تبرائیان

آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی، مرجع عالی‌قدر تشیع، از جمله شخصیت‌هایی است که نقش بی‌بدیلی در تاریخ معاصر شیعیان جهان ایفا کرده است.

به گزارش مشرق، آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی، مرجع عالی‌قدر تشیع، از جمله شخصیت‌هایی است که نقش بی‌بدیلی در تاریخ معاصر شیعیان جهان ایفا کرده است. موضع‌گیری‌های وی علیه استبداد و استعمار در تاریخ بی‌سابقه است به طوری که پس از فاجعه فیضیه در قم و نیز کشتار مردم ایران در 15 خرداد 1342، شاهد موضع‌گیری‌های تند وی علیه رژیم سرکوب‌گر پهلوی هستیم. اما با این وجود، شبهات تاریخی فراوانی پیرامون شخصیت آیت‌الله خویی وجود دارد؛ از روابط ایشان با امام خمینی و نهضت اسلامی گرفته تا ماجرای دیدار فرح در سال 1357 که حجم گسترده‌ای از شبهات را در بر می‌گیرد.

به منظور پاسخ دادن به این شبهات، در آستانه سالروز رحلت آیت‌الله العظمی خوئی به سراغ محققی رفتیم که این روزها کتاب "زندگینامه آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خوئی" را در دست نگارش دارد.

اتاق کارش پر از کتاب‌هایی به زبان‌های فارسی و عربی بود و انبوه کاغذهای روی میزش که اسناد و مدارک تاریخی بود جلوه خاصی داشت.

دکتر صفاءالدین تبرائیان نامی آشنا در عرصه تاریخ است. وی که متولد سال 1339 در شهر کاظمین است، سابقه تحصیل در چهار کشور عراق، ایران، لبنان و سوریه را دارد.

او که در 16-17 سالگی کتاب "نهضت انبیا" را می‌نویسد، سال‌ها بعد به نگارش کتاب‌هایی چون "نهاد مرجعیت شیعه در 200 سال اخیر" و  "احیاگر حوزه نجف" همت می‌گمارد. "انتفاضه صفر"،  "انتفاضه شعبانیه" و "خوابگردها" از دیگر تالیفات مهم این نویسنده تاریخ است.

صفاءالدین تبرائیان نقش آیت‌الله خوئی در ابتدای نهضت اسلامی را برجسته می‌داند. حکم تکفیر محمدرضا پهلوی توسط آیت‌الله خویی در سال 1342 و چاپ جزوه التصریحات الخطیره درباره جنایات رژیم پهلوی از مواردی است که تبرائیان در این راستا به آن‌ها اشاره می‌کند.

به تعبیر او، آیت‌الله خوئی روابط حسنه‌ای با امام خمینی در ایام تبعید در نجف داشت تا آنجا که نماز میت حاج آقا مصطفی خمینی را ایشان می‌خواند. 

این محقق تاریخ پس از چهل سال به شبهات مربوط به ماجرای دیدار فرح با آیت‌الله خوئی در سال 1357 و قضیه اهدای انگشتری به محمدرضا پهلوی پاسخ می‌دهد و گرد و غبار ابهام را از این صفحه تاریخ می‌زداید. او اسناد و خاطرات تازه‌ای از این جریان ارائه می‌کند و در بخش مشبعی از سخن به روابط حسنه امام خمینی و آیت‌الله خوئی پس از پیروزی انقلاب اسلامی اشاره می‌کند.

صفاءالدین تبرائیان همچنین شخصیت و خاطرات سید حسین نصر –راوی دیدار فرح با آیت‌الله خوئی– را بررسی کرده و مستندات بدیعی درباره وی بازگو می‌کند. 

آنچه در ادامه می‌خوانید گفتگوی دو ساعته ما با دکتر صفاالدین تبرائیان درباره "شبهات تاریخی پیرامون آیت‌الله سید ابوالقاسم خوئی" است.

وقایعی که در فروردین 1342 در مدرسه فیضیه رخ داد و اتفاقاتی که در نیمه خرداد همان سال به وقوع پیوست، واکنش  بسیاری از مراجع را به دنبال داشت. آیت‌الله خویی به عنوان یکی از مراجع صاحب نام آن زمان چه واکنشی به این وقایع داشت؟ مواضع ایشان در رابطه با رژیم پهلوی چگونه بود؟

صفاءالدین تبرائیان: بسم الله الرحمن الرحیم. حضرت خویی یکی از مراجع بی‌بدیل و استثنایی تاریخ تشیع است. از خرداد سال 1349 تا سال 1372 حدود 23 سال ایشان مرجع نامور عالم تشیع و زعیم بلامنازع حوزه نجف بودند. یعنی همان موقعی هم که آقای حکیم مرجع اعلی بودند، آقای خویی زعیم حوزه بود. به معنی اینکه درس اول حوزه را ایشان می‌داد.

در زمینه اصول، فقه، تفسیر، حدیث و ... ایشان مطرح بودند به طوری که الان در همه حوزه‌ها همه مدرسان و طلبه‌ها ورد زبان‌شان "قال سیدنا الخویی" است یعنی در همه مباحث نظرگاه‌های آقای خویی مطرح است.

*** اولین مرجعی که محمدرضا پهلوی را تکفیر کرد ***

در ابتدای شروع نهضت اسلامی هم آقای خویی با مواضع استثنایی و فراموش‌نشدنی، جزء پیشگامان نهضت امام خمینی بود. آقای خویی بنا به فرمایش آیت‌الله سید محمود شاهرودی، اولین مرجعی است که محمدرضا پهلوی را تکفیر کرد. 

یک شبهه‌ای مطرح می‌شود و آن اینکه چه اتفاقی افتاد که حضرت امام در زمان تبعید به نجف با استقبال گرم آقای خوئی مواجه شد ولی پس از آن در سال‌های بعدی نهضت تا واپسین روزهای عمر آقای خویی ظاهراً این روابط گرم رو به سردی رفت؟ این یک پرسش جدی و مهم است که در کتابی که در دست تألیف و تدوین دارم مفصلا به آن پاسخ خواهم داد. اما مهم‌ترین دلیل آن، نوع تقابلی بود که رژیم بعث حاکم بر عراق با حوزه‌های علمیه داشت. 

در روزهای آخر عمر آقای حکیم، نوع برخورد رژیم بعث با نهاد مرجعیت تشیع و مخصوصا آقای حکیم که از پایگاه مردمی عجیبی برخوردار بود باعث شد آقای خویی تامل کند در اینکه این رژیم بعث، یک رژیم سفاک، خونخوار و ظالمی است و البته این نوع برخورد با حوزه و قلع و قمع روحانیت را تاریخ هم ثبت کرد که اینچنین بود. مثلا ما در هیچ جای تاریخ شاهد نبودیم که در یک زمان چهار مرجع بزرگ و شمار قابل توجهی از روحانیون به شهادت رسیده باشند. یا مثلا در جریان انتفاضه شعبانیه  فقیه عالیقدری چون آقای خلخالی با پسر و نوه‌هایش را بردند و معلوم نشد چه بر سر آن‌ها آوردند؟ یا نمونه دیگر همان قتل‌عام نیم میلیونی در ماجرای انتفاضه شعبانیه است که در عرض دو هفته صورت گرفت. شما این دو هفته را تقسیم بر 14 روز کنید ببینید چند هزار نفر در روز قتل‌عام شدند که خیلی از آن‌ها زنده به گور شدند. در هر صورت آقای خوئی با چنین پدیده‌ای روبرو بودند.

من فکر می‌کنم قضیه نحوه مقابله رژیم بعث با حوزه خیلی مسئله مهمی است. اینکه آقای خویی به این رسید که بعثی‌های جنایتکار با کسی شوخی ندارند و زمان هم ثابت کرد که این‌ها چقدر جنایتکار و خونخوار هستند. آقای خویی به این مسئله توجه داشتند که باید حوزه را حفظ کرد. اما باز هم می‌بینیم که در اعتراض، در صدور بیانیه‌ها و محکوم کردن اقدامات حاکمیت پهلوی دوم اصلا درنگ نمی‌کردند.

در آن مقطع حمایت‌های آیت‌الله خوئی از نهضت اسلامی به چه صورت بود؟ آیا شواهدی از حمایت‌های ایشان از نهضت اسلامی وجود دارد؟

صفاءالدین تبرائیان: بله. بعد از قضایای 15 خرداد، آقای خوئی درخواست می‌کند که یک حقوقدان بیاید. این مطلب را که می‌خواهم نقل کنم، نوه این شخص حقوقدان برای نوه آقای خویی نقل می‌کند و با آقای فیاض هم در میان می‌گذارد و خود من هم با آیت‌الله فیاض صحبت کردم و ایشان آن را تائید کردند.

***نگارش جزوه التصریحات الخطیره در واکنش به جنایات پهلوی***

آقای خوئی از این حقوقدان می‌خواهد و می‌گوید من هرچقدر هزینه لازم است می‌دهم؛ فقط شما در دادگاه لاهه علیه رژیم پهلوی اعلام جرم کنید. آن بنده خدا می‌گوید که حضرت سید ببخشید من در خدمت شما هستم ولی دادگاه لاهه محل اعلام جرم شخص علیه دولت نیست، محل دادرسی بین دولت‌هاست و  نمی‌توان این کار را انجام داد. آقای خویی از این مسئله خیلی ناراحت می‌شوند.

در همان مقطع زمانی است که آن جزوه معروف "التصریحات الخطیره" را نوشتند و به اطرافیان امر کردند که هرچه سریع‌تر و به چند زبان منتشر بشود. واقعا هم "التصریحات الخطیره" اظهار نظرهای کم‌سابقه یا بی‌سابقه است. در حالی که در آن ایام گفته می‌شد برخی به آقای خویی پیام دادند که اگر می‌شود یک مقدار آرام‌تر با رژیم پهلوی مقابله کنید.

در آن مقطع زمانی، آقای خوئی مرجع نبود ولی زعیم حوزه بود و خیلی هم علاقمند به مبارزه. یک استفتائی از شیخ محمدحسین کاشف‌الغطا پیش من هست که در آن ایام از ایشان سوال می‌شود که آقا بعد از جنابعالی که مرجع عالیقدر سیاسی جهان تشیع هستید چه کسی را شایسته می‌دانید که مومنان به او رجوع کنند؟ ایشان می‌گوید آقای خویی.

***روابط آیت‌الله خوئی و امام خمینی پس از تبعید امام به نجف***

بعد از تبعید امام خمینی به عراق، مراودات آیت‌الله خوئی با امام به چه صورت بود؟

صفاءالدین تبرائیان: مناسبات فوق‌العاده‌ای بین امام و آقای خویی بود. زمانی که امام خمینی به نجف تبعید می‌شوند، آیت‌الله خوئی اولین مرجعی است که به دیدار امام رفت و روابط صمیمانه‌ای هم داشتند. در جریان تشییع پیکر آقا مصطفی هم معروف است که امام یک چند قدمی بیشتر پشت سر جنازه نرفت و درخواست کرد که به حضرت خویی بفرمایید که نماز را ایشان اقامه کنند و آقای خویی علاوه بر نماز، برای آقا مصطفی مجلس ختم هم گرفتند. 

با این پیشینه روشن آیت‌الله خوئی در حمایت از نهضت اسلامی و همراهی با امام خمینی، در این سال‌ها شاهد رویکردهای متناقضی نسبت به شخصیت ایشان هستیم که منشأ همه آن‌ها هم ماجرای دیدار آقای خوئی با فرح پهلوی در سال 1357 و شبهه اهدای انگشتر به محمدرضا پهلوی توسط ایشان است. آیا اسناد و مدارک تاریخی چنین شبهاتی را تأیید می‌کند؟

صفاءالدین تبرائیان: قدیمی‌ترین سندی که در رابطه با تصمیم سران رژیم پهلوی برای سفر به عراق وجود دارد به تیر ماه 1357 مربوط می‌شود که البته نشان‌دهنده این است که حاکمیت پهلوی دوم به این نتیجه رسیده بود که چنین برنامه‌ریزی برای چنین سفری صورت گیرد. اما عملا امکان‌پذیر نبود چون امام خمینی تا آن موقع در نجف بودند و 15 مهر ماه خاک عراق را ترک کردند. برخی به اشتباه می‌گویند 14 مهر اما در این روز امام به مرز صفوان در کویت حرکت کرد و آنجا بود که امام را نگه داشتند و بعد به اصطلاح دیپورت کردند.

علت سفر امام به سمت کویت این بود که مقصد امام سوریه بود. چون امام می‌دانست که بعث بغداد با بعث دمشق اختلاف دارند و اگر بگوید می‌خواهم بروم سوریه به او اجازه نمی‌دهند و حتی به این مسئولین مرزی کویت هم گفته شد که اصلاً نمی‌خواهیم در کویت بمانیم و مقصد ما جای دیگری است و اجازه بدهید مستقیم به فرودگاه برویم. اما اجازه ندادند و ایشان بر می‌گردد و در 15 مهر فرودگاه بغداد را به مقصد پاریس ترک می‌کند.

پس برنامه‌ریزی سفر سران رژیم پهلوی به عراق طبق اسناد از تیر ماه 1357 بود. منتها امکان‌پذیر نبود چون خیلی سروصدا می‌شد و شاگردان امام هم آنجا زیاد بودند و نهضت هم به مراحل حساس خودش رسیده بود، به همین دلیل قضیه مسکوت ماند تا هنگامی که سید حسین نصر به ریاست دفتر ملکه پهلوی برگزیده شد که ما روی این قضیه متمرکز خواهیم شد و بحث خواهیم کرد.

نصر پنجشنبه 16 شهریور رئیس دفتر فرح شد یعنی یک روز قبل از قتل‌عام مردم در 17 شهریور و مطبوعات این موضوع را نوشتند. بنظر می‌رسد از این مقطع زمانی به بعد یک مقدار جدی‌تر موضوع سفر مطرح شده باشد.

انتخاب روز هم خیلی مهم است. می‌دانید که روز 18 ذیحجه یعنی عید غدیر برای ملاقات انتخاب شد. ابتدا این قضیه با برخی اطرافیان آقای خویی مطرح می‌شود. آیت‌الله شهید سید احمد انصاری قمی می‌گوید وقتی این قضیه دیدار از طرف سفارت ایران توسط یک مأموری با او مطرح می‌شود (این ماجرا مثلاً به هفته سوم مهر 1357 برمی‌گردد)، می‌گوید این حرف‌ها فایده ندارد و کار از کار گذشته است. یعنی یک هفته بعد از اینکه حضرت امام خاک عراق را ترک می‌کند. خود این عالم هم می‌گوید که احساس نگرانی کرده و مسئله را با آقای خویی مطرح می‌کند که آقا! چنین چیزی شنیدم و اصلا  این دیدار به صلاح نیست. آقای خویی هم تأمل می‌کند و می‌گوید من اصلاً در جریان نیستم. مگر قرار است چنین کاری صورت بگیرد؟ خیلی تعجب می‌کند! می‌گوید آقا بله [این شخص هم خیلی مورد اعتماد آقای خویی بود] من تازه از ایران آمدم و فضا کاملاً عوض شده است.

به هر حال بعداً از طریق یکی از اعضای بیت آقای خویی یک چیزهایی در این رابطه رد و بدل شد که ترتیب این دیدار داده می‌شود. دیدار هم در نجف نبوده بلکه در بیت حضرت خویی در کوفه صورت گرفته است.

*** در دیدار آیت‌الله خوئی و فرح چه گذشت؟ ***

در این دیدار که مدت زمانش چیزی حدود نیم ساعت بود، فرح کاملاً ساکت بوده و صحبت خاصی مطرح نمی‌کند. آقای خویی فرصت را مناسب می‌داند و مطالبی را در اعتراض به سیاست‌های حاکمیت پهلوی دوم بیان می‌کند.

چیزی که ناقل این دیدار، آقای حسین نصر از مفاد این دیدار مطرح می‌کند این در واقع متکلم وحده است و خودش بیان می‌کند که مثلاً حضرت آقا فرمودند که "عمامه ما را بگیرید و دور این تفنگ‌ها بپیچید" اصلاً ماجرا این نبوده و این ادبیات به آقای خویی نمی‌خورد. چنانچه مطلبی هم به این عنوان مطرح شده باشد در جهت این بود که ایشان بگوید که خونریزی صورت نگیرد، مراعات حال مردم را کنید، دست از جنایت بردارید و موارد ظلم و ستم حاکمیت پهلوی را هم در این فرصت و دیدار بیان می‌کند. این ماجرای این دیدار است.

فرح به همراه یک هیئت ده نفره به این سفر رفت. دو تا از فرزندانش همراهش بودند یک پسر و یک دختر. خانم هاشمی‌نژاد (یکی از خانم‌های اطراف فرح) ، آقای نصر رئیس‌دفتر فرح و همسرش سوسن دانشوری همراه با دو یا سه تا آجودان با درجه سپهبدی یا سرلشگری. سفر هم اصلا رسمی نبود.

شخصی به نام محمدحسن الکشمیری کتابی نوشته با عنوان "جوله فی دهالیز مظلمه " و خیلی در آن به نهاد مرجعیت و روحانیت می‌تازد. در کتابش مطرح می‌کند که اصلاً فرح مهمان دختر آقای خویی بوده و از او پذایریی کردند و اصلاً سفر هم بنا به درخواست آقای خویی صورت گرفته است! که البته در این قسمت با خاطرات نصر مشترک است چون نصر هم می‌گوید که به ما اطلاع دادند که آقای خویی یک پیغامی برای شاه دارد و ما پا شدیم رفتیم. در حالی که سندی که هست نشان می‌دهد از تیر ماه رژیم مشغول برنامه‌ریزی بود برای اینکه فرح به عتبات برود. در تیر ماه که آقای نصر اصلا رئیس‌دفتر فرح نبود! و آنطور که گفتیم این قضیه آن زمان امکان‌پذیر نبود چون رهبر نهضت (حضرت امام) در نجف بودند و رژیم هم می‌دانست که چنین چیزی محقق نمی‌شود.

در آن مقطع زمانی هم که دیدار صورت گرفت دیگر امام خمینی در نجف نبودند و اطرافیان امام هم خیلی‌ها از عراق رفتند و برخی‌ها هم به یک نحوی وارد خاک ایران شدند و به شبکه انقلابیون پیوستند.

***واکنش آیت‌الله خوئی به تهمت‌هایی که  به ایشان زده شد***

واکنش افکار عمومی به این دیدار چه بود؟ آیت‌الله خوئی در آن زمان چه واکنشی به این مسئله و اتهاماتی که به ایشان زده می‌شد داشت؟ 

صفاءالدین تبرائیان: بعد از آن جنجال‌ها در ایران صریح‌ترین واکنشی که آقای خویی نشان داد در مکالمه تلفنی ایشان با آیت‌الله آشتیانی بود. بعد از همین مکالمه، از طرف آیت‌الله خویی و توسط آیت‌الله آشتیانی یک اعلامیه‌ای منتشر شد به این صورت که: «طبق اخبار واصله عیادت غیره مترقبی که در روز عید غدیر از اینجانب بعمل آمده است مورد تفسیرهای مختلف گردیده و بعضی آن را بر محمل‌های غیرصحیح حمل نموده‌اند. بدین‌وسیله اعلام می‌نماید که ما بر حسب وظیفه شرعی موقع را مغتنم شمرده مقاصد مشروعه و خواسته‌های ملت نجیب و مسلمان ایران را تذکر داده و شدیدا نسبت به حوادث ناگوار و فجایعی که در کشور ایران رخ داده اعتراض نمودیم...»

***تفسیرهای سوء از سخنرانی امام خمینی در 8 تیر 1360***

برخی‌ها برای استناد این شبهات به آیت‌الله خوئی، سخنرانی امام خمینی در 8 تیر 1360 را مطرح می‌کردند. اخیراً هم دوباره به این موضوع دامن زده شد. تحلیل شما از سخنرانی امام در آن روز چیست؟ آیا منظور ایشان در آن سخنرانی آیت‌الله خوئی بود؟

صفاءالدین تبرائیان: در سخنرانی حضرت امام در تاریخی که ذکر کردید که یک روز پس از انفجار دفتر حزب جمهوری صورت گرفت، امام  خیلی عصبانی هستند. در قسمتی از این سخنرانی می‌فرمایند: «...در آن وقتی که اول نهضت بود، یک شخص سرشناس از این اشخاص گفته بود که ایرانی‌ها دیوانه شده‌اند! قیام در مقابل محمدرضا را و ایستادگی در مقابل ظلم را، با تعبیر دیوانگی، یکی از اشخاص سرشناس معرفی کردند. آن کاسب یا تاجری که در منزل او بود و از او شنید این را، گفته بود که آقا، بعضی از این‌ها مردم کذا و کذا هستند و این‌ها بعضیشان هم شهید شده‌اند. آن آقای سرشناس گفته بود: این از خریّتشان بوده است! آدم که نمی‌رود توی خیابان مقابل مسلسل بایستد! و همان آقای سرشناس پرونده‌اش از ساواک بیرون آمده و آن وقتی که جوان‌های ما در خیابان‌ها کشته می‌شدند، انگشتر برای سلامت محمدرضا فرستاده بود...»

ببینید حضرت امام می‌فرمایند: "در آن وقتی که اول نهضت بود ..." منظور کدام نهضت و چه سالی است؟ منظور نهضت 15 خرداد است یا حالا قضیه فیضیه را در این رابطه می‌توان مطرح‌ کرد. آقای خویی که در آن مقطع، برخوردش با رژیم پهلوی بسیار تند بود و حتی محمدرضا پهلوی را تکفیر کرد، التصریحات الخطیره را منتشر کرد و بعد هم که قضیه تحریم قند و شکر توسط ایشان پیش آمد که بیت حضرت امام در نجف هم دیگر برای مهمانان قند و شکر نمی‌آوردند. پس این نمی‌تواند دلالت بر حضرت خویی داشته باشد. اگر منظور روزهای واپسین پهلوی است که سرعت توفنده و امواج سهمگین انقلاب ارتفاع پیدا کرده بوده اینکه دیگر اول نهضت نیست. پس اصلا مراد و مقصود حضرت امام، آقای خویی نبوده است. 

ضمناً در این سخنرانی، حضرت امام اشاره می‌کنند که آن آقا پرونده‌اش از ساواک بیرون آمده، انگشتر داده است و ماجرا هم مربوط به اول نهضت است.

همچنین خطاب حضرت امام در آن بخشی که می‌فرمایند "آن شخص سرشناس می‌گفت از خریتشان است و..." شخص دیگری است و اصلا منظور ایشان آقای خویی نیست.

*** واکنش امام خمینی به سوءبرداشت‌ها از سخنرانی 8 تیر 60 ***

یک مطلبی آقای سید صادق لواسانی نقل می‌کند. ایشان گفت برای خیلی‌ها این سوء‌تفاهم پیش آمده بود که خطاب حضرت امام خمینی در فرمایش 8 تیر با آقای خویی بوده است. ایشان این موضوع را با امام در میان می‌گذارد. حضرت امام می‌فرمایند: چه شده؟ آقای لواسانی می‌گوید: در جامعه اینگونه مطرح شده که مورد خطاب شما حضرت خویی در نجف بود! امام خیلی تعجب می‌کنند و می‌گویند که من اصلاً منظورم آقای خویی نبوده و این چه نسبتی است که به من دادند؟ 

بعد از این ماجرا، حضرت امام در قضیه فوت سید جمال خویی فرزند ارشد آقای خویی این سوءبرداشت‌ها را رفع می‌کنند. اولا در جریان بیماری ایشان، امام، آقا سید احمد را به عیادتشان فرستاد که کارهایش را انجام بدهد و بعد هم در حرم حضرت معصومه(س) دفن شد و امام  هم به آقای خویی پیام تسلیت داد.

***نگرانی امام خمینی نسبت به وضعیت آیت‌الله خوئی در عراق***

روابط آیت‌الله خوئی با امام خمینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همچنین در دوران جنگ تحمیلی به چه صورت بود؟

صفاءالدین تبرائیان: در اینجا باید به موقعیت آیت‌الله خویی در عراق توجه کنیم. امام تجربه ارسال پیام‌هایی برای شهید صدر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی را داشتند که یک مقداری رژیم بعث را نسبت به شهید صدر حساس‌تر کرد. حالا در اینجا یک مقدار با تامل و تانی برخورد کردند و برای فوت پسر ارشد آقای خوئی یک پیام معمولی فرستادند. تسلیت گفتند و نمی‌توانستند با شدت و حدت بیشتری بگویند.

یک مطلب دیگری هم عرض کنم، آیت‌الله جعفری که از شاگردان آیت‌الله خوئی و مورد علاقه امام خمینی هم بود، سال 1365 خاک عراق را به مقصد ایران ترک کرد و با خانواده به سمت ترکیه رفتند و از ترکیه وارد خاک ایران شدند. موقعی که به امام گفتند آقای جعفری از نجف آمده امام خیلی تعجب کردند. چون اوج جنگ رژیم بعث با ایران بود. بعد یک قراری می‌گذارند که آیت‌الله جعفری امام را می‌بیند.

در این دیدار آقای جعفری چیزهایی درباره وضعیت آقای خویی می‌گوید. آقای جعفری به حضرت امام می‌گوید آقای خویی خیلی در تنگنا است، خیلی فشار تحمل می‌کند. بیشتر فشار روحی است. خیلی غصه می‌خورد... بعد از دیدار بیرون می‌آید و به خانه می‌رود. وقتی می‌رسد خانه گفتند چند بار از بیت امام زنگ زدند که با شما کار دارند. آقای جعفری تعجب می‌کند که من تازه آنجا بودم. به هر ترتیب تماس می‌گیرد. از بیت امام می‌گویند شما به امام چه گفتید که از وقتی شما رفتید امام اینقدر ناراحت است؟ می‌گوید من چیزی نگفتم من فقط یک گوشه‌ای از فشارهایی که به آقای خویی وارد می‌شود برای ایشان بازگو کردم. اعضای بیت می‌گویند حال ایشان اصلا منقلب شده و دست روی قلبشان گذاشتند و خیلی ناراحت شدند. این ماجرا نشان‌ می‌دهد که چقدر امام به آقای خویی علاقمند بودند و چقدر برایشان مهم بود شرایطی که این بزرگوار در آن به سر می‌برد.

***آیت‌الله خوئی گفتند: مخالفت با آقای خمینی "حرام" است***

مباحثی از آیت‌الله خویی در خاطرات آیت‌الله احمدی‌میانجی هم آمده است که این‌ها هم جالب است. آیت‌الله احمدی میانجی می‌گوید: گفته بودند آقای خوئی لشگر عراق را دعا کرده. بعد آقای خوئی تکذیب کرد و گفت من زمانی که لشگر عراق (زمان عبدالرحمن عارف) داشت می‌رفت جنگ اسرائیل دعا کردم. بعضی‌ها که نزد آقای خوئی آمده بودند می‌گفتند آقای خوئی گفته است: مخالفت با آقای خمینی جایز نیست و یا این تعبیر که "حرام" است. 

در قضیه اهدای انگشتری هم، آقای خوئی دادن انگشتر به محمدرضا پهلوی را تکذیب کرده بودند. اما بعضی‌ها بودند که در اینگونه مسائل به اختلافات دامن می‌زدند.

***تحلیل و بررسی اسناد تاریخی ماجرای اهدای انگشتر***

ماجرای اهدای انگشتر به محمدرضا پهلوی چه بود؟ آیا در اسناد و مدارک تاریخی مطلبی دال بر اهدای انگشتر توسط آیت‌الله خوئی به محمد رضا پهلوی وجود دارد؟

صفاءالدین تبرائیان: من چند مطلب در ارتباط با این قضیه باید عرض کنم. برخی که این شبهه را مطرح می‌کنند می‌گویند یک نامه‌ای وجود دارد که این نامه نشان‌دهنده این است که محمدرضا پهلوی از آیت‌الله خویی بخاطر انگشتری که فرستاده تشکر می‌کند. حالا ببینیم این نامه چی بوده است؟ 

اولا همانطور که عرض کردم دیدار فرح با آقای خوئی در تاریخ 28 آبان صورت گرفت. اما در این نامه که مربوط به 4 دی ماه 1357 است اینطور آمده: "حضرت آیت‌الله‌العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی(دامت برکاته) امیدوارم که با یاری پروردگار و تحت توجهات حضرت ولی‌عصر(عجل‌الله‌تعالی فرجه) آن وجود عزیز قرین صحت و عافیت بوده باشد. یک حلقه انگشتری عقیق مزین به کلام یداالله فوق ایدیهم را زیارت کردیم و ... "  کاخ نیاوران به تاریخ 4 دی‌ماه.

تاریخ این نامه 34 روز بعد از دیدار فرح با آقای خوئی است. اول اینکه اگر محمدرضا پهلوی اینقدر برایش مهم بود که آقای خوئی چنین انگشتری به او داده، آیا 34 روز بعد جواب می‌دهد به این هدیه که برای او فرستاده شده است؟ دوم؛ اصل این نامه کجاست؟ اصل این نامه باید به نجف رفته باشد، آن نامه کجاست؟ چرا  اصلاً اثری از آن وجود ندارد؟ سوم؛ این مهری که پای نامه است در هیچ یک از اسناد و مدارک مربوط به وزارت دربار و همین طور جاهای دیگر مثلا بنیاد پهلوی و ... چنین مهری نیست. مهری که از عرض مطلب خود نامه بزرگتر است. چهارم؛ یکی از اوراق رنگی آن باید وجود داشته باشد که اصلا وجود ندارد. پنجم؛ رونوشت‌های دیگر این نامه کجاست؟

برخی در همان مقطع زمانی مطرح کردند که مهدی هاشمی جاعل این سند است.

*** واکنش آیت‌الله خوئی به شایعه اهدای انگشتر به محمدرضا پهلوی ***

در اینجا مطالبی که عرض می‌کنم از خاطرات منتشرنشده آیت‌الله شیخ نصرالله شاه‌آبادی است. آقای شاه‌آبادی در خاطراتش مطرح می‌کند و می‌گوید: «در رابطه با اتهام کذب انگشتر، از خود ایشان [آیت‌الله خوئی] سوال کردند. ایشان جواب دادند: از این اتهامات زیاد است. روز جوابگویی و قیامتی هم هست و انسان‌ها همه آنجا حاضر می‌شوند و باید پاسخ دهند آنچه به دیگران افترا زده‌اند.»

در جای دیگر هم آقای خوئی می‌گوید تمام کسانی که این افترا را به من نسبت داده‌اند به جده‌ام حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) واگذار می‌کنم.

آقای شیخ نصرالله شاه‌آبادی در ادامه می‌گوید: «در همان ایام آشیخ بهاءالدین نوری اعلام کرد انگشتر را من دادم، بی‌دلیل آقای خویی را متهم نکنید.» شیخ بهاءالدین کسی بود که با دربار هم ارتباط داشت.

باز هم آقای شاه‌آبادی می‌گوید:‌ «آقای میرزا باقر آشتیانی نقل می‌کرد خدمت امام رفتم و به ایشان عرض کردم اینکه شما می‌گویید بعضی آقایان سرشناس انگشتر را برای شاه می‌فرستند (اشاره به سخنرانی 8 تیر 1360) آیا مرادتان آیت‌الله خویی بوده؟ امام می‌گویند: «خیر، آیت‌الله خویی از اعاظم و مراجع تقلید هست این چه حرفی است که می‌زنید.»

***واکنش تند امام خمینی درباره اهانت به آیت‌الله خوئی پس از دیدار با فرح***

یک نکته دیگر هم خود شیخ نصرالله شاه‌آبادی درباره روابط امام خمینی و آیت‌الله خویی می‌گوید که خیلی جالب است. می‌گوید: هنگامی که در نوفل‌لوشاتو به دیدار حضرت امام رفته بودم بعضی از اشخاص در آنجا به آقای خویی اهانت می‌کردند. این موضوع برای من خیلی گران آمد و موضوع را به امام عرض کردم. حضرت امام خیلی ناراحت شدند و خدا می‌داند عین کلمات ایشان است که فرمودند اهانت به آیت‌الله خویی اهانت به اسلام است، اهانت به قرآن است و اهانت به امام زمان(عج) است.

وقتی برای نماز مغرب بیرون آمدیم آقایی کفش‌های امام را جفت کرد. حضرت امام با ناراحتی فرمودند چرا از این سید (آقای خویی) دست برنمی‌دارید؟ چرا اهانت می‌کنید؟ بعضی از آقایان فهمیدند من این حرف‌ها را به امام گفتم و از آن به بعد ملاحظه می‌کردند و در حضور من به آقای خویی چیزی نمی‌گفتند...»

پس ماجرای اهدای انگشتر این طور است.

***شخصیت‌شناسی حسین نصر، رئیس‌دفتر فرح پهلوی ***

کس که ماجرای اهدای انگشتری را مطرح کرد آقای حسین نصر، رئیس وقت دفتر فرح بود که در آن دیدار هم حضور داشت. روایت آقای نصر از آن دیدار تا چه حد معتبر است؟

صفاءالدین تبرائیان: آقای نصر می‌گوید به عنوان رئیس دفتر فرح در آن دیدار حضور داشتم که آقای خوئی به فرح آن انگشتر را داد. باید ابتدا ببینیم که نصر چگونه آدمی است؟ باید نصر را بشناسیم.

این جملاتی که می‌گویم عین عباراتی است که آقای نصر در کتاب "جستجوی امر قدسی" بیان می‌کند.

این‌ها نقل قول مستقیم آقای نصر است. در صفحه 25 می‌گوید: من دو سه رویای بسیار مهم و زودهنگام در زندگی‌ام داشته‌ام البته درست نمی‌دانم چه زمانی شاید دو یا سه سالگی رخ داد. یکی از نخستین خاطرات من این بود. در حالی که از ارتفاع بلندی سقوط می‌کردم فرشتگان نجاتم دادند. آن‌ها موجوداتی به غایت زیبا، بزرگ و نورانی بودند. فرشتگان مرا در هوا گرفتند و به من گفتند هرگز نمی‌گذاریم بیفتی زمین.

در صفحه 12 می‌گوید: من چندبار در حضور خداوند بودن را در رویا دیدم و باز در صفحه 25 می‌گوید: همچنین من رابطه شخصی شدیدی با خدا داشتم. سه چهار سالگی من شب‌ها به خواندن متون کلاسیک نظم و نثر فارسی به ویژه اشعار سعدی، حافظ، مولوی و فردوسی سپری می‌شد. من با اشعار این چهار تن آغاز کردم.

باز هم در صفحه 12: زمانی که تنها چند سال شاید 8 یا 9 سال بیشتر نداشتم روزی محمدعلی فروغی به منزل ما آمد و پدرم به او گفت آقای فروغی چرا با حسین ما مشاعره نمی‌کنی و فروغی هم مرا روی زانویش نشاند و من که اشعار بسیاری از بر داشتم او را در مشاعره شکست دادم.

درباره مسئولیت دفتر فرح در ص 187 می‌گوید: ملکه که مدت‌ها بود می‌خواست از دست هوشنگ نهاوندیان خلاص شود و او را از ریاست دفتر ویژه خود برکنار کند بی‌درنگ او را وارد کابینه شریف‌امامی کرد و مرا فراخواند و گفت دوست دارم شما را جایگزین نهاوندی کنم. من با نظر به وضعیت کشور و دیدگاه‌های علما بود که این مقام را البته بنا به شرایطی خاص پذیرفتم[!] زیرا احساس می‌کردم تنها کسی هستم که به عنوان میانجی می‌توانم به ایجاد موقعیتی کمک کنم که در آن آیت‌الله خمینی با شاه مصالحه کند و نوعی حکومت سلطنتی اسلامی برپا گردد.

در صفحه 55 می‌گوید: چهار سال‌ونیم تمام من هر یکشنبه به کلیسا می‌رفتم و نیز در مراسم دعای شامگاه یکشنبه نیز شرکت می‌جستم.

می‌دانید که نصر در یک مدرسه مسیحی در آمریکا درس می‌خواند. مطالبی  هم که در ص 353 کتابش درباره سازمان پرورش افکار می‌گوید از پایه دروغ است.

در جای دیگر می‌گوید: در حدود ده سالگی ترجمه‌های فارسی موریس مترلینگ و گزیده‌هایی از پاسکال و دکارت را می‌خواندم. به این ترتیب من در ده سالگی پاسکال را می‌شناختم و به ویژه می‌دانستم فیلسوفان کاتولیک فرانسوی غیر از فیلسوفان شکاکی هستند که بعدها پا به عرصه گذاشتند.

نصر در کتاب حکمت و سیاست صفحات 211 و 212 عنوان می‌کند: پیش‌بینی کرده بودند با تولد من نوری دنیا را در بر خواهد گرفت."

این حسین نصر است، کسی که می‌خواهد خودش را مافوق بشر جلوه بدهد و شخصیتی برای خودش بسازد و به مخاطب بگوید من یک آدم عادی نیستم!

ما با یک چنین آدمی مواجهیم. کسی که این گونه شخصیتی دارد و بسیار علاقه دارد که واقعیت‌های تاریخی را تحریف کند.

منبع: پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس