به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «پری نوروزی» خواهر شهید تازه شناسایی شده «علیرضا نوروزی» اظهار داشت: 10 خواهر و برادر بودیم و علیرضا فرزند چهارم خانواده بود. علیرضا فعالیتهای خود را پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرد و در دوران دفاع مقدس به اوج خود رسید.
وی با اشاره به حضور همه اعضای خانواده در تظاهرات علیه رژیم پهلوی ادامه داد: علیرضا به طور جداگانه با دوستان مسجدی در راهپیمایی ها شرکت میکرد. آنها در مهرآباد مقابل تانکهای رژیم پهلوی میایستادند و اجازه پیشروی نمیدادند. علیرضا در هیاهوی تظاهرات از ناحیه سر مجروح شد؛ اما همچنان به شعار دادن ادامه میداد.
نوروزی خاطرنشان کرد: روزی پدرم به جهت نگرانی حال علیرضا، در را قفل کرد و اجازه نداد، برادرم به تظاهرات برود. علیرضا از هر راهی برای راضی کردن پدرم استفاده کرد، تا سرانجام پدرم راضی شد تا وی برود.
خواهر شهید نوروزی افزود: وقتی جنگ شروع شد، علیرضا محصل بود. درس خود را رها کرد و برای خدمت سربازی ثبتنام کرد. در پاسخ پدر و مادرم که میگفتند ابتدا تحصیلت را تمام کن، سپس به جبهه برو، میگفت: «کشور امروز به من و همسن و سالانم نیاز دارد. نمیتوانم بیتفاوت از این موضوع که کشورم در خطر است، درس بخوانم.» در نهایت علیرضا در سن 20 سالگی برای خدمت سربازی ثبت نام کرد. وی با لشکر 92 زرهی «اهواز» در عملیات «بیتالمقدس» شرکت کرد. علیرضا را هرگز به میزان روزی که «خرمشهر» آزاد شد، خوشحال ندیدم.
وی تصریح کرد: علیرضا و چند تن از دوستان وی به اصرار در عملیات «رمضان» شرکت کردند. آذرماه سال 61 زمانی که مارش عملیات رمضان را شنیدم، متوجه شدم که علیرضا نیز در این عملیات حضور دارد؛ اما از آن روز به بعد دیگر از وی خبری نداشتیم. هیچ یک از همرزمان علیرضا شهادت وی را ندیده بودند. از این رو احتمال اسارت وی قویتر میشد، تا اینکه اسراء آزاد شدند. در لیست اسراء به دنبال نام علیرضا میگشتیم؛ اما خبری نبود. از آن پس به یقین رسیدیم که برادرمان شهید شده است و برای وی مراسم یادبودی برگزار کردیم. البته چندین مرتبه به خوابمان آمده و خبر شهادت خود را به اعضای خانواده داده بود؛ اما ما نمیخواستیم، شهادت علیرضا را باور کنیم.
نوروزی در خصوص حضور برادر دیگرش در جبهه گفت: برادر دیگرم پس از مفقود شدن علیرضا راهی جبهه شد. وی هم چندین مرتبه مجروح شد و به درجه رفیع جانبازی نائل آمد.
خواهر شهید نوروزی با اشاره به خواب خود در خصوص شهید ادامه داد: در همان سالها علیرضا را در خواب دیدم. در عالم خواب در خانه را قفل کردم تا وی به جبهه نرود؛ گریه میکردم و میخواستم تا علیرضا بماند. وی من را به آرامش دعوت میکرد. کمی که آرام شدم، پنجره را باز و پرواز کرد. از خواب که بیدار شدم، یقین یافتم که علیرضا میخواست به من بگوید که شهید شده است.
وی تاکید کرد: هربار که خبر بازگشت پیکر شهدا را میآوردند، منتظر بودیم تا نام علیرضا در میان شهدا باشد. مزار شهدای گمنام را به نیابت از مزار علیرضا زیارت میکردیم. آزمایش DNA هم دادیم؛ اما در نهایت پیکر علیرضا با پلاک خودش شناسایی شد.
نوروزی در پایان گفت: برادر کوچکم علاقمند بود که به سوریه برود و راه علیرضا را ادامه دهد؛ اما به جهت اینکه مادرم تنهاست، نتوانست برود.