کد خبر 961038
تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۹:۱۰

یک خانم معلم در اینستاگرام دلتنگی خود از دانش آموزانش را اینگونه بیان کرد.
تمام شد؛ سال تحصیلی را می‌گویم.
دیروز آخرین روز کلاس‌ها بود و یکسال دیگر هم گذشت.
آخرین زنگ با هشتم‌ها کلاس داشتم. شعری که باید هرکدام حفظ می‌کردند را برایم خواندند، شعرهایی با انتخاب خودشان.
زنگ را که زدند دلم گرفت، یکی در ذهنم گفت وقتت تمام شد خانم معلم، دیگر زمانی برای جبران نداری
انگار کسی سینه‌ام را می‌فشرد؛ نمیدانم چرا! حالی که داشتم برای خودم هم عجیب بود.


بچه‌ها خداحافظی کردند؛ در آغوششان کشیدم و حرف‌های روتین موقع خداحافظی را برایشان تکرار کردم که "امیدوارم امتحان‌ها را خوب بدهید و تابستان خوبی داشته باشید و شب‌های قدر دعا کنید و چه و چه" در دلم ولی آشوب بود. حال مادری را داشتم که دخترکانش را به خانه بخت می‌فرستد و هم خوشحال است و هم غمگین.


شعر قیصر را روی تخته‌شان نوشتم تا چهارشنبه که برای اولین امتحان می‌آیند بخوانند و بدانند "ناگهان چه زود دیر می‌شود"
به نیمکت‌های خالی نگاه کردم، آفتاب مهمان کلاس شده بود و نور بود و نور...
بچه‌ها رفته بودند و هیچ هیاهویی نبود. مدرسه آرام گرفته بود، دل من نه.


رفتم حیاط؛ خاک‌انداز هنوز بالای درخت بود! ظهر بود که صدای جیغ و خنده هفتمی‌ها حیاط را برداشته بود، تا من را دیدند شروع کردند به شرح واقعه که اول توپ را انداختیم و ماند بین شاخه‌ها، خواستیم با جارو بیاوریمش که جارو هم بین شاخه‌ها گیر کرد، بعد نوبت خاک‌انداز شده بود و بعد جارودستی؛ خنده‌دار بود واقعاً.
نردبان آورده بودند که بروند بالا و شاهکارهایشان را پایین بیاورند ولی ناظم اجازه نداده بود؛ دخترک درونم، همان که زمان مدرسه یکسره در حال بالا رفتن از درخت و دیوار و نردبان بود، بدون اینکه برایش مهم باشد حالا معلم مدرسه است نه دانش‌آموز از نردبان بالا رفت و غیر از خاک‌انداز که دستش نمی‌رسید، توپ و جاروها را پایین آورد و بچه‌ها ذوق‌زده تشویقش کردند؛ حالا خاک‌انداز مانده بود همان بالا

به حیاط خیس نگاه کردم. زنگ آخر را با آب‌بازی خاطره ساخته بودند. آنقدر که مانتوهایشان غرق آب شده بود و درآورده بودند و حالا گوشه و کنار حیاط چند مانتو خیس مانده بود! با چه رفته بودند خانه، نمیدانم:)
در حیاط راه رفتم؛ در راهروها راه رفتم، در اتاق معلم‌ها نشستم؛ آرام برای خودم چند بیت از حافظ را زیرلب زمزمه کردم و فکر می‌کردم.
به اینکه معلمی را از همه شغل‌هایی که در این دوازده سال داشته‌ام، بیشتر دوست دارم یا نه؟ چه شد که مسیرم را تغییر دادم؟ از جایگاهی که دارم راضی‌ام؟ نکند چند سال بعد پشیمان شوم؟

گمانم باید بیشتر با خودم بخوانم «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 9
  • در انتظار بررسی: 2
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۹:۲۵ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۱
    6 2
    قشنگ بود خانم معلم، میدانم وه دل پاک و باصفایی داری، ولی لطفا وابستگیت را کم کن وابستگی به کار بیرون و تنهایی توی خانه و شخصی داشته باش، دنیا با اینکه مونث است ولی نامرد هست طوری تنهایت میگذارد که دیگر انتظار سه ما چه و یکسال و ده سال هم جواب نمیدهد، دلت را خوش کن به صبح روشن هر روز و شب آسایش آن، این دو همیشه هستند و به انتظارت نمیگذارند حتی اگر نباشیم.
    • IR ۲۲:۱۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۱
      0 0
      موافقم کلا وابستگی به کار و چیزهای مادی باعث بذبختیه.تو این مسایل هر چی ب اعتدالش
  • IR ۲۱:۳۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۱
    14 1
    خدا را شکر که چنین افرادی معلمند.
  • معلم دولتی IR ۲۲:۰۲ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۱
    0 2
    غیرانتفاعی هستی که احترام داری، بیادولتی ببین چه برسرت میاد
  • IR ۰۰:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۲
    2 12
    خانم معلم دلسوز ! با احترام زیاد خواهشنمندم به استفاده از کلام ناب فارسی بیشتر توجه داشته باشید . ( حرفهای روتین!)
  • محسن IR ۰۲:۳۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۲
    4 1
    عالی نوشتی معلم دلسوز پ با مسئولیت ان شاالله که همیشه موفق باشی
  • یک نظامی بازنشسته IR ۰۲:۳۸ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۲
    7 1
    ایکاش و صدها و صدها بلکه هزاران هزار ایکاش قدر معلمین در کشور ما از قدر دکترها وزراء و... بیشتر میشد. معلمین عزیز اینچنینی دوست تان داریم.
  • اسماعیل IR ۱۳:۰۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۲
    2 1
    سلام خسته نباشید تن و وجودت سلامت باشه افتخارمیکنیم به اینگونه معلم ها به همه معلم می گویم دوستتان داریم خدا خیرتان بدهد
  • IR ۱۲:۴۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۰۳
    0 1
    خدایاشکرت معلم عزیزپاینده باشی

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس