به گزارش سرویس وبلاگستان مشرق ؛ امید حسینی در آخرین پست وبلاگ آهستان نوشت: دو سال پیش «متیو کاسل» خبرنگار روزنامه گاردین که برای پوشش خبری راهپیمایی ۲۲ بهمن به ایران آمده بود، مشاهداتش را از این روز بزرگ این طور نوشت: «گفتن اینکه مواد خوراکی و آشامیدنی یکی از انگیزههای حضور صدها هزار آدم در میدان آزادی در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی بوده، سخنی سراسر پوچ و گزاف است. این فرض که فرد حتما باید جزو فقرا، روستایی یا بیسواد باشد تا از احمدینژاد حمایت کند، نشانه جهت گیری بزرگی در رسانههای غربی است که برای ملوث کردن چهره جمهوری اسلامی و نادیده گرفتن حمایتهای گسترده ای است که از آن وجود دارد… اینکه آیا اکثریت ایرانیان از حکومت خود پشتیبانی میکنند یا از اپوزیسیون، موضوع بیربطی است. ابتدا باید درک کنیم که این فقط بسته های رایگان کیک و ساندیس نیست که ایرانیان را از هر دو طرف این تقسیم بندی سیاسی به خیابانها میآورد!»
اینها را یک خبرنگار انگلیسی درباره راهپیمایی مردم ایران نوشته بود. یک انگلیسی که شعور، ادب و شناختش از جامعه و مردم ایران خیلی خیلی بیشتر از برخی به ظاهر هموطنانی است که حاضرند هر توهینی را به مردم ایران نسبت بدهند. البته ظاهرا کیک و ساندیس اثرش را از دست داده، چون امسال شارژ ایرانسل بهانه شده است! قبلا هم که مردم ایران در صف «مرگ موش» بودند!

این قبیل ادعاها، علاوه بر آنکه توهین به شعور مردم ایران است، نشان دهندهی ضعف و انفعال مدعیان هم هست. معلوم میشود که حضور مردم در راهپیماییهای مختلف، آنقدر پرشکوه است که مخالفان مجبورند به هر قیمتی حتی با این قبیل ادعاهای مسخره آنرا زیر سوال ببرند.
البته ما به این توهینها عادت داریم و از آن میگذریم، ولی چرا به مغز نخودی آنها نمیرسد که از این خیالات دست بردارند و به واقعیات برسند؟ به هرحال این کوتهبینیها یک جایی باید تمام شود. به نفع خودشان هست. چون تا زمانی که شناخت درستی از جامعه نداشته باشند و مادامی که رفتار مردم را با «مرگ موش» و «ساندیس» و «ایرانسل» بسنجند، وضعشان همین است که هست.
همهی سرگردانی و پریشانی این روزهای جماعت اپوزیسیون هم از همین مساله ناشی میشود. وقتی کسی مردم کشورش را نمیشناسد و از دردهای واقعی آنها خبر ندارد، وقتی هنوز اسم و آدرس بسیاری از شهرها و روستاهای کشورش را نمیداند، کاملا طبیعی است که چشم و گوشش به صدای آمریکا باشد و تلویزیون بیبیسی و یا به طرحهای مضحک و خندهداری مثل سوت و بوق و ترافیک سبز!
دیروز یکی از وبلاگنویسان این جریان مطلبی نوشته بود که به خوبی گویای سرگردانی و پریشانی آنهاست:
«ما به کجا میخواهیم برویم؟ با چه وسیلهای؟ با کدامین نقشهی راه؟ دوستان! ما داریم درست مانندِ اسبِ عصاری دورِ خودمان میچرخیم. این روش به هیچکجا نمیرسد. «شورای هماهنگی» گویا در این پندار است که میتواند با صرفِ بیانیه مسوولیتهای سنگینِ خود را انجام دهد و هر از شش ماه یکبار با همین چند خط، مردم را به خیابان بکشد. از دومین سالگردِ کودتا (؟!) تا امروز درست هشت ماه گذشته است. در این هشت ماه چه کردیم؟ شورای بهاصطلاح هماهنگی چه کرد؟ چه باید میکرد؟ با هم رودربایستی نداریم؛ همان زمان که رهبران آزاد بودند و دیدارهای هفتگی هم داشتند، هیچ برنامهی مدونی برای پیشبُردِ جنبش و هیچ عزمِ راسخی برای فلجکردنِ ارکانِ حکومت در آنان وجود نداشت. آیا خندهدار نیست که پس از یکسال فعالیتِ «شورای هماهنگی» این آقایان هیچ توجهی به شهرستانها ندارند تا جایی که مانندِ افلیجانِ سیاسیای که بخواهند نقصِ حرکتیِ خود را پنهان کنند، کلِ راهپیماییِ دیگر شهرهای بزرگ و کوچک را به چیزی مجعول با نامِ «فعالانِ محلی» واگذار میکنند؟ … ما داریم درجا میزنیم»

در پایتختهای اروپایی و حتی عربی نشستهاند و برای نجات ملت ایران (؟!) برنامهریزی میکنند. کاریکاتورهایی که میخواهند ادای رهبری امام خمینی را در فرانسه در بیاورند! غافل از این که حضور مادی امام در خارج، باعث جدایی روحی، قلبی و معنویش از مردم ایران نشد. امام وقتی اطلاعیه صادر میکرد، همه مردم ایران مخاطبش بودند، از تهران تا سیستان. با زبان مردم با خود آنها صحبت میکرد؛ نه مثل این کاریکاتورهای مجازی که منتظر بوق زدن ملت هستند!
البته ما وقتی از مردم ایران صحبت میکنیم منظورمان یک تعریف بسته و کلیشهای نیست. از نظر ما مردم ایران همین آدمهایی هستند که یک روز به بنی صدر رای دادند، یک روز به هاشمی، یک روز به خاتمی و یک روز هم به احمدینژاد…
مردم همین آدمهایی هستند که روز و شب در کوچه و خیابان، بازار و مغازه میبینیم. همین مردمی که در تاکسی و اتوبوس حرف سیاسی میزنند و از فساد و تبعیض و گرانی و اختلاس گلایه میکنند. همین مردمی که گاه به حجابشان ایراد گرفته میشود. همین مردمی که گاه از چراغ راهنمایی رانندگی عبور میکنند! همین مردمی که گاهی بدجوری روی اعصاب همدیگر راه میروند، اما…
این مردم علی رغم همهی اشکالات و ضعفهای فرهنگی و اجتماعی، خوبیهای زیادی دارند. با همین شرایط، در سختیها و مصیبتها در کنار هم ماندهاند و دست همدیگر را گرفتهاند. سختترین روزها و شبها را تحمل کردهاند. در روزهای بمباران و موشکباران، بدون «همراه اول» و «ایرانسل» به خیابان آمدهاند! حماسهها آفریدهاند. چه حماسهای بالاتر از این که ۳۰ سال است روی پای خودشان ایستادهاند و خم به ابرو نیاوردهاند؟
همه کسانی که ۲۲ بهمن هر سال به خیابان میآیند، از همین جنسند. از مریخ نیامدهاند. چهرههاشان آشناست. هرچند قیافه و تیپشان کمتر در رسانههای خارجی نشان داده میشود. نه تنها خارجی که حتی داخلی! انتظاری از خارجیها نیست، سوال اینجاست که چرا در سریالهای تلویزیونی و یا فیلمهای سینمایی، اثری از این «مردم» نیست؟