گور به گور شود آراء کفر آمیز این و آن. اندیشه اسلامی بدون تفلسف در جهان امروز ابتر است. این نه یعنی اینکه اسلام ناقص است و لازم است که به آن افزوده شود. سخن این است که وضعیت انسان و موقعیت تمدنی ـ فرهنگی ما در امروز نیازمند تعقل است. نه تعقل سکولار و ... . چه کسی گفته شما فلسفه بخوان و قول به کفر کافران کن و اگر نکنی فیلسوف نیستی! نوع ورود شمایان به بحث انتقادی از فلسفه اشتباه است چه کسی گفته فلسفه یعنی ارسطو و ارسوط یعنی فیلسوف توحیدی و لاغیر. در فیزیک و شیمی و ... آنقدر نظریه داده اند و آنها در تاریخ از بین رفته اند که تا بدین جا رسیده است. ساحت فلسفه و فیزیک و ... از این منظر شبیه هم اند که هر کدام مجموعه ای از آراء علمی هستند. یکی بر مبنای وجود یکی بر مبنای شیمی و ... . این چه سخن نا روایی است که به دلیل صدتا اشتباه... یک علم زیر سوال برود. حیات فلسفی انسان به معنای نگاه وجودی به جهان است. آیا این کفر است و شر. حرام و حلال ما نیز همانند شماست اما رویکرد فلسفی خارج از این محدوده است؟ این نگاه، نگاه ارتجاعی است که از یافته های علم دیگر استفاده نکنیم. خوب نکنید ولی مگر می شود انسان بدون تفکر فلسفی. انسان مساوی با تعقل می باشد ولی مساوی با اسلام و مسلمان بودن نیست. انسان با تعقل و تفکر به اسلام می رسد. جناب کانت ـ البته اگر به اندیشمند بودنش ـ قائل باشید، جمله نغزی دارد که روایت دیگری از حدیث اخلاقی نبی مکرم است. او می گوید آنچه می گویی را آنچنان بدان که در زمان و مکان کلیت یابد و نه برای تو، بلکه برای همه افراد قابل اجرا باشد. یعنی یک قانون ـ از هر نوع و مدلش ـ هرچقدر دقیقتر و کلی تر، ارزشمندتر. لطفا وقتی از یک نظریه ـ تفکیک ـ استفاده می کنید، آنرا هم برای قدیم، هم برای حال و هم برای آینده تصور کنید. به نظر شما بدون اندیشه فلسفی و تعقل که دقیقا در مقابل تعقل تکفکیکی است، انقلاب اسلامی می توانست رخ دهد؟ جناب ارجمند، نصیری که حزب اللهی است و از نزدیک هم دیدیمشان. من یک مخاطب عوامم که وقتی نظر ایشان را در باب فلسفه می خوانم، توگویی هاج و واج می مانم که آقا اینهمه فیلسوف آمدند و رفتند تا اصل تفکر و تعقل و اندیشه ورزی را در انسان احیا کنند پس این دیگر چه سخنی است؟ مگر سقراط چنین نکرد. مگر رویکرد او خلاف اسلام است. پس برادر ما نصیری چه می گوید که فلانی و فلانی و فلانی کافرند !!!! آقاجان از این حجاب ارتجاعی بدرآیید که فلسفه یعنی پذیرش کفر. اندیشه اسلامی و غربی هر یک رهاوردی علمی، فرهنگی و تمدنی دارند برای ما تا به قول استادمان که دوست و همکار شفیق آقای نصیری نیز بوده است، موجودی بشویم به علاوه دانشمندان پیشینیان. فلسفه یعنی آزاد اندیشی و مگر نشنیده اید شریفه « لااکراه فی الدین » را ؟ باید تعقل کرد تا به « قد تبین الرشد من الغی » رسید. به نظر حقیر می رسد که برآیند نظریات جناب نصیری و امثال شریفشان، به خمودی و نه حیات پویای اسلامی می رسد. ایشان منتقد فرهنگی بسیار خوبی هستند.
  • عمید ۱۵:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۵
    0 0
    ناتوانانی که سخنی در مقابل کلمه حق آقای نصیری ندارند با زدن اتهام و نسبت دادن های ناروا و تخریب شخصیت می خواهتد ضعف خود را در نداشتن برهان و عدم اقامه دلیل و اثبات حجت مخفی کنند. بدانید در مصاف اندیشه ها فقط تفکراتی که از منبع عصمت سرچشمه گرفته باشد خطایی در مطابقت با عقل نخواهد داشت یطوریکه که اگر جن و انس جمع شوند نخواهند توانست بر آن خدشه ای گیرند.
  • حمید ۱۷:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۵
    0 0
    عزیز ناشناس ارتجاع یعنی سرتسلیم در برابر جریان خداگریز حاکم ارتجاع یعنی زدودن و به سخره گرفتن احکام اسلام ارتجاع یعنی به بهانه پویایی فقه ربا را در جامعه دامن زدن ارتجاع یعنی برچسب ارتجاع زدن به کسانی که شجاعانه در این عصر جدید سینه جلوی تحریف کنندگان دین خدا و رسولش سپر کردن درود بر انان که این نسبت ها را به جان می خرند و به جای افراد به دین خدا توسل و تمسک جسته اند
  • ۱۸:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۵
    0 0
    بسمه تعالی به این عبارات دقت کنید: « ناتوانان، کلمه حق، اتهام و تخریب شخصیت، داشتن برهان، تفکراتی که از منبع عصمت برآمده اند به طوریکه اگر جن و انس جمع شوند نمی توانند خدشه ای در آن کنند» 1ـ اینها همه عباراتی است که حکایت دارد برادر عمید یا حمید به حقیقت تامه و کلمه حق دست یافته است؛ این اولین پله است که ایشان را از کرسیها بیاندازیم بیرون! چرا ؟ چون منطق بحث و دیالوگ را نمی دانند. کرسی آزاد اندیشی یعنی همه بگویند آنچه را که می¬اندیشند. کیفیت اندیشه، بعدد انسانها متفاوت است، چنانچه خداشناسی همه انسانها ـ البته با مبادی مشترک ـ متفاوت است. چه بسا فیلسوف و عارفی که واصل است و چه بسا فقیهی که ... . 2ـ نقد رأی و تبیین آراء مخالف، تخریب شخصیت و اتهام به شمار نمی آید. به نظر حقیر نمی آید نه در متن بالا و نه در نظرات داده شده، بی احترامی خاصی به آقای نصیری شده است. یک وجه از کرسی آزد اندیشی نظریات یک فرد است و یک وجه آن کلیت نظریات ارائه شده؛ شخصیت ایشان به شدت محترم و نظریات فرهنگی ایشان قابل توجه و تأمل اند. 3ـ برادر عمید، به طور غیر مستقیم مدعی است نظریه آقای نصیری، منبعث از عین آراء معصوم است و جن و انس نمی توانند با آن مقابله کنند. 4ـ نمی دانیم به مدعیات جناب عمید دل ببندیم یا به مباحث آزاد و مناظرات فلسفی و منطقی ائمه اطهار علیهم السلام. آیا متدولوژی اندیشه را باید از مدعیان وصول به کلمه حق برگرفت یا ائمه اطهار علیهم السلام؟ الگوی جهان¬اندیشی و خوداندیشی، نسخه های آموزه ای معصومین است یا الگوی فلسفه ستیزِ خود حقیقت بین و دیگر باطل بین برخی افراد؟ 5ـ آنگاه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند اطلب العلم ولو بالصین ( دین را بجویید ولو در چین باشد ) و آنگاه که روح آیات و روایات، ما را به تعلم و جویندگی همه علوم ترغیب نمود، بی شک در دل خود توجه به پیوستهای فرهنگی و تمدنی علوم را داشته است. علوم ضرورتا باید از سنگ محک آموزه های معنوی ما بگذرند و اسلام می تواند با همه آنها تعاطی و ارتباط داشته باشد. علوم بدون پیوست فرهنگی وجود ندارند؛ اما این نباید دلیل آن باشد تا ما در این روزگار، تبیین کفریات این و آن کنیم تا ... . 6ـ راستی مشرق! کرسیهایت را خوب مدیریت کنی بدجور میگیرد و چه بسا همه اخبارت را هم پوشش دهد. عدالت داشته باش و این ستون را فعال کن! تصور کن پس فردا یک مقاله ات با 30 نظر عالمانه ـ مثل نوشته های من !!! ـ نمونه خوبی می شود در فرهنگ رسانه و رسانه های فرهنگی. یک خورده بازتر کنید کرسیها را و مشاوره بگیرید. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه متولی کرسیهای آزاد اندیشی است که مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی است. تأثیراتش را ببینید. نمی دانم شاید خیلی خوب بوده؛ ولی ... و من الله التوفیق
  • حامد ۱۲:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۶
    0 0
    دوستانی که از تبعیت معصومین آشفته و مستوحش شده اند حداقل مانند عمر و بن‌ عبيد که در زمان امام صادق علیه السلام در مسجد بصره‌ درس می داد انصاف و سیرت بحث علمی داشته باشتد که اگر از رد سخنی عاحز ماندند دیگران را به غیر آزاد اندیشی متهم نکنند. هیچ کس نمی گوید آقای نصیری و یا هیچ شخص غیر معصوم دیگری عین حق است بلکه سخن این است که نزد موحدان ثابت است که همیشه در امت مرحومه کسی هست که در مسائل اختلافی باید طبق سخن حق تکلم کند زیرا در غیر این صورت اگر همه باطل یگویند و خداوند حقی را اظهار نکرده باشد از دو حال خارج نیست پس اگر آن اختلاف به ضلالت و گمراهی انسانها منجر شود که در این صورت خداوند اخلال به حکمت نموده است و اگر به ضلالت و هلاکت آنها منجر نشود ندانستن و اختلاف در آن مساله ضرری به دین و دنیای ایشان نداشته و بحث کردن در مورد آن سودی نخواهد داشت و هرگر خداوند کار عبث نخواهد نمود. حال می گوییم در مسایل مختلف که خداوند اهتداء به طریق حق را در آن مسایل از خلق خود خواسته است پس لابد قول حق را در بین مختلفین اظهار نموده است اگر چه تعداد قائلین به آن کم باشد. لذا اگر معصومین علیهم السلام در مطلبی که مورد خلاف است کلامی فرموده باشند امکان ندارد آنها راه خطا رفته باشند یا مردم را به گمراهی انداخته باشتد. پس به این دلیل عقلی است که می گوییم کسیکه در مطلبی کلام معصومین علیهم السلام را تبعیت کرده باشد ما دامیکه از سخن معصومین تجاوز نکرده باشد بر مدار حق خواهد بود و الیته حجت او بر حجت جمیع خلق غالب خواهد بود.
  • ۰۷:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۷
    0 0
    بسمه تعالي 1ـ ميپذيرم كه قضاوت در باب اتصال بيان به معصوم و كيفيت عقلانيت كه برادر عميد گفته بود، اندكي عجولانه و غير منصفانه بود. 2ـ جناب حامد، متن نظرات وارده در پايين، حكايت از آن دارد كه وحشتي از تبعيت امر معصوم وجود نداشته و فخر ما در اسلاممان است؛ ضمن اينكه در كرسي آزاد انديشي معصوم و غير معصوم نداريم كه توضيح آن دوباره مي آيد. ضمن اينكه هنوز نه بحثي جدي رخ داده و نه نتيجه اي براي مخاطبان معلوم، لذا نه عجزي اثيات شده است و حق و غير حقي واضح. پس لطفا دوباره از آن ادبيات غير آزاد انديشانه كه خودتان اشاره داشتيد، استفاده نكنيد. عجز از پاسخ يعني چه؟ مگر قرار است ما اينجا همديگر را بخوريم و پاره پاره كنيم و اسكات خصمي صورت گيرد! خصم كجاست؟ 3ـ فرض بر اين است كه سخن صحيح پذيرفته شود و تذكار واقعيتي شود و مشق تعلم كنيم. 4ـ تذكراول: چون دايره نظرات بيان شده بايد بر مبناي مقاله فوق صورت گيرد، ضرورت دارد ادبيات ورود به مباحث نيز بر مبناي گفتگوي فلسفي و برون ديني باشد نه گفتگوي ايماني و درون ديني چراكه نمي توان با آموزه هاي ديني، حقانيت دين را اثبات نمود. شاخص براي پذيرش قول معصوم، قول معصوم نيست؛ حكم عقل است كه گواه بر پذيرش يا عدم پذيرش آن مي دهد و برادر من اين آشفتگي و وحشت از تبعيت معصوم نيست، روايتي از حكم فطري تعقل است. اگر اينطور باشد كه امثال آقاي ميلاني در شبكه چهار تبيين فرمودند ( ملاك دعوت غير مسلمين را صرفا معجزه دانستند ) هر مدعي دروغيني مي تواند راهزن حق گردد در حاليكه اين ادبيات عقلاني دعوتهاي ايماني رسول است كه با معجزه به هدف مي رسد و معجزه تنها نشانه است. 5ـ تذكر دوم: ضمن اينكه اگر قرار بر هدايت و تبيين سخن حق است، بهره گيري از واژگاني چون آشفتگي و وحشت نادرست به نظر مي رسد. اگر سخن از نقد مغايرت فلسفه با دين يا ارتجاع گرايي در تفكر است، قصدي بر بي حرمتي به كسي نبوده و اتفاقا بنابر اين بوده است كه از واژه ها در جايگاه خودش استفاده شود. 6ـ تذكر سوم: اينها همه در يكسوي ماجراست؛ چراكه ايمان نه حقيقتي است كه با تعقل تنها بارور گردد يا با صرف روايت مداري و قرائت قرآن به كمال رسد. ايمان به غير از اسلام است و گوهر آن مِن عندالله در قلوب بندگان قرار مي گيرد و راز تفاوت مؤمن و مسلمان نيز در اين است. يا علي
  • رضا ۱۳:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۸
    0 0
    آقای ناشناس عزیز حدیث "اطلبو العلم ولو بالصین" در عرب یک مثل است و اشاره به دوردست داشته است نه آن برداشت ساده انگارانه حضرتعالی حداقل مطالعه کنید و بعد به این احادیث توسل نمایید
  • ۱۱:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۹
    0 0
    بسمه تعالی جهت تذکر و استحضار؛ لطفا: 1ـ بعضی از بخشهای شریفه های زیر را چند بار بخوانید 2ـ برای استنباط، هندسه معنایی آیات و روایات را در نظر بگیرید، چنانچه در متن قبل هم به روح معنایی روایات اشاره شده نه صرفا به حدیث اطلبو العلم ولو بالصین. 3ـ با فرض محال اینکه همه احادیث در مورد علم و تعلم مخدوش باشد، حکم عقل بر پذیرش رهیافتهای علمی جهان و تصفیه بومی آنهاست. 1) « قل هل يستوی الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ، انما يتذكر اولوا الالباب‏» - سوره زمر ، آيه 9 علی ( ع ) می‏فرمايد : « الحكمة ضالة المؤمن فاطلبوها و لو عند المشرك تكونوا احق بها و اهله »: حكمت گمشده مؤمن است پس او را بجوئيد و بيابيد هر چند در نزديك نفر مشرك باشد . 2) وقتي مطلبي را ميشنويد آنرا تحليل كنيد و جوانبش را بررسي نماييد ، نه اينكه فقط شنونده باشيد و به ذهن بسپاريد. افرادي كه مطالب را حفظ ميكنند زيادند امّا افرادي كه مطالب را تحليل ميكنند كمند. (كافي ج 1ص 17) 3) « طلب العلم فريضةعلی كل مسلم » يعنی جستجو و تحصيل علم بر هر مسلمانی فرض و واجب است . اين حديث از جمله‏احاديث اسلامی است كه شيعه و سنی هر يك به طرق و سندهای خود آن را از رسول اكرم صلی الله علیه و آله ) نقل كرده‏اند . 4) در احاديث ما از زبان حضرت مسيح عيسی بن‏ مريم ( ع ) نقل شده كه فرمود : « خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق ، كونوا نقاد الكلام » (بحارالانوار ، ج 2 ص . 96 ) . يعنی حق را بگيريد و بپذيريد ولو از اهل باطل ، اما باطل را هرگز نگيريد و نپذيريد ولو از اهل‏ حق .در كتاب "محجةالبيضاء " مرحوم فيض از غزالی نقل كرده‏اند: علماء اسلام در تفسير اين حديث تقريبا بيست فرقه شده‏اند و هرفرقه‏ای اهل هر علم و فنی بوده‏اند گفته‏اند مقصود اينحديثهمان علم و فن ما است . ـ متكلمين گفته‏اند مقصود پيغمبر از جمله‏ « طلب العلم فريضة علی كل مسلم‏» علم كلام است زيرا علم كلام علم اصول دين‏ است ـ علماء اخلاق گفته‏اند كه مقصود ، علم اخلاق است كه آدمی بداندمنجيات چيست و مهلكات چيست ؟ ـ فقهاء گفته‏اند كه مقصود ، علما حكام ‏است كه لازم است هر كسی يا مجتهد باشد و يا از مجتهدی تقليدكند ـ مفسرين گفته‏اند كه مقصود علم تفسير است ، زيرا تفسيرعلمبه كتاب الله‏ است . ـ محدثين گفته‏اند مقصود علم حديث و روايت است چون همه چيز حتی‏قرآن را از روی احاديث بايد فهميد. ـ متصوفه گفته‏اندمقصود ، علم سير وسلوك و مقامات نفس است . و همينطور . . . بعد خود او بيانی داردكه : كه‏مقصودپيغمبر ( ص ) هيچكدام ازاينهاانحصارا نيست . اگر مقصود پيغمبر ( ص )خصوصي كی از اين رشته‏ها بودتصريح می‏كرد كه مثلا علم كلام يا اخلاق ياتفسيريا فقه يا حديث است . بايد ديد از نظر اسلام چه چيزی لازم و واجب‏است و اگر راه انجام آن تكليف ، تحصيل‏علم و ياد گرفتن است بايد گفت تحصيل آن علم واجب و لازم است و من الله التوفیق
  • وحید ۱۴:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    سلام دوست فلسفه دوست 1- فلسفه علم است اما علم باطل 2- پیامبر اکرم مگر دینش را به بی دینان با فلسفه عرضه کرد؟ یا با قرآن و حدیث؟ 3- بنا نیست هر کسی به ظاهر آیات چنگ اندازی کند! تفسیر آیات وظیفه فقیه است نه فیلسوف و عارف. 4- ابن عربی مگر فقیه بود که حق تفسیر داشته باشد؟ وی بزرگترین دشمن معارف حق و تشیع ناب بود. ادع الی سبیل ربک بالحکمه هم منظور از حکمت فلسفه نیست عزیز
  • مهدی ۱۷:۱۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    سایت محترم مشرق، نظری را امروز در پاسخ به مجتبی ارسال کردم که یک نقصی در آن وجود داشت. لذا مجددا نظر را ارسال می کنم. لطفا این نظر را به جای آن بگذارید. با تشکر: مجتبای عزیز! به این نکات توجه بفرمایید: این که فلسفه علمی است مبتنی بر برهان و عقلانیت تازه اول دعوا و بحث است. این یک پیشدستی رندانه است که فلاسفه کرده اند و فلسفه را عین تعقل و عقلانیت دانسته اند در حالی که فلسفه نهایتا یک نوع اندیشیدن ( و نه الزاما تعقل و عقلانیت که پیوسته مصیب به واقعیت است) است که هزار اختلاف و بگو مگو در آن وجود دارد که البته در نکات جوهری که نفی خدای معرفی شده از سوی برهان و وحی ـ که شیئ بخلاف الاشیاء است ـ و قدیم بودن عالم و نفی آفرینش و جبر و وحدت وجود و عینیت خالق و مخلوق و ظهور دات خداوند در سنگ و چوب و انسان و حیوان و سگ و خوک (العیاذ بالله) و ... با هم و نیز با عرفان مصطلح اشتراک دارند. حال یا باید جنابعالی ثابت فرمایید که انتساب این عقاید یه فلاسفه و عرفا درست نیست و یا باید عقلانی و برهانی بودن آنها را اثبات فرمایید تا ما هم از اشتباه و خطا در بیاییم و معتقد به خداوند مختار و خالق و مباین با مخلوقات (البته بینونت وصفی و نه عزلی) و شئ بخلاف الاشياء و فاقد جژء و کل و مقدار و زمان و مکان نباشیم و عموم روایات را که صراحت در این معانی همراه با براهین قطعی در متنشان ( که متکلمین والا مقام شیعه آنها را تبیین کرده اند) دارند، شجاعانه! تاویل کنیم تا یک وقت به ورطه! تعبد و تقلید! از امیر المؤمنین و امام صادق و امام رضا علیهم السلام نیفتیم تا عقلانیتمان بر باد رفته باشد! و بالاخره هر چه باشد ظاهرا در این زمانه تقلید از ارسطو و افلاطون و ابن عربی و مولوی و ... قباحتی ندارد اما تقلید از معصومین علیهم السلام که عین عقل و عقلانیت هستند امری نامقبول و شرم آور! است. (پناه بر خدا) مجتبای عزیز کل فلسفه و عرفان در این یک جمله خلاصه می شود که «خداوند آن موجود نامتناهی ای است که جایی برای وجود غیر نگذاشته است!» یعنی اگر بگوییم این سنگ و یا آن سگ، خدا و یا جزئی و یا مرتبه ای و یا رشحه ای از ذات خدا نیست، ذات خداوند را به همان اندازه سوراخ و خالی از وجود دانسته ایم! در حالی که ذات خداوند ورای اتصاف به صفت تناهی و نا متناهی است و این دو از صفات امور کمّی و مقداری هستند. فلسفه می گوید : صمد یعنی تو پر پس نمی تواند هیچ موجودی بخشی از ذات خدا نباشد در حالی که اگر فیلسوف به مکتب وحی مراجعه می کرد برای او توضیح می دادند که نه جانم! صمد یعنی الذی لا جوف له ، صمد یعنی فاقد تو بودن که تو داشتن از ویژگی های موجود مقداری و متجزی است. بنا بر این خداوند نه تو پر است و نه توخالی. برادر جان! کدام عقلانیت پشت خدای نامتناهی فلسفه و عرفان خوابیده است که مریدان آنها به تبع این فهم غلط و غیر برهانی از خداوند، کوس انا الحق و لیس فی جبتی الا الله و لا تاخذنی سنة و لا نوم می زنند؟ لطفا کمی اندیشه و کمی تعقل کنیم و از حجاب بزرگانی که آوازه شان عرصه را بر تفکر و تعقل و برهان تنگ کرده است در بیاییم. 2. یکی از حرفهای اساسی متکلمین شیعه این است که ما عقلانیت و شیوه تعقل را و نیز براهین عقلی را ( در فراتر از بداهت های عقلانی) از مکتب وحی و اهل بیت علیهم السلام آموخته ایم . اگر ما به سراغ براهین ارائه شده از سوی آنان در باره توحید نمی رفتیم و به عبارت دیگر سلوک عقلانی را از آنها نمی آموختیم و خود در خلآ می نشستیم و فکر می کردیم و یا سراغ معلمان یونانی می رفتیم، هرگز به توحید واقعی رهنمون نمی شدیم. همان گونه که فلاسفه و عرفای مسلمان با ترجیح دریوزگی یونان بر اخذ از اهل بیت علیهم السلام دچار بزرگترین خطاها در اعتقاداتشان شدند. در اینجا ممکن است بلافاصله بگویی این که دوباره شد تعبد و تقلید و نه عقلانیت اما اگر دقت کنی می بینی که اصلا آموختن گزاره ها و براهین عقلی از یک آموزگار آن را در دایره تعبدیات نمی برد و از عقلانیت خارج نمی کند. مثالی می زنم: آیا ما علم ریاضی را که علمی عقلی است می توانیم بدون استاد بیاموزیم و آیا اگر از استاد آموختیم و او صحت عقلانی گزاره های ریاضی را برای ما ثابت کرد، این آموخته های ما می شود تعبدی و تقلیدی یا آن که نه همچنان بر عقلانی بودن خود باقی است؟ مجتبای عزیز که خداوند من و تو و همه دوستانی را که در این بحث مهم شرکت کرده اند و نیز مسئولان فهیم سایت مشرق را از هر گونه خطا حفظ کند و توفیق دهد، ماجرای مراجعه متکلمین شیعه در مراجعه به مکتب وحی و تعالیم ائمه علیهم السلام از این مقوله است و نه پذیرش تعبدی و بی دلیل و برهان. مگر ائمه با دهریان و ملحدان در باره اثبات خداوند احتجاج نداشتند؟ حتما شما و ما می دانیم که داشتند. آیا آنها به دهریان می گفتند هر چه ما گفتیم را تعبدا بپذیرید؟! هرگز بلکه برای آنها برهان ارائه می کردند. خب حرف متکلمین شیعه این است که ما باید همین براهین عقلی ارائه شده را بیاموزیم و برای فهم عقلانی توحید از آنها استفاده کنیم و در مقابل ملحدان نیز از همین براهین عاری از هرگونه وهم و خطا استفاده کنیم نه آن که در خانه مشرکان و الهه پرستان یونانی برویم. همین. این کجایش غیر عقلانی است و در خانه ارسطو و افلاطون رفتن کجایش عقلانی؟ جناب حافظ می گوید: جز فلاطون خم نشین شراب ـ سرّ حکمت به ما که گوید باز؟ ولی یک پیرو مکتب اهل بیت علیهم السلام می گوید: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مدینه علم و حکمت است و علی و اولاد معصومین علی علیهم السلام درِ آن هستند. امیر المؤمنین علیه السلام به کمیل می گوید: علمت را از ما بگیر تا از ما باشی. خب آقا مجتبی در خانه افلاطون رفتن برای گرفتن اسرار حکمت بهتر است یا در خانه امیرالمؤمنین رفتن؟ پوزش می خواهم که پر حرفی کردم. برای خود و همه مخالفین و موافقین در این بحث در این ماه عزیز طلب مغفرت از خداوند علی اعلی دارم. التماس دعا
  • ۱۸:۵۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    جواب كوتاه و مختصر به ناشناس : تاسف درباره ي كسانيست كه فكر مي كنند جمهوري اسلامي اي كه سردمدارانش از ابتدا نمي دانستند اسمش را چه بگذارند، آخر ايده هاست و آرزوي انبيا و اوصيا. و جاي تعجب از آنست كه امروز بعد از سي سال از پيدايش اين حكومت، باز هم دنبال آرمان هاي خيالي آن هستند و فكر مي كنند كه در اين گور واقعا مرده اي دفن شده كه برايش گريه و زاري كنند ...
  • مجتبی ۰۰:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    خدمت آقا وحید خودم و سایر دوستان شرکت کننده در این بحث شیرین سلام عرض می کنم. 1. آیا این علمی که آقا وحید میگن باطله، موضوعش که "وجوده" بده – با توجه به این که موضوع علم کلام هم "وجوده" - یا ابزار تحقیقش یعنی "برهان" که عصمت ذاتی داره و یا هدفش که "کشف حقایق هستیه"؟ 2. قرآن و حدیث هم تا زمانی که حقانیت و حجیتشون با "برهان" اثبات نشده، هیچ برتری نسبت به سایر افکار و نظرات ندارن و هم عرض اونها هستن. مگر اینکه قرآن و حدیث هم برهان اقامه کنن که در اینصورت حجیتشون بخاطر برهانی بودنشونه نه امری خارج از اون. ضمناً مگه همین فقهای عزیز ما نفرموده اند که تقلید در اصول دین باطله، حالا چه تقلید از قرآن و معصوم(ع) باشه و چه تقلید از افلاطون و ارسطو، پس امثال آقا وحید عزیز چطور انتظار دارن که من "بی دین" در ابتداء طریق کسب معرفت و کشف حقیقت، بین کلام خدا و رسول و کلام افلاطون و ارسطو و سقراط تفاوتی قایل شده و یکی رو بر دیگری ترجیح بدم و دست از "تفکر مستقل" بردارم؟ * تنها ملاک حقانیت یک اندیشه و نظر، برهانی بودن اونه *. 3. ما که در اینجا از منظر فقه و شریعت به قرآن و حدیث نگاه نمی کنیم و نمی خایم احکام فقهی رو استنباط کنیم که شما میگی فقط "فقیه" حق تفسیر و تأویل رو داره. پس جنبه های اخلاقی و نیز اعتقادی و معرفتی آیات و روایات چی میشه؟ ضمناً بنده هم نگفتم که هر کسی با هر شرایطی میتونه وارد عرصه تفسیر و تأویل آیات و روایات بشه و قطعاً مقدماتی مثل ادبیات عرب و منطق و ... رو لازم داره که فلاسفه ای مثل ابن سینا، ابن عربی، ملاصدرا، امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری(رحمهم الله) قطعاً این مقدمات رو کسب کرده بودند. حالا اگر کسی علاوه بر کسب این مقدمات، یک ذهن استدلالگر و مبرهنی هم داشته باشه که بتونه معارف بسیار عمیق آیات و روایات رو - نه از بعد فقهی و شریعت بلکه از جنبه معرفتی و اعتقادی - آنطور که هست درک کنه و این معارف رو در غالب برهان عقلی به بشریت عرضه کنه، آیا این یه امتیاز محسوب نمیشه؟ (ضمناً آقا وحید بفرمان که ملاک "فقیه بودن" چیه؟ مگه چیزی غیر از "داشتن قدرت استنباطه"؟ حالا شما از کجا با قاطعیت میگی که یکی مثل ابن عربی این قدرت رو نداشته؟) ما باید سعی کنیم در عرصه فکر و اندیشه و نظر، خودمون رو از حب و بغضها خالی کنیم و خیلی راحت به دیگران نسبتهایی مثل کفر و شرک و الحاد رو ندیم. « و من الله توفیق»
  • ۰۰:۳۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    مشرق محترم! چرا نظر آقا مجتبي را برداشتي؟ من آنرا دارم مي خواهيد برايتان دوباره بفرستم!
  • مجتبی ۰۲:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    سلام دوستان. خدمت آقا مهدی گل گلاب دوتا مطلب مهم رو باید عرض کنم: 1. خود فلاسفه میگن که ابزار تحقیق ما در این علم، برهانه و همونطور که خود شما هم میدونی، برهان عصمت ذاتی داره و عین واقعه. بله ممکنه یه فیلسوفی در مقام ارائه برهان، دچار اشتباه بشه و اونچه که ارائه کرده واقعاً برهان نباشه، یعنی شرائط یک برهان رو از حیث صورت و ماده نداشته باشه. در اینصورت که نباید حجیت این علم رو از حیث ابزار تحقیقش زیر سؤال برد. از لحاظ موضوع و غایت هم که هیچ ایراد و خدشه ای به فلسفه وارد نیست.(موضوع: "وجود"/ غایت: "کشف حقایق هستی تا آنجا که برای عقل انسان مقدور است") جسارتاً! بزرگترین خطای شما اینه که بجای اینکه باطل بودن خود این علم رو ثابت کنین - یعنی ثابت کنین که موضوع یا ابزار تحقیق و یا غایت و هدف فلسفه باطله -، وارد مسائل فلسفه میشین و فرضاً با ابطال نظرات یک یا چند فیلسوف، بطلان این علم رو نتیجه میگیرین. شما باید بین "فلسفه" و "فیلسوف" تمایز قائل بشین و بدونین که "فیلسوف" مساوی با "فلسفه" نیست. اونچه که باعث اطاله کلام و پیچیده تر کردن اصل بحث - یعنی اثبات باطل بودن یا حقانیت خود علم فلسفه - میشه اینکه شما بدون اثبات باطل بودن خود این علم، وارد بعضی از مسائلش شدین و در نهایت تعجب، کل مسائل این علم رو هم در یک جمله خلاصه کردین. * برای ورود به مسائل یک علم، لازمه که ابتدا "مبادی تصوری و تصدیقی" اون علم بررسی بشه * که جای اون هم اصلاً توی این بحث نیست. 2. منظور از "تفکر مستقل" این نیست که ما بریم بشینیم تو خونمون و با هیچ فکر و نظری خودمون رو مواجه نکنیم، بلکه منظور اینه که « برای انسان "بی دینی" که در ابتداء راه کسب معرفت و کشف حقیقت قرار داره، کلام معصوم با غیر معصوم هیچ تفاتی نداره»(دقت شود). بله برای متکلمین بزرگوار که دارن از منظر "درون دینی" به ماجرا نگاه میکنن، معصوم(ع) عین عقل و تعقله و هر اونچه که ارائه میده عین واقعه. اما از نگاه "برون دینی"، فرقی بین معصوم و غیر معصوم نیست. واصولاً عقل و برهان حجیتش رو از خدا و معصوم(ع) نمیگیره، چراکه دارای حجیت ذاتیه. بلکه این خدا و معصوم هستن که حجیتشون رو از برهان و عقل میگیرن.
  • مجتبی ۰۲:۱۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    سلام و خسته نباشید خدمت مشرقیای عزیز. موندم چرا نظر اول من بعد از درج شدن در سایت، از سایتتون حذف شده، ولی پاسخهایی که آقا و حید و آقا مهدی به اون نظر دادن هنوز تو سایت وجود داره!!! انشاء الله که مشکل فنی بوده.
  • ۰۹:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    دیدم یکی از نظرات آقا مجتبی حذف شد. با اجازه ایشون و برای تکمیل بحث ارسالش می کنم: « سلام دوستان. چندتا سؤال از برادران ضد فلسفه دارم. 1- مگه فلسفه علمی نیست که: موضوعش "وجود"، ابزار تحقیقش "عقل مبرهن(برهان)" و هدفش هم "کشف حقایق هستی تا اونجایی که برای انسان امکان داره" هستش. چنین علمی کجاش بد و مضرٌه؟ 2. آیا برادران ضد فلسفه از ما انتظار دارن که "دینشون" رو با آیات قران کریم و روایات معصومین(علیهم السلام) تصدیق کنیم؟ مگه برای من "بی دین" که تازه در ابتدای طریق کسب معرفت و کشف حقیقت قرار دارم، سخن امام صادق و امام باقر(علیهما السلام) با حرفای ارسطو و افلاطون باید فرقی داشته باشه؟ نکنه انتظار دارین دینتون رو "تعبدی" و "بدون تفکر مستقل" بپذیرم؟ 3. آیا قبول دارین که ما هستیم و "ظاهر آیات و روایات"؟ اگه این رو قبول دارین، به چه دلیلی "تفسیر و تبیین و تأویل" آیات و روایات رو حق انحصاری متکلمین میدونین؟ و اصولاً چرا فیلسوفان متدینی مثل حضرت امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری(رحمهم الله) که از قضا فقیه هم بودن و نقش بسیار بسیار مهمی هم در تحقق حکومت اسلامی در ایران داشتن و نیز امثال ملاصدرا و ابن سینا و ابن عربیها حق ندارن نظرشون رو درباره آیات و روایات بگن؟ 4. اگه یه متکلم شیعی بیاد و نظری رو در رابطه با یکی از اصول مذهب تشیع بده و این نظر در تناقض صریح با اصول مسلم و بدیهی عقلی قرار داشته باشه(مثل نظریه "سهو النبی")، شما تمام تفکراتش رو نفی میکنین و کلاً زیرآب علم کلام رو میزنین؟ حالا اگه یه فیلسوف مسلمون یا غیر مسلون چنین نظری رو بده چطور؟ «أدع إلی سبیل ربٌک بالحکمة» »
  • مجتبی ۱۲:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    سلام. از مشرقیای عزیز میخام از درج کردن نظرات برادرانی که فضای این بحث علمی رو با فضای ورزشگاه آزادی اشتباه گرفتن، خودداری کنن.
  • ۱۳:۳۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    توجه ! توجه ! ظاهرا در این سایت دو آقا مجتبی نظر گذاشتند که مجتبای یک موافق تفکیکیها و مجتبای دو موافق دوستداران فلاسفه است. راستی اولین نظر مجتبای دو را بگذارید! نه کنه نرم افزار کم آورده ! ظاهرا در آخرین نظر، هوش مصنوعی آمار موافقین را به ضرر ما اقلیت! بالا برده!
  • ناشناس ۱۳:۵۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    برای هزارمین بار باید گفت که فلسفه را باید فهمید بعد نقد کرد برای نصیری و میلان که نفهمیده تا مرز افتضاح علمی ممکن است پیش بروند متاسفم ضمنا رازی را برخی مثل صاحب الذریعه شیعه میدانند. آی زکی به تامل برخی ضد فلسفه ها
  • مرتضی ۱۹:۵۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    تعجب از این است که چرا موافقان و مخالفان به مواردی که در متن مقاله آقای نصیری مطرح شده است نمی پردازند. این مطالب بعضا بسیار تکان دهنده است. اگر برخی از این مطالب امروز از زبان برخی افراد مطرح شده بود با توفانی از اتهامات مواجه می شد ولی چون از زبان فلاسفه مطرح شده است برای بسیاری قابل هضم است!
  • مجتبی 2 ۰۲:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۳
    0 0
    سلام دوست عزیز. این تذکر شما کاملاً بجا بود. اما اینکه بنده اصرار دارم "فعلاً" وارد مسائل مطروحه توسط آقای نصیری نشم به این دلیله که: اصلیترین و مهمترین ادعای آقای نصیری و همفکرای ایشون اینه که اونها علم فلسفه رو از اساس و بنیان نفی کرده و باطل میدونن. منتهی برای اثبات این مدعاشون بجای اینکه به رئوس این علم یعنی: "موضوع"، "ابزار تحقیق" و "هدف و غایت" اشکال وارد کنن و اینها رو به چالش بکشن، وارد برخی مسائل فلسفه و نیز نظرات برخی فیلسوفان میشن و "فرضاً" با اثبات فاسد بودن و باطل بودن اون مسائل و نظرات، فساد و بطلان خود این علم رو نتیجه میگیرن.(*تذکر: ماهیت هر علمی رو "موضوع"، "ابزار تحقیق" و "غایت و هدف" اون علم تشکیل میده و هر کس میخاد ایراد ماهوی به یک علم بگیره، باید اصول فوق رو در اون علم به چالش بکشه*.) بله ما هم میتونیم وارد مسائل علم کلام و نظرات بعضی از متکلمین بشیم و ایرادات جدی به اونها وارد کنیم(کما اینکه وارد هم هست)، اما این دردی رو از این بحث دوا نمیکنه و ما رو کاملاً از محل اصلی نزاع - یعنی اثبات حقانیت یا بطلان فلسفه - دور میکنه. چراکه تا حقانیت و یا عدم حقانیت یک علم ماهیتاً اثبات نشه، ورود به مسائل اون علم کاری صد در صد بیهودس. مضافاً اینکه ورود به مسائل یک علم، مستلزم تبیین "مبادی تصوری و تصدیقی" اون علمه که جای اونهم در این مرحله از بحث نیست. مگر اینکه این برادران بزرگوار اقرار کنن که « اصل و اساس فلسفه رو قبول دارن، اما برخی از مسائل فلسفه و یا برخی از نظرات فیلسوفان رو باطل میدونن » که در اینصورت ما هم با کمال میل حاضریم وارد این مباحث بشیم و با اونها محاجه کنیم. «خشت اول چون نهد معمار کج تاثریا می رود دیوار کج» "و من الله توفیق"
  • مجتبی 2 ۰۳:۰۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۳
    0 0
    سلام خدمت آقا مجتبای عزیز که با وجود اینکه هم اسمیم ولی همفکر نیستیم. 1. هیچ دقت کردی که چرا امثال هشام ابن حکم، اسم کتاباشون رو "الرٌد علی الفلاسفة" گذاشتن، نه "الرٌد علی الفلسفة"؟، این نشون میده که اون بزرگوارا هم "با وجود اینکه معصوم نبودن و احتمال خطا داشتن"، ولی بین "فلسفه" و "فیلسوف" تمایز قائل بودن. در حالیکه شما این تمایز رو قائل نمیشی. 2. تا اونجائی که من اطلاع دارم، حداقل فلاسفه مسلمون، متکلمین رو به کفر و شرک و الحاد محکوم نکردن. اما در مقابل متکلمین، فلاسفه رو تا حد کفر و الحاد و شرک و "نجس بودن" خودشون و آثارشون حتی زن و بچشون، تقبیح کرده اند و این از آداب مناظره و مباحثات علمی به دوره. 3. اینکه ما یه علمی رو بخاطر منشأش مورد هجمه قرار بدیم، خلاف نظر امیر المؤمنین(ع) هستش. چرا که حضرت فرموده اند: « خذ الحکمة ولو من الکافر». تازه اگه کافر و بت پرست بودن فلاسفه یونان اثبات بشه. با این استدلال شما، آقایان متکلمین باید جسارتاً البسه روحانیت رو از تن بدر کنن و آتش بزنن!!! چراکه پارچه ها و نخهاشون عمدتاً از بلاد کفر میاد. 4. من و شما و همه انسانها موظفیم که دو دستی دامن "حق" رو بچسبیم. حالا میخاد این حق از دو لب مبارک معصوم(ع) صادر بشه یا از دهن فلاسفه یونان که به زعم شما کافر و مشرکن. 5. اینکه نظرات متکلمین بزرگوار شیعه تا چه حد منطبق با معارف اصیل مکتب حقه تشیع بوده محل بحثه. ولی فلاسفه شیعه مثل علامه طباطبایی و امام خمینی و شهید مطهری و آیت االه مصباح و آیت الله جوادی آملی هم تمام عمرشون رو برای حفظ و تبیین معارف این مکتب صرف کرده ان. اما اینکه نظرات کدوم گروه مطابق با حقه، باید سر فرصت نشست و بدون حب و بغض اونه رو بررسی کرد.
  • مهدی ۰۹:۲۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۳
    0 0
    اگر برای مجتبی جان 2 غیر عقلانی بودن همه مسائل فلسفی را از صدر تا ذیل نشان دهی، ایشان همچنان می گویند فلسفه چیز خوبی است و من از اصل و موضوع و ابزار و هدف آن دفاع می کنم. این مثل این می ماند که شما هزار و یک خلاف و اشتباه از یک آدم نشان بدهی و باز کسی بگوید چون این آدم انسان است و مخلوق خداوند و اشرف مخلوقات من از او دفاع می کنم. آقا مجتبای ما بین دفاع از عقل و تعقل با دفاع از فلسفه و تفلسف خلط کرده اند. آن چه که قابل دفاع است عقل و تعقل است که خطا بردار نیست و به تعبیری عقل عین عصمت است اما برادر جان فلسفه عقل نیست بلکه شبه عقل است و به همین خاطر مملو از خطاهای بنیادین و در تعارض با آموزه های برهانی وحی است. اگر عقل بود که خطایی در آن وجود نداشت. اگر عقل بود که فیلسوفان این همه در همه مسائل با هم اختلاف و بگو مگو نداشتند. اگر مثلا نظریه اتحاد عقل و عاقل و معقول، محصول تعقل و عقل بود که این سینا آن را واهی و مزخرف نمی دانست در حالی که ملاصدرا آن را شاهکار می داند که الیته از عقلش نگرفته است بلکه از فرفوریوس یونانی گرفته است. ما نیز از عقل دفاع می کنیم و آن ر ا غیر قابل انکار و رد می دانیم و البته یک تبصره در کنارش داریم که سلوک عقلانی را در مسائل اعتقادی و به خصوص توجید و معرفة الله باید از معصومین علیهم السلام آموخت. آنان عالی ترین براهین عقلانی را در این مسائل عرضه و تبیین کرده اند که در کتب روایی و کلامی ما موجود است. اگر کسی خیال کند بدون تعلیم معصوم می تواند در خلآ بنشیند و فکر کند و به توحید به معنای صحیح و عاری از هر گونه تشیبه و یا تعطیل برسد و یا آن که از معصومین فرار کند و یه دامان معلمان مشرک یونانی برود و از انان استدلالهای توحیدی را بیاموزد، به خطا رفته است: هر که گریزد ز خراجات شاه خار کش غول بیابان شود مجتبی جان که ایدک الله فی الدارین می دانم که باز می گویی این که شد تقلید از معصوم یا این که کافری که می خواهیم به او خدا را ثابت کنیم که معصوم و امام و پیغمبر نمی شناسد ولی دقت نمی کنی که ما می گوییم ما برهان عقلی بر توحید را از معصوم می آموزیم و عقلانیت آن را درک می کنیم نه این که تعبدا و چون امام معصوم ماست حرف او را بدون این که عقلا فهمیده باشیم قبول می کنیم. مثلا در کتب متکلمین والا مقام شیعه برهانی با عنوان برهان تطبیق بر متناهی و حادث بودن جهان و نیاز آن به خالقی که متعالی و سوای از مخلوقات و محدَثات است ارائه شده است که دقیقا متخذ از احادیث و روایات توحیدی است . شما این برهان تطبیق را بدون آن که اسمی از امام یا هر کس دیگری بیاوری می توانی به عنوان یک استدلال متقن عقلی به هر کسی با هر مسلکی ارائه دهی و خالق داشتن هستی را اثبات کنی. حالا بفرمایید مشکل این چیست؟ همچنان شما می خواهید از فلسفه موجود دفاع کنید یا نه از یک چیز دیگری که شما در ذهنت اسمش را فلسفه گذاشته ای دفاع می کنی که ما نمی دانیم ظهور و بروز این فلسفه شما در کجاست و فیلسوف طراز آن و یا حد اقل نزدیک به آن کیست و مسائل آن اگر وحدت وجود و جبر و ... نیست، پس چیست؟
  • ۱۰:۰۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۳
    0 0
    توجه (2)! دوستان گرامي در هنگام مطالعه مناظرات مكتوب، به تقدم و تأخر تاريخي توجه كنند نه به جاي نظرات. ظاهرا اين بخش از سايت آقايون دچار مشكل شده ضمن اينكه به نطرم سخن مجتباي 2 در خصوص موضوع و روش در فلسفه معقول است. متشكر از اشارات ايشان
  • ۱۳:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۴
    0 0
    بسمه تعالي جناب مشرق! وقتي ميگم اگر خوب مديريت كني كرسيها را، اين به آن معنا نيست كه هر چي گفتند بگذاري! توي آن ساختمان شما يك نفر نيست هم مديريت كند و هم وارد بحث علمي بشه و پاسخ بده به اين توهمات! دو سه روزه اين نظر ـ صرف نظر از درستي و غلط بودنش ـ روي سايته و همه آقايون كلامي و فيلسوف مشغول همند در حاليكه اين برادر يا خواهر ناشناس مدعي شده است انقلاب اسلامي سردمداري بوده بلكه اصلا پرداختن به اصل آن در امروز توهمه! شايد براي هر فيلسوف مسلمان ايراني و هر تفكيكيي و كلامي متعهد كه در اتمسفر انقلاب اسلامي زيست مي كند، مهمترين سوژه فرهنگي ـ معرفتي زنده، حفظ حيات انقلابي امروز جامعه ايران باشد. به برادر يا خواهر گرامي ناشناس هم عرض مي كنم وقتي درباره موضوع بزرگي اظهار نظر مي كنيد، اونهم در اين بخش از سايت مشرق، قدري عميقتر باشيد و فكور باشيد و لااقل به احترام بقيه و تاريخ فرهنگي خودتون با ادبيات علمي سخن بگوييد و از گنده گويي و لجن پراكني بپرهيزيد! كداميك از رهبران انقلاب اسلامي از قديم تا كنون و كداميك از پيروان مكتب انقلاب مدعي بوده اند انقلاب اسلامي نمونه تمام عيار جامعه ايدئال نبوي است و آخر ايده هاي انبيا؟ همه قائلند به اينكه انقلاب اسلامي شروع يك حركت و ورود به يك راه اعلي است. شك نكن همين آقاي نصيري كه به او نقدها وارد است و خودم نيز در بخشهايي از نقدها به او را نگاشته ام ـ و بسياري از امثال او ـ تا پاي جان پاي اين انقلاب ايستاده اند. شما كجاي كاريد؟!!
  • مجتبی 2 ۱۵:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۴
    0 0
    سلام خدمت برادرای مشرقی. من آخرین نظرم و چندین بار ارسال کرده ام اما هنوز منتشر نشده. کرسی رو تعطیلش کردین یا مشکل دیگه ای هست؟!!!
  • مجتبی 2 ۰۰:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۵
    0 0
    خدمت همه دوستانی که دارن این بحث رو پیگیری میکنن سلام عرض میکنم. توجه! مجبور شدم که این نظر رو در دو بخش ارسال کنم. لطفاً به هر دو بخشش عنایت کنید. 1. ما هنوز جوابمون رو نگرفتیم که علمی مثل فلسفه با اون موضوع و ابزار تحقیق و غایتش، میتونه ماهیتاً مضر و فاسد باشه یا نه؟ آیا مشکل آقایون با علم فلسفس یا با بعضی نظرات فلاسفه؟ مثلاً اگه یه متکلم شیعه نظر خلاف عقلی - مثل "سهو النبی" - رو مطرح کنه، آیا اساس علم کلام بخاطر این اشتباه باطل میشه؟ برای اینکه ما بتونیم ثابت کنیم که یک علمی از اساس و بنیان باطل و فاسده، باید موضوع، ابزار تحقیق و یا غایت اون علم رو به چالش بکشیم، نه نظرات علمای اون علم رو. 2. اینکه بنده هنوز اصرار دارم فعلاً وارد مسائل فلسفه یا کلام نشم و محل نزاع رو به اونجا منتقل نکنم به این خاطره که مشکل ما با شما، خیلی بنیادی تر و ریشه ای تر از این حرفاست و اون مربوط میشه به "شیوه جهان بینی متکلمین". اینکه متکلمین مبنای جهان بینیشون رو بر "کلام خدا" و "کلام معصوم" قرار دادن محل اشکال بنده هستش. {اینکه کسی که در ابتداء راه کسب معرفت و کشف حقیقت قرار داره، چطور یکباره و بی مقدمه باید حقایقی مثل "خدا" و "دین" و "عصمت" و "کلام معصوم" براش موضوعیت پیدا کنه، سخت مایه بهت و حیرت ماست!!!}. اینکه شما در سیر معرفتیتون، ابتدا حقایقی تحت عنوان "خدا" و "عصمت" و "معصوم" و "عینیت معصوم با عقل و تعقل و تبرهن" رو تصدیق کردین و بعد هم "جهان بینیتون" رو بر مبنای "کلام خدا" و "کلام معصوم" قرار دادین، اگه اسمش "تقلید" و "تعبد" و "ایمان غیر متکی بر برهان" نیست پس چیه؟؟؟!!! علم به مصداق معصوم(ع) و دریافت کلام او - چه با واسطه باشد و چه بدون واسطه -، در زمره علوم جزئیه قرار داره و بکلی از دسترس عقل و برهان خارجه و اصولاً چنین علمی بدون "حس" نمیتونه قابل کسب باشه. بلکه حتی حقایقی مثل "دین"، "خدا"، "عصمت" و "معصوم" که حقایقی کلی هستند هم نمی تونه در ابتداء سیر معرفت برای عقل مطرح باشه. مگر اینکه شما در یک محیط دینی مثل جامعه ایران قرار داشته باشی و با این مفاهیم رو به رو بشی که در اینصورت هم ریشه و عامل این مواجهه، امری خارج از وجود خود انسانه. در سیر معرفتی انسان، باید عاملی وجود داشته باشه که از درون انسان رو به مواجهه با این مفاهیم اونهم با یک "سیر منطقی" سوق بده. بنده معتقدم که از منظر "برون دینی"، مفاهیمی مثل "دین"، "خدا"، "معصوم" و امثالهم، هرگز نمیتونه سنگ اول بنای معرفتی انسان باشه. مگر تحت تأثیر عوامل بیرونی و محیطی.(پایان بخش اول، ادامه دارد)
  • مجتبی 2 ۰۲:۱۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۵
    0 0
    ادامه بخش اول: متکلمین باید این رو توضیح بدن که چطور میشه انسان در سیر معرفتیش، همون ابتداء کار بین معصوم و غیر معصوم تفاوتی قائل بشه؟ اگه چنین تفاوتی رو هم قائل بشه، آیا علتش چیزی غیر از تقلید و تعبده؟ بنده نمیگم که متکلم بزرگوار شیعه نمیتونه برای کفار و ملحدین، استدلالات و براهین قرآن و معصوم(ع) رو بدون اینکه اسمی از قرآن و شخص معصوم(ع) بیاره، اقامه کنه. بله میتونه این براهین و استدلالات رو حتی با ذکر نام قرآن و شخص معصوم(ع) هم اقامه کنه و هیچ ایرادی نداره. ذکر اسم و رسم صاحب یک نظر و اندیشه که نباید مانع از تفکر درباره اون اندیشه بشه. (البته اینکه اون متکلم خودش از کجا تشخیص میده که اونچه که قرآن و معصوم(ع) ارائه کرده یقیناً برهانه، خودش محل سؤاله!) بلکه حرف ما اینه که خود یک متکلم شیعه چطور در سیر معرفتیش، همون ابتداء کار بین معصوم و غیر معصوم تفاوت قائل میشه و یقین پیدا میکنه که قرآن و معصوم(ع) حق اند و معصوم(ع) عین عقل و تعقله و اونچه که ارائه میکنن هم عین برهانه و هیچ کسی غیراز معصوم هم قدرت اقامه برهان رو نداره؟ لذا نتیجه هم میگیره که فقط باید از قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) حقائق و معارف رو کسب کردو نباید سراغ امثال ارسطو و افلاطون و ابن عربی رفت!!! "والسلام"
  • مهدی ۲۳:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۵
    0 0
    دوست عزیز! هم از طریق معجزه ای که پیامبر و معصوم علیه السلام ارائه می دهد و رسالتش را از طرف خداوند ثابت می کند، به مردم عصمتش را و این که از جانب خداوند سخن می گوید ثابت می کند ( که این خود البته طریقی عقلانی است یعنی عقل ما می گوید که مثلا شق القمر کردن جز از ناحیه یک قدرت الهی نمی تواند باشد) و هم این که وقتی ما به سخن معصوم گوش فرادهیم و در برهان ارائه شده از سوی او تامل کنیم می توانیم عقلانی بودن آن را درک کنیم. مشکل فلاسفه مسلمان این است که قبل از این که به سراغ آموزه های معصومین بروند، به سراغ تعالیم یونانیان رفته و آنها را برهان پنداشته اند و اکنون نمی توانند خود را از چنبره آنان رها کنند و اگر هم به سراغ معصومین بروند، سخنان آنان را در جهت مبانی فلسفی تاویل می کنند. ضمنا آقا مجتبی کی می خواهی از مقدمات خارج شوی و برای ما عقلانیت نظریاتی چون وحدت وجود و عینیت خالق و مخلوق و همه چیز خدایی و جبر و ... را که عصاره تعالیم فلسفه و عرفان یونانی است توضیح بدهی؟ ضمنا تو دوست عزیز که این همه سنگ عقلانیت را به سینه می زنی می دانی که فلسفه وقتی اوج می گیرد مثلا می شود عرفان و تو می دانی که در عرفان عقلانیت تحقیر می شود و پای استدلالیان چوبین انگاشته می شود و ... این را چگونه توجیه می کنی؟ نکند بعد از این همه عقلانیت عقلانیت کردن یک باره عارف بشی و بزنی زیر هر چه عقلانیتی؟!
  • مجتبی 2 ۰۳:۵۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۶
    0 0
    بنام خدا سلام چند باره خدمت آقا مهدی گل و سائر دوستای عزیزم. توجه! ببخشید که مجبورم این نظر رو هم در دو بخش ارسال کنم. لطفاً هر دو بخش رو مطالعه کنین. اگه آقا مهدی عجله نکنن، بنده وارد مسائل فلسفه و کلام هم میشم و در این زمینه خوشحال میشم که از نظرات ایشون هم استفاده کنم. منتهی با آخرین نظری که شما ارسال فرمودی معلوم شد که ما حالا حالاها باید در مقدمات با هم بحث کنیم. چون این مقدماته که سنگ بنای جهانبینی من و شما رو تشکیل میده و اگه خدای نکرده در این مرحله دچار لغزش و انحراف بشیم، دیوار اعتقاداتمون تا ثریا کج میره. * فرض کنید بنده فردی هستم که طالب حقیقتم و هیچ تصوری هم از مفهوم "خدا" در ذهنم ندارم و در زمان حیات یکی از معصومین(علیهم السلام) هم زندگی میکنم. اولا،ً چرا باید در راه کسب حقیقت، فقط به اون معصوم(ع) رجوع کنم که ایشون هم بیاد و "معصوم بودنش!" رو با "معجزه!" برای من اثبات کنه؟ یعنی به چه دلیل عقلی من باید خودم رو ملزم کنم که برای کشف حقیقت برم نزد اون معصوم(ع)؟ برای من که هنوز هیچ تصوری از " حقیقت معصوم" و "ویژگی ها و لوازم عصمت" ندارم، آیا شخص معصوم(ع) با باقی انسانها باید تفاوتی برام داشته باشه؟
  • مجتبی 2 ۰۴:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۶
    0 0
    ثانیاً، اومدیم و تصادفاً با اون معصوم(ع) برخورد کردم و ایشون هم برای اثبات اینکه صاحب عصمته و از طرف خدا اومده، یه رفتار "عجیب و حیرت آور و باورنکردنی" یا به قول شما "معجزه" از خودش نشون میده. یا اینکه خودم شخصاً اون معجزه رو تجربه نکنم ولی با خبر متاوتر - که یقین آوره -، به صدورش از شخص معصوم(ع) یقین پیدا کنم. حالا سؤال اینجاست که چطور میشه از طریق همین معجزه، هم مفهوم "خدا" برام موضوعیت پیدا کنه، هم "وجود خدا" رو تصدیق کنم و هم یقین پیدا کنم که شخص صاحب معجزه دارای عصمته؟ منی که در ابتداء سیر معرفتیم قرار دارم، "معصوم شناس" نیستم که بتونم با دیدن یه معجزه پی به "معصوم بودن" و "منصوب و فرستاده خدا بودن" صاحب اون معجزه ببرم!!! (مگر اینکه شما ادعا کنی درک مفاهیمی مثل "خدا" و "معصوم" و تصدیق اینکه این مفاهیم ضرورتاً دارای مصداق هستند ، جزء علوم بدیهیه!!!) بله اگه تصور درستی از مفهوم "خدا" داشته باشم و وجودش رو هم تصدیق کرده باشم و به ضرورت وجود معصوم(ع) - به عنوان انسانی که صفات خاص خودش رو از جهت علم و عمل داره و فرستاده خداست - هم یقین آورده باشم، البته میتونم با علم به اون معجزه یقین پیدا کنم که صاحبش دارای عصمته و فرستاده خداست. که بنا بر این فرض اخیرهم بعضی از حقائق کلیدی و بنیادی از جمله "وجود و صفات خدا" رو "بدون نیاز" به "وحی" و "کلام معصوم" درک و تصدیق کرده ام. مضافاً اینکه این "استدلال معجزه" - برفرض درست بودنش - به درد کسی میخوره که یا اون معجزه رو شخصاً "تجربه" کرده و یا "خبر متواتر" اون معجزه بهش رسیده باشه. اما کسی که هیچ خبری درباره صدور اون معجزه از شخص معصوم(ع) نداره، از کجا بفهمه که اون شخص، معصومه؟ * برای چندمین بار این سؤال رو میکنم : انسانی که در "ابتداء" سیر معرفتیش قرار داره و هیچ تصوری هم از مفاهیمی مثل "خدا"، "دین"، "قرآن"، "وحی"، "نبوت"، "رسالت"، "امامت"، "معصوم" و امثالهم و رابطه اونها با هم نداره، آیا میتونه "سنگ بنای جهان بینیش" رو بر "وحی" و "کلام معصوم" بذاره؟ «والسلام»
  • ۱۱:۲۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۶
    0 0
    میان کلام دوستان [ مهدی و مجتبای 2 ]: برادر مهدی! به نظر می رسد فی نفسه، شق القمر کردن و امثال آن که در امروز به وسیله مدعیان دروغین کم و بیش انجام می شود، حجت الهی و عقلانی نیست؛ بلکه نشانه و نمادی از یک امر متعالی و فرا مادی است. همین. ضمن اینکه برادر من! مهدی جان! ورود به حوزه نگاه فلسفی به جهان، به معنی پذیرش حرف کفار از فلاسفه یونان نیست. نگاه و مطالعه فلسفی، وجودشناختی و معرفت شناختی مفهومش پذیرش محض آراء افلاطون، ارسطو و کانت و نظرات ظاهرا کفرآمیز فلاسفه مسلمان نیست. مهمترین امر در مقوله زیست فلسفی، نگاه عمیق به پیرامون و معرفت جویی و حق جویی است. به نظرم ادبیات فلسفی به پربار کردن فرهنگ و تمدن و هم علوم اسلامی کمک شایانی کرده است که در آن سخن بسیار است.
  • ۱۲:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۶
    0 0
    تتمه بر نظر قبل اینجانب در خصوص شق القمر: اشاره بنده در باب شباهت شق القمر و افعال غیر مادی مدعیان دروغین برای تأکید بر این جهت بود که مهمترین وجه از معجزاتی مثل شق القمر، نشانگی و حجیت در این امر است که انسان مغرور و خودپرست را متوجه عالم دیگر می کنند تا در آن به تفکر بپردازد. مهمترین جنبه شق القمر، تنبیهی بودن آن است؛ و الا عقلا صرف شق القمر، حاکی از وجود خداوند نیست. مخلص آقا
  • مهدی ۱۰:۵۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۷
    0 0
    بسمه تعالی سلام این انبیاء و معصومین هستند که سراغ من و شما می آیند و ابلاغ رسالت می کنند : «و لکل قوم هاد» و ارائه معجزه و ارائه دلیل و برهان و من و شما اگر اهل پذیرش دلیل و برهان باشیم سخنان برهانی آنها را به دلیل برهانی بودنش در مسائل عقلی و برهانی مثل توحید می پذیریم و نه صرفا به دلیل این که چون پیغمبر است و معجزه دارد. و البته ممکن است بفرمایید اگر من حرف آنها را نفهمیدم چه؟ در این صورت حرجی بر شما نیست اگر واقعا مشکلتان فهم باشد و نه لجبازی و ...
  • مهدی ۱۱:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۷
    0 0
    مگر شما به معجزه چیز دیگری بر خلاف همه مسلمانان و ملیین می گویید؟ ضمنا مگر تنها خبر متواتر است که نزد عقلا اطمینان آور است؟ مگر شما با دیدن آیات قران در باره معجزات انبیاء مثل معجزه موسی علیه السلام و یا معجزه شق القمر و یا معجزه مرده زنده کردن حضرت عیسی علیه السلام باز هم باورتان نمی شود که این معجزات رخ داده است؟ ضمنا نام دیگر معجزه آیه است و آیه یعنی نشانه ای بر وجود خالق قادر که این قدرت را به صاحب معجزه داده است و همان خالق قادر در وحی ای که نازل می کند در باره پیامبرش گواهی می دهد که و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی . و اما در باره انسانی که در ابتداء سیر معرفتش است گفتم که پیامبر هم پیامبر بودنش را و هم معصوم بودنش را با مقدماتی عقلی اثبات می کند و در هیچ یک از این مراحل از شما تعبد نمی خواهد. البته اگر شما با دیدن شق القمر و یا ازدها شدن عصا گفتی عجب ساحری است این پیغمبر و عقل شما نپذیرفت که این اعجاز منبعث از قدرتی فرابشری و فرامخلوقی و از ناحیه خالق قادر متعال است، پیامبر را با شما حرفی نیست. و وقتی نیز برای شما برهان بر حدوث عالم و ضرورت وجود محدث و خالقی برای آن را اقامه کرد و باز شما واقعا نفهمیدی مشکلی بر شما نیست و مشکل حتما در قوه فهم شماست و نه بیان رسول صاحب اعجاز و صاحب وحی از جانب خداوند. ضمنا بنده در اینجا به بحث در مقدمات خاتمه می دهم و دیگر هیچ بحثی در این موارد ندارم چون این سبک بحث تا قیامت می تواند ادامه پیدا کند. مفاد مقاله آقای نصیری این بود که فلاسفه مسلمان حرفهای عجیب و غریب و باورنکردنی ای در باب نبوت و دیانت دارند، و شما بدون پرداختن به حتی یکی از این موارد و حرفها و رد یا تایید آنها وارد مباحث دیگری شدید که در جای خودش ممکن است مفید باشد اما ربطی به این مقام ندارد. لذا اگر شما فلسفه موجود به اصطلاح اسلامی را عقلانی می دانید اعلام فرمایید و از عقلانیت وحدت وجود و جبر و ... دفاع کنید. و الا این که عقلانیت خوب است همه عالم و مجنون ترین آدمها مدعی آنند. ضمنا اگر وحدت وجود و جبر را عقلانی می دانید بنده شما را برای پاسخ به سایت فصلنامه سمات ارجاع می دهم و اگر عقلانی نمی دانید ما را انشاء الله به خیر و شما را به سلامت. التماس دعا
  • مجتبی 2 ۰۰:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    بنام خدا سلام خدمت دوستان عزیزم خصوصاً آقا مهدی. 1. اینکه آقا مهدی میگن بحث در این مقدمات ممکنه مدتها طول بکشه رو قبول دارم و به همین دلیل بنده حتی حاضرم از ایشون شماره تلفن یا آدرس ایمیل بگیرم تا این بحث رو با ایشون تا رسیدن به یک نتیجه معقول ادامه بدم. چونکه سنگ بنای اعتقادات ما رو همین مقدمات تشکیل میده و اگه خدای نکرده در این مرحله دچار لغزش بشیم، خدا میدونه که تهش از کجا سر در بیاریم. اینکه بنده اینقدر اصرار روی این مقدمات دارم به این دلیله که میخام این رو اثبات کنم که "جهان بینی کلامی" اصلاً پایه و اساس درست و عقلانی نداره و جهان بینی درست، همون "جهان بینی فلسفیه". در ضمن خود شما هم میدونی اگه وارد مسائل فلسفه و کلام بشیم، مباحث از این هم طولانی تر خواهد بود. مباحث نظری که عجله بردار نیست برادر من.(ادامه دارد)
  • مجتبی 2 ۰۰:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    2. مشکل اصلی آقا مهدی و همفکرای ایشون اینه که از منظر "درون دینی" و از دید یک انسان "معتقد به دین" دارن به این بحث نگاه میکنن. در صورتی که باید از دیدگاه "برون دینی" و کسی که هنوز هیچ اعتقادی به دین و مذهبی خاص نداره وارد بحث بشن. حیرت آور و بهت آور اینه که متکلمین از انسانهای "بی دین" اما "طالب حقیقت" میخان که در ابتداء سیر معرفتیشون، در همون چهارچوب دینی پذیرفته شده خود متکلمین، در باره حقائق تفکر و تعقل کنن! مثلاً از ما میخان که اول ایمان بیاریم که خداوند متعال ضرورتاً "انسانهای معصومی" رو برای هدایت بشریت بسوی حق و حقیقت فرستاده و این معصومین عین عقل و تعقل هستند و "فقط" اونها هم هستند که میتونن برهان اقامه کنن نه هیچ کس دیگری. بعد نتیجه منطقی! این "ایمان غیر متکی به برهان" هم این میشه که طالبان حقیقت که در ابتداء راه کسب معرفت قرار دارن، عقلاً! موظف اند که برای کشف حقائق هستی برن در خونه "وحی" و "معصوم" و اگه خدای نکرده رجوع به نظرات امثال افلاطون و ارسطو کنن، کار صد در صد غیر عقلانی کردن!!! در حالیکه در ابتداء سیر معرفتی، هنوز حقائقی مثل "خدا" و "وحی" و "معصوم" نمیتونه موضوعیت داشته باشه. چون اینها همگی مفاهیمی "غیر بدیهی" هستند و نیاز به تعریف دارن و بدون تعریف هرگز قابل تصور نیستند. تازه بعد از اینکه "درست" تصور شدن، برای تصدیق نیاز به برهان دارن. از طرفی اثبات ضرورت وجود "وحی" و "معصوم"، عقلاً متأخر از اثبات وجود خدا و صفات سلبی و ثبوتی اوست. یعنی مسأله "ضرورت وجود وحی و معصوم"، لازمه برخی صفات ثبوتی و سلبی خداست. به عبارت ساده تر ابتداء باید وجود خدا و صفاتش اثبات شده و بعد بر مبنای این حقیقت، بر ضرورت وجود وحی و معصوم استدلال بشه. * تا وجود خدا و صفات او اثبات نشه، محاله بتونیم بر ضرورت وجود وحی و معصوم برهان اقامه کنیم. پس چطور شما میگی که ما برای اثبات خدا و صفاتش، همون ابتداء کار، ملزم به رجوع به وحی و معصوم هستیم؟؟؟ * از ابتداء سیر معرفتی انسان تا مسأله ضرورت وجود وحی و معصوم، مسائل بسیاری مطرحه که رد یا اثبات هر کدوم از اونها نیاز به برهان داره و هیچ دلیل عقلی هم نداریم که ثابت کنه انسان عقلاً موظفه که برای کسب این براهین، فقط رجوع به وحی و معصومی کنه هنوز وجودشون اثبات نشده(دقت شود).*(ادامه دارد)
  • مجتبی 2 ۰۲:۵۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    3. حالا بریم سراغ استدلالتون در مورد مسأله "معجزه". از استدلال معجزه فقط برای تشخیص مصداق معصوم میشه استفاده کرد، نه اثبات مسأله ضرورت وجود معصوم. یعنی ابتداء باید مسأله ضرورت وجود معصوم رو با برهان اثبات کرد - که همونطور که گفتم، هیچ ضرورت عقلی وجود نداره که ما این برهان رو فقط از خود معصوم کسب کنیم. بلکه هر کسی که تونست این برهان رو اقامه کنه، ما از او این برهان رو دریافت میکنیم -، و بعد برای علم به مصداق معصوم، از معجزه استفاده کرد. علم به معجزه هم چون یک أمر جزئیه نه کلی، لذا فقط از طریق "تجربه شخصی" امکان داره نه عقل و برهان. یا اینکه "خبر متواتر" اون معجزه به ما برسه. (جهت یادآوری آقا مهدی عزیز: در کتب منطقی و اصولی اومده که در بین انواع اخبار، فقط خبر متواتره که یقین آوره. اتقاقاً خود "قرآن" هم چون متواتراً روایت شده، یقین آوره.) حالا فرض کنید که یه انسانی درباره معجزه معصوم نه تجربه شخصی داره و نه اخبار متواتر اون معجزه به او رسیده که اتفاقاً اکثر افراد حال حاضر بشر هم همینطور هستند. چنین شخصی از کجا باید علم به مصداق معصوم پیدا کنه تا بره و براهین و استدلالات را در باره حقائق هستی از او کسب کنه؟
  • ۱۴:۱۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    توجه(3) عدالت مشرقی: اگر به مطالب پربحث سایت مشرق مراجعه کنید می بینید همه به صورت تاریخی و با تقدم و تأخر و منظم، منتشر شده است اما در بخش کرسیها، نه تنها مطالب غیر تاریخی منتشر است بلکه اولین نظر، کاملا مطابق با وابستگیهای فکری مشرقی است. برادرا همگی موفق باشن و ان شاء الله که گربه است و عیب هم از سیستم. یک وقت مدیر این بخش عذر خواهی نکندها؟!! ابدا!!
  • حسن ۱۵:۵۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    0 0
    لطفا نظرات جناب نصیری را رد یا تایید کنید چرا بحث عوض می کنید؟
  • مجتبی 2 ۰۲:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۹
    0 0
    بنام خدا. سلام به شما حسن آقای عزیز که از آمریکا هم این بحث رو دنبال می کنی. اصل و اساس نظرات آقای نصیری و همفکرای ایشون در این زمینه اینه که "علم فلسفه" رو از پایه و اساس باطل میدونن. برای اثبات این مدعی هم متوصل به برخی مسائل فلسفه و نظرات برخی فلاسفه میشن و با درک و تحلیل درست یا نادرستشون از این مسائل و نظرات، تیششون رو به ریشه "علم فلسفه" میزنن. یعنی اصلی ترین نتیجه ای که از ارائه مطالبی نظیر اونچه که در این سایت اومده می گیرن اینه که اثبات کنن "علم فلسفه" از بیخ و بن فاسد و باطله. لذا بنده بعنوان یک طرفدار فلسفه - نه طرفدار تمام نظرات همه فلاسفه - موظفم که در برابر این هجمه ها، ابتدا از اصل و اساس این علم دفاع کنم و بعد وارد عرصه اثبات یا رد مسائل فلسفی و نظرات حساس و بحث برانگیز برخی فلاسفه بشم. به همین خاطر هم هست که رفته ام سراغ منشأ و اساس این نزاع تاریخی و اون هم اینه که: اساساً بین "جهان بینی کلامی" و "جهان بینی فلسفی" کدومشون میتونه درست باشه؟ از نظر بنده جهان بینی کلامی، یک جهان بینی تعبدی است که انسان رو از نعمت بسیار ارزشمند "تفکر آزاد و مستقل" محروم کرده و او رو دچار جمود فکری میکنه. زیرا همون ابتداء سیر معرفتی انسان، مسائلی که مربوط به یک دین یا مذهب خاص میشه رو مطرح کرده و انسان رو وادار میکنه که برای اثبات اون مسائل تفکر و تعقل کنه! بنابراین، "جهان بینی کلامی" اصلاً نمیتونه یک جهان بینی به معنای واقعی کلمه باشه. بر خلاف "جهان بینی فلسفی" که دامنش کاملاً پاک از این عیب و نقیصه هستش و روح حاکم بر اون، "آزاد اندیشیه" و اونه که میتونه یک "نگرش کلی و هماهنگ" رو درباره جهان هستی به انسان بده.(ادامه دارد)
  • مجتبی 2 ۰۲:۳۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۹
    0 0
    "کلام" پدیده ایست که اصلاً نمیشه اسم اون رو "علم" گذاشت. به این دلیل که اولاً موضوع ثابت و مشخصی نداره - چون تمام رسالت "کلام"، اثبات و تبیین و دفاع از تعالیم یک دین و مذهب خاصه. لذا اصلاً نمیتونه موضوع خاصی داشته باشه - و ثانیاً اینکه بسیاری از مسائلش جزئی است (مثلاً اثبات نبوت پیغمبر اکرم(ص) یا امامت حضرت امیر المؤمنین(ع) و یا اثبات معجزه بودن قرآن و امثالهم که همگی مسائلی جزئی بوده و خارج از محدوده تعقل و تبرهن هستن.) در حالیکه "علم" باید یک موضوع ثابت و مشخصی داشته باشه و همه مسائلش هم کلی و عام باشه. خصیصه ای که "فلسفه" کاملاً از اون بهره منده و همینه که از "فلسفه" یک "علم" بمعنای حقیقی میسازه. بنده از تمام دوستانی که در این مباحث شرکت میکنن با تمام وجود میخام که بشنیم و نظام فکری و سیر معرفتی خودمون رو برای یک بار هم که شده مورد دقت و واکاوی ریز بینانه قرار بدیم. لذا بنده آدرس ایمیل خودم رو توی این کامنت میزارم تا دوستانی که مایل به پیگیری این بحث مهم و کلیدی هستن، نظراتشون رو برای بنده بفرستن.(( mojtaba_osloub@yahoo.com اونچه که مکتب اسلام ناب محمدی(ص) رو از تمام مکاتب - چه مادی و چه بظاهر الهی - متمایز میکنه، اهمیت خاص دادن به "تفکر و تعقل آزاد و دور از تعصبه". « یا علی»
  • حسن ۱۲:۴۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۹
    0 0
    اقا مجتبی2 سلام اولا نصیری با عقل دینی به مصاف عقل فلسفی آمده است و این دو بسیار با هم متفاوتند ثانیا با عقل فلسفی پر اشتباه نمی توان عقل دینی متاثر و یا برآمده از مبانی وحی را رد کرد از همین روست که عجز خود در رد وی و دیگر پیروان عقل دینی را با نوعی بازی با کلمات و یا همان فلسفه بافی می پوشانید. اگر تمسک به عقل فلسفی حلال مشکلات و ضامن سعادت بشر بود دیگر نیازی به وحی و نبوت نبود پس لطفا نصیری و افکارش را نقد کنید نه اینکه فلسفه ببافید
  • مجتبی 2 ۱۶:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۹
    0 0
    سلام و همیشه سلام خدمت برادر خودم حسن آقا. منشأ اصلی عمده مناغشات و مناظرات در باب اندیشه و نظر، همانا مبهم بودن معنا و مفهوم بعضی از اصطلاحات و الفاظه. شما ابتدا بطور شفاف و صریح توضیح بدید که منظورتون از اصطلاح "عقل دینی" چیه تا ما ببینیم اصلاً اینها - یعنی "عقل دینی" و "عقل فلسفی" - دو حقیقت مجزا و متفاوت هستن یا اینکه هر دو دلالت بر یک حقیقت میکنن و فقط اختلاف در لفظ دارن. منظور از "عقل" در "فلسفه" عبارته از "اون قوه مشعره ای که قابلیت درک و اقامه برهان رو داره". چنین حقیقتی - یعنی عقل مبرهن - نتنها حجیتش رو از "دین و وحی" نمیگیره بلکه برعکس "این دین و وحی هستش که حجیتش رو از عقل مبرهن کسب میکنه. چنین عقلی از "عصمت ذاتی" برخورداره و اونچه هم که دچار لغزش و اشتباه میشه، "شخص عاقله" نه "عقل مبرهن". وقتی که "اصل دین و خدا و وحی" هم با "عقل و برهان" اثبات میشه، آیا چنین عقلی میتونه "برآمده از مبانی وحی باشه و حجیتش رو از وحی کسب کرده باشه ؟!!!" درسته که "عقل مبرهن" میتونه بسیاری از حقائق کلی و کلیدی هستی رو بدون اتکاء به وحی درک کنه، ولی اینکه بطور کلی مستغنی و بی نیاز از "وحی" باشه و بتونه به تنهایی انسان رو به سعادت و کمال حقیقیش برسونه، تهمت و افتراء بسیار بزرگیه که شما خیلی راحت دارین به فلاسفه مسلمون میزنین. فلاسفه ای مثل حضرت امام خمینی، علامه طباطبائی، شهید مطهری، شهید بهشتی و علامه جعفری (رحمهم الله) و اونهایی که در قید حیاتن مثل آیة الله جوادی آملی، آیة الله حسن زاده آملی و آیة الله مصباح (حفظهم الله)، همشون "فقیه و اسلام شناس" هم بودن و هستن و زحمت زیادی رو هم در راه دفاع از تفکر ناب شیعی در برابر جریان های فکری الحادی و التقاطی غرب کشیده اند. اینها اتفاقاً بسیار هم مقید و پایبند به دین و شریعت بوده و جزء "اسطوره های اخلاق و تقوی" در عصر خودشون هستن. مضافاً اینکه اینهمه تفاسیر و شروح با ارزشی که درباره آیات و روایات و ادعیه از این بزرگوارا به یادگار مونده، خود بزرگترین دلیلی هست که اثبات میکنه فلاسفه مسلمون هرگز ادعای استغناء و بی نیازی از دین و وحی رو نداشتن. البته نباید فراموش کرد که این شخصیتها هم مثل هر انسان غیر معصوم دیگه ای "ممکنه" در عرصه علم و عمل دچار خطا و لغزش هم بشن. امیر المؤمنین علی(ع): خذ الحکمة ولو من الکافر( او منافق). «والسلام»
  • حسن یار ۲۲:۵۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۰
    0 0
    آقا مجتبای 2 آستاد حسن زاده آملی در یکی از آثارشان به جای لاتأخذه سنة و لا نوم فرموده اند : لا تأخذنی سنة و لا نوم . می شود بفرمایید که انسان چگونه با تعقل فلسفی آزاد می تواند به این مرتبه وجودی برسد که بگوید لاتأخذنی سنة و لانوم؟ ضمنا حرفهای زیر هم محصول تعقل آزاد فلسفی است، نظرت در باره آنها و این که چگونه می توان با تعقل آزاد به این حرفها رسید، چیست؟ خوب دقت کن: ـ واجب الوجود همه چيزهاست، هيچ چيز از او بيرون نيست. ـ منزه آنكه اشيا را ظاهر كرد، و خود عين آن‏ها است. ـ همانا خداوندِ منزه، همان خلق داراي همانند است! ـ او به صورت خلق خود مي ‏باشد، بلكه عين هويت و حقيقت خلق خود است. ـ تحقيقا آن [ذات الهي] به صورت الاغ و حيوان ظاهر است. ـ "عالم"، خيال است و وجود واقعي ندارد. معناي "علت بودن" و افاضه خداوند به اين باز مي‏ گردد كه خودِ او به صورت‏هاي مختلف و گوناگون درمي‏ آيد. ـ آن چه ديده مي‏شود همان حق است. و خلق, وهم و خيال مي‏باشد. ـ هنگامي كه ما خداوند را شهود مي‏كنيم خودمان را شهود كرده‏ ايم، زيرا ذات ما عين ذات اوست، هيچ مغايرتي بين آن دو وجود ندارد ـ عارف كسي است كه حق را در همه چيز ببيند؛ بلكه عارف او را عين هر چيز مي ‏بيند. ـ عارف كامل آن است كه هر معبودي را نموداري بداند كه حق در آن پرستيده مي‏ شود، و به همين جهت است كه همه ايشان آن را "اله" ناميده‏ اند، گرچه نام آن يا سنگ است و يا درخت، و يا حيوان است و يا انسان، و يا ستاره است و يا فرشته. ـ اگر مسلمان كه قائل به توحيد است و انكار بت مي‏ نمايد، بدانستي و آگاه شدي كه في‏ الحقيقه بت چيست و مظهر كيست و ظاهر به صورت بت چه كسي است، بدانستي كه البته دين حق در بت‏ پرستي است. بت را هم حق كرده و آفريده است، و هم حق گفته كه بت‏ پرست باشند... و هم حق است كه به صورت بت ظاهر شده است... و چون او به صورت بت متجلي و ظاهر گشته است، خوب و نكو بوده است... چون في ‏الحقيقه غير حق موجود نيست، و هر چه هست حق است. آقا مجتبی! من طرفدار تعقل آزادم و فقط می خواهم ببینم چگونه می توانم با تعقل آزاد خودم به حرفهای فوق عرفانی فوق برسم و دوست ندارم از این بابت که بزرگان عرفان و فلسفه این حرفها را زده اند پس من هم آنها را بگویم. منتظر پاسخت هستم.
  • مجتبی 2 ۰۴:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۱
    0 0
    بنام خدا. سلام دوستان. سالروز وفات حضرت خدیجه(س) رو تسلیت عرض میکنم. 1. نمیدونم چرا آقای "حسن یار" و دیگر برادرای ضد فلسفه، اصلاً هیچ توجهی به ایرادهایی که بنده به اصل "جهان بینی تعبدی کلامی" گرفتم ندارن؟ وقتی این دوستان جواب این ایرادها رو نمیدن، برای بنده این گمان بوجود میاد که اونها یا نظرات طرف مقابل رو بطور کامل مطالعه نمیکنن و یا اینکه ایرادهای ما رو پذیرفتن، اما نمیخان اقرار و اذعان کنن و این یعنی دقیقاً همون "جدال غیر احسن" که تنها هدفش، "اسکات خصمه" نه "رسیدن به حقیقت". بنابراین، نتیجه بحث تا اینجا این میشه که پدیده ای بنام "کلام" بدلیل اینکه اولاً: مبتنی بر یک "ایمان ابتدائی غیر متکی بر برهان" هست - چونکه یگانه منبع برهان رو "وحی" و "معصوم" میدونه و طالبان حقیقت رو در همون ابتداء سیر معرفتیشون، بی هیچ دلیل منطقی ملزم میکنه که فقط بر روی براهین ارائه شده از سوی "وحی" و "معصوم" تفکر و تعقل کنن، نه هیچ انسان دیگه ای! - و ثانیاً: تفکر و تعقل انسان رو محدود به معارف و تعالیم یک دین یا مذهب خاص میکنه، لذا اصلاً نمیتونه بعنوان یک "شیوه جهان بینی" تلقی بشه. در مقابل، "جهان بینی فلسفی" بخاطر روح "آزاد اندیشی" و "تفکر مستقل" که در اون جریان داره، یک جهان بینی به معنای واقعی کلمه هست.(ادامه دارد)
  • مجتبی 2 ۰۴:۲۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۱
    0 0
    2. به این عبارات دقت کنید: « ید الله فوق ایدیهم »، « الله علی العرش استوی »، « و جاء ربک و الملک صفاً صفاً » و « اینما تولٌوا فثمٌ وجه الله ». اگه به "ظاهر" این عبارات اکتفا کنیم، از توش تفکرات "مادیگرایانه" و "شرک آمیز" در میاد. وهابیت هم چون همین اشتباه رو مرتکب شدن - البته اگه خوشبینانه نگاه کنیم - و چنین آیاتی رو حمل بر همون معنای حقیقی و ظاهریشون کردن، دچار "ماتریالیسم" شدن و به خدا بعنوان یک موجود مادی و متجسم اعتقاد پیدا کردن. حالا فرضاً اگه متکلمین نمیدونستن که این سخان از جانب خداست، چیکار میکردن؟ خوب "عادتاً" صاحبش رو محکوم به کفر و شرک و الحاد میکردن. البته بنده قصدم این نیست که "کلام عاری از عیب و نقص و اشتباه خدا" رو با کلام استاد حسن زاده (حفظه الله) که یک انسان "غیر معصومه" قیاس کنم. بلکه منظورم اینه که ما باید دست از برداشتها و قضاوتهای قشری و سطحی بر داریم و علمای متشرع و متخلقی همچون استاد حسن زاده رو خیلی راحت متهم به کفر و شرک و الحاد نکنیم. مثل همون اشتباهی که بعضی از علما درباره حضرت امام خمینی(ره) - که با تحقق ولایت فقیه بزرگترین خدمت رو به جهان اسلام و تشیع کرد که تا اون زمان هیچیک از متکلمین بزرگوار شیعه هم نتونسته بودن چنین حرکت عظیمی رو بکنن - مرتکب شدن و ایشون و فرزندشون رو محکوم به "نجاست" کردن. بابا یک درصد هم احتمال بدیم که ما نتونستیم درست حرفای این عرفا و فلاسفه "متخلق و متشرع" رو بفهمیم!!! درضمن، بحمدالله استاد حسن زاده هنوز در قید حیاتن و شما هم اگه واقعاً در پی حاق مطلبی، میتونی بری و منظور دقیقشون رو از این سخنان جویا بشی. آقای "حسن یار"، خواهشاً مصدر و مأخذ این سخنان رو هم ذکر کنید تا کار ما برای تحقیق کردن سخت نشه. 3. دفاع ما از "علم فلسفه" بمعنای تأیید تمام نظرات همه فلاسفه عالم نیست. همونطور که دفاع شما از "کلام" بمعنای تأیید همه نظرات درست و غلط متکلمین نیست. « لطفاً اگه مایل بجواب هستید، همه نظر بنده رو بطور کامل مطالعه کنید و برخورد گزینشی نکنید. درضمن، انشاءالله امروز نماز جمعه فراموش نشه.» "یاعلی"
  • حسن یار ۱۰:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۱
    0 0
    با سلام مجدد به آقا مجتبی 2 شما از کجا می فرمایید بنده ضد فلسفه هستم و به همین دلیل جواب من را نمی دهید؟ حالا شئوالم را به گونه ای دیگر مطرح می کنم : با پذیرش مبنای شما در تعقل آزاد ـ با تفسیری که شما می گویید ـ آیا می توان به حرفهایی که من در پاسخ قبلی نقل کردم رسید یا نه؟ گویندگان آن حرفها همه فیلسوف و طرفدار تعقل آزادند و آن حرفها را زده اند و به هر حال محصول اندیشه شان را ارائه داده اند، حالا آیا به نظر شما هم متصور است که بنده یا جنابعالی هم که نمی خواهیم دنبال کلام برویم و می خواهیم به دنبال فلسفه ـ به معنای تعقل آزاد ـ برویم هم به چنین نتایجی برسیم؟ دوست عزیز! باز تاکید می کنم که من استدلالهای شما را پذیرفته ام و در این بحث در جبهه شما قرار دارم و می خواهم جواب این سئوالم را از شما بگیرم و نه از حسن آقا و یا آقا مهدی چون می دانم که آنها بدون تردید این حرفها را رد کرده و باطل می دانند.
  • حسن یار ۱۴:۰۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۲
    0 0
    با سلام مجدد این که آقا مجتبی 2 نوشته اند علم کلام مبتنی بر برهان و استدلالات عقلی نیست حکایت از عدم اطلاع ایشان از علم کلام شیعی دارد. ایشان را به کتاب کلامی شرح تجرید الاعتقاد که متن اصلی یعنی تجرید الاعتقاد از خواجه نصیر الدین طوسی و شرح آن از مرحوم علامه حلی است ارجاع می دهم تا ببیند که از آغاز بر اصول عقاید بويژه در مبحث توحید براهین متقن عقلی ارائه شده و با استدلال عقلی بسیاری از اعتقادات فلاسفه نقد و رد شده است. بنا بر این این ادعای ایشان که کلام عقلی نیست زیر سئوال رفته و باید در فکر دلیل دیگری برای حقانیت فلسفه یونان ـ و به گفته ایشان تعقل آژاد! ـ باشند. ضمنا این هم از رندی های فلاسفه و برخی فلسفه دوستان بوده است که کلام را مساوی با تعبد و نقلی بودن قلمداد کرده اند، همانگونه که رندانه فلسفه را مساوق با عقلانیت قلمداد می کنند.
  • مجتبی 2 ۱۵:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۳
    0 0
    بنام خدا. سلام و یا بهتره بگم، "علیک السلام". قبل از ارائه پاسخ، شما آقا حسن یار عزیز رو ارجاع میدم به آخرین جمله تو نظر قبلیتون: « دوست عزیز! باز تاکید می کنم که من استدلالهای شما را پذیرفته ام و در این بحث در جبهه شما قرار دارم.» خوبه که طرفین بحث اول موضعشون رو - حداقل برای خودشون - مشخص کنن و بعد وارد بحث بشن. مگر اینکه کسی بیطرف باشه و فقط بخاد از بحث استفاده کنه که در اینصورت هم معقول نیست اعلام جبهه کنه. البته برای بنده فرقی نمیکنه و وظیفه ام اینه که در هر صورت، تا حد توانم، جواب سؤالها و ایرادهای مطرح شده رو بدم. 1. یه بار دیگه باید تأکید کنم که "کلام" اساساً نمیتونه یک "علم" بحساب بیاد. زیرا اولاً موضوع ثابت و مشخصی نداره - چون تمام رسالتش، اثبات و تبیین و دفاع از تعالیم یک دین و یا مذهب خاصه. بهمین خاطر هم هست که واژه "کلام" رو نباید بطور مطلق استعمال کرد، بلکه باید گفت: کلام شیعی یا کلام مسیحی و ... - و ثانیاً برخی از مسائل و احکامش جزئیه. بهمین دلیل هم هست که "عقل" تنها ابزار مورد استفاده "کلام" نیست و از ابزار "نقل" هم بهره میگیره. چون بعضی از مسائلش جزئیه و نمیشه با عقل و برهان اثباتشون کرد(مثل نبوت خاصه). درصورتی که "علم" باید موضوع ثابت و مشخصی داشته باشه و تمام مسائل و احکامش هم کلی و عام باشه. برخلاف "فلسفه" که هر دو این ویژگیها رو داره و ضمناً تنها ابزارش هم برهانه. تازه باید این رو هم توجه کرد که جناب خواجه نصیرالدین طوسی بود که به "کلام" یک صبغه فلسفی و برهانی داد. وگرنه قبل از ایشون، کلام قدیم فقط جنبه نقلی و روایی داشت.
  • ۱۵:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۳
    0 0
    (ادامه بخش قبل): 2. بنده نگفتم که "کلام" هیچ جنبه عقلی و استدلالی نداره. حرف بنده این بود که "کلام" مبتنی بر یک "ایمان ابتدائی غیر متکی بر برهان" هستش. دلیلشم اینه که یگانه منبع برهان رو "وحی" و "معصوم" میدونه و طالبان حقیقت رو در همون ابتداء سیر معرفتیشون، ملزم میکنه که فقط سراغ "وحی" و "معصوم" رفته و روی براهین ارائه شده از سوی اونها تفکر و تعقل کنن نه هیچ انسان دیگه ای! مضافاً اینکه دائره تفکر انسان رو هم "محدود" به تعالیم یک دین و مذهب خاص میکنه. مثلاً از همون ابتدا، مسأله "دین"! و "وجود خدا"! رو مطرح کرده و سعی میکنه که با استدلال و برهان اونها رو اثبات کنه. البته متکلمین جدید یخورده ظرافت بخرج داده و بحث رو کمی از عقب تر شروع میکنن. یعنی اول میان مسأله "ضرورت تحقیق در باره دین" رو مطرح و براش استدلال میکنن.(البته استدلالهاشون هم در این زمینه کاملاً مخدوشه. چرا که از دو قاعده "ضرورت دفع ضرر و جلب منفعت محتمل" و "ضرورت شکر منعم" استفاده میکنن که این قاعده ها کاملاً نارسا هستن. چون هیچکدوم از این دو قاعده، "عقلی" نیستن بلکه "عقلائی" اند. اگه خاستید بیشتر در این زمینه توضیح میدم) اینکه چطور متکلمین همون ابتداء سیر معرفت، مسائلی مثل "دین" و "خدا" براشون همینطور یکباره و بدون مقدمه موضوعیت پیدا میکنه، برای ما جای بهت و حیرت داره؟؟!! به همین دلائله که میگم "کلام" انسان رو از اندیشه آزاد و مستقل محروم میکنه و اصلاً نمیتونه بعنوان یک "شیوه جهان بینی" مطرح باشه. "کلام" یعنی مذهب شناسی - مثلاً "تشیع شناسی" و یا "پروتستانسیزم شناسی" - نه "جهان بینی". درست برخلاف "فلسفه" که بخاطر موضوع منحصر به فردش که "موجود بما هو موجود" هست و نیز ابزار دقیق و غیر قابل خدشه اش که "برهان" هست، میتونه یک دید و نگرش کلی و هماهنگ رو از عالم هستی به انسان ارائه کنه و لذا یک "جهان بینی" بمعنای واقعی کلمه است. ضمن اینکه روح "آزاد اندیشی" و "تفکر مستقل" کاملاً در اون جریان و سریان داره. « والسلام و التماس دعا »
  • مجتبی 2 ۱۲:۰۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۷
    0 0
    سلام دوستان. جالب اینه که نظر آقا وحید گل که در جبهه ضدفلسفیون قرار دارن، با اینکه تاریخش 5.11 هستش و از خیلی از نظرات قدیمی تره، ولی در صدر همه نظرات قرار گرفته. تازه نظر ایشون پاسخ به نظر بنده حقیر بوده که متأسفانه نظر بنده حذف شده ولی پاسخ آقا وحید به این نظر هنوز ثبته. درضمن به اون بازدید کننده های محترمی که آراء مثبت و منفی به نظر آقا وحید میدن باید بگم این یه بحث دقیق و علمی هستش و تفاوت اساسی با مسابقه نظر سنجی برنامه وزین نود داره. راستی تعداد بسیار زیاد این آراء هم یخورده غیر طبیعی بنضر میرسه.
  • علیرضا ۱۵:۲۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۷
    0 0
    جوش نکن اقا مجتبی 2 ظاهرا اون یک اشکال فنی است ثانیا خوب جوابی بهت داده اونم از آمریکا ثالثا اون آخرشو خیلی با حال اومده اگر از ابن عربی شناخت داشته باشی و کفریاتشو بدونی همین الان توبه می کنی از این عقایدت
  • مجتبی 2 ۱۹:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۷
    0 0
    سلام علیرضا جون. اولاً، "جوش نزن" یا"جوش نیار" درسته نه "جوش نکن"!!! ثانیاً، من که گفتم اینجا با سایت برنامه نود فرق داره. ولی مثل اینکه شما موقع وبگردی دقت خاصی نداری و همینجوری به هر سایتی سرک میکشی. ثالثاً، بنده هم که خدائی نکرده تهمتی به بچه های مشرق نزدم. بلکه فقط تعجب خودم رو از این مسأله ابراز کردم. درضمن شما از کجا انقدر مطمئنی که اشکال فنیه؟ نکنه خود شما جزء بر و بچه های مشرقی؟ ای ناقلا!!! رابعاً، ای کاش شما علاوه بر واکس زدن نظر آقا وحید، نظر "علمی" خودتون رو هم بیان میکردی. خامساً، شبهای قدر نزدیکه و ایشاالله هممون توفیق پیدا میکنیم که از تمام گناهامون بخصوص "تهمت کفر و الحاد" به دیگران زدن توبه میکنیم. بهتره که ابن عربی شناسی رو هم بسپوریم به اهلش. « یا علی »
  • مجتبی 2 ۲۰:۰۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۷
    0 0
    خدمت آقا وحید خودم و سایر دوستان شرکت کننده در این بحث شیرین سلام عرض می کنم. 1. آیا این علمی که آقا وحید میگن باطله، موضوعش که "وجود بما هو وجوده" باطله - با توجه به این که خود متکلمین "کلام جدید" هم موضوع کلام رو "وجود" میدونن - یا ابزار تحقیقش یعنی "برهان" که عصمت ذاتی داره و یا هدفش که "کشف حقایق هستیه"؟ البته باید دقت کرد که تمام رسالت کلام، اثبات و دفاع از تعالیم و معارف یک مذهب خاصه، لذا اصلاً نمیتونه موضوع ثابت و واحدی داشته باشه. چیزی هم که موضوع ثابتی نداره، به هیچ وجه نمیتونه "علم" محسوب بشه. 2. تا زمانی که عصمت و حجیت - یعنی منتسب به خدا بودن - وحی و معصوم(ع) با "برهان" اثبات نشه، اونچه که این دو منبع ارائه میدن هیچ برتری نسبت به سایر افکار و نظرات نداره و هم عرض اونهاست. مگر اینکه وحی و معصوم(ع) هم برهان اقامه کنن که در اینصورت حجیت کلامشون بخاطر برهانی بودنشونه نه امر دیگری. ضمناً همین فقهای عزیز ما فرموده اند که تقلید در اصول دین باطله، حالا چه تقلید از وحی و معصوم(ع) باشه و چه تقلید از افلاطون و ارسطو. حیرت آور اینه که امثال آقا وحید عزیز انتظار دارن که یک انسان "بی دین" که در ابتداء سیر معرفتیش قرار داره و هنوز وجود حقائقی مثل "خدا" و "وحی" و "معصوم" رو تصدیق نکرده و اساساً این مفاهیم هیچ موضوعیتی براش نداره، بیاد و بین کلام خدا و رسول و با کلام افلاطون و ارسطو و سقراط تفاوتی قائل بشه و یکی رو بر دیگری ترجیح بده و دست از "تفکر مستقل" برداره؟ * تنها ملاک حقانیت یک اندیشه و نظر،" برهانی" بودن اونه، حال چه از طرف معصوم(ع) باشه و چه غیر معصوم(ع) *. (ادامه دارد)
  • مجتبی 2 ۲۰:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۷
    0 0
    (ادامه بخش قبلی) 3. ما که در اینجا از منظر فقه و شریعت به قرآن و حدیث نگاه نمی کنیم و نمی خایم احکام فقهی رو استنباط کنیم که شما میگی فقط "فقیه" حق تفسیر آیات رو داره. پس جنبه های اخلاقی و نیز اعتقادی و معرفتی آیات و روایات چی میشه؟ ضمناً بنده هم نگفتم که هر کسی با هر شرایطی میتونه وارد عرصه تفسیر و تأویل آیات و روایات بشه و قطعاً مقدماتی مثل ادبیات عرب و منطق و ... رو لازم داره که فلاسفه ای مثل ابن سینا، ابن عربی، ملاصدرا، امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری(رحمهم الله) قطعاً این مقدمات رو کسب کرده بودند. حالا اگر کسی علاوه بر کسب این مقدمات، یک ذهن استدلالگر و مبرهنی هم داشته باشه که بتونه معارف بسیار عمیق آیات و روایات رو - نه از بعد فقهی و شریعت بلکه از جنبه معرفتی و اعتقادی - آنطور که هست درک کنه و این معارف رو در غالب برهان عقلی به بشریت عرضه کنه، آیا این یه امتیاز محسوب نمیشه؟ (ضمناً آقا وحید بفرمان که ملاک "فقیه بودن" چیه؟ مگه چیزی غیر از "داشتن قدرت استنباطه"؟ حالا شما از کجا با قاطعیت میگی که یکی مثل ابن عربی این قدرت رو نداشته؟) ما باید سعی کنیم در عرصه فکر و اندیشه و نظر، خودمون رو از حب و بغضها خالی کنیم و خیلی راحت به دیگران نسبتهایی مثل کفر و شرک و الحاد رو ندیم. « و من الله توفیق »
  • مجتبی 2 ۰۰:۴۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۸
    0 0
    بنام خدا. سلام علیرضا جون. اولاً، "جوش نزن" یا "جوش نیار" درسته نه "جوش نکن". لطفاً فارسی رو پاس بدارید. ثانیاً، بنده هم تهمتی به برادرای مشرقی نزردم و مثل شما امیدوارم که اشکال فنی باشه. بلکه فقط ابراز تعجب کردم. ثانیاً، چه خوب میشد اگه شما علاوه بر واکس زدن نظر آقا وحید، یه نظر "علمی" هم از خودتون ارائه میدادین تا بحث از این رکود خارج بشه. بنده تو نظرات قبلیم، اشکالات اساسی رو به "جهان بینی غلط و تعبدی کلامی" وارد کردم و در مقابل، اثبات کردم که تنها روش درست جهان بینی، "روش فلسفی" هستش. خوشحال میشدم اگه شما هم مثل آقا وحید نظر خودتون رو میدادین. رابعاً، شبهای قدر نزدیکه و خدا به هممون توفیق بده که از گناهامون توبه نصوح کنیم. مخصوصاً گناه بزرگی مثل زدن "تهمت کفر و الحاد" به علمای آزاد اندیش مسلمونی همچون ابن عربی. ضمناً خوبه که مقوله "ابن عربی شناسی" رو هم بسپریم به اهلش. در آخر باز هم به دوستان عزیزی که نمیتونن بین فضای علمی این بحث و فضای فرهنگی! "ورزشگاه آزادی" تمایز قائل بشن، برادرانه تذکر میدم که سایت رو اشتباه گرفتن و باید به این سایت مراجعه کنن: www.navad.net « خدا حافظ همه دوستان »
  • مجتبی 2 ۰۳:۴۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۹
    0 0
    بنام خدا. سلام دوستان. پاسخ به نظر مورخ 17/5/1390آقا مهدی: ظاهراً ایشون اصلاً "برون دینی" بحث کردن رو بلد نیستن و خیال کردن که تمام کسانی که باهاشون بحث اعتقادی و ایدئولوژیک میکنن، مسلمون و معتقد هستن. جهت تذکر باید بگم که در بحثهای اعتقادی برون دینی، اصلاً نباید استناد به قرآن یا کلام معصوم(ع) کرد. مگر اونجا که برهان اقامه کرده باشن. دلیلشم کاملاً واضحه و بنده هم تا حالا چندین بار گفتم. برای خود ماها هم که وحی بودن قرآن و معصوم بودن این ذوات چهارده گانه (علیهم السلام) رو تصدیق کرده ایم، باز هم استناد به آیات قرآن و یا روایات معصومین(ع) تو بحثهای "اعتقادی" که نیاز به "یقین مطابق با واقع" داره درست نیست. ( البته تو مسائل "فقهی" و "اخلاقی" که به "ظن" هم میشه اکتفا کرد، بلااشکاله.) دلیلشم اینه که قرآن با وجود "قطعی السند" بودن، ولی "ظنی الدلالة" هستش. روایات هم هرچند "قطعی الدلالة" هستن، ولی "ظنی السند" میباشند. مگر روایات متواتر که تعدادشون بسیار اندکه. تازه آیات قرآن ناسخ و منسوخ داره، محکم و "متشابه" داره و ... . (ادامه دارد)
  • مجتبی 2 ۰۳:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۹
    0 0
    (ادامه نظر قبلی)، اما اینکه فرمودید: « این انبیاء و معصومین هستند که سراغ من و شما می آیند و ابلاغ رسالت می کنند »، این "ممکنه" در زمان حیات خود انبیاء و معصومین صادق باشه، ولی در زمانهایی که اونها در قید حیات ظاهری نیستند چطور؟! مثلاً مگه خود ما الآن دسترسی به انبیاء و معصومین (علیهم السلام) داریم که اونها بیان سراغ ما؟؟!! اونچه که به ما رسیده، ظاهر آیات قرآن و ظاهر روایات معصومین(علیهم السلام) هستش. نه خود ذوات معصومین(علیهم السلام)(دقت بشه). "وحی" بودن قرآن رو هم به این دلیل تصدیق کردیم که متواتراً روایت شده. تازه بسیاری از انسانهای حال حاضر دنیا هستند که به همین ظاهر آیات و روایات هم دسترسی ندارن. بر فرض هم که همه انسانهای عالم دسترسی به متن وحی و شخص معصوم(ع) داشته باشند، باز برای کسانی که در ابتداء سیر معرفتیشون قرار دارن، هیچ الزام عقلی مبنی بر "نرفتن سراغ دیگر صاحبنظران" و تفکر نکردن روی نظرات و اندیشه هاشون وجود نداره.(علی (ع): خذ الجکمة ولو من الکافر) "برهان" حتی اگه غیر معصوم هم اقامش کنه، ذاتاً "عصمت" داره و "عین واقعه". تو این شبهای با عظمت قدر، مردم مظلوم و مسلمون سومالی رو از دعای خیرتون محروم نکنید. « یا علی »

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس