به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، اسناد ساواک را که ورق میزنیم، نامهای توجّهمان را به خود جلب میکند؛ نامهای که «شهید آیت الله شاه آبادی» از تبعیدگاه خود، شهرستان بانه خطاب به پسر بزرگش نوشته است.
دلتنگی را میتوان در این نامه دید، اما بیشتر از دلتنگی، صلابت و استواری مشاهده میشود. ایمان نهفته در تک تک جملات این نامه، شورانگیز و غرورآفرین است. او را تبعید کرده بودند تا رنج غربت باعث کوتاه آمدن وی از مواضع انقلابیاش شود اما این خیال باطلی بیش نبود و این نامه گواهی صادق بر این مدعاست. فرازهایی از نامه را مرور میکنیم تا بیشتر بدانیم او که بود و چه کرد؟!
«بسمه تعالی»
«نورچشم عزیزم: سعید
روی ماه تو و برادرانت و خواهر مهربانت را میبوسم و همواره از خداوند متعال خواستارم تا درخشش نور توحیدی را در رخسارتان برتر و بیشتر بنگرم. از خداوند متعال مسئلت دارم تا یکایک شما را در راه حقّ ثابت قدم و به هر گونه خیر و نیکی موفّقتان فرماید. اکنون که شما همانند من دچار این گونه شکنجه شده اید، خدای را سپاسگزار باشید که در راه اهداف عالیۀ اسلام و انجام وظیفه و به ثمر رسیدن خواستههای جامعۀ توحیدی رسول اکرم (ص) چنین رنجی پُر طاقت میپذیرید؛ آری خداوند بشارتش را مخصوص کسانی کرده است که در این رویدادهای طاقت فرسا و اینگونه مصیبتها صبر و شکیبایی را از دست نداده و برای رضای حق پایداری میکنند، گرچه خود اذعان دارم که پدر خوبی برای شما نبودم و اکنون که در آتش فراقتان میسوزم، جریمه گذشته را میپردازم. آری اکنون که حدود ساعت 10 صبح روز چهارشنبه است و دیگر نتوانستم مطالعه کنم، بی اختیار دست روی کاغذ گذاردم و اکنون هیچ پناهی جز حضرت حقّ جَلّ و عَلا نمیبینم:
«و انّما اشکو بثّی و حزنی الی الله و اعلم من الله مالا تعلمون».
آری آنان که در دوران قدرتهای پوشالی و ضدّ انسانی خود به من و همۀ کسانی که به خاطر حقّ و به حقّ سخن گفتهاند ستم روا میدارند هرگز از خشم پروردگار در امان نیستند، خشمی که همۀ دودمانشان را همانند بنی امیّه خواهد سوخت. گرچه آن زمان به دست مختارها ولی این اوان که انتظار ظهور و فرج ولی الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به نهایت رسیده، امید است به دست انسان های شایسته تری که لیاقت رکاب آن حضرت را دارا باشند انجام پذیرد. من از خداوند بزرگ چنین روزی را هر چه زودتر آرزو و مسئلت دارم. در این ایام که مکرر به خود وعده دیدارتان را میدادم، با محرومیت از آن دچار تأثر بیشتری میشدم و همیشه آرزو میکردم. ای کاش لااقل یک نفر از شما ولو چند ساعت می آمدید. البته هرگز رنج شما را نمیخواهم ولی فکر می کنم که اگر مسعود و نسرین میتوانستند تا من این جا هستم نزد من باشند در پاره ای از رنج ها شریک من بودند در عین حال حاضر نیستم برای من بیشتر از این صدمه بخورند. از درگاه احدیّت برای همۀ شماها خیر و سعادت می طلبم. از طرف من خدمت والده سلام رسانیده دست ایشان را ببوس و سلام گرم مرا به مامان جون برسان.
سعید جان از خدا می خواهم که وجود تو و برادران و خواهرت آرام بخش روحیات مادر باشد، زیرا ایشان به آرامش، سخت نیازمند است. از هیچ گونه فداکاری فروگذار نکنید. اکنون که وضع شما به حالت خاصی درآمده بکوشید تا برترین انسانها باشید که تنها شادی من همین است. مطمئن باش کسی بیشتر از لطف خداوند بهره مند است که مفیدتر به حال انسانها باشد، شما نیز بکوشید تا برای شایستهترین انسانها بینهایت مفید باشید و این درس بزرگ را که از مکتب وحی به شما عرضه میکنم در خانه کوچک خود تمرین کنید. به امید شکوفاتر شدن وجود پُر ارج شماها فرزندانم. از پیشگاه حضرت ربّ جلّ و علا، توفیق و سعادت هر چه بیشتر را خواهانم. از قول من خدمت مستطاب حجه الاسلام آقای آقابزرگ و خانم جان و آقا داییها و خاله جانها و عمّه جانها و همه و همه سلام ابلاغ کن و باز از مامان جان خواهش کن که همه نور دیدگان را ببوسند. والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته.»