کوزا نوسترا - نمایه

«جیمز کومی» رئیس سابق اف‌بی‌آی در کتاب خود حضور در کنگره را به «فرورفتن در کثافت تا کمر» تشبیه و ماجرای گفت‌وگویش با «سامی گاو وحشی» از اعضای مافیا را توصیف می‌کند.

سرویس جهان مشرق - کتاب «یک وفاداری والاتر: حقیقت، دروغ و رهبری[۱]» نوشته «جیمز کومی» مدیر سابق پلیس فدرال آمریکا اف‌بی‌آی، حدود چند هفته پیش منتشر شد و به نوعی خاطرات تلخ ترامپ از انتشار کتاب «آتش و خشم» به قلم «مایکل وولف» خبرنگار شناخته‌شده آمریکایی، در اولین روزهای سال ۲۰۱۸ میلادی را زنده کرد (جزئیات بیش‌تر درباره کتاب «آتش و خشم» را از این‌جا، این‌جا، این‌جا، این‌جا و این‌جا بخوانید). کتاب جیمز کومی که ۱۷ آوریل ۲۰۱۸ (۲۸ فروردین ۹۷) منتشر شد، ابعاد دیگری از دولت و شخصیت ترامپ را به نمایش می‌گذارد که نویسنده را وادار کرده تا رئیس‌جمهور آمریکا را با یک «پدرخوانده مافیا» مقایسه و دولت او را یک «آتش در خرمن» توصیف کند.

عبارت «یک وفاداری والاتر» اشاره به درخواستی است که کومی ادعا می‌کند ترامپ از او داشته است مبنی بر این‌که «به ترامپ وفادار باشد» و جلوی تحقیقات اف‌بی‌آی درباره ارتباط ترامپ با روسیه و موارد دیگر از این دست را بگیرد. این در حالی است که کومی در کتاب خود، بر رهبری اخلاق‌مدارانه تأکید دارد و به عبارت دیگر، معتقد است که وفاداری به ارزش‌ها و اصول اخلاقی، مروارید گم‌شده در فضای سیاسی دنیای امروز است.


مشرق قصد دارد تا طی روزهای آینده، ترجمه کتاب «یک وفاداری والاتر» را در قالب بخش‌های متعدد، در اختیار مخاطبان محترم قرار  دهد. کتاب کومی اگرچه به اندازه «آتش و خشم» سر و صدا نکرد، اما توانست ترامپ را بار دیگر به انجام واکنش‌های نسنجیده در توئیتر، از جمله متهم کردن کومی به دروغ‌گویی، وادار کند. با این وجود، بسیاری از توصیفات کومی درباره ترامپ با توصیفات مایکل وولف مطابقت دارد.

آن‌چه در ادامه می‌آید، بخش دوم از سری گزارش‌های مشرق و شامل مقدمه و بخشی از فصل اول کتاب می‌شود. بخش اول سری گزارش مشرق را می‌توانید از این‌جا بخوانید.


جلد کتاب «یک وفاداری والاتر: حقیقت، دروغ و رهبری»

مقدمه

ظرفیت انسان برای عدالت، دموکراسی را امکان‌پذیر می‌کند، اما تمایل انسان به بی‌عدالتی دموکراسی را ضروری می‌سازد.

«راینهولد نیبور[۲]»

میان دفتر مرکزی اف‌بی‌آی و ساختمان کنگره، ده کوچه فاصله است و هر یک از این کوچه‌ها بر اثر مأموریت‌های [و رفت‌وآمدهای] رفت‌وبرگشتی بی‌شماری که از سر تا ته «خیابان پنسیلوانیا[۳]» داشتم، در حافظه من ثبت شده‌اند. عبور با ماشین از مقابل ساختمان «آرشیو ملی»، جایی که گردشگران برای دیدن اسناد آمریکا صف می‌کشند، سپس از مقابل «نیوزیم[۴]»، با نمای سنگی‌اش که کلمات متمم اول [قانون اساسی آمریکا] روی آن حک شده‌اند، و نهایتاً از مقابل تی‌شرت‌فروش‌ها و ماشین‌های فروش غذا، تبدیل به نوعی سنت تشریفاتی [و کار تکراری] شده بود.

فوریه سال ۲۰۱۷ بود و من روی ردیف پشتی صندلی‌های یک «ساب‌اربن[۵]» مشکی‌رنگ تمام‌زرهی اف‌بی‌آی نشسته بودم. صندلی‌ها ردیف وسط را برداشته بودند و بنابراین من روی یکی از دو صندلی عقب نشستم. عادت کرده بودم عبور دنیا را از طریق پنجره‌های کوچک و تیره ضدگلوله کنار ماشین تماشا کنم. داشتم به یکی دیگر از نشست‌های ارائه گزارش طبقه‌بندی‌شده به کنگره در مورد دخالت روسیه در انتخابات [ریاست‌جمهوری] سال ۲۰۱۶ [آمریکا] می‌رفتم.

اعضای کنگره از طریق شما با یک‌دیگر جدل می‌کنند: «آقای مدیر، اگر کسی بگوید فلان، آیا آن شخص، احمق نیست؟» «آقای مدیر، اگر کسی بگوید آن کسی که می‌گوید فلان، احمق است، آیا احمق واقعی، خود آن شخص نیست؟»ظاهر شدن در مقابل اعضای کنگره حتی در بهترین حالت هم دشوار بود، و معمولاً دلهره‌آور. به نظر می‌رسید تقریباً همه موضع خودشان را دارند و فقط به شما گوش می‌کنند تا نکته‌ای را در حرف‌هایت پیدا کنند که با هدف مورد نظرشان تناسب دارد. آن‌ها از طریق شما با یک‌دیگر جدل می‌کنند: «آقای مدیر [اف‌بی‌آی]، اگر کسی بگوید فلان، آیا آن شخص، احمق نیست؟» و پاسخ نیز از طریق شما می‌آید: «آقای مدیر، اگر کسی بگوید آن کسی که می‌گوید فلان، احمق است، آیا احمق واقعی، خود آن شخص نیست؟»

هنگامی که موضوع، مربوط به جنجالی‌ترین انتخابات در حافظه زنده می‌شد، جدل‌ها در فضای بلافاصله پس از آن، بیش از پیش خصومت‌آمیز بودند و کم‌تر فردی پیدا می‌شد که مایل، یا قادر، باشد برای تمرکز روی حقیقت، منافع سیاسی را کنار بگذارد. جمهوری‌خواهان می‌خواستند به آن‌ها اطمینان داده شود که روس‌ها دونالد ترامپ را انتخاب نکرده‌اند. دموکرات‌ها، که هنوز از نتیجه انتخاباتِ هفته‌ها قبل شوکه بودند، عکس این را می‌خواستند. نقاط اشتراک، اندک بود. مانند خوردن شام عید شکرگزاری در خانواده‌ای بود که [بعد از طلاق] به دستور دادگاه دور هم جمع شده بودند.

اف‌بی‌آی، و من به عنوان مدیر آن، در وسط این دعوای حزبی گرفتار شده بودیم. البته این اتفاق، جدید نبود. پای ما از ماه جولای سال ۲۰۱۵ به ماجرای انتخابات کشیده شده بود، زمانی که متخصصان مجرب ما در اف‌بی‌آی، تحقیقات جنایی درباره کار کردن هیلاری کلینتون با اطلاعات طبقه‌بندی‌شده در سیستم ایمیل شخصی‌اش را آغاز کردند. دورانی بود که حتی استفاده از اصطلاحات «جنایی» و «تحقیق» نیز عاملی برای جنجال‌آفرینی بی‌مورد می‌شد. یک سال بعد، در ماه جولای سال ۲۰۱۶، ما تحقیقات در این‌باره را شروع کردیم که آیا تلاشی گسترده از جانب روسیه برای تأثیرگذاری بر آرای ریاست‌جمهوری با هدف ضربه زدن به کلینتون و کمک به انتخاب دونالد ترامپ انجام شده است یا خیر.

اتهامات به روسیه در پرونده دخالت در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا به سود ترامپ (فارسی)

این وضعیت، برای اداره [پلیس فدرال، اف‌بی‌آی]، تأسف‌برانگیز، و در عین حال اجتناب‌ناپذیر، بود. اگرچه اف‌بی‌آی بخشی از قوه مجریه است، اما قرار است از [تأثیرپذیری از] سیاست در زندگی آمریکایی، فاصله داشته باشد. مأموریت این اداره، یافتن حقیقت است. و اف‌بی‌آی اگر می‌خواهد این مأموریت را به‌درستی انجام دهد، نمی‌تواند طرف هیچ‌کس باشد، جز طرف کشور. البته، اعضای این اداره ممکن است دیدگاه‌های سیاسی خصوصی خودشان را داشته باشند، مانند هر کس دیگری، اما زمانی که این افراد در دادگاه یا در کنگره حضور پیدا می‌کنند تا آن‌چه را که فهمیده‌اند گزارش کنند، نمی‌توانند جمهوری‌خواه یا دموکرات و یا بخشی از طایفه هر کس دیگری تلقی شوند. چهل سال پیش، کنگره، دوره مسئولیت مدیر اف‌بی‌آی را ده‌ساله تعیین کرد تا همین استقلال را تقویت کند. با این حال، در پایتخت و کشوری که درگیری‌های حزبی آن را تکه‌وپاره کرده‌اند، جدایی اف‌بی‌آی [از موضع‌گیری‌های سیاسی]، هم عجیب و هم گیج‌کننده بود، و دائماً هم مورد آزمایش قرار می‌گرفت. این مسئله فشاری باورنکردنی روی متخصصانی می‌آورد که عمر خود را در اداره گذرانده بودند، به ویژه به این دلیل که انگیزه‌های آن‌ها مرتباً زیر سؤال می‌رفت.

نگاهی به «گرِگ بروئر» رئیس جدید امور کنگره در اف‌بی‌آی، انداختم که سوار بر ماشین داشت با من به کنگره می‌آمد. گرِگ یک نوادایی [اهل ایالت «نوادا»] پنجاه‌وسه ساله با موهایی جوگندمی بود. او را از یک شرکت حقوقی استخدام کرده بودیم. پیش از آن‌که استخدامش کنیم، دادستان فدرال ایالت نوادا و هم‌چنین یک قانون‌گذار منتخب ایالتی بود. او با حوزه اجرای قانون و هم‌چنین حوزه چالش‌برانگیز و بسیار متفاوتِ سیاست آشنا بود. کار او این بود که نماینده اف‌بی‌آی در «آکواریوم کوسه» کنگره باشد.

با این وجود، بروئر این نوع تنش را نخواسته [و خود را برای آن آماده نکرده] بود؛ تنشی که پس از نتیجه تکان‌دهنده انتخابات سال ۲۰۱۶، شدیدتر هم شد. گرِگ خیلی نبود که عضو اداره شده بود و بنابراین من نگران بودم که نکند این همه دیوانگی و استرس به مغز او رخنه [و او را دیوانه] کند. کم‌کم داشتم فکر می‌کردم که نکند یک‌باره درِ ساب‌اربن را باز کند و به سمت بیابان بگریزد. خود من اگر سنم کم‌تر بود و بگومگوهای کم‌تری پشت میز شاهدها در کنگره را تجربه کرده بودم، ممکن بود دقیقاً به انجام همین کار فکر کنم. وقتی به او نگاه کردم، پیش خودم گفتم احتمالاً او هم دارد به همان چیزی فکر می‌کند که من فکر می‌کنم: چه شد که به این‌جا رسیدم؟

«جیمز کومی» مدیر سابق اف‌بی‌آی و نویسنده کتاب «یک وفاداری والاتر»

گفتم: «در این کثافت فرو رفته‌ایم.» سپس با لبخندی اغراق‌آمیز ادامه دادم: «تا کمر در این کثافت فرو رفته‌ایم» و دست‌هایم را از هم باز کردم تا دقیقاً به او نشان دهم، این کثافت چه‌قدر عمیق است.می‌توانستم این نگرانی را در چهره بروئر ببینم، بنابراین سکوت را شکستم. با صدایی بلند و سرحال که قطعاً توجه مأمورانِ روی صندلی‌های جلو را هم جلب کرد، گفتم: «چه‌قدر عالی!» بروئر به من نگاه کرد. گفتم: «در این کثافت فرو رفته‌ایم[۶].» این‌بار به نظر می‌رسید گیج شده باشد. آیا مدیر اف‌بی‌آی گفت «کثافت»؟ اوهوم؛ همین را گفته بودم. سپس با لبخندی اغراق‌آمیز گفتم: «تا کمر در این کثافت فرو رفته‌ایم» و دست‌هایم را از هم باز کردم تا دقیقاً به او نشان دهم، این کثافت چه‌قدر عمیق است. «چه جایی بهتر از این‌جا می‌خواستی باشی؟» و سخنرانی روز «سنت کریسپین[۷]» شکسپیر را نابود کردم و ادامه دادم: «مردم در تخت‌خواب‌هایشان در انگلستان امشب آرزو می‌کنند که این‌جا می‌بودند.»

او خندید و به وضوح سبُک شد. من هم سبک شدم. اگرچه مطمئنم که فکر بیرون پریدن از خودروی در حال حرکت باز هم از ذهن گرِگ عبور کرد، اما تنش شکسته شد. با هم نفسی کشیدیم. برای یک لحظه، ما دو نفر بودیم که در یک خودرو داشتند مسیری را طی می‌کردند. همه چیز قرار بود خوب پیش برود.

سپس آن لحظه تمام شد و خودروی ما مقابل ساختمان کنگره توقف کرد تا درباره پوتین و ترامپ و اتهامات تبانی و پرونده‌های مخفی و چه کسی می‌دانست چه موضوعات دیگری، صحبت کنیم. این لحظه، صرفاً یک لحظه پرتنش دیگر در یکی از دیوانه‌وارترین، مهم‌ترین، و حتی آموزنده‌ترین دوره‌های زندگی من (و بعضی‌ها شاید بگویند، کشور) بود.

و من بیش از یک بار، خودم را در حال پرسیدن همان سؤال دیدم: چه مرگی شد که به این‌جا رسیدم؟

توضیحاتی درباره مافیا و مراسم عضویت در آن

فصل اول: زندگی

فکر نکردن به مرگ، فکر نکردن به زندگی است.

«جان آرنت[۸]»

زندگی با یک دروغ آغاز می‌شود.

سال ۱۹۹۲، من یک دست‌یار دادستان فدرال در شهر نیویورک بودم، و این کلمات را یکی از اعضای ارشد یکی از بدنام‌ترین خانواده‌های جنایت‌کار در آمریکا به من گفت.

«سالواتوره «سامی گاو وحشی» گراوانو[۹]» عالی‌رتبه‌ترین گانگستر آمریکایی بود که تا آن زمان به یک شاهد فدرال تبدیل می‌شد [تا به سود دولت فدرال آمریکا علیه اعضای مافیا شهادت بدهد]. او برای لغو شدن حکم حبس ابدش و همین‌طور به خاطر آن‌که در نوارهای دولتی شنیده بود که رئیسش «جان گوتی» پشت سرش درباره او چه حرف‌های بدی زده بود، حاضر شد [از وفاداری به خانواده مافیایی‌اش] برگردد. گراوانو که اکنون در بازداشت ما بود، من را با قوانین زندگی مافیایی آشنا کرد.

اولین سؤال در مراسم پاگشا این بود: «آیا می‌دانی چرا این‌جا هستی؟» فرد منتخب باید می‌گفت: «نه» در حالی‌که فقط یک احمق نمی‌دانست چرا رهبران خانواده با او در زیرزمین یک کلوپ شبانه جمع شده‌اند.عضویت در «لا کوزا نوسترا» (به معنای «این چیزِ متعلق به ما[۱۰]») تنها پس از سوگند در مراسمی مخفی در مقابل رئیس، معاون رئیس و مشاور خانواده، رسمیت می‌یافت. بعد از این مراسم، جنایت‌کار به عنوان یک «عضو رسمی[۱۱]» شناخته می‌شد. اولین سؤال در مراسم پاگشا این بود: «آیا می‌دانی چرا این‌جا هستی؟» فرد منتخب باید می‌گفت: «نه»، اگرچه چنان‌که گراوانو توضیح می‌داد، فقط یک احمق نمی‌دانست چرا رهبران خانواده با او در زیرزمین یک کلوپ شبانه جمع شده‌اند.

حدود دو دهه، رهبران مافیای آمریکا توافق کرده بودند که هیچ عضو جدیدی نخواهند گرفت. سال ۱۹۵۷ آن‌ها به دلیل نگرانی‌های جدی در مورد کنترل کیفیت و نفوذ خبرچین، «کتاب‌ها را بستند» (اصطلاحی که نشان می‌داد روند عضوگیری شامل به اشتراک گذاشتن واقعی تعدادی کاغذ در میان خانواده‌های مافیا بود که روی آن‌ها نام‌های مستعار و واقعی اعضای‌شان نوشته شده بود). با این وجود، سال ۱۹۷۶، آن‌ها موافقت کردند که هر خانواده می‌تواند ده عضو جدید را بپذیرد و سپس کتاب‌ها دوباره بسته شوند؛ ضمناً اعضای جدید صرفاً به جای افرادی پذیرفته می‌شدند که مرده بودند. هر خانواده، این ده نفر را از گانگسترهای فوق‌ستاره و کارکشته‌ای انتخاب می‌کرد که سال‌ها بود اجازه ورود به خانواده را پیدا نکرده بودند. گراوانو به عنوان یکی از همین «ابَرگانگسترها» وارد مافیا شده بود.

«سالواتوره گراوانو» ملقب به «سامی گاو وحشی» در بازداشت دولت آمریکا

فرد پاگشاشونده باید تصویر یک قدیس کاتولیک را در حالی که به خون انگشت ماشه‌اش آغشته شده و دارد می‌سوزد، در دستانش بگیرد و این کلمات را بگوید: «روح من مانند این قدیس بسوزد اگر روزی به کوزا نوسترا خیانت کنم.»پاگشا کردن ده عضو جدید پس از بسته بودن کتاب‌ها برای مدتی طولانی، بدون شک بار سنگینی روی دوش این سازمان جنایت‌کار قرار می‌داد. در یک مراسم پاگشای معمولی، فرد پاگشاشونده باید دست‌هایش را به شکل کاسه دربیاورد و تصویر یک قدیس کاتولیک را در حالی که به خون انگشت ماشه‌اش [انگشت سبابه‌اش که با آن، ماشه را می‌چکاند] آغشته شده و دارد می‌سوزد، در دستانش بگیرد و این کلمات را بگوید: «روح من مانند این قدیس بسوزد اگر روزی به کوزا نوسترا خیانت کنم.» گراوانو تعریف می‌کرد که وقتی مراسم دراماتیک او به پایان رسید، مجبور شد این کلمات را در حالی ادا کند که یک دستمال خونین و در حال سوختن را در دست گرفته بود. خانواده «گامبینو[۱۲]» به خودشان زحمت نداده بودند به اندازه کافی، عکس قدیس برای سوزاندن تهیه کنند.

مراسم پاگشای گراوانو نه تنها با دروغ آغاز شد، بلکه با دروغ هم به پایان رسید. رئیس، قوانین کوزا نوسترای آمریکایی را برای او برشمرد: قتل با مواد منفجره ممنوع؛ قتل مأموران اجرای قانون ممنوع؛ قتل اعضای رسمی دیگر، بدون اجازه رسمی ممنوع؛ خوابیدن با همسران اعضای رسمی دیگر ممنوع؛ و معامله مواد مخدر ممنوع. معمولاً مافیا دو قانون اول را به خوبی رعایت می‌کردند. دولت آمریکا، هر کس را که با انفجار به افراد بی‌گناه آسیب بزند و یا مأمورین اجرای قانون را بکشد، خرد می‌کند. اما قول‌های مبنی بر ممنوعیت کشتن اعضای رسمی دیگر یا خوابیدن با همسران آن‌ها و یا معامله مواد مخدر، دروغ بود. گراوانو و همکاران مافیایی‌اش مرتباً هر سه این کارها را انجام می‌دادند. چنان‌که همکار دادستان من «پاتریک فیتزجرالد» توضیح می‌داد، این قوانین مانند قوانین علیه دعوا در هاکی بودند؛ روی کاغذ «اصلاً و ابداً»، اما در واقعیت یکی از ویژگی‌های همیشگی بازی.

بخش‌های منتخبی از کتاب «یک وفاداری والاتر» درباره ترامپ و دولتش

مافیای سیسیلی که [با خانواده گراوانو] ارتباط نزدیکی داشت، قانون متفاوتی داشت که نشان می‌داد دروغ‌گویی تا چه اندازه در کل تشکیلات جرائم سازمان‌یافته در هر دو طرف اقیانوس اطلس محوریت دارد. در آن‌جا به اعضای تازه‌وارد می‌گفتند که دروغ گفتن به سایر اعضای رسمی (که در سیسیل به آن‌ها «اعضای افتخاری[۱۳]» می‌گفتند)، ممنوع است، مگر (یک «مگر» بسیار بزرگ) این‌که این دروغ برای انداختن او به دام مرگش ضروری باشد.

من یک بار از یک شاهد دولتی دیگر به نام «فرانچسکو مارینو مانونیا» که یک قاتل مافیایی سیسیلی بود، درباره این قانون سؤال کردم. پرسیدم: «فرانکو، این قانون یعنی تو می‌توانی به من اعتماد کنی، مگر این‌که ما قصد کشتن تو را داشته باشیم.» او که از سؤال من گیج شده بود، پاسخ داد: «بله. اعضای افتخاری تنها می‌توانند در مورد مهم‌ترین چیزها دروغ بگویند.»

زندگیِ دروغ. دایره خاموش رضایت. رئیس در کنترل کامل. سوگندهای وفاداری. یک جهان‌بینی «ما مقابل آن‌ها». دروغ گفتن در مورد چیزهای بزرگ و کوچک، در خدمت نوعی دستورالعمل کثیف وفاداری. این قوانین و استانداردها مشخصه‌های مافیا بودند، اما در طول دوران شغلی‌ام شگفت‌زده شدم که این قوانین چه اندازه خارج از مافیا، اجرا می‌شوند.

دوران اوایل کارم به عنوان یک دادستان، و به خصوص نقش من در مقابله با مافیا، این اعتقاد من را تقویت کرد که شغل درستی را انتخاب کرده‌ام. [حوزه اجرای] قانون، برای من یک مسیر آشکار [و سرنوشت شغلی بدیهی] نبود. با این وجود، در نهایت، شغلی در زمینه اجرای قانون را انتخاب کردم، چون باور داشتم که این بهترین راهی است که می‌توانم به دیگران کمک کنم؛ به ویژه به کسانی که به دست قدرتمندان، رؤسای سازمان‌های جنایت‌کار و قُلدرها رنج دیده بودند. آن زمان خودم نمی‌دانستم، اما شاید یک تجربه خاص در زندگی‌ام، وقتی شانزده سال داشتم و یک تفنگ روی شقیقه‌ام گذاشته بودند (واقعاً، نه مجازاً)، این انتخاب [شغلی] را برایم اجتناب‌ناپذیر کرد.


مشرق در گزارش بعدی خود، ترجمه ادامه فصل اول کتاب «یک وفاداری والاتر» را خدمت مخاطبان محترم ارائه خواهد داد. در این گزارش، ماجرای حمله یک جنایت‌کار شناخته‌شده به نام «تجاوزگرِ رَمزی[۱۴]» به خانه‌شان و مواجهه کومی با مرگ توصیف می‌شود؛ مواجهه‌ای که کومی توضیح می‌دهد چگونه موجب شده تا وی به کار در حوزه اجرای قانون روی بیاورد.


[۱] A Higher Loyalty Link

[۲] نظریه‌پرداز آمریکایی در حوزه دین و اخلاق.

[۳] خیابان پنسیلوانیا موسوم به «خیابان اصلی آمریکا»، خیابانی در واشینگتن‌دی‌سی است که کاخ سفید را به کنگره وصل می‌کند و محل برگزاری رژه‌های رسمی و راه‌پیمایی‌های بزرگ است.

[۴] «نیوزیم» (ترکیبی از دو کلمه «نیوز» به معنی «اخبار» و «میوزیم» به معنای «موزه») موزه‌ای با محوریت اخبار در واشینگتن‌دی‌سی است.

[۵] خودروی شاسی‌بلند «شورلت ساب‌اربن».

[۶] We're in the SHIT.

[۷] یکی از سخنرانی‌های نمایش‌نامه «هنری پنجم» نوشته ویلیام شکسپیر.

[۸] خواننده و ترانه‌سرای کانادایی.

[۹] «سالواتوره گراوانو»، مشهور به «سامی گاو وحشی».

[۱۰] «لا کوزا نوسترا» نام مافیای اصالتاً مستقر در جزیره سیسیل ایتالیاست.

[۱۱] made man

[۱۲] خانواده «گامبینو» آخرین خانواده مافیایی بود که گراوانو به آن پیوست.

[۱۳] man of honor

[۱۴] Ramsey Rapist

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۲:۲۴ - ۱۳۹۷/۰۳/۲۰
    1 0
    همشون سگ زردند برادر شغال

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس