سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*****************
گفتوگو همان مذاکره است
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
«ما زیربار هیچ مذاکرهای درباره توانایی موشکی و قدرت دفاعی و مسائل منطقهای نمیرویم اما حاضریم با هر طرف خارجی وارد «گفتوگو» شویم»! این خط حاکم بر بخشی از دستگاههای تصمیمگیر در حوزه سیاست خارجی و نشانه اتفاقات مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- فاصلهگذاری میان مذاکره و گفتوگو در عالم ادبیات معنا دارد و مثل هر دو نقطه دیگر دارای تفاوت و تشابه هستند ولی در عالم سیاست این دو وقتی در سطح مقامات رسمی دو یا چند کشور صورت میگیرد، مذاکره است ولو با نامهای دیگر خوانده شود.
در این خصوص کارشناسهای سیاست خارجی گفتهاند «در مذاکره، اهداف، راهبردها، سطح تماس، زمانبندی و دستاوردها مشخص است کما اینکه هیچ گفتوگویی، مقامات رسمی دو یا چند کشور در دو سوی یک میز نیز نمیتواند فاقد هدف، راهبرد، زمانبندی و دستاورد باشد». بر این اساس وقتی دستگاه سیاست خارجی میگوید من در حال گفتوگو با طرف خارجی هستم و نه مذاکره باید پرسید تفاوت این دو چیست در حالی که هر دو با یک هدف یعنی «توافق» در مسائل فیمابین صورت میگیرد.
2- چرا این روزها عدهای از کسانی که در حال رفت و آمد به این محفل و آن محفل اروپایی هستند نام «مذاکرات» را گفتوگو گذاشته و بر تفاوت داشتن این دو اصرار دارند؟ واقعیت این است که پیش از توافق برجام، مبنای جمهوری اسلامی تکرار آن در مورد سایر پروندههای اختلافی با غرب نبود هر چند در یک عبارت کلی گفته شد ما در حال آزمودن اروپاییها هستیم اما بعد از بدعهدی آمریکاییها و اروپاییها در عمل به تعهدات برجامی خود، اندک دلیلی برای مذاکرات دوباره وجود ندارد کما اینکه اندک فایدهای از آن متصور نیست و این در حالی است که خطرات و خسارتهای آن بدون کمترین تردیدی بسیار بزرگ خواهد بود و از این رو رهبر معظم انقلاب اسلامی طی چند نوبت بر عدم امکان مذاکراتی شبیه آنچه درباره «توانمندی هستهای ایران» میان ایران و غرب واقع شد، تأکید کردند.
الان همان خطی که امضای برجام را کلید حل همه مشکلات ایران میخواند از لزوم «گفتوگو» با طرف اروپایی درباره مسائل منطقهای و نظامی ایران سخن میگوید و البته در اینجا طرف ایرانی با صدای رسا از بیاعتمادی حرف میزند اما در همان حال دستش برای آغاز مذاکراتی تازه دراز است! خب این نشان میدهد چیزی مد نظر آقایان است و در عین حال از چیز دیگری سخن میگویند که با واقعیت میدانی نمیخواند. پس میتوان با صراحت گفت آقایان واقعاً در اروپا در حال مذاکره پیرامون مسائل منطقهای ایران و قدرت نظامی کشور هستند که تاکنون دو خط قرمز نظام به حساب میآمدند.
3- از سوی دیگر اروپاییها به دلیلی دیگر، این مذاکرات را «گفتوگو» (talk) و نه مذاکره (Negotiation) میخوانند. کشورهای انگلیس، آلمان و فرانسه با بیانی آمرانه میگویند ایران باید در خصوص نفوذ خود در منطقه و نیز درباره قدرت تسلیحاتی خود، این و آن شرایط را بپذیرد و به نگرانیهای ما پایان دهد. یعنی اروپا از مذاکره سخن نمیگوید تا به شهروندان خود و کشورهای مخالف ایران در سطح منطقه اطمینان دهد از موضع بالا با ایران سخن میگوید.
حتماً یادتان نرفته است که این نحوه سخن گفتن از سوی اروپاییها درباره ایران سابقه دارد. اروپاییها در 20 آذر 1371 در پایان اجلاس دو روزه در شهر «ادینبورگ» انگلیس در بیانیه پایانی خود تئوری برگزاری «گفتوگوهای انتقادی» با ایران را مطرح کردند. در این بیانیه آمده بود «با توجه به اهمیت ایران در منطقه، شورای اروپایی اعتقاد خود را بر لزوم حفظ یک رشته گفتوگو با دولت ایران تاکید نمود. این گفتوگو باید «انتقادی» بوده و دربر دارنده نگرانیهای منبعث از رفتار ایران باشد در این گفتوگو ما باید خواستار بهبود برخی از مسائل، خصوصا مسائل مربوط به حقوقبشر، مجازات مرگ سلمانرشدی که به دنبال فتوای آیتالله خمینی صادر شده و خلاف حقوق بینالملل میباشد و همچنین مسائل مربوط به تروریسم باشیم».
این بیانیه در سوم آذر 1371 صادر شده و به خوبی بیانگر نیات سلطهطلبانه و متکبرانه آنان در مواجهه با جمهوری اسلامی است و طبعا باید با قدرت از سوی جمهوری اسلامی، مردود تلقی میشد. اما متاسفانه دولت آقای هاشمیرفسنجانی «گفتوگوهای انتقادی اروپا علیه ایران» را به عنوان «راهحل چالشهای منطقهای» در نظر گرفت و تعبیر کرد و در عمل وارد این نحوه از مذاکراتی که در واقع گفتوگوی آمرانه اروپا با ایران بود، شد.
مرحوم آقای هاشمیرفسنجانی دو ماه بعد یعنی در سوم اسفند 1371 در پیامی خطاب به اتحادیه اروپا نوشت: «در قطعنامه اخیر اجلاس سران جامعه اروپا، علاقهمندی و اعتقاد شما بر ضرورت گفتوگوی صریح و انتقادی با جمهوری اسلامی ایران تاکید گردیده است ما نیز آمادگی و تمایل به بحث و تبادلنظر جدی و صریح و انتقادی با جامعه اروپا و اعضای آن داریم و بر این باوریم که مشکلات و چالشهایی که در جهان و به ویژه در منطقه شما و ما بروز مینماید، ضرورت چنین تماسها و رایزنیها را افزایش داده است» اگر به متن عبارات بیانیه اتحادیه اروپا و بیانیه دولت ایران توجه کنید میبینید که طرف اروپایی فهرستی از موضوعاتی مشخص که لزوما ایران باید به آنها پاسخ دهد را ذکر کرده است در حالی که در بیانیه دولت ایران ضمن استقبال از پاسخ دادن به اتهامات طرف اروپایی به عبارتی خیلی کلی که هیچ وضوحی نداشته بسنده کرده و در واقع با «تسلیم کامل» با طرف اروپایی وارد گفتوگویی اروپایی و مذاکرهای ایرانی شده است.
گفتوگوهای انتقادی و مذاکرات تسلیمی در نیمه فروردین 1372 با تسلیم نامه نخست وزیر دانمارک که در آن هنگام رئیس دورهای اتحادیه اروپا بود به مرحوم دکتر حسن حبیبی معاون اول رئیسجمهور آغاز شد و به مدت 5 سال استمرار داشت و هر ششماه یک بار در پایتخت اتحادیه اروپا - بدون حتی یک بار برگزاری در تهران- برگزار گردید اما درست در آغاز این گفتوگوها و به عبارتی مذاکرات، مارتین ایندایک مشاور وقت امنیت ملی آمریکا در مواجهه با ایران سیاست «مهار دوجانبه» را مطرح کرد و بیل کلینتون رئیسجمهور وقت آمریکا بیست اردیبهشت 1372 در نامهای خطاب به اتحادیه اروپا بر لزوم تبعیت اروپا از سیاست مهار دوجانبه تاکید نمود و «وارن کریستوفر» وزیر خارجه آمریکا در اجلاس وزرای خارجه اتحادیه اروپا در لوکزامبورگ که در خرداد 72 برگزار شد، بر لزوم تبعیت اتحادیه از نامه کلینتون یعنی اجرای سیاست مهار دوجانبه ایران پافشاری کرد.
اما علیرغم این تاکیدها گفتوگوهای انتقادی اروپا علیه ایران استمرار یافت و مقامات وزارت خارجه وقت ما با اشاره به مخالفت آمریکا با این مذاکرات، آن را دستاورد ایران به حساب میآوردند و به تبلیغ آن سرگرم بودند در حالی که اگر واقعا آمریکا میخواست گفتوگوهای انتقادی اروپا علیه ایران را متوقف کند، اروپا قادر به مخالفت با آمریکا نبود کما اینکه هماکنون نیز قادر به مخالفت نیست. آنچه بهطور سهو یا عمد از چشم مقامات وزارت خارجه ما پنهان میماند، دشمنی مشترک اروپا و آمریکا علیه انقلاب اسلامی بود کما اینکه هماکنون نیز این چشم پوشیدنها ادامه دارد.
4- هم اینک و در حالی که چندین تیم وزارتخارجه ما سرگرم رفت و آمد به این جلسه و آن جلسه، به این دولت و آن دولت و به این اندیشکده و آن اندیشکده هستند و خبرهای تقریبا رسمی این مذاکرات نیز از سوی خبرگزاریهایی نظیر رویترز منتشر میشوند و حتی متعاقب این گفتوگوها بیانیههایی نیز از سوی بعضی از دولتهای اروپایی صادر میگردد، مقامات وزارت خارجه ما اصرار دارند ما باور کنیم که مذاکرهای در کار نیست و ما به هیچ کشور دنیا اجازه نمیدهیم درمورد مسائل خارج از برجام وارد مذاکره با ایران شود. به هرحال به نظر میآید وزارت خارجه ما باید برای مخاطب ایرانی روشن کند که دقیقا در اروپا سرگرم چه کاری است؟
5- یک خبر بیانگر آن است که آمریکاییها یعنی همین تیم ترامپ به سه کشور اروپایی درواقع وکالت دادهاند که مذاکره با ایران پیرامون مسائل منطقهای را شروع کنند و خبر دیگر بیانگر آن است که مقامات سه کشور یاد شده اروپایی در مذاکره با یک مقام ایرانی به صراحت گفتهاند که مواضع ما سه کشور درباره هستهای همین است که در اینجا میشنوید یعنی عمل ما به تعهدات خود در برجام منوط به این است که شما آغاز مذاکره پیرامون مسائل منطقهای و بویژه دو پرونده سوریه و یمن را بپذیرید. با این وصف باید گفت آمریکا و اروپا یک موضع دارند و آنچه اروپا در پشت میز اتاقهای دربسته به وزارت خارجه ما میگوید یعنی لزوم تن دادن ایران به آغاز مذاکرات منطقهای خیلی جدی است.
باید پذیرفت که فشار بر ایران بعد از اجرای کامل برجام از سوی ایران نه تنها استمرار مییابد بلکه بر حجم آن افزوده میشود و این درحالی است که سازشکاران داخلی وعده بهبود شرایط میدادند. از این رو میتوان گفت اگر ایران در مباحث منطقهای تکرار نسخه برجام یعنی تن دادن یکجانبه به تعهدات ویرانگر را بپذیرد و درواقع کاملا منطقه مسلمانان را تسلیم آمریکای متجاوز کند، که چنین روزی پیش نمیآید، باز هم به معنای پایان فشار غرب بر ایران نیست.
6- اگر وزارت خارجه ما نظری به واقعیت موجود در صحنه بیندازد درمییابد که برخلاف تصویر تحقیرآمیزی که طرف اروپایی در اتاقهای دربسته از ایران به مقامات ما نشان میدهد، ایران بسیار قدرتمند است و این درحالی است که طرف غربی که در این اتاقها به مقامات وزارت خارجه ما بازوی برآمده نشان میدهد در موقعیت ضعیف قرار دارد. بنابراین میتوان این بازی مسخره را به هم زده به آنان نشان داد که نه نیازی به شما داریم و نه اعتمادی که با شما به توافق برسیم.
منطق حذف دلار از تجارت خارجی ایران چیست؟
مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:
روز چهارشنبه، رئیس کل بانک مرکزی در نامهای مهم به وزیر صنعت، خواستار توقف ثبت سفارش واردات کالا با ارز دلار شد. اگر فرایند تاریخی تحریمها علیه ایران و شدت یافتن آنها در اوایل دهه 90 شمسی و فرایند شکل گیری توافق برجام و اجرای آن در سالهای بعد را مرور کنیم به نقش کلیدی دلار در جنگ اقتصادی علیه جمهوری اسلامی ایران پی میبریم. اگر تحریم را مهم ترین ابزار دشمن در جنگ اقتصادی علیه کشورمان بدانیم، دلار مهم ترین ابزار این جنگ اقتصادی بود. سهم غالب دلار در مبادلات تجاری جهان و همچنین سهم غالب آن در مبادلات تجاری کشورمان با طرفهای تجاری (حتی کشورهای آسیایی) و از سوی دیگر قدرت رصد و نظارت خزانه داری آمریکا بر تجارت با دلار، امکان تحریم در این زمینه را برای آمریکاییها فراهم کرده است.
برجام نیز با وجود برخی منافع اقتصادی برای ایران که بیشتر در حوزه فروش نفت، جذب فاینانس و برخی تحریمهای بیمه و کشتیرانی خود را نشان داد، نتوانست تغییری در تحریم دلاری ایجاد کند. البته در این نوشته مجالی برای بحث درباره رابطه تحریم دلار و برجام نیست، اما در هر صورت تحریم دلار از این جهت که نقل و انتقال پول برای هر مبادله اقتصادی را هدف قرار میدهد، مهم ترین تحریم پیش روی اقتصاد ایران است که همچنان پابرجاست.
در هر صورت با گذشت بیش از دو سال از اجرایی شدن برجام، این واقعیت که حتی این توافق با همه منافعی که داشته است، نمیتواند کلید اصلی گشایش اقتصاد ایران باشد، برای همه کاملا قابل پذیرش شده است. نگاهی به نامه رئیس کل بانک مرکزی به وزیر صنعت درباره لزوم توقف ثبت سفارش واردات کالا با ارز دلار و اشاره به این نکته که «سیاست ارزی کشور رویکرد حذف کامل دلار را در نظر دارد»، به این معنی است که در دولت نیز دیگر امیدی به لغو تحریم دلار و حتی کمرنگ شدن آن وجود ندارد و سعی شده است دور زدن این تحریم در دستور کار قرار گیرد. با این حال نگاهی به امکان پذیری این اقدام و اقدامات مکملی که باید برای حذف دلار در دستور کار قرار گیرد ضروری است:
1- دلار در اقتصاد ایران دو کاربرد مشخص دارد. کاربرد اصلی آن به عنوان ابزار مبادله در تجارت خارجی است. از این منظر با توجه به این که براساس گفته مسئولان اقتصادی، بخش عمده تجارت خارجی ایران براساس مبادله با ارزهایی غیر از دلار صورت میگیرد در این میان عمده شرکای اصلی تجاری ایران نظیر چین، کره جنوبی و ترکیه (که 38 درصد صادرات غیرنفتی و 37 درصد واردات از این 3 کشور صورت میگیرد) در تجارت با بسیاری از کشورها از ارزهای ملی خود به جای ارزهایی نظیر دلار و یورو استفاده میکنند.
برخی نظیر چین و ترکیه در مذاکرات با ایران استفاده از ارزهای ملی خود را پیگیری کرده اند و ایران نیز براساس سیاستهای کلان به دنبال جایگزینی ارزهای ملی به جای ارزهایی نظیر دلار است. بر این اساس دلار هم در عمل از بخش عمده تجارت ایران حذف شده است و هم در عمل میتواند سهم کمتری نسبت به شرایط فعلی هم داشته باشد، اما نکته قابل تامل کاربرد دوم دلار در اقتصاد ایران است. دلار در عمل طی سال ها، یک جنبه نمادین در اقتصاد ایران پیدا کرده است. بسیاری حتی برای سفر به کشورهای اطراف، در شرایطی که میتوانند ارز همان کشورها را به راحتی در داخل تهیه کنند، سراغ خرید دلار میروند. به عبارت دیگر واقعیت متکثر ارزی در داخل، همچنان در ذهنیت مردم، به گزینه دلار محصور شده است. گزینهای که باید از طریق تبلیغات و اطلاع رسانی تغییر کند.
2- حذف دلار چنان که گفته شد هم در عمل به تدریج در حال به وقوع پیوستن است و هم میتواند در سطحی بیشتر محقق شود. کلید اصلی در این میان، تغییر مناسبات تجاری در جهان است. طی سالهای اخیر، پیمانهای پولی دوجانبه به سرعت در بین کشورهای مختلف در حال افزایش است. به ویژه شرکای تجاری اصلی ایران، شامل چین، هند، روسیه، ترکیه و عراق کاملا آمادگی پیمان پولی دوجانبه با ایران را دارند.
آن چه در این میان میتواند به فرایند کار سرعت بخشد، عزم دولت و بانک مرکزی و اعتقاد راسخ به این واقعیت است که تحریم دلاری باقی مانده و خواهد ماند و راه شکستن این تحریم مهم نه از میز مذاکرات که از دروازههای تجاری کشورهای طرف تجارت با ایران میگذرد. این واقعیت بسیار مهم است که چه به لحاظ سیاسی، موافق برجام باشیم و چه مخالف آن، حذف دلار از فرایندی غیر از مذاکرات سیاسی به وقوع میپیوندد و نباید در حذف دلار درگیر کلیشههای ذهنی در باب مذاکرات سیاسی بود.
3- نظام صرافی در همه کشورها کارکرد خاصی دارد که محدود به تبدیل ارز در سطوح خرد و نیازهای اندک برای متقاضیانی نظیر گردشگران است. تحریمها و بسته شدن مسیر ارتباطات بانکی، موجب شد که علاوه بر گردشگران، فعالان اقتصادی نیز برای حواله پول واردات کالا یا دریافت پول کالاهای صادر شده، به سراغ صرافیها بروند. حذف نصفه و نیمه تحریمها موجب شد تا بخشی از فعالان اقتصادی، استفاده از صرافیها را با وجود هزینهها و محدودیتها به بانکهایی که همچنان درگیر تحریمهای باقی مانده هستند، ترجیح دهند. این در حالی است که تلاشها برای نظارت بر صرافیها همواره با مشکل مواجه بوده است.
چرا که صرافیها به دلیل این که واحد اقتصادی خرد محسوب میشوند، هیچ گاه نمیتوانند قواعد استاندارد مبادلات پولی نظیر، جلوگیری از پول شویی، امکان نقل و انتقال مبالغ کلان و اطمینان بخشی به شرکای خارجی مبادلات با تجار کشورمان را رعایت کنند، بنابراین علاوه بر کارکردی که دستور توقف ثبت سفارش با دلار برای روان سازی روابط تجاری و دور زدن تحریمها دارد، شفاف سازی نظام تجاری به عنوان یکی از اجزای اقتصاد غیرشفاف نیز اقتضا میکند که نظام بانکی با توان نظارت پذیری و قاعده مندی بیشتر، جایگزین نظام صرافی شود که کمتر قاعده پذیر و شفاف است.
تجربه مذاکرات برجام را تکرار نکنید
مهدی محمدی در وطن امروز نوشت:
در آستانه سفر وزیر خارجه فرانسه به تهران، نشانههای متعدد میگوید یک روند پیچیده و چندجانبه دیپلماتیک پس پرده، درباره برجام شکل گرفته که میتواند در ماههای آینده منجر به تحولات مهمی در محیط امنیت ملی ایران شود اما درست مثل بار قبل، خطوط اصلی این روند، چندان پخته نیست و همچنان از افکار عمومی نیز پنهان نگه داشته میشود.
دونالد ترامپ این موضوع را روشن کرده که روز 13 مه آینده (اواسط اردیبهشت 97) از تعلیق مجدد تحریمهای برجامی که آمریکا مکلف به آن است خودداری خواهد کرد، مگر اینکه یک سلسلهشروط اضافی در قالب یک توافق مکمل یا توافق پیرو به برجام اضافه شود. آنچه آمریکا رسما گفته این است که 3 شرط دسترسی به تاسیسات نظامی ایران، حذف سقفهای زمانی تعهدات ایران در برجام و مذاکره برای محدود شدن برنامه موشکی باید در قالب یک توافق جدید تامین شود. گوشه و کنار، رسانههای آمریکایی گفتهاند این همه ماجرا نیست و پای شروط دیگری مانند مذاکره درباره برنامه منطقهای ایران هم در میان است.
ظاهرا اروپا و آمریکا سخت در اینباره مشغول مذاکره هستند. در سطح رسمی مقامهای ایرانی هم با اروپاییها مذاکره کردهاند. در سطح غیر رسمی (مسیر 2) دیالوگهایی میان برخی افراد که نمیدانیم چه کسی به آنها ماموریت داده با آمریکا برقرار است. روسیه بیشترـ و چینیها کمتر ـ هم با آمریکا و اروپا در حال رایزنی هستند.
مواضع رسمی مقامهای ایرانی درباره این روند تاکنون بر 2 اصل مبتنی بوده است:
1- هیچ اصلاحی در متن برجام یا هیچ ضمیمهای برای آن وجود نخواهد داشت.
2- ایران تا زمانی که منافعش تامین شود به برجام پایبند میماند.
سوال این است: آیا این دو اصل آن مقدار قوی و دقیق هست که بتواند در این صحنه پیچیده از منافع ایران پاسداری کند؟
وقتی گفته میشود اصلاحی در متن برجام صورت نخواهد گرفت یا برجام ضمیمهای نخواهد داشت، در واقع مسأله اصلی دور زده شده است. تا جایی که میدانیم نه اروپا و نه حتی آمریکا، هیچ یک خواهان تغییر برجام چه به شکل اصلاح متن و چه به صورت ایجاد یک توافق جدید نیستند. هدف اروپا و آمریکا این است که برجام را حفظ کنند و در «موضوعات غیربرجامی» یک «توافق جدید» با ایران منعقد کنند که البته به مثابه یک شرط برای تعلیق تحریمهای برجامی در نظرگرفته خواهد شد. این موضوع، درباره همه ادعاهای آمریکا جز مسأله دسترسی به تاسیسات نظامی و حذف سقفهای زمانی صادق است و برخی ارزیابیها نشان میدهد اتفاقا آنچه در مقطع فعلی برای آمریکا اهمیت دارد نه این موضوعات، بلکه مشخصا برنامه منطقهای و موشکی است. در واقع آنچه آمریکا اکنون بر آن متمرکز شده استفاده از نیاز اعلامشده دولت آقای روحانی به حفظ برجام به عنوان اهرم فشاری برای گرفتن امتیازهای موشکی و منطقهای از ایران است. اگر مقامهای دولت آقای روحانی حقیقتا خواهان اثرگذاری بر محاسبات آمریکا هستند به جای نفی پی در پی مذاکرات مجدد یا تلاش برای اصلاح برجام، باید هرگونه مذاکره و توافق غیربرجامی را هم به صراحت رد کنند. سخنان هفته گذشته آقای رئیسجمهور درباره عدم مذاکره در باب توان دفاعی البته نشانه خوبی است اما اولا فقط برنامه موشکی را در بر میگیرد و حاوی هیچ کد مشخصی درباره برنامه منطقهای ایران نیست و ثانیا تضمینهایی لازم است تا اطمینان حاصل شود که در مذاکرات پس پرده هم به همین شکل عمل میشود.
اصل دومی هم که دولت از آن استفاده میکند نهتنها مفید نیست، بلکه میتواند به ضد خود بدل شود. دولت میگوید تا زمانی که منافع اقتصادی ناشی از برجام تداوم داشته باشد به آن پایبند خواهد ماند. آقای روحانی حتی صریحتر از این گفته اگر آمریکا هم از برجام خارج شود ایران به شرط پایبندی اروپا به برجام از آن خارج نخواهد شد. چنین موضعی بسیار خسارتبار است. این در واقع تشویق آمریکا به خروج از برجام با صفر کردن هزینههای این اقدام است. اگر تنها یک عامل وجود داشته باشد که آمریکا را درباره پیگیری سیاستی که درباره برجام در پیش گرفته به تردید بیندازد، این است که آمریکا بداند ایران با خروج آمریکا، دیگر توافقی به نام برجام را به رسمیت نمیشناسد و برنامه هستهای خود را- به صورت کلی یا جزئی- از سر خواهد گرفت. امید بستن به اروپا به دلایلی که مکررا درباره آنها صحبت شده، استقبال از تحریمهای ثانویه آمریکا به اضافه زوال تدریجی پایبندی اروپا به برجام و در نهایت تبدیل شدن برجام به یک توافق یکجانبه از طرف ایران را در پی خواهد داشت.
وضعیتی که به سمت آن حرکت میکنیم، میتواند بسیار غافلگیرکننده باشد و اصول فعلی که دولت، دیپلماسی خود را بر آن استوار کرده برای مدیریت این شرایط بسیار ضعیف است. سناریوی ماه مه میتواند چیزی شبیه به این باشد که آمریکا رسما از برجام خارج نشود ولی- به صورت یک عمل انجامشده- اولا اعلام کند پس از انقضای برجام اگر ایران غنیسازی را گسترش بدهد باز با تحریم مواجه خواهد شد و ثانیا همزمان تحریمهای مشترکی را با همراهی اروپا علیه برنامه موشکی یا منطقهای ایران (در موضوعی مانند یمن هر دو مسأله ترکیب میشود) اعمال کند. یک سناریوی دیگر هم این است که آمریکا از برجام خارج شود ولی اروپا شرط تداوم برجام با ایران را پذیرش محدودیت در برنامههای موشکی و منطقهای ایران اعلام کند و چون این شرط پذیرفته نخواهد شد، مجددا آنچه ایران با آن مواجه میشود تحریمهای مشترک اروپا و آمریکا در زمینه موشکی و منطقهای است.
ما اکنون بشدت نیازمند اجتناب از تکرار تجربه مذاکرات برجام هستیم. دولت حتی اگر میخواهد برجام را حفظ کند، باید مسیر خود را به طور اساسی تغییر دهد. اصول دوگانهای که از آنها سخن گفتیم باید با اصول زیر تقویت و جایگزین شود:
1- آمریکا باید بداند در صورت خروج از برجام، حتما «هزینه برجامی» پرداخت خواهد کرد و تعهد ایران به برجام، دیگر هرگز کامل نخواهد بود.
2- از هماکنون باید دورنمای اقدامات هستهای به آمریکا نشان داده شود. در این زمینه سیگنالهایی بسیار قویتر از اعلام تلاش برای تولید سوخت اتمی کشتیها لازم است.
3- آمریکا باید درک کند ایران همانقدر که عدم تعلیق تحریمهای برجامی را علامت خروج آمریکا از برجام میداند، اعمال تحریمهای اقتصادی به بهانههای غیرهستهای را هم به عنوان خروج در نظر خواهد گرفت.
4- اروپا اگر خواهان تداوم برجام است، به جای باجخواهیهای مضحک فعلی، باید دستور کار خود مبنی بر پایبندی کجدار و مریز به برجام را تغییر بدهد. مهمتر از این، اروپا باید تصمیم بگیرد که پس از خروج آمریکا از برجام آماده واگذاری چه امتیازهایی به ایران است تا ایران گزینه باقی ماندن در برجام را بررسی کند.
5- مسدود کردن باب هرگونه مذاکره فرابرجامی به طور قاطع، اصل دیگری است که باید به اصول دولت اضافه شود.
ارتجاع تا مصدق و دیگر هیچ!
شاهد توحیدی در جوان نوشت:
در بازار مکاره سیاست وفرهنگ در این روزگار، گاه اخباری به گوش میرسد که شنونده هرچند با حداقلی از اطلاعات تاریخی و سیاسی، یا بدین نتیجه میرسد که تصمیم گیرندگان از ابتداییترین و درعین حال مشهورترین مبانی نظری نظام بی خبرند و یا به طریق خیانت گام نهادهاند.
شاهدان سیاست در مقطع اوجگیری انقلاب اسلامی به یاد دارند که درآن دوران و یکی دوسال پس از آن، ملی گرایان که درصدد ایجاد رهبری موازی با امام خمینی بودند، به گونهای گسترده به بازآفرینی یاد وخاطره دکتر مصدق پرداختند و در این طریق، هیچ فرصتی را فرونگذاردند. این تلاش ناکام اما، دیری نپایید و با موضع گیری آشکار وفاداران به مصدق علیه مسلمات احکام اسلامی، جوهره فکری آنان بر ملا گشت.
رهبر انقلاب در سخنرانی شدیداللحنی ضمن اعلام ارتداد جبهه ملی و هشدار قاطع به مروجان تفکر این گروه، مصدق را نامسلمان خواند ودیدگاه خویش درباره وی را که پیش از آن به دلیل حفظ وحدت نیروهای سیاسی مکتوم نگاه داشته بود بر ملا ساخت.
درپی اعلام این دیدگاه امام خمینی، مردم به گونهای خودجوش به خیابانها ریختند وبا حذف نام مصدق از یکی از خیابانهای بزرگ تهران و نامگذاری آن به نام مبارک ولی عصر(عج)، پیروی خویش را از رهبرانقلاب اعلام داشتند. از آن پس جماعت مصدقگرا، با ره بردن به پستوی وخاموشی وانتظار، به دنبال فرصتی بودند که بار دیگر مکنونات قلبی خویش را عیان کنند. حدود دو دهه بعد و پس از رویداد دوم خرداد1376، متولیان این رویداد که سکولاریزه کردن نظام اسلامی را وجهه همت خویش قرار داده بودند، با طرح مجدد نام مصدق، راه را براین گروه رانده شده از سیاست ایران گشودند و عرصه فرهنگ، سیاست ورسانه را به میدان تاخت وتاز مصدقیها تبدیل کردند. با این همه ، با مقاومت نیروهای وفادار به انقلاب وامام، مصدقیان با همه تکاپویی که در احیای مراد خویش نشان دادند، از این عرصه مغبون بیرون آمدند ونتوانستند نظام را به تجلیل از وی متقاعد کنند.
شنبه 12 اسفندماه 1396، از زبان عضو کمیسیون فرهنگی واجتماعی شورای شهر تهران خبری منتشرشد مبنی بر اینکه کمیته نامگذاری شورای شهر تهران بنادارد که نام خیابان کارگرشمالی را به مصدق تغییر دهد. این تصمیم همانگونه که انتظار میرفت، با استقبال وتحسین بنگاههای خبری ضد انقلاب روبهرو و بدین تفسیر شد که جمهوری اسلامی رفته رفته با عقبنشینی از دیدگاههای بنیانگذار خود، به سوی سکولارشدن روان و از رفتارهای خود در سالیان آغازین تأسیس روی برگرفته است.
آیا اعضای کمیته مورد اشاره به ماهیت رفتارخود وآثار فرهنگی وسیاسی آن اندکی اندیشیده اند؟یا مثلا تصور کردهاند که برداشتن نام مصدق از یکی از خیابانهای شاخص تهران در سال 1360، از سرهوسرانی یا بی دلیل انجام شده است؟ آیا آنان از نقش مصدق در سرکوب جریان مذهبی در نهضت ملی و ملکوک نمودن نام آنان بی خبر ماندهاند؟ آیا این جماعت نمیدانند که این فرد با زیاده خواهیهای قانونی، عملاً یک نهضت پیروز را به شکستی کنسرسیومی کشید؟ و از همه مهمتر آیا این جماعت که از مواجهه با عوارض بارش یک برف در تهران یا آتش گرفتن یک ساختمان ناتوان ماندهاند، هنری جز اینگونه رفتارهای پوپولیستی و پوچ ندارند؟
چهار سفر مهم در مورد آینده برجام و منطقه
سید حسین موسویان در ایران نوشت:
سه موضوع برجام، موشک و نقش ایران در منطقه، از مهمترین چالشهای پیش روی اروپا، ایران و امریکا و متحدین کلیدی ترامپ یعنی اسرائیل و عربستان است. در حالی که اروپا خواستار حفظ برجام و مهار نفوذ منطقه و توان موشکی ایران است، استراتژی کاخ سفید و متحدینش مبتنی بر نابودی برجام، توان موشکی و نفوذ منطقهای ایران و تغییر رژیم در تهران است. این در حالی است که ایران هم به دنبال تقویت توان موشکی - دفاعی و جایگاه منطقهای خود همراه با حفظ برجام است.
ایالات متحده و سه کشور اروپایی، چند روزپیش در بیانیهای مشترک، با اشاره به گزارش سازمان ملل، «عدم پایبندی ایران» به تحریمهای تسلیحاتی یمن را محکوم کردند. این بیانیه یک روز پس از آن منتشر شد که روسیه پیشنویس قطعنامه بریتانیا در مورد یمن و ایران را وتو کرد. این چهار کشور در بیانیه خود مدعی شدند اقدامات ایران «تهدیدی جدی را متوجه صلح و ثبات در منطقه کرده است.»
این بیانیه در شرایطی منتشر شد که ترامپ چند هفته پیش از آن رسماً اعلام کرد که اگر کنگره و اروپا چهار شرط او برای تغییر برجام را عملی نکنند، او از برجام خارج خواهد شد. خردادماه سال آینده رئیس جمهوری امریکا باید در مورد تهدید خود، تمدید یا عدم تمدید تعلیق تحریمهای هستهای ایران، یعنی مرگ یا حیات برجام، تصمیمگیری کند. استنباط من از اوضاع داخلی امریکا این است که احتمال تصویب لایحهای در مورد تغییر برجام در کنگره ضعیف است چون دموکراتها زیر بار نمیروند.
فرانسه اینک در گفتوگوهای خود با امریکا و ایران درمورد برجام و موضوعات منطقهای و موشکی، نقش رهبری اتحادیه اروپا را ایفا میکند، ضمن اینکه اروپاییها هم بشدت مشغول لابی در واشینگتن برای حفظ برجام هستند. آقای لودریان، وزیر خارجه فرانسه در سفر به تهران در مورد چهار شرط ترامپ برای تغییر برجام و موضوعات منطقهای با مقامات ایران گفتوگو خواهد کرد. اما زمانبندی پاریس برای اعزام وزیر خارجهشان به تهران حساب شده است و نتیجه گفتوگوهای او در تهران تأثیر مهمی بر تحولات در پیشرو خواهد داشت. زیرا همزمان با سفر وزیر خارجه فرانسه به تهران، نتانیاهو به واشینگتن سفر میکند تا در اجلاس سالیانه کمیته روابط امریکا و اسرائیل موسوم به ایپک، سخنرانی کرده و با مقامات عالیرتبه امریکا گفتوگو کند.
اجلاس سالیانه ایپک در واقع کنگره جهانی صهیونیستها است که سالیانه در واشینگتن برگزار میشود و هر ساله یک لشکر 3-2 هزار نفره از افراد بانفوذ جهانی شامل کلیدیترین عناصر صهیونیسم بینالملل از سراسر جهان در کنار شخصیتهای کلیدی امریکا، در این اجلاس شرکت میکنند. امسال هم قاعدتاً نتانیاهو، ترامپ و پنس، معاون رئیسجمهوری امریکا از مهمترین سخنرانان اجلاس هستند. قابل پیشبینی است که برجام و نقش منطقهای ایران، مهمترین موضوع گفتوگوهای نتانیاهو در واشینگتن خواهد بود. اما نکته مهمتر اینکه صدها شخصیت برجسته صهیونیست از سراسر جهان در طول یک هفته، در گفتوگو با کاخ سفید، وزارت خارجه، پنتاگون، کنگره، اندیشکدهها و رسانه سعی خواهند کرد واشینگتن را علیه ایران شخم بزنند.
دو هفته بعد از اجلاس کنگره جهانی یهود و رایزنیهای نتانیاهو، محمد بن سلمان به امریکا سفر خواهد کرد. او همیشه دست پر به کاخ سفید میرود. این بار هم او یک بسته حدود صد میلیارد دلاری خرید نیروگاههای هستهای از امریکا را در جیب خود دارد. محور اصلی مذاکرات بن سلمان در مورد ایران خواهد بود. هدف او این است که یا واشینگتن صنعت هستهای مشابه ایران شامل غنیسازی و آب سنگین را بپذیرد و یا اینکه با لغو برجام به مقابله با این صنعت در ایران بپردازد. در هر صورت این سه واقعه مهم، اوج تلاشهای ضدایرانی اسرائیل، نئوکانهای امریکا و محور عربستان- امارات خواهد بود تا زمینه لازم برای خروج امریکا از برجام و اقدامات عملی بیشتر و گستردهتر امریکا علیه ایران از جمله اعمال تحریمهای گسترده جدید و مقابله با نقش منطقهای ایران را فراهم کنند.
کمتر از یک ماه بعد از این سه واقعه، ماکرون رئیس جمهور فرانسه وارد واشینگتن خواهد شد. بین سران کشورهای اروپایی، فعلاً ماکرون بهترین و نزدیکترین روابط را با ترامپ دارد. با اطمینان میتوان گفت که نتانیاهو بین کل سران کشورهای جهان و ماکرون بین کل سران کشورهای غربی، تأثیرگذارترین فرد روی ترامپ هستند. در جریان سفر شهریور گذشته دکتر روحانی به نیویورک، این ماکرون بود که برای دیدار رؤسای جمهوری امریکا و ایران تلاش کرد، ترامپ پذیرفت و دعوت کرد اما دکتر روحانی نپذیرفت.
یک مقام وزارت خارجه امریکا چند روز پیش تصریح کرد که ترامپ از ادامه تعلیق تحریمهای هستهای درماه خردادماه خودداری خواهد کرد که این به معنی مرگ برجام خواهد بود. با این وجود، نتیجه مذاکرات ماکرون و ترامپ نقش تعیین کنندهای در سرنوشت برجام خواهد داشت زیرا تقریباً دو هفته بعد از سفر وی، ترامپ باید در مورد ادامه تعلیق تحریمهای هستهای یا توفق آن تصمیمگیری کند.
اوضاع داخلی واشینگتن همچنان آشفته است. وزارت خارجه امریکا از نظر داخلی نیمه پاشیده است. مک مستر مشاور امنیت ملی و دستگاه شورای امنیت ملی امریکا درداخل کاخ سفید با چالش و دردسرهای مهمی مواجه شده به طوری که احتمال استعفای اوجدی است. لذا دو مدافع حفظ برجام در سیستم داخلی امریکا، دچار مشکلات داخلی هستند.
لابی اسرائیل و عربستان بشدت تلاش میکنند که جان بولتون جایگزین مک مستر شود. جان بولتن یکی از ضد ایرانیترین چهرههای نئوکانها و متحد لابی صهیونیستها، عربستان و گروهک تروریستی منافقین است.
فعلاً باثباتترین قدرت مدافع حفظ برجام، ژنرال ماتیس رئیس پنتاگون میباشد اما محور نتانیاهو-کوشنر (داماد ترامپ) تأثیر بیشتری بر ترامپ دارد. آشفتگی اوضاع داخلی در واشینگتن، کار لابیهای ضد ایران را سهلتر نموده است.
از طرف دیگر نتانیاهو در تلآویو با پرونده جدی فساد مواجه است و همچنین محمد بن سلمان در داخل ریاض با مشکلات سهمگینی دست و پنجه نرم میکند. لذا این دو سیاستمدار ممکن است بخواهند با بحران آفرینی در مورد ایران، خود را در مواجهه با چالشهای داخلی کشورشان در حاشیه امن قرار دهند.
نهایت اینکه اگر دست ماکرون از گفتوگوهای اروپا با ایران بویژه گفتوگوهای لودریان در تهران پر باشد، ممکن است بتواند کاخ سفید را در تصمیمات پیش رو تعدیل کند. لذا مناسب است تهران با توجه به این عوامل مهم، برای گفتوگوهای با لودریان در تهران، طرح و برنامه مناسب داشته باشد.
هم زیباکلام اشتباه میکند هم فرهاد رهبر
حسین آخانی در شرق نوشت:
در خبرها آمده است دکتر صادق زیباکلام، همکار ما در دانشگاه تهران، از دانشگاه آزاد اخراج شده است. وقتی این خبر را شنیدم، بسیار تأسف خوردم؛ زیرا همیشه احترام خاصی برای ایشان قائل بودهام. ایشان را فردی جسور میدانم که منافع جامعه را بر منافع شخصی ترجیح میدهند و به اصلاحات به معنای واقعی کلمه باور دارند. کاری به منویات درونی یا اهداف سیاسی دکتر رهبر- باز هم همکار ما در دانشگاه تهران که حالا رئیس دانشگاه آزاد است - در بیرونکردن امثال آقای دکتر زیباکلام از دانشگاه آزاد ندارم. بهعنوان یک عضو تماموقت دانشگاه تهران، باور دارم و خوب میدانم که چندشغلهبودن آفت بزرگی در کشور ماست و هرکسی در هر ردهای چنین رفتاری داشته باشد، حتی اگر غیرقانونی نباشد، کاری خلاف مصالح جامعه انجام داده و قطعا با اصلاحطلبی میانهای ندارد.
معتقدم اگر بناست عضو هیئت علمی کار اجرائی انجام دهد، یا باید کاملا خود را به دستگاه جدید منتقل کند یا از شغل دانشگاهی خود مرخصی بدون حقوق بگیرد و حقوق خود را از محل جدید دریافت کند. حداکثر زمانی که ما برای کار در شبانهروز داریم، بر حسب توان هر انسانی، بین ٨ تا ١٦ ساعت تفاوت دارد. یک عضو تماموقت دانشگاه تهران موظف است همه پنج روز کاری هفته تا ٤٠ ساعت سر کارش حضور داشته باشد. بهخصوص برای یک فعال اجتماعی مانند آقای زیباکلام که مرتب در رسانهها و شبکههای اجتماعی هم فعالاند...
... داشتن یک شغل تماموقت آنهم در دانشگاه بزرگی مانند دانشگاه تهران، به اندازه کافی از ایشان وقت میگیرد و اگر در دانشگاه آزاد نیمهوقت باشند، یا از کار دانشگاه تهران میزنند یا عکس آن. البته هر عضو هیئت علمی میتواند به دانشجویان دانشگاه آزاد بهعنوان فرزندان جامعه دانشگاهی مشورت یا اجازه حضور سر کلاسهای درس خود را بدهد. معتقدم دانشگاههای معتبر باید بتوانند دانشجویان دیگر دانشگاهها را بهعنوان میهمان قبول کنند؛ اگر متقاضی در دانشگاه دولتی باشد که عملی پایاپای است و اگر غیردولتی باشد از آنها مطالبه پول کنند و درصدی را هم بهعنوان گرانت به استاد اختصاص دهند. اما چرا این مشکل پیش آمده است؟ یکی از اشکالات دانشگاه و حتی مدیریت سیاسی کشور، اصل ١٤١ قانون اساسی است که اعضای هیئت علمی را از قانون منع دوشغلهبودن مستثنا کرده است.
این اصل رانتی برای بخشی از سیاسیون ایجاد کرده است که هم از داشتن مزایای اعضای هیئت علمی دانشگاه بهرهمند شوند و هم پستهای سیاسی را اشغال کنند. از طرفی، این اصل انگیزهای برای افراد سیاسی درست کرده است تا به هر شکل ممکن خود را بهعنوان عضو هیئت علمی به یک دانشگاه وصل کنند و سپس از مزایای دو تا چند شغل بهرهمند شوند. شاید در زمانی که قانون اساسی در اوایل انقلاب نوشته میشد، کسی تصور نمیکرد در این مملکت تأسیس دانشگاه اینقدر راحت شود که حتی در جزیره هرمز هم واحد دانشگاهی داشته باشیم. آن زمان بسیاری از استادان از کشور رفته بودند و تعداد دانشگاهیان بسیار کم بود. برای اداره امور کشور یا تأمین نیاز دانشگاههایی که از کمبود مدرس رنج میبردند، شاید توجیهی بر دوشغلهبودن وجود داشت؛ ولی در شرایطی که دهها هزار فارغالتحصیل دکترای کشور بیکارند، چنین قانونی گرفتن فرصت از دیگران است و با عدالت اجتماعی و شغلی سازگاری ندارد. نگارنده همیشه منتقد گسترش بیرویه دانشگاهها بودهام؛ چراکه افت شدید کیفیت را در پی داشته و بر تقلبات علمی و فروش مقاله و پایاننامه دامن زده است. اگر استاد توانمندی در دانشگاه معتبری است، این اعتبار و توان را باید فقط برای دانشگاهی صرف کند که در آن استخدام شده است.
رفتن و تدریس در دانشگاه دیگری که سطح دانشجویانش پایینتر از دانشگاه محل خدمت اوست، باعث میشود انگیزه دانشجویان برای تلاش و قبولی در دانشگاه معتبر گرفته شود. به همین دلیل، پولدارها میگویند فرقی نمیکند در دانشگاه تهران پذیرفته شویم یا دانشگاه آزاد، استاد ما در هر دو حال امثال آقای زیباکلام است. از آقای زیباکلام نقل شده است: «اگر در مرغداری کار میکردم، شأن بیشتری داشتم». خیلی دلم میخواست این نقلقول غلط باشد. دیدم که تیتر بسیاری از خبرگزاریهاست و تکذیب هم نشده است. اولا شأن خود را سوای مرغداران نمیدانم، هم آنها شأن خود را دارند و هم من شأن خودم را؛ اما کدام شأن بالاتر از این است که آقای زیباکلام برای کمک به زلزلهزدگان اعلام حساب بانکی میکند و چندین میلیارد تومان به حسابش واریز میشود. اگر یک مرغدار این کار را میکرد، آیا مردم همین کار را میکردند؟ هر روز که با همکاران دانشگاهیام صحبت میکنم، اغلب از حقوق خود مینالند. من هم میدانم حقوق استادیاران جوان شاید از یک مسافرکش اسنپی هم کمتر باشد؛ اما هیچوقت حقوق خود را با ١٩ سال سابقه کاری با کسانی که از من درآمد بیشتری دارند، مقایسه نکرده و نمیکنم.
همین الان اگر بروم چین، ماهی شش هزار دلار بهعنوان استاد مدعو حقوق میگیرم؛ ولی من خودم را با خواهر معلمم مقایسه میکنم که میدانم از من خیلی بیشتر کار میکند و درآمدش کمتر از یکسوم من است. من این را تبعیض بزرگ میدانم و معتقدم در جامعه معلمان در دانشگاه و مدرسه تفاوتی ندارند. البته که یک دانشگاهی به دلیل آنکه در سن بالاتر شغل پیدا میکند، معمولا در بیشتر کشورهای دنیا درآمد بیشتری دارد، ولی این تفاوت باید از تناسب منطقی برخوردار باشد. آنچه باید من را از معلمان مدرسه متمایز کند، گرانت پژوهشی مناسب است که با آن بتوانم امور پژوهشی خود و دانشجویانم را بهدرستی مدیریت کنم.
برای نمونه با آن بتوانم حقوق مناسب به دانشجویان دکترا و پسادکترا بدهم. برای نظام دانشگاهی کشور شرمآور است که حقوق من در ١٥ سال گذشته حدود ١٠ برابر افزایش داشته است، ولی گرانت پژوهشی همچنان با واحدی ٢٠٠ هزار تومان تکان نخورده است. آنچه ما باید بنالیم و مطالبه کنیم، این حق است که متأسفانه بسیاری از همکارانم صدایشان درنمیآید. در خاتمه بین دعوای آقایان دکتر زیباکلام و دکتر رهبر، باور من آن است که هم بودن جناب زیباکلام در دانشگاه آزاد اشتباه است و هم ریاست جناب رهبر بر آن دانشگاه.
هر دو همکار دانشگاهی من در دانشگاه تهراناند و صرفنظر از پایگاه متفاوت سیاسیشان، افرادی بسیار توانمند هستند که اگر عمرشان را صرف خدمت به خانه خود کنند، آثار این خدمت در درازمدت برای ایران و علم مفیدتر خواهد بود. آقای دکتر رهبر هم اگر تمایل دارد در دانشگاه آزاد رئیس باشد، منصفافه این است که ابتدا بر داشتن حکم استخدامی در آن دانشگاه افتخار کند و جایگاه خودش را در دانشگاه تهران به نیرویی جوان بدهد. دانشگاه آزادی که مدعی بزرگترین دانشگاه جهان است، ولی نمیتواند استاد یا رئیس مناسب برای خود پیدا کند و با همکاران و مدیران «موقت» امورش را میگذراند، هرگز دانشگاه معتبری نخواهد شد؛ حتی اگر در کاخ سفید یا جزیره کومودو هم شعباتی داشته باشد.
سیاست ورزش
در سرمقاله صبح نو آمده است:
کناره گیری رسول خادم از ریاست فدراسیون کشتی و نامه نگاریها و مخالفتها و واکنشها، یک بار دیگر موضوعی حساس را در کانون توجه افکار عمومی قرار داده است؛ سیاست ورزش ایران.
یعنی آنچهدستگاه حکمرانی و در اینجا به طور مشخص وزارتخانه متولی تربیت بدنی و کمیسیون و فراکسیون مربوط در مجلس برای تمشیت امور این حوزه به کار میبندند. آنچه وضعیت کنونی را مساله ساز کرده، فشار مجامع بین المللی بر کشتی گیران ایرانی است که حاضر به رقابت با ورزشکاران رژیم صهیونیستی نیستند و مانند همه تحریمهای تشدید شده در سالهای مابعد 88، در اینجا هم ردپای جریانات برانداز جمهوری اسلامی قابل مشاهده است که این موضوع را مکرراً در دستور کار مجامع مختلف قرار دادهاند و اکنون در حال بهره برداری از خیانتهای خویشند.
ایران تنها کشوری نیست که بر اساس مبانی خویش، با ورزشکاران دشمنانش روی تشک نمیرود؛ کره شمالی و جنوبی سالهاست که در چنین وضعیتیاند و ارمنستان و آذربایجان نیز. در طول جنگ ایران و عراق هم، چنین اتفاقی میافتاد و در بسیاری از نقاط آمریکای لاتین و آفریقا و آسیا ایضاً (حتی درمورد رژیم اسرائیل نیز هم اکنون تعداد زیادی از ورزشکاران مسلمان یا غیر مسلمان، چنین رفتاری را از خود نشان میدهند) و در کمتر موردی شاهد چنین رفتاری هستیم.
پرسش اینجاست که کجای سیاست ورزش ناقص است و ناکارآمد؟ احتمالاً آنچه به دستگاه دیپلماسی و دیپلماسی عمومی مرتبط میشود؛ یعنی این بی توجهی به سیاست ورزش، موجب آن شده که گرهی که میشد با دست باز کرد، حالا باید به دندان واگذارش کرد و حتماً کار دشواری است.