گروه فرهنگ و هنر مشرق - رمان برکت را ابراهیم اکبری دیزگاه از طلاب خوش قلم حوزه علمیه قم نگاشته است. این رمان را انتشارات کتابستان منتشر کرده و به چاپ سوم رسیده است. انچه در ادامه می خوانید، یادداشتی است از مهتاب علی بیگی بر این رمان:
نوع نثر، فضاسازی بیتکلف، جاذبهی موجود در توصیف وقایع، طنز پنهان و ظریفی که گهگاهی رخ مینماید و کشمکشهای درونی یونس برکت همگی از سبک خوب نوشتار این داستان خبر میدهند.
یونس برکت شخصی است سازشگر، معتدل، که گاها از منافع خود به نفع دیگران میگذرد و گاها سعی دارد اطرافیان را راضی نگه دارد. در بیشتر مواقع حرف دلش را نمیگوید و معمولا آنچه از خود بروز میدهد احساسات معتدل شدهای است که شاید به لحاظ موقعیت و جایگاهی که دارد باید این اعتدال را حتی برخلاف میل شخصیاش رعایت کند. او انسانی معمولیست با تمام نگرانیها، ترسها، خوبیها و کاستیهایش که به ما یادآور میشود او هم حق دارد اگر دچار خشمی شود که نتواند آن را فرو بنشاند، حتی اگر قسمتی از قرآن را بخواند تا خود را آرام کند. شاید برکت خود ماییم با تمامی چالشهای زندگیمان!
درباره رمان برکت بیشتر بدانیم:
درباره روحانیت دچار پیشداوری شدهایم
رمان ایرانی؛ یک سرمایهگذاری پُر ریسک
دعوت به مراسم «شاهکشی»
واکنش یونس برکت معمولا در مواجه با مشکلاتش این است که به گونهای از آنها فرار کند. به روستای میانرودان آمد، تا از مشکلاتش در زندگی مشترکش رها شود و شاید بتواند به همسرش که از لحاظ فکری هیچ سنخیتی با او ندارد حداقل برای یک ماه فکر نکند. همانطور که هنگامی که با رفتار نامتعارف مردم روستا مواجه شد باز هم تصمیم گرفت برود.
او مرد مهربانی است. این را میتوان حتی از دیدگاه و رفتارش با حیوانات نیز درک کرد. او به قدری با حیوانات عطوفت دارد که حتی اگر شرع او را از نجاست بعضی حیوانات منع میکند محبتش دست او را کمی بازتر نگه می دارد تا حیوان رنجشی پیدا نکند.
یونس برکت در جایگاه خودش آدم ساختارشکنی است. طلبهای که عکاس است. برخلاف میل باطنی خانوادهاش در این رشته تحصیل کرده و با دختری ازدواج کرده که به هیچ وجه مورد تایید پدرش نبوده و همواره بخاطر انتخاب نادرستش و رنجاندن پدر، دچار عذاب وجدان است.
او متحجر و متعصب نیست. در برابر نظرات دیگران متواضعانه و در کمال احترام برخورد میکند حتی اگر نظری مخالف آنها داشته باشد. او نمیخواهد به اجبار دیگران را ملتفت کند که این حرف درست است و یا رفتار شما اشتباه! مدارا میکند، حتی با مخالفان سرسختش!
همچنین او خود را انسان کاملی نمیداند و حتی گاهی به طور غیرمنتظره توسط روستاییان با سوالها و یا موقعیتهایی مواجه میشود که جوابشان را نمیداند و جالب اینکه ابدا سعی نمیکند به زور حرف خود را به کرسی بنشاند. شاید همین برخورد و رفتار یکی از جاذبههای شخصیت داستان است. او اگر جواب سوالی را نداند سکوت میکند و جواب را به وقت دیگری موکول میکند. و در خلوت خود بارها به آن سوال فکر کرده و در باب آن تحقیق می کند. مردم روستا می گویند او با شیخ قبلی تفاوت دارد، شاید یکی از تفاوت ها همین خصیصه در اوست.
او در جواب سوال دختر روستایی که میپرسد ایمان در انسان ها چگونه به وجود میآید به فکر فرو میرود و به خود میگوید یونس ایمان تو چگونه بوجود آمد؟ و بسیار درگیر این سوال میشود. و یا در برابر حرف پیرزنی که شکایت از فروخته شدن گاوش توسط پسرش را دارد؛ میگوید امیدت به خدا باشد. پیرزن میگوید امید به خدا یک کاسه شیر می شود؟ و او سکوت میکند. به هیچوجه پیرزن را با اصرار بیمورد مجاب نمیکند. چون میداند اعتقاد به این موضوع امری است قلبی نه اجباری و تلقینی!
شخصیت اصلی و نوع برقراری ارتباطش با محیط اطراف استادانه توصیف شده است، بهگونهای که خواننده احساس همذات پنداری خوبی با او دارد و مدام خود را در جایگاه او قرار میدهد. از طرفی نیز خواننده گهگاهی با خود می گوید ایکاش یونس برکت برخورد قاطعتری در رفتارش از خود نشان میداد؛ چه در مواجه با مردم روستا و چه در برابر همسرش. شاید تا اینحد مدارا کردن هم خوب نیست!
خرده روایتها و شخصیتهایی که یونس برکت در یادداشت های روزانهاش از آنها یاد می کند، مشخص میکند او در حال مداراست. اما هر لحظه که از داستان میگذرد نیاز به یک حرکت و یا تغییر حس میشود. تا خط روایی داستان از یکنواختی خارج شده و خواننده شاهد آن باشد که مسیری که یونس برکت تا به اینجا پیموده بیهوده و بی نتیجه نبوده است.
مردم روستا، نماد آدمهای امروزه جامعه ما هستند. به نظر میآید؛ داستان روایت مواجههی یونس برکت با یک روستای کوچک نیست. بلکه مردم یک جامعه است.
ما... مردمی که اگر کسی از بیرون نظری به رفتارهای ما بیاندازد بسیار متعجب خواهد شد که چه بیتفاوت نسبت به ایرادات فکری و رفتاری که داریم در کمال آسایش درحال گذران زندگیمان هستیم بدون آنکه عیبهایمان را بدانیم. ناممان مسلمان است و دینمان اسلام! همه این را قبول داریم. اما هم دروغ میگوییم هم تهمت می زنیم هم کم فروشی میکنیم، هم درگیر خرافههای ذهنی هستیم و... و هم فقط و فقط عیبهای دیگران را جار می زنیم!
یونس برکت فرصتی است که برای مردم این روستا پیش آمده تا شاید فقط کمی بهتر شوند.
و البته با تمام این تفاسیر این مردم پیش زمینهی ذهنی منفیای راجع به روحانیت دارند که در لابهلای داستان در چندین مورد به آن اشاره شده است. به عنوان خواننده انتظار داشتم این برخورد و دیدگاه که چندین بار نیز اتفاق افتاده است یونس برکت را بیشتر به فکر فرو برد که چرا مردم به این ذهنیت رسیدهاند؟ و چرا دربارهی قشر روحانیون چنین قضاوتی داشته دارند؟ یونس برکت در این مواقع تاملی بر موضوع نمیکند. درحالیکه در موارد بسیاری نشان داده است در مورد مسائل مختلف اهل تامل و تفکر است.
اتفاقهایی که در یک سوم پایانی داستان رخ میدهد ریتم یکنواخت و کند روایتها را تا حد قابل قبولی خنثی میکند. اتفاق هایی که گاها میتواند حتی معنی خاصی داشته باشند. به عنوان مثال هجوم مارها به مسجد و بالا رفتن آنها از منبر! و البته متوجه نمی شویم که آیا معنی خاصی داشتند و یا فقط برحسب اتفاق این پیشامد رخ داد.
یکی از نکات مثبتی که در داستان برکت مشاهده میشود این است که یونس برکت هیچ تلاش اجباریای در جهت بهبود رفتار روستاییان ندارد و نمی خواهد چیزی را به آنها تحمیل کند. رفتارش برکت دارد، بخشنده است و صبور... صبرش چنان است که در برابر رفتارهای ناهنجار، نامناسب و غیر مودبانه اهالی روستا تاب میآورد و همین خصایص مردم روستا را کم کم به خود آورده و تاحدی متوجه رفتار غیرمحترمانه خود می شوند و اظهار شرمندگی میکنند و این خود بسیار ارزشمند است. از طرفی داستان اصراری به آن ندارد که با پایان رسیدن کتاب به خواننده ثابت کند که ناگهان در یک ماه روستاییان به طور کامل متحول شدند. مشخص است که در واقعیت نیز چنین نمی شود. یونس برکت همانقدر که بتواند کمی در بهبود رفتار مردم نقش داشته باشد راضی است. اجباری نداشت که به زور مردم را هدایت کند و می توان نتیجه گرفت در کارش تا حد زیادی نیز موفق بوده است.
موضوعاتی نیز وجود دارند که از ابتدای شکلگیری ماهیت داستان به شکل چالش و سوال همراه خواننده هستند و برخلاف انتظار خواننده در پایان پاسخ روشن و واضحی به آنها داده نمی شود.
در ابتدای داستان یونس برکت واکنش هایی در مورد گذشته اش در رابطه با شخصیت به نام سمیرا (همدانشگاهی سابق) نشان میدهد و ترسی که در دیدار اتفاقیاش با ملیحه کاظمی دارد (که حتی در ابتدای امر بخاطر این شخصیت تصمیم به ترک روستا میگیرد)، سوالی در ذهن خواننده شکل می گیرد؛ چه اتفاقی در گذشته افتاده است؟ مگر چه شده است که یونس برکت میترسد او را در مرگ سمیرا مقصر بدانند؟! در پایان داستان خواننده درمییابد عکسهایی که یونس برکت از سمیرا میگرفته است همگی بدون علت مشخصی میسوخته اند. و این ترس و واهمه ی منطقی ای نیست که به این علت کسی خودش را در مرگ کسی مقصر بداند. در واقع خواننده انتظار اتفاقی غیر از این موضوع را دارد!
در رابطه با سونیا نیز سوالاتی بیپاسخ ماند که در نهایت یونس برکت چه تصمیمی در ارتباط با زندگی مشترکش با همسرش گرفت؟ در انتهای داستان متوجه میشویم که سونیا تصمیم گرفته است ایران را ترک کند. پس در واقع یونس برکت از همسرش فاصله گرفت و زندگی مشترکش را در حالت تعلیق نگه داشت تا نهایتا همسرش خسته شده و تصمیمی برای جداییشان اتخاذ کرد، نه خود یونس برکت!
قضیه آن مارها چه شد. چه کسی آنها را کشت؟
سوال دیگری که مطرح می شود این است که آیا پدر او را بخشیده است؟
ارتباط تمامی این اتفاقات با یکدیگر چه بود و نویسنده از روایت آن خوابها و مجموع حوادثی که در انتهای داستان روایت کرد چه نتیجهای مدنظرش بود؟
پایانبندی داستان تا اندازهی زیادی گنگ بود و باز! تاحدی که آدم را بیاد تابلوهای سورئال میاندازد. به نوعی نویسنده نتیجهگیری را برعهده خواننده میگذارد بگونهای که او باید مفاهیم را از لابهلای توصیفات بیرون کشیده و درک کند.
در یک نتیجهگیری کلی میتوان گفت کتاب برکت در گشودن دریچهای نو بین روحانیت و مردم تاحد قابل قبولی موفق عمل کرده است بهگونهای که شخصیت یونس برکت هم برای اهالی روستا و هم برای خوانندگان، ملموس و دوست داشتنی مینماید.
با سپاس فراوان از نویسندهی گرامی که در گشودن افقی تازه در ادبیات کشورمان تلاش نمودند.