به گزارش مشرق، در تاریخ آذربایجان، سرداران، دلیرمردان، عالمان و بزرگانی چون قائم مقام فراهانی، میرزاتقی خان امیرکبیر، ستارخان، باقرخان، شیخ محمدخیابانی ، ثقة الاسلام، کلنل محمدتقی خان پسیان، علامه طباطبایی، علامه امینی، علامه جعفری، شهید مهدی باکری، شهید علی تجلایی، شهید حمید باکری و ...الهام بخش بسیاری از افتخارات حرکت ها وانقلاب های فردی و اجتماعی شدهاند.
ستار قرهداغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال 1285 ق ( 1868 میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قرهداغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد.
ستار قرهداغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال 1285 ق ( 1868 میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قرهداغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد.
وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی اش بر میگشت. او و دو برادر بزرگترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری میشد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد. این امر کینهای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد.
جوانی
ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر میخاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان میگرفت و به فقرا میداد. سپس با میانجیگری پارهای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او میسپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار میداد.
مقاومت
او در مدت یازده ماه از 20 جمادی الاول 1326 ق تا هشتم ربیع الثانی 1327 ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و امریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر میشد و درباره مقاومتهای سرسختانه وی مطالبی انتشار مییافت.
در اواخر کارِ محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس به سوی تبریز آمد و راه جلفا را باز کرد. قوای دولتی با دیدن قوای روس به تهران بازگشت و محاصره تبریز پایان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی 1327 ق (اواخر ماه مه 1909 م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمیروم.»
پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.
هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه 7 ربیع الاول سال 1328 ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرتهای زیبا و قالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ گستردند.
جوانی
ستار در جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریز درآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر میخاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به راهزنی مشغول شد، اما از ثروتمندان میگرفت و به فقرا میداد. سپس با میانجیگری پارهای از بزرگان به شهر آمد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکان حفاظت از املاک خود را به او میسپردند. او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرار میداد.
مقاومت
او در مدت یازده ماه از 20 جمادی الاول 1326 ق تا هشتم ربیع الثانی 1327 ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و امریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر میشد و درباره مقاومتهای سرسختانه وی مطالبی انتشار مییافت.
در اواخر کارِ محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس به سوی تبریز آمد و راه جلفا را باز کرد. قوای دولتی با دیدن قوای روس به تهران بازگشت و محاصره تبریز پایان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی الثانی 1327 ق (اواخر ماه مه 1909 م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست بیرقی از کنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال کنسول، من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمیروم.»
پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیم خان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.
هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه 7 ربیع الاول سال 1328 ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرتهای زیبا و قالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ گستردند.
در سرتاسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانیهای مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد.
پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهای تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.
فوت
بعدازظهر اول شعبان 1328 ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله 4 ساعت 300 نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند ( 30 رجب 1328 ق)
بعد از این وقایع، ستارخان خانهنشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ 28 ذی الحجه 1332 هـ. ق ( 25 آبان 1293 ش / 16 نوامبر 1914 م) در تهران دار فانی را وداع گفت و در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع میکردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود 53 سال داشت.
بسیاری از مورخان و نویسندگان با القاب زیر از یاد میکنند:
آن سردار میهن، شجاعت را با فروتنی، رزمندگی را جوانمردی، سپاهیگری را با درایت سیاسی، آزادیخواهی را با عدالت طلبی و صداقت را با مردمگرایی و معرفت پروری توام داشت.
مرحوم محمد قزوینی که در دوران مبارزات مشروطه، در اروپا ساکن بوده و اخبار جنگهای تبریز را با اشتیاق دنبال میکرد درباره آوازه دلاوریهای «ستار» مینویسد،« به خاطر شجاعت و مردانگی او، اسم ستارخان در صفحه اول روزنامهها با تفصیل جنگهای او و مقاومتهای سخت او در مقابل قشون دولتی چاپ میشد و خوانندگان آن جراید را قرین اعجاب مینمود. این اعمال حیرتآور ستارخان، روی ایران را در اوایل قرن چهاردهم در تمام خارجه سفید گردانید و فیالحقیقه میتوان بطلالابطال ایران و مبارزترین نمونه شجاعت و دلاوری و مردامگی و وطنپرستی نژاد ایران محسوب نمود. فیالواقع مقاومت این شخص از طبقه سوم مردم بیرون آمده بود در مدت 11 ماه تمام در مقابل 4 هزار نفر قشون بیرحم و خونخوار دولتی، تولید یک حس احترام و اعجاب و تحسین برای او برای عموم ایرانیان در تمام دنیا نموده نظیرش را در تاریخ ایران در دو سه قرن اخیر من سراغ ندارم.
اما به راستی «نهضت مشروطیت» از کجا و چگونه نضج گرفت؟! به دنبال تظلم، عدالتخواهی و تحصن مردم تهران بالاخره مفظرالدین شاه در 14 مرداد 1285 شمسی، مجبور به امضای فرمان مشروطیت شد.
صمد سردارنیا از مورخان کشورمان در این رابطه میگوید: مردم تهران به ویژه رهبرانشان به این فرمان دل خوش کرده و کار را تمام شده تلقی نمودند. اما مردم آذربایجان و تبریز، دوراندیشتر از آن بودند که کار را تمام شده بدانند. آنها میدانستند محمدعلی شاه از واژههای دموکراسی و آزدگی نفرت دارد و تن به حاکمیت قانون و مردمسالاری نخواهد داد. خرده گرفتن این شهر به قانون اساسی ایستادگیاش برای پیشرفت خواست خود، بهترین نمونه از نیک فهمی و کوشش دلسوزانه تبریزیان است.
«منصوره رفیعی» از محققان نهضت مشروطه در کتاب خویش مینویسد، پس از بمباران مجلس و دستگیری و اعدام عدهای از مشورطهخواهان، اقدامات «انجمن ایالتی آذربایجان» در حفظ و نگهداری اساس مشروطیت شدت یافت و خلع شاه را از سلطنت اعلام کرد و همین امر محمدعلی شاه را بر آن داشت تا با لشکرکشی به آذربایجان به فعالیتهای انجمن در جهت تهییج مشروطهطلبان و بسیج آنان علیه سلطنت استبدادی پایان دهد.
فوت
بعدازظهر اول شعبان 1328 ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله 4 ساعت 300 نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند ( 30 رجب 1328 ق)
بعد از این وقایع، ستارخان خانهنشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ 28 ذی الحجه 1332 هـ. ق ( 25 آبان 1293 ش / 16 نوامبر 1914 م) در تهران دار فانی را وداع گفت و در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار تهرانی با چشمانی گریان جنازه او را تشییع میکردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود 53 سال داشت.
بسیاری از مورخان و نویسندگان با القاب زیر از یاد میکنند:
آن سردار میهن، شجاعت را با فروتنی، رزمندگی را جوانمردی، سپاهیگری را با درایت سیاسی، آزادیخواهی را با عدالت طلبی و صداقت را با مردمگرایی و معرفت پروری توام داشت.
مرحوم محمد قزوینی که در دوران مبارزات مشروطه، در اروپا ساکن بوده و اخبار جنگهای تبریز را با اشتیاق دنبال میکرد درباره آوازه دلاوریهای «ستار» مینویسد،« به خاطر شجاعت و مردانگی او، اسم ستارخان در صفحه اول روزنامهها با تفصیل جنگهای او و مقاومتهای سخت او در مقابل قشون دولتی چاپ میشد و خوانندگان آن جراید را قرین اعجاب مینمود. این اعمال حیرتآور ستارخان، روی ایران را در اوایل قرن چهاردهم در تمام خارجه سفید گردانید و فیالحقیقه میتوان بطلالابطال ایران و مبارزترین نمونه شجاعت و دلاوری و مردامگی و وطنپرستی نژاد ایران محسوب نمود. فیالواقع مقاومت این شخص از طبقه سوم مردم بیرون آمده بود در مدت 11 ماه تمام در مقابل 4 هزار نفر قشون بیرحم و خونخوار دولتی، تولید یک حس احترام و اعجاب و تحسین برای او برای عموم ایرانیان در تمام دنیا نموده نظیرش را در تاریخ ایران در دو سه قرن اخیر من سراغ ندارم.
اما به راستی «نهضت مشروطیت» از کجا و چگونه نضج گرفت؟! به دنبال تظلم، عدالتخواهی و تحصن مردم تهران بالاخره مفظرالدین شاه در 14 مرداد 1285 شمسی، مجبور به امضای فرمان مشروطیت شد.
صمد سردارنیا از مورخان کشورمان در این رابطه میگوید: مردم تهران به ویژه رهبرانشان به این فرمان دل خوش کرده و کار را تمام شده تلقی نمودند. اما مردم آذربایجان و تبریز، دوراندیشتر از آن بودند که کار را تمام شده بدانند. آنها میدانستند محمدعلی شاه از واژههای دموکراسی و آزدگی نفرت دارد و تن به حاکمیت قانون و مردمسالاری نخواهد داد. خرده گرفتن این شهر به قانون اساسی ایستادگیاش برای پیشرفت خواست خود، بهترین نمونه از نیک فهمی و کوشش دلسوزانه تبریزیان است.
«منصوره رفیعی» از محققان نهضت مشروطه در کتاب خویش مینویسد، پس از بمباران مجلس و دستگیری و اعدام عدهای از مشورطهخواهان، اقدامات «انجمن ایالتی آذربایجان» در حفظ و نگهداری اساس مشروطیت شدت یافت و خلع شاه را از سلطنت اعلام کرد و همین امر محمدعلی شاه را بر آن داشت تا با لشکرکشی به آذربایجان به فعالیتهای انجمن در جهت تهییج مشروطهطلبان و بسیج آنان علیه سلطنت استبدادی پایان دهد.
گفتوگو با سامی سردارملی نوه یدالله سردار ملی تنها پسر ستارخان

- خودتان را به طور کامل معرفی کنید؟
سامی سردار ملی نتیجه ستارخان هستم. پدربزرگم یدالله خان تنها پسر ستارخان بود. 41سال دارم متولد تبریز در محله امیرخیز هستم. کارشناس رادیولوژی دارم و چند سال است که کارمند بیمه خدمات درمانی تبریز هستم بیست سال پیش ازدواج کردم و دو دختر دارم.
سامی سردار ملی نتیجه ستارخان هستم. پدربزرگم یدالله خان تنها پسر ستارخان بود. 41سال دارم متولد تبریز در محله امیرخیز هستم. کارشناس رادیولوژی دارم و چند سال است که کارمند بیمه خدمات درمانی تبریز هستم بیست سال پیش ازدواج کردم و دو دختر دارم.
- از پدربزرگتان و دورانی که در کنارتان بود بگویید؟
پدر بزرگم یدالله هفت ساله بود که همراه ستارخان به تهران رفت و پس از زخمی شدن او در پارک اتابک، چهار سال همراه ایشان بود و بعد از وفات ستارخان به تبریز آمد و تحت قیومیت عمویش حاج عظیم بزرگ شد و سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و با مدرک عالی نظامی به ایران برگشت. او با درجه سرهنگی از ارتش بازنشسته شد و در نهایت در سال1357 به علت بیماری در یکی از بیمارستانهای لندن فوت کرد و اکنون در قبرستان امامیه تبریز آرامیده است. پدرم ستار نیز 69 سال دارد و بازنشسته یکی از کارخانههای تبریز است و زندگی آرام و دور از سیاستی دارد.
پدر بزرگم یدالله هفت ساله بود که همراه ستارخان به تهران رفت و پس از زخمی شدن او در پارک اتابک، چهار سال همراه ایشان بود و بعد از وفات ستارخان به تبریز آمد و تحت قیومیت عمویش حاج عظیم بزرگ شد و سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و با مدرک عالی نظامی به ایران برگشت. او با درجه سرهنگی از ارتش بازنشسته شد و در نهایت در سال1357 به علت بیماری در یکی از بیمارستانهای لندن فوت کرد و اکنون در قبرستان امامیه تبریز آرامیده است. پدرم ستار نیز 69 سال دارد و بازنشسته یکی از کارخانههای تبریز است و زندگی آرام و دور از سیاستی دارد.
- خاطرهای از دوران مشروطه که از خانوادهتان شنیدهاید و خودتان هم آن را بیشتر دوست دارید بیان کنید؟
باید عرض کنم من هشت ساله بودم که پدربزرگم مرحوم شد و با توجه به سنم موردی به خاطر ندارم ولی به طور غیرمستقیم و از نوشتههای موجود جملات زیادی به یاد دارم که برای من جالبترینش جواب ستارخان به سرکنسول روس در مورد پیشنهاد تسلیم شدن است. ستارخان در برابر پیشنهاد ژنرال کنسول روس در تبریز که به وی تقاضای تسلیم شدن میداد و در برابر آن مصونیت وی را در مقابل تعرض محمدعلی شاه قاجار تضمین میکرد چنین گفت: من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین علیه السلام(اسلام) باشم شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم، هرگز چنین کاری نخواهم کرد.
باید عرض کنم من هشت ساله بودم که پدربزرگم مرحوم شد و با توجه به سنم موردی به خاطر ندارم ولی به طور غیرمستقیم و از نوشتههای موجود جملات زیادی به یاد دارم که برای من جالبترینش جواب ستارخان به سرکنسول روس در مورد پیشنهاد تسلیم شدن است. ستارخان در برابر پیشنهاد ژنرال کنسول روس در تبریز که به وی تقاضای تسلیم شدن میداد و در برابر آن مصونیت وی را در مقابل تعرض محمدعلی شاه قاجار تضمین میکرد چنین گفت: من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین علیه السلام(اسلام) باشم شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم، هرگز چنین کاری نخواهم کرد.
- از اینکه عنوان سردار ملی نام خانوادگی شماست چه حسی دارید و برخورد مردم با شما چگونه بوده است؟
من از اینکه نام خانوادگیام سردارملی است احساس شعف و سربلندی میکنم و در مورد برخورد مردم باید بگویم وقتی میشنوند شهرتم سردار ملی است آنقدر محبت و احترام میکنند که انگار با خود ستارخان طرف هستند و من واقعا خودم را لایق این همه محبت نمیدانم و بعضی وقتها احساس شرمندگی میکنم.
من از اینکه نام خانوادگیام سردارملی است احساس شعف و سربلندی میکنم و در مورد برخورد مردم باید بگویم وقتی میشنوند شهرتم سردار ملی است آنقدر محبت و احترام میکنند که انگار با خود ستارخان طرف هستند و من واقعا خودم را لایق این همه محبت نمیدانم و بعضی وقتها احساس شرمندگی میکنم.
- آیا یادگارهایی از دوران مشروطه دارید؟
با توجه به اینکه وقتی ستارخان در تهران بود روسها در تبریز خانه ستارخان را به توپ بستند و بعضی افراد دو رو و ریاکار که قبلاً دست به سینه در خدمت ستارخان بودند خانه وی را غارت کردند. از نظر مادی هیچ چیزی از ایشان به جا نمانده و فقط تپانچه ده تیری از ایشان نزد پدر بزرگم بود که آن را هم به موزه مشروطه تبریز تحویل دادند ولی از نظر معنوی، نام نیک و جوانمردی به جا مانده از ستارخان بهترین یادگاری برای خانواده ماست ستارخان با وجود مقام و قدرتی که داشت غرور و تکبر نداشت و با همه با ملایمت رفتار میکرد.
با توجه به اینکه وقتی ستارخان در تهران بود روسها در تبریز خانه ستارخان را به توپ بستند و بعضی افراد دو رو و ریاکار که قبلاً دست به سینه در خدمت ستارخان بودند خانه وی را غارت کردند. از نظر مادی هیچ چیزی از ایشان به جا نمانده و فقط تپانچه ده تیری از ایشان نزد پدر بزرگم بود که آن را هم به موزه مشروطه تبریز تحویل دادند ولی از نظر معنوی، نام نیک و جوانمردی به جا مانده از ستارخان بهترین یادگاری برای خانواده ماست ستارخان با وجود مقام و قدرتی که داشت غرور و تکبر نداشت و با همه با ملایمت رفتار میکرد.
- از خانه ستارخان چه خبر، آیا به آنجا سر میزنید؟
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی در سپردن خانه ستارخان به کمیسیون حقوق بشر اسلامی کار پسندیدهای انجام داده است که به نمایندگی از تمام خانواده ستارخان از این اقدام مهم فرهنگی و تاریخی سپاسگزاری میکنم.
وی ادامه داد: مرمت و بازگشایی خانههایی همچون خانه ستارخان و باقرخان از چند جهت حائز اهمیت است ؛ این نوع خانهها هم تاریخ و هم فرهنگ یک برهه خاص را معرفی میکنند و هم سابقه شخصیتی و فعالیتی یک فرد در این اماکن بهتر امکان بررسی خواهد یافت و با لحاظ کردن ضعف و قوتهای هر انسانی در این خانه موزهها میتوان اخلاق و رفتار شایسته انسانی و میهن دوستانه را معرفی کرد.
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی در سپردن خانه ستارخان به کمیسیون حقوق بشر اسلامی کار پسندیدهای انجام داده است که به نمایندگی از تمام خانواده ستارخان از این اقدام مهم فرهنگی و تاریخی سپاسگزاری میکنم.
وی ادامه داد: مرمت و بازگشایی خانههایی همچون خانه ستارخان و باقرخان از چند جهت حائز اهمیت است ؛ این نوع خانهها هم تاریخ و هم فرهنگ یک برهه خاص را معرفی میکنند و هم سابقه شخصیتی و فعالیتی یک فرد در این اماکن بهتر امکان بررسی خواهد یافت و با لحاظ کردن ضعف و قوتهای هر انسانی در این خانه موزهها میتوان اخلاق و رفتار شایسته انسانی و میهن دوستانه را معرفی کرد.
- از شخصیت ستارخان بگویید و اینکه کدام ویژگی اخلاقی و رفتاری وی برجسته بود و شما کدام را بیشتر دوست دارید؟
ستارخان ویژگیهای اخلاقی زیادی داشت برای مثال طمعی به مال دنیا نداشت و به وعدههای مقام و پول دولتیان و مقامات روسی بیاعتنا بود. او سوار درشکههای مجلل نمیشد و با اسب رفت وآمد میکرد به مسائل دینی خیلی پایبند بود و به حضرت ابوالفضل العباس(ع) ارادت داشت و با زبان روزه به میدان میرفت.
ستارخان ویژگیهای اخلاقی زیادی داشت برای مثال طمعی به مال دنیا نداشت و به وعدههای مقام و پول دولتیان و مقامات روسی بیاعتنا بود. او سوار درشکههای مجلل نمیشد و با اسب رفت وآمد میکرد به مسائل دینی خیلی پایبند بود و به حضرت ابوالفضل العباس(ع) ارادت داشت و با زبان روزه به میدان میرفت.
نوشته شده وقتی که ستارخان به سمت تهران میرفت وقتی به کرج رسید خبرنگار روسی(گاسبی) نزد سردار رفت و با نیشخند به وی گفته (شنیدهام چون نمایندگان دولت روسیه میل نداشتند شما در تبریز بمانید مجبور شدهاید به تهران بروید درست است) سردار در پاسخ میگوید: خیر، خبرنگار دوباره میپرسد، پس چرا به پایتخت میروید، سردار جواب میدهد: مردم ایران هزاران تن از جوانان رشید و وطن دوست خود را فدا کردهاند تا بتوانیم خانهای به نام دارالشورا به پا کنیم. این خانه کعبه آمال مردم وطن دوست است. هر ایرانی باید در عمر خود آنجا را زیارت کند. سالار و من اکنون به زیارت این مکان مقدس میرویم. با این پاسخ زهرخند به روی خبرنگار روسی خشک شد.
- به نظر شما آیا سرداران مشروطه در آن زمان توانستهاند به خواستهشان برسند؟
به نظر من همه سرداران مشروطه و همه مشروطه خواهان خواستهشان تاسیس دارالشورا و قانونمندی مملکت بود که از نظر تاسیس دارالشورا به خواستهشان رسیدند.
مردم باید سرداران ملی این مرزو بوم رابشناسند مردم باید بدانند ستارخان که بوده، چه فعالیتهای داشته، چگونه مبارزه با استعمار و ظلم را به آسایش ترجیح داده، با شهادت دو برادرزاده جوانش چگونه کنار آمده و چگونه جهان را وداع گفته است، چون این مطالب بخش مهمی از تاریخ ما را تشکیل میدهند.
خطه آذربایجان سرشار از چهرههای است که شناخت درست آنها و تبیین اندیشههایشان به رشد غرور ملی و اعتلای کشور کمک خواهد کرد.
به نظر من همه سرداران مشروطه و همه مشروطه خواهان خواستهشان تاسیس دارالشورا و قانونمندی مملکت بود که از نظر تاسیس دارالشورا به خواستهشان رسیدند.
مردم باید سرداران ملی این مرزو بوم رابشناسند مردم باید بدانند ستارخان که بوده، چه فعالیتهای داشته، چگونه مبارزه با استعمار و ظلم را به آسایش ترجیح داده، با شهادت دو برادرزاده جوانش چگونه کنار آمده و چگونه جهان را وداع گفته است، چون این مطالب بخش مهمی از تاریخ ما را تشکیل میدهند.
خطه آذربایجان سرشار از چهرههای است که شناخت درست آنها و تبیین اندیشههایشان به رشد غرور ملی و اعتلای کشور کمک خواهد کرد.